میترائیسم و یهودیگرایی در امپراتوری روم
میترائیسم و یهودیگرایی در امپراتوری روم
میترائیسم و یهودیگرایی در امپراتوری روم
نويسنده:استیوارد پرون
ترجمهی باجلان فرخی
ترجمهی باجلان فرخی
از چه زماني آيين يهود در روم پديدار شد نمیدانیم. سفيري يهودي در 191 پيش از ميلاد پيماني مبهم با سنا بست؛ و اين واقعيت كه يهوديان و كلدانيان در 139 پيش از ميلاد از روم رانده شدند نقطه پايان اين ماجرا و آغازي ديگر بود. در آخر دوره جمهوري يهوديان و كلدانيان در روم بسيار و نفوذي ژرف داشتند و بسياري از دولت مردان را نگران كرده بودند. میگویند در مراسم مرده سوزان و تدفين ژوليوس سزار يهوديان بيش از همه فعال بودند و اين بدان دليل بود كه ژوليوس شايسته گي آنان را دريافته و كارهاي بسياري را بدانان وانهاده بود. استانداردهاي اخلاقي يهوديان بسيار برتر از مردماني بود كه در ميان آنان زنده گي میکردند. از روزگار بطلميوس به بعد يهوديان همه جا پراكنده بودند و ده فرمان نه تنها تنظيم كه در زندگي اجتماعي و استانده هاي اخلاقي آنان كاربرد داشت و اين فرمانها به ويژه در تعامل اقتصادي و نگرشهای آنان بسيار مؤثر بود. در دين سنتي موسي اقامت موقتي آن سوي رود طي دوره اسارت در سده ششم پيش از ميلاد به تدريج مبحث آخرت را در اين آيين مطرح ساخت و بعد از بازگشت از اسارت پيوندهاي يهوديان اورشليم و بابل استوار ماند. يهوديان مفهوم ابديت و بقا را از بابل گرفتند. کهنترین ايده يهود از شيول Sheol به معني قلمرو يا سرزمين مردگان تفاوت اندكي با ايده هومر از جهان زيرين و جااي كه درآن جا ارواح سايه وار و چون خفاشان جيغ میکشند وجود دارد. روح پيامبر سموايل Samuel چونان عروسك ساحره اندور Endor و گويي به خواست اوست كه سرودخوان میگوید «باشد كه تو را در دوزخ سپاسگزار باشند.»
در بابل يهوديان بسياري از باورهاي بابليان را كه با باورهاي آنان متفاوت بود پذيرفتند. ستاره شناسان بابل مشهور و دشت بزرگ ميان رودان يا دشت شنعار Shinar در كتاب مقدس با هزاران مايل وسعت جايي بود كه در روزگار بعد دانشمندي عرب محيط زمين را هم در اين جا محاسبه كرد. سپهر در اين دشت شگفت انگيز شفاف و دشت چونان رصدخانه اي طبيعي است كه ساكنان اش را با آسمان پيوند میزند. ستارهشناسان اين منطقه از طريق بررسي مسير ستارگان دريافته بودند كه بعد از دوره اي خاص سیارگان به مكان پيشين خود بازميگردند. چنين بود كه جاوداني بودن اين ستارگان را مطرح و قدرت ازلي و قدرت آفرینندهی آنهاست را از اين ستارگان جاودانیتر يافت.
مفهوم ابديت و زندگي جاودان در اين منطقه بدينسان شكل گرفت و انديشه يهوديان را تحت تأثير قرار داد. مكتب محافظهكار خاخامي صدوقيان [كه مكتبي فلسفي بود] به رستاخيز اعتقادي نداشت اما در مكاشفه يوحنا و در كتاب دانيال رستاخيز مطرح میشود. دكتربيونBeaven در جلد هشتمCAH ص 512 مینویسد: «مكاشفههاي يهوديان... در ترسيم سيماي تاريخ جهان با نگرش كهن و آييني آنان متفاوت است. در نبرد نيك و شر سرانجام به پيروزي نيك و شهرياري خدا میانجامد و تأثير از آيين زرتشت و باورايرانيان زرتشتي آشكار است. تحول اين نگرش در آيين يهود موجب پيدايي اعتقاد به زندگي بعد از مرگ و سعادت فردي است. در كتاب دانيال گر چه سخني از رستاخيز نيست اما روح به ناميرايي دست مییابد (بدان سان كه سيسرو بعدها بدين نظر رسيد). در كتاب دانيال باب دوازدهم ( 2 و 3) آمده است:» و بسياري از آنان كه در خاك زمين خفتهاند بيدار خواهند شد اما اينان براي حيات جاودان و آنان براي شرم و خفت جاوداني؛ و حكيمان مثل روشنايي افلاك درخشيدن میگیرند و آنان كه بسياري را به راه عدالت رهبري مینمایند مانند ستارگان خواهند بود تا ابدالاباد. [تو اي دانيال كلام مرا نهان دار و كتاب را تا زمان آخر مُهر كن].
اين كتاب حدود سال 166 پيش از ميلاد نوشته شد و اين زماني است كه کلنیهای يهود در آسياي كوچك پا میگرفتند و از انديشه هاي مردمان اين سرزمين بهره میجستند. داستان نياي آسيايي يهوديان با همه جذابيت خارج از محدوده كار ما است و آن چه بدان توجه داريم اين است كه بسياري از اين مردمان شهروند روميخواه فرهيخته يهودي و خواه حواري مسيح آن چه اين جا بدان میپردازیم نفوذ آيين يهود در آیینهای رومي است.
ارتباط کهنتر آيين يهود با روم شايد غير مستقيم بود. بسياري از ساكنان روم از دين اين نوآمدگان تأثير میگرفتند بدون آن كه يهودي شوند و دستورات و تابوهاي دين موسي را رعايت نمايند و عضو جامعه اقليت شوند؛ با اين همه کیشهای آنان از آيين يهود متأثر شد. چنين بود كه فرقههاي مذهبي التقاطي پديدار شد كه محتواي آييني آن تركيبي از آيين يهود و آیینهای شركآلود بود و اين دين تركيباتي از يهوه، خدايان مصري و يوناني را در خود داشت و از اين شمار آتيس القابي يافت كه خاص خداي آيين يهود است. [به روايت از گريمال آتيس از خداين فريجي و مصاحب سيبيل يا بزرگ مادر و مادر خدايان و اسطوره او با رواج نيايش وي در يونان روم تغييراتي يافت. در آغاز آتيس را پسر آژديستيسAgdistis يا دختر رود سنگاريوس به نام ناناNana میدانستند. پوزانياس میگوید از زئوس در حالت رؤيا نطفهاي به زمين افتاد و از اين نطفه زن – مردي كه آژديستيس نام گرفت پديد آمد. خدايان آژديستيس را از مردي محروم و از آلت بريدهشده او درخت بادام پديد آمد. نانا دختر سنگاريوس بادامي از آن درخت چيد و با خوردن آن باردار و پسري به نام آتيس از او زاده شد كه او را بر سر راه نهاد و بزي مراقبت و شيردادن كودك را به عهده گرفت. آتيس بزرگ و چندان زيبا شد كه آژديستيس بدو دل بست. به هنگام برگزاري مراسم ازدواج آتيس با دختر شهريار پسينونت آژديستيس بر داماد نمايان و آتيس با ديدار او ديوانه و آلت مردي خود را بريد و پادشاه پسينونت نيز با ديدن داماد خود اين كار را انجام داد و آتيس از اين حادثه مرد و تن آتيس به تمناي آژديستيس فسادناپذير گشت.]
به روايتي ديگر در سر حد فريجيه سنگستاني به نام اژدوسAgdos بود كه گرهي تخته سنگي را به عنوان سيبيل درآن نيايش میکردند. زئوس نتوانست با سيبيل بياميزد و نطفه اي از او بر اين سنگ يا خرسنگ مجاور افتاد كه از آن آژديستيس كه موجودي مرد- زن بود هستي يافت. ديونيزوس آژديستيس را مست و آلت مردي او را بريد و از خون آلت وي درخت اناري پديد آمد. نانا اناري از اين درخت خورد و باردار و آتيس را زاييد. به دستور سنگاريوس، پدر نانا، نوزاد را بر سر راه نهادند و عابري كودك را برداشت و با شير بز و عسل پرورش داد و چنين شد كه اين كودك آتيس نام گرفت. براي تصاحب كودك كه روز به روز زيباتر میشد ميان آژديستيس و سيبيل اختلافي پديد آمد. ميداس شهريار پسينونت بر آن بود كه دختر خود را به آتيس بدهد اما آژديستيس آتيس و پيروان او را ديوانه و آتيس آلت خود را بريد و در سايه درخت كاجي مرد. سيبيل تن او را به خاك سپرد و ازخوني كه از آتيس جاري شد بنفشههایی پيرامون آن كاج روييد. دختر ميداس نيز خود را كشت و از خون او نيز بنفشههایی پديد آمد. سيبيل دختر ميداس را به خاك سپرد و بر خاك او يك درخت بادام پديد آمد. زئوس به تمناي آژديستيس كالبد آتيس را فسادناپذير ساخت و اجازه داد كه موهاي او رشد يابد و انگشت كوچك وي نيز قدرت حركت داشته باشد. اين افسانه با صحنههایی پيوند دارد كه طي آن نيايشکنندگان آتيس در مراسمي آييني آلت خود را میبریدند.
به روايت از اوويد در بيشه زاري نزديك فريجيه پسر بسيار زيبايي به نام آتيس میزیست كه سيبيل بدو عشقي بيآلايش داشت. سيبيل بدان شرط كه آتيس پسر بماند پاسداري معبد خود را بدو داد. آتيس اما عاشق يكي از الههها شد و سيبيل درختي را كه جان آن پري يا الهه بدان بسته بود از ريشه برآورد و آتيس از اين ماجرا ديوانه شد و آلت مردي خود را بريد.
در آسياي كوچك اين تركيبات دو جانبه و در پيوند با خدايي بسيار نزديك به آتيس كه اغلب با او اشتباه میشد خدايي بود كه سابازيوسSabazios نام داشت: كومونت میگوید اين خداي كهن قبايل تاركو – فريگيهاي تركيبي اتيمولوژيكي است كه به عصر هلني باز میگردد و تركيبي است از يهوه صبايوت خداي سپاهيان در كتاب مقدس و كريوس صبايوت كه در ترجمه يوناني تورات معادل بربرها يا غير يونانيان است.
بدين سان روم از طريق غير مستقيم خداي يعقوب را شناخت پوپاي سابناPoppaea همسر امپراتور نرو به يهوديان عنايت داشت و اين از طريق بازيگري بود كه مورد توجه پوپاي قرار گرفت و از همين طريق بود كه مورخ معروف يهودي ژوزفوس به دربار امپراتور راه يافت. امير يهودي اگريپاAgrippa نوه هرود كبيرHerod در تعالي كلوديوس و رسيدن او به امپراتوري مؤثر بود. ملكه برينسه اگريپا دختر اگريپا محبوب امپراتور تيتوس و هم او بود كه موجبات بناي نخستين كليساي مسيحي را در روم كه توسط دو يهودي مهاجر به نام پطرس و پولس ايجاد شد فراهم ساخت.
رم اما نه تنها از طريق فلسطين تحت تأثير اديان بيگانه قرار گرفت كه ايران نيز در اين ميان از سهم مهمي برخوردار بود. ارتباطات و درگیریهای ميان ايران و غرب در تاريخ كهن بسيار مهم بود. در روزگار ما منطقه مديترانه حوزهی درگيري شرق و غرب و در روزگار باستان نيز چنين بود و نزديك به هزار سال اين نبردها ادامه داشت. ايرانيان از هنر معماري تا جواهرسازي سرآمد بودند اما آثار مكتوب بازمانده از ايرانيان اندك و اطلاعات ما از مورخان يوناني و رومي و کتیبههایی است كه از شهرياران ايران به يادگار مانده و هم بدين دليل علت رخدادهاي آن روزگار براي ما آسان نيست. آن چه مسلم است اين است كه ايران سرزميني قدرتمند و در بسياري از موارد نيروي غالب سرزمين مديترانه و كشورهاي هم جوار بود. در سده ششم پيش از ميلاد ايرانيان بر بابل و آشور يعني منطقهی جنوبي و شمالي ميان رودان و بعد بر ليدي و ايوني و پس از آن بر منطقه مديترانه و مصر تسلط يافتند و تنها بوملاد هلاس بود كه از تسلط ايرانيان رهايي يافت و قهرمانان ماراتون و سالاميس و پلاته به بهاي ويراني اكروپوليس ايرانيان را شكست دادند.
صد و پنجاه سال بعد اسكندر امپراتوري هخامنشي را ويران و فرهنگ يوناني را تا كناره هاي رود سند گسترش داد. بعد از دويست و پنجاه سال امواج تهاجم ايرانيان ديگر بار تكرار شد. پارتيان به محدوده مديترانه بازگشتند و مهرداد امپراتور ايران تا هلاس پيش تاخت. اكنون روم قدرت يافته و پارتيان ناچار به عقب نشيني شدند اما در اين ميان چندين بار سختترین شکستها را بر روميان وارد ساختند.
با اين همه ايرانيان ديگر بار به قدرت نمايي پرداختند و در سدهی سوم ميلادي قدرت ايران كهن را احياء و تا هنگام تسلط مسلمانان بر ايران و روم اين دو قدرت دنياي كهن به گونه اي ويرانگر و مداوم با يكديگر در نبرد بودند و يكي از امپراتوران روم اسير ايرانيان و امپراتور ديگري در ميدان نبرد كشته شد.
نيرومندي ايرانيان مديون ويژه گي اخلاقي و كيفيت اندیشهی آنان بود. اسراي يوناني در نبرد با ايرانيان اندك نبود. تميستوكل ناجي آتن روزگار خود را در نقش ساتراپ ايران سپري كرد و پنجاه سال بعد از او الكيبادس در اسارت ايرانيان مرد. كسنوفون شاگرد سقراط داوطلبانه به رهبري يك گروه اكتشافي يونان در 401 پيش از ميلاد به ياري كورش بزرگ شتافت و در روزگار پيري در جنوب ايران به تأليف كتابي پرداخت و اين كتاب را روزگار كودكي كورش نام نهاد و اين بدان دليل بود كه به تجربه او اين ايرانيان بودند كه از هنرهاي انسان بودن برخوردار بودند. كودكان ايراني سواركاري و تيراندازي و راستگويي میآموختند و اين كاري بود كه در بريتانيا قرنها بعد فرزندان اشراف بدان روي آوردند.
اين تمدن نيرومند هرگز مانند آریاییها و سامیهای منطقهی مديترانه و مصر مقهور تمدن يونان نشد. هلاس و ايران رقيباني هم تا بودند. سفير ايران در سده چهارم ايرانيان را دو چشم تبار انسان مینامد. اسكندر بر آن بود اين دو نيرو را براي تسلط بر آسيا يك پارچه كند تا نژاد برتر بر آسيا فرمان براند اما در اين راه موفق نشد و مردمان اين دو سرزمين به رقابت پيشين بازگشتند. با اين همه ميان يونان و روم به گونه اي اجتناب ناپذير ارتباطي، گرچه تلخ، برقرار شد و بيش از هزار سال اين ارتباط ادامه يافت. رسوم ايراني و نظام مديريت ايران توسط جانشينان اسكندر پذيرفته و به روم راه يافت. براي مثال سزارهاي روم در مراسم رسمي توسط افسري كه نماد قدرت جاودانه يعني آتش را در پيشاپيش آنان حمل میکرد همراهي میشدند، بدان سان كه داريوش بزرگ چنين بود.
دين ايراني نيز چون رسمهای ايراني تا دوردست دور گسترش يافت و تأثيرگذاري آن همانند آيين يهود از طريق جزاير ايراني نشين، بازرگانان، پشتوانه نظامي و اعتبار هنري و سياسي ايران فراهم شد و اين تأثيرگذاري موجب شد دين ايراني از ديگر ادياني كه به روم راه يافته بود پیشتر مورد توجه قرار گيرد و اين روند تا پايان سده سوم ميلادي ادامه داشت. امپراتور ديوكلسين، خداي ايران ميترا را حامي خود و امپراتوري مردم قرار داد و توانست از اين طريق به قدرت دست يابد و امپراتوري روم را احياء كند. حتي زماني كه با گسترش مسيحيت ميترا قدرت خود را از دست داد در آيين ماني و مسيحيت متجلي شد و تا بدين روز نيز بقاياي ميترا در لندن و در پانصد متري كليساي جامع پولس قديس هنوز هم برجا است.
چه عواملي خاستگاه اين خداي نيرومند بود؟ نمیدانیم. میدانیم كه ميترا، يا مهر، خدايي ايراني بود. چگونه اين خداي نيرومند از سرزمینهای مرتفع ايران به ايتاليا راه يافت دقيقاً روشن نيست. پلوتارخ میگوید: «فرمانده رومي پمپی Pompey ( 106-48 پيش از ميلاد) پس از شكست دزدان دريايي در سال 67 پيش از ميلاد متوجه شد كه آنان در قلهی كوه هاي ليشي Lycia، در جنوب آسياي كوچك، مراسم قرباني عجيبي را انجام میدهند و مراسمي نهاني دارند. اين مراسم قرباني براي ميترا بود و چنين شد كه پمپي خود بدين آيين درآمد و آن را گسترش داد. پمپي به جاي مصلوب كردن دزدان دريايي و انجام كاري همانند ژوليوس سزار آنان را اسير و در سرزمینهای دور از دريا در آسيا، يونان و ايتالياي جنوبي اسكان داد. نويسنده اي ناشناس و لاتين در سطري از زبان شاعري كهن میگوید كه: كيش ميترا از ايران به فريجيه و از جانب مردمان فريجيه به روم انتقال يافت. بدين سان هر دو هم پلوتارخ و هم نویسندهی لاتين آسياي كوچك را معبر گذر آيين ميترا میدانند. سندي ديگر نيز اين گفته را تأييد میکند: آيين ميترا در پونتوس، كاپادوكيه، كماجنه و ارمنستان رواج يافته و اسناد بسياري گوياي گرايش شهرياران هخامنشي به آيين ميترا است. نقش برجستهاي خرسنگي در كماجنه شهريار انتيخوس اول (سده اول پيش از ميلاد) را نشان میدهد كه با ميترا دست داده و سر او را هالهاي در ميان گرفته و بر فراز هاله پرتوهاي خورشيد و بر سر او كلاه فريگيهاي ديده میشود.»
رومنها از زمان پمپي با كيش ميترا آشنا شدند اما اين كيش صد سال پيش از آن در آناتولي گسترش يافته بود؛ چگونه؟ دقيقاً معلوم نيست.
به روايت از استرابو ايرانيان زماني كه آسياي كوچك را تصرف كردند شرايط اقليمي آن جا را چون سرزمين خود يافتند. ايرانيان سواركاراني ماهر بود و آسياي كوچك چراگاه هاي مناسبي براي پرورش اسب داشت. ايرانيان از دو گروه سواره در جنگهای خود بهره میجستند. سواركاران به دو گروه سنگين و سبك تقسيم میشدند و اين دو گروه همانند باستاني تانك و هواپيما بودند. در همين شرايط بود كه اشