سيسرو


 

نويسنده:استیوارد پرون
ترجمه‌ی باجلان فرخی




 
عرفان و شرق‌گرايي سيسرو Cicero در برابر زمینه‌ی پيشين قرار داشت. نگرش سيسرو به اخلاق و سياست از رنج‌های بسيار و نشيب و فرازهاي زندگي او متأثر بود. سيسرو در زمان خود مورد تحقير دولتمردان رمي بود و آثار فراوان و نامه هاي او در شناخت روم باستان اسناد ارزشمندي است. دو تن از منتقدان انگلوساكسون سيسرو بر خودبيني و ترسو بودن سيسرو خرده می‌گیرند و اين كار را ناشي از ويژه‌گي‌هاي بيماري او دانسته‌اند. سيسرو اما پرهيزکاري بزرگ و پيش از آن كه انديشه هاي شرقي روم را در نوردد آثار او چنين فرجامي را پيش‌بيني می‌کند. سيسرو نويسنده و فيلسوفي التقاطي بود كه با اپيكوريان میانه‌ی خوبي نداشت و فراسوي آكادميك بودن خويش از نظراخلاقي پيرو رواقيان بود.

پيتاگوراس و نسبت او با سیسرو
 

خاستگاه نگرش فرارونده پيتاگوراس Pytagoras (فيثاغورث) درباره جهان نگرشي رواقي نبود. همانند هراكليتوس يوناني از فيلسوفان بزرگي بود كه حدود 530 و به روايتي 580 پيش ميلاد و در جزيره ساموس زاده شد. [به روايتي حدود 532 پيش از ميلاد] از ستم‌های پولي‌كراتس به كروتونCroton از مستعمرات يونان در ايتالياي جنوبي مهاجرت كرد. نزد بسياري از فرهيختگان پيتاگوراس كه درايران او را با نام فيثاغورث می‌شناسیم به رياضي‌دان و ستاره‌شناس شهرت دارد و فلسفه او از ساختار آييني نيز برخوردار بود. پيتاگوراس در كروتون انجمني را شكل داد كه بدون آزمایش‌های ويژه كسي را بدان راهي نبود. [اعضاء اين انجمن برادرخوانده يكديگر بودند و به وسيله علائم و اشارات ويژه‌اي يكديگر را می‌شناختند و در انجمن خويش از رتبه‌هاي خاص برخوردار بودند. اعضاء اين انجمن با مراسمي خاص گرد می‌آمدند و از رياضي و نجوم سخن می‌گفتند، به موسيقي توجه خاص داشتند و در پايان هر جلسه با تشريفاتي خاص با هم شام می‌خوردند. می‌گویند پيتاگوراس پس از مهاجرت به كروتون به ايران و مصر سفر كرد و در اين كشورها به يادگيري رياضيات و نجوم پرداخت.]
معلوم نيست به چه دليل يونانيان ميانه خوبي با پيتاگوراس نداشتند و مزيد بر آن كه از نقل سخنان وي خودداري می‌کردند برخي از آنان و از آن شمار هراكليتوس و هرودوت از او بدگويي می‌کردند؛ و تنها افلاتون بود كه از او هميشه به نيكي ياد می‌کرد. هراكليتوس او را زياددان اما بي‌فهم می‌خواند و اين گفته كه: «زيادداني پديدآورنده فهم نيست وگرنه پيتاگوراس و كنسوفانس نيز از فهم برخوردار بودند» از هراكليتوس است. مهم‌ترین آموزه‌ی پيتاگوراس در مورد تناسخ روم و اين ايده‌اي بود كه پيتاگوراس از كيش کهن‌تر اورفه‌ئوسOrphenus (اوررفه) به وام گرفته بود. اعتقاد به زندگي بعد از مرگ و مفهوم اين زندگي و نياز به تطهير از طريق رياضت آموزه‌هاي آييني است. در روايتي پيتاگوراس به سبب نظرات سياسي خويش از كروتون نيز تبعيد و در مغيبه به آموزش‌های خويش پرداخت؛ اما چنين می‌نماید كه در مستعمره‌نشين‌هاي جنوب ايتاليا از شهرت بسيار برخوردار و در مگناگراسیاMagna Graecia يا مستعمرات يونان در جنوب به گفته سيسرو مشهور بود. به روايت سيسرو، «شهرت پيتاگوراس از آموزه‌هاي او و شهرت او چندان بود كه به نظر می‌رسد هيچ انساني بدان پايه نرسيده است.» افلاتون خود به احتمال زياد به جنوب ايتاليا سفر كرد و هدف او از اين سفر شناخت بیش‌تر پيتاگوراس و بررسي جاودانگي روح بود. از چگونگي راه يافتن آموزه‌هاي پيتاگوراس به روم چيزي نمی‌دانیم. در سال 181 بعد از جنگ آنيبال گروهي شايع كردند كه در تپه‌ی ژاني‌كول تابوت سنگي نوما را نه با كالبد او، كه پر از نوشته‌هایی درباره پيتاگوراس یافته‌اند. كنسول روم اين تابوت را توقيف و به تصويب سنا همه‌ی اين آثار سوزانيده شد.
جنگ، روم را با ايتالياي جنوبي پيوند داد اما در اين دوره خبري از آموزه‌اي نيست كه بتواند دين سنتي روم را واژگون سازد و در سده بعد است كه آثار و آموزه‌هاي پيتاگوراس در روم رواج می‌یابد. چنين بر می‌آید كه فردي كه آموزه‌هاي پيتاگوراس را در روم رواج داد، سياح و مورخ معروف پوزيدونيوس Posidonius بود. از نوشته‌هاي پوزيدونيوس اندكي براي ما به يادگار مانده و از آثار وارد فاولر درباره مردان ادب روم است كه پوزيدونيوس و پاتانيوس را بیش‌تر می‌شناسیم.

پاتانيوس در توجه به فلسفه رواقي و روان‌شناسي پلوتين و ارسطو به دوگانگي روح و جسم توجهي نداشت. مكتب رواقي آسمان و زمين و روح و جسم را دوگانه نمی‌دید. اين مكتب چندخدايي و به ايده خداي برتر توجهي نداشت. پاتانيوس گرچه رواقي بود اما در جامعه‌اي می‌زیست كه ديرگاهي پيش مردمانش در برخورد با مردگان تدفين و تداوم زندگي در جهاني ديگر را رها كرده و مرده‌سوزان در آن رواج يافته بود. رويكرد پوزيدونيوس اما به عرفان و تعالي روح بود و در روان‌شناسي دوگراي او اين روح بود كه پيروز و تن بود كه نابود می‌شد.
سيسرو و كيش سيسرو متأثر از اين آموزه‌ها و ستايش او از پيتاگوراس مشهور است: سيسرو گفتگوهاي توسكولومTusculum disputation را در 64 پيش از ميلاد يعني سال پيش از كنسول شدن نوشته بود. ده سال بعد از تدوين اين اثر سيسرو به تقليد از [پوليتيای] افلاتون به تدوين اثري در زمينه جمهوري پرداخت و تدوين اين اثر سه سال به طول انجاميد و بي‌درنگ شهرت يافت. در اين اثر سيپیو افريكانوس كوچك كه پيش از اين از او ياد شد، در سال 129 پيش از ميلاد با گروهي از دوستان در باغ خانه خويش از شکل‌های فرمانروايي، جايگاه مردم و وظايف يك زمامدار سخن می‌گوید. گفتگو با سخن گفتن از سبب گناه و لغزش آغاز می‌شود، چرا كه سيسرو در روزهاي پرمخاطره‌اي زندگي می‌کرد. اين اثر با تأثر از افلاتون و سخن گفتن از گذشته از رساله فدون متأثر و نتيجه كتاب به زندگي بعد از مرگ اختصاص دارد. در گفتگوهای اين کتاب می‌توان اثر پوزيدونيوس را ديد. در اين اثر سيسرو از زبان سيپیو از گفتگوهاي پوزيدونيوس با پاتانيوس در حضور پليبوسPolybius سخن می‌گوید. سيپیو از زماني سخن می‌گوید كه در 149 پيش از ميلاد در نقش فرمانده نظامي در افريقا خدمت می‌کرد. سيپیو می‌گوید هم‌زمان با سومين جنگ كارتاژ، شبي رويايي را به خواب ديد كه طي آن پدربزرگ وي، سيپیوي بزرگ، بر وي نمايان شد و با پيشگويي آينده وي را از مخاطراتي كه در پيش بود آگاه كرد و اين در حالي است كه بدان سان كه خوانندگان آثار سيسرو می‌دانند، وقتی كه كتاب جمهور سيسرو در 129 پيش از ميلاد پايان می‌یابد، سيپیو در بستر خويش مرده بود. سيپیو را پنهاني دفن كردند و هيچ وقت علت مرگ او روشن نشد.
سيسرو در اين گفتگو می‌گوید كه «افريكانوس، من اين را می‌گویم تا با اشتياق از جمهوري حمايت كني. آن چه به پاسداري آن برخاسته‌اي يا هدف تو است، جايگاه خاصي دارد و براي آنان كه در آسمان هستند و از زندگانی جاودان و شادمان Aveo Semitrno برخوردارند، ارزش بسيار دارد. آن چه در زمين رخ می‌دهد مورد توجه خداي برتر و خدايي كه بر همه جهان فرمان می‌راند نيست - illi pricipi deo qui omnem mundumrogit- او خالق انسان‌هاست تا بتوانند با عدالت كشورداري كنند. فرمانروايان و پاسداران اين مردمان از آن مكان می‌آیند و بدان جا باز می‌گردند.» سيپیو از سيپیوي بزرگ می‌پرسد «آيا نياي او پاولوسPaulus و ديگراني كه آنان را مرده می‌پنداریم به هستي خود ادامه می‌دهند؟ و سيپیوي بزرگ پاسخ می‌دهد: «بي‌ترديد همه‌ی آنان هستند، ‌از حصار تن كه چون زندان است رها شده‌اند و بودن در اين جهان كه مردم آن را بدين نام می‌نامند، مرگ واقعي است.» سيپیوي جوان سخت تحت تأثير روياي خود قرار می‌گیرد و می‌پرسد: «پس چرا نبايد در مردن شتاب كرد؟ و سيپیوي بزرگ می‌گوید: «نه، نبايد شتاب كرد، مگر آن كه خدا خواستار رهایي تو از زندان تن باشد. [دركتاب فدون اثر افلاتون، سقراط نيز در زندان با ياران خود از مرگ سخن مي‌گويد و سخن از ناميرا بودن روان است. كبس پيرو پيتاگوراس می‌گوید: «اگر مرگ نيك است چرا نبايد خودكشي كرد؟» و سقراط پاسخ می‌دهد: «زندگاني ازآن خدايان و نگهداري از آن وظيفه انسان است و بدون فرمان خدايان نبايد از زندگي دست كشيد.» و در اين گفتگو سقراط نيز مردن را جدا شدن روان از تن و جاودان شدن آن می‌داند] چنين است كه در اثر سيسرو، سيپیوي بزرگ به نوه خود فرمان می‌دهد: «زندگي را دوست بدار، عدالت را و وظيفه خود را دوست بدار كه دوست داشتن زندگي، راهي به سوي آسمان‌ها، به سرزمينی است که زمینی‌ها بدان راه می‌یابند و از بند تن آزاد می‌شوند و به جايي است كه در زمين آن را گالكسي يا كهكشان می‌نامند.»
سيپیوي جوان از اين سخنان به وجد می‌آید، از آن چه ديده است و از آسمان رفيعي كه در آن زاده شده، از موسيقي سپهر؛ و می‌بیند كه زمين چه كوچك است و در آن رؤيا حتي امپراتوري روم و امپريوم به نظر او چون نقطه‌اي پديدار می‌شود؛ و پدربزرگ بدو فرمان می‌دهد: «پس كوشا باش و بدان اين تو نيستي كه ميرنده‌اي؛ كه تن تو است كه می‌میرد ... روان خود حقيقي تو است نه كالبد جسماني تو، پس اگر خدا زنده است بدان كه تو خدايي هستي، خدايي كه حس می‌کند، به خاطر می‌آورد، پيش‌بيني می‌کند و بر تن فرمان می‌راند چنان چون خداي برتري كه برجهان فرمان می‌راند» و سرانجام از نوه خود می‌خواهد به خاطر بسپارد كه علت آغازين روان است و تنها نيرويي است كه تحرك دارد و آن را آغازي نيست و جاودانه است؛ و سيپوي جوان می‌گوید: «پس او از تن جدا شد و من از خواب بيدار شدم» و كتاب جمهور سيسرو چنين پايان می‌یابد.
در اين كتاب، سيسرو را يكي از بزرگ‌ترین رومی‌های زمان خود، و همه زمان‌ها می‌بینیم كه عرفان‌گرا است كه بعدها قبول عامه يافت. اما بدان سان كه وارد فاولر اشاره می‌کند، سيسرو دچار بحران فردي خويش است. سيسرو در سال 45 پيش از ميلاد تنها فرزند خود تولياTullia را از دست داد، كه خود را وقف پدر كرده بود. توليا چراغ زندگي سيسرو بود و مرگ او بيش از مسائل سياسي موجب غم بزرگ او شد. سيسرو در سوم ماه مه 45 پيش از ميلاد به اتيكوسAtticus نامه‌اي می‌نویسد و در آن براي دختر خويش نه يك آرامگاه، كه جوياي معبدي می‌شود و چنان با دختر خويش دل‌مشغول می‌گردد كه گويي هنوز زنده است: «می‌خواهم براي او معبدي برپا كني كه مهر او از دل من بيرون‌شدني نيست. آشفته‌ام و می‌خواهم اين معبد شباهتي با آرامگاه نداشته باشد، معبدي بايد ساخت در حد ستايش يك خدا، اين كار را خود می‌توانم در ويلا انجام دهم اما هر جا كه چنين بنايي بر پا شود بايد كه فانومFanum نام يابد، شايد اين خواست را غيرخردمندانه بخواني، ‌اما چه توان كرد...»

سایه‌هایی از جهان زيرين
 

سيسرو در نامه‌هاي بعدي خود از جهان زيرين سخن می‌گوید و با اين همه نمی‌تواند بپذيرد كه دختراو بدان‌سان كه رومی‌ها باور داشتند به مان‌ها Mane يا ارواح مردگان پيوسته است. در آثار سيسرو نيز از مان‌ها ياد می‌شود و در سده‌هاي بعدي ديس مانيباسDis Manibus خدايان جهان زيرين و فديه مان‌ها از جانب بازماندگان عسل، شير و گُل است. در هر سال دو جشن آييني به مان‌ها اختصاص داشت: نخست جشن روزارياRosaria يا ويولارياViolaria كه طي آن آرامگاه مردگان خويش را با گل‌های رز يا بنفشه مفروش می‌کردند و ديگري مراسم آييني پارنتالياParentalia كه از 18 تا 21 فوريه برگزار می‌شد. به روايتي مراسم پارنتاليا نخستين بار توسط انه يا انئاس Aeneas به افتخار پدرش انكيزAnchise برپا شد. می‌گویند يك بار ارواح مردگان يا مان‌ها به سبب برگزار نشدن مراسم مردگان درآن سال شهر را مورد تهاجم قرار دادند و در همه جا پراكنده شدند و تا زماني كه مراسم آنان برگزار نشد به گورهاي خويش بازنگشتند. بدين سان ارواح مردگان از ديد رومی‌ها با اجراي اين مراسم آرام می‌یافتند و ارواح خبيث لمورLeneures نام داشتند و مراسم آييني آرام كردن آنان در عيد لمورياLemuria در نهم، يازدهم و سيزدهم مي و شبانگاه به نيت دور كردن ارواح از شهر برگزار می‌شد. در اين مراسم پدر خانواده با پاي برهنه از خانه بيرون می‌رفت و پس از آن كه دست‌ها را در آب چشمه می‌شست، سر را بر می‌گردانید و با پرتاب كردن چند لوبيا يا باقلا می‌گفت: «با اين باقلاها خود و خويشان را پاسداري می‌کنم». اين عبارت نه بار بدون آن كه سر خود را برگرداند تكرار می‌شد و تصور می‌کردند كه در اين فاصله لمورها باقلاها را جمع می‌کنند. پس از اين كار پدر خانواده ديگر بار دست‌های خود را در آن چشمه می‌شست و در حالي كه به پاره مفرغي دست می‌کوبید می‌گفت: «سايه نياكان من برويد» و پس از انجام اين كار آزاد بود كه به عقب بنگرد و باور بر اين بود كه لمورها تا يك سال ديگر باز نمی‌گردند. [اوويد درباره خاستگاه لموريا می‌گوید اين عيد ابتدا رمورياRemuria نام داشت و با ياد روح رموس Remus كه توسط رومولوس كشته شد، برپا می‌شد و لموريا احتمالاً يك جناس لفظي است].

سنت‌گرايي در مذهب
 

در نامه‌هاي بعدي سيسرو سخن از جهان زيرين است. سيسرو مرگ فرزند را نمی‌پذیرد و باور ندارد كه بدان سان كه روميان اعتقاد داشتند به ارواح مردگان يا مان‌ها پيوسته است. در آثار سيسرو از مان‌ها نيز ياد می‌شود و در سده‌هاي بعدي ديس‌مانيباسDis Manibus خدايان جهان زيرين و فدیه‌ی مان‌ها عسل، شير و گل است. سيسرو حامي جدي مذهب سنتي بود و در پي كتاب جمهور، كتاب ديگري نوشت كه قوانين نام داشت. در اين كتاب سيسرو به مذهب پرداخت و براين نظر بود كه «هيچ كس نبايد خداي انفرادي خود يا بيگانه را نيايش كند مگر آن كه اين خدا توسط دولت به رسميت شناخته شده باشد؛ اما به هر حال نيايش خدايان نياكان در خلوت آزاد است» در اين كتاب سيسرو از مردم می‌خواهد كه در شهرها، در معابد و در روستاها، در آرامگاه‌ها يا گورستان‌ها و نیایشگاه‌هایی كه براي لارها ساخته شده به نيايش بپردازند. [لارها خدايان رومي احتمالاً داراي خاستگاه اتروسكي بودند كه مراقبت از چهارراه‌ها و محيط خانه را به عهده داشتند و به نقل از اوويد اين خدايان پسران مركور و وظايفي چون وظايف مركور –هرمس خداي چهارراه‌ها و نيز خداي فراواني را به عهده داشتند. در روايتي يك روز كه كنيز تاناكويل همسر تاركوينTarquin كنار آتش نشسته بود فالوسي كه از خاكستر شكل گرفته بود، با او درآميخت و از او پسري به دنيا آمد كه بعدها همانا سرويوس شهريار شد. به روايت از گريمال لارها را به هيأت جواناني كه سبدي پر گل و ميوه در دست داشتند و روي پنجه پا به دور خود می‌چرخیدند تصوير می‌کردند و لباس آنان كوتاه بود.] از ديد سيسرو، خدايان سزاوار نيايش خدايان آسماني داراي فرزانگي، فضيلت، وفاداري و عدالت و خداياني چون هركولسHercules ليبرLiber یعني باكوسBacchus يا ديونيزوس)، اسكلپيوس، كاستور، پولوكس و كويرينوس بودند.
در كتاب قوانين سيسرو، هر يك از خدايان را كاهنان خاص خويش است مثلاً كاهنه‌هاي وستالVestal Vergins آتش مقدس را در آتشگاه‌هاي عمومي پاسداري می‌کنند و مردماني كه از مراسم آييني اين خدايان ناآگاهند، بايد اين مراسم را از كاهنان بياموزند. اُگرها و پيشگويان مورد تأييد دولت می‌توانند از جانب مردم مورد مشورت قرار گيرند و سنا نيز می‌تواند به چنين پيشگوياني مثلاً پيشگويان اتروسك توسل جويد. زنان نبايد شب‌ها جز براي بونادئاBona Dea به دادن قرباني بپردازند. [به نقل از گريمال بونادئا خدابانوي خوب و از خدابانوان رومي كيش فونوسFaunus بود. به روايتي بونادئا دختر فونوس و پدر كه عاشق وي بود، او را مست كرد اما دخترش به هوس پدر تن نداد و فونوس با شاخه مورد به تنبيه او پرداخت و هم بدين دليل مورد را به معبد بونادئا راهي نبود. بدين روايت سرانجام فونوس به هيأت ماري با دختر خود درآميخت و به روايتي ديگر بونادئا همسر فونوس و بانويي بود كه در همه هنرها مهارت داشت و چندان محجوب بود كه از اتاق خود نيز خارج نمی‌شد و جز شوهر مرد ديگري را نديده بود. روزي بونادئا سبويي شراب نوشيد و مست شد و فونوس چندان او را تنبيه كرد كه از شدت آزار مرد و فونوس او را در شمار خدابانوان قرار داد. نيايشگاه بونادئا در روم نزديك آونتين، يكي از هفت تپه كنار تيبر، قرار داشت و هر سال زنان و دختران در جنگل مقدسي كه كنار اين نيايشگاه قرار داشت جمع می‌شدند به ياد مصائب بونادئا مراسمي بر پا می‌کردند. در اين مراسم مردان حق شركت نداشتند و هم بدين دليل هركول كه نمی‌توانست در اين مراسم شركت جويد در نيايشگاه خاص خود نزديك جنگل مراسمي ويژه برپا می‌کرد و در اين مر اسم زنان حق شركت نداشتند] و بدين سان اين خدابانو در روم مراسمي شبيه رازهاي الوزيس داشت. سيسرو می‌گوید هيچ كس نبايد به نيابت از جانب سي بيل به گردآوري فديه بپردازد و اين كار فقط خاص خادمان سي بيل است كه در روزهاي خاصي اين كار را انجام می‌دهند.
در عرفان فرارونده و سنت‌گرايي سيسرو تناقض آشكاري وجود دارد. نياز به چنين تناقضي در انديشه رومن‌ها نبود؛ اما موس مايرومMos mairum يا ابقاء رسم نياكان كاري پرهيزگارانه بود. در جامعه فاقد وسايل ارتباط جمعي مدرن اعتقادات و نگرش‌های طبقه‌ی حاكم نفوذي داشت كه امروز جز در جامعه‌هاي قبيله‌اي آن را كاربردي نيست. در اين زمينه نخستين نكته اين است كه: براي سيسرو نيز چون واروVarro [ماركوس ترنتيوس وارو نويسنده و فرهيخته رومي 116-27 ق. م] تلاش در جهت ابقاء رسم نياكان يا «موس مايروم» در سال‌های مرارت‌بار سده اول پيش از ميلاد نه يك اعتقاد كه در جهت تداوم قدرت و حفظ وابستگی‌ها است. سيسرو در قوانين از تفأل از روي پرواز پرندگان با بدبيني و ترديد ياد می‌کند و رويكرد سياستمداران به تفأل را كاري خطا می‌داند. در آن دوره همه چيز به تدريج آشفته و معابد رو به ويراني داشت و چنان بود كه حتي نيايشگاه ژوپيتر در كاپيتول كه در سال 83 پيش از ميلاد در آتش سوخت 21 سال مرمت نشد؛ در سال‌های 81 و 79 مراسم آييني با تأخير اجرا شد و تا سال 11 پيش از ميلاد اين معبد مرمت نشد.
بررسي اعتقادات سيسرو تاريخ مذهبي روم را در چهار سده‌ی بعد نيز روشن می‌سازد و در سال‌های بعد از ميلاد همين نگرش در نگهداري مراسم آييني و كيش سنتي دنبال می‌شود و سرانجام با مسيحيت پيوند می‌یابند. دومين نكته‌اي كه بايد بدان توجه كرد و در اين زمينه از اهميت بسياري برخوردار است مفهوم خداپرستي و رويكرد بدان است.

خداسازي
 

سيسرو در فصلي ديگر از كتاب قوانين از خداسازي قهرمانان سخن می‌گوید؛ اين سخن در نيايش انسان خدايان از سيسرو است كه: «در مورد انسان ويژه‌اي چون هركول، از آن جا كه روح همه‌ی انسان‌ها جاويد است، روح شجاعان و نيكان خدا است و در نيايش اين خداين فرزانگي، وفاداري و فضيلت است كه مورد تكريم قرار می‌گیرد و بايد براي آنان معابدي در روم برپا شود...» نگرشي از اين گونه با خداشناسي آيين يهود و مسيحيت همساز نيست كه در آيين يهود خدا موجود برتر، ابدي و يكتاست. در اين آيين، خدا با انسان رابطه دارد، اما يكتا است. در آيين مسيح اين خدا جلوه‌هاي انساني دارد و پرسشي كه مطرح می‌شود اين است تفاوت انساني كه خدا می‌شود و خدايي كه به هيأت انسان متجلي می‌شود در چيست؟

ميان دين رومي كه درآن ویژگی‌های خداي فرمانروا پيوسته تغيير می‌کند و آيين مسيح پيوندي وجود دارد و تفاوت در آن جا است كه در آيين مسيح رفتار خداي يكتا بي‌تغيير و هميشه همان است. در پيگيري آن چه بدان پرداختيم بهتر آن كه به ديگر اديان شرق بازگرديم و نشان دهيم كه سيسرو در روزگار خويش از مردمان روزگار خويش جلوتر و پيشرو بود.
منبع: پرون، استیوارد؛ (1381) شناخت اساطیر روم، ترجمه باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.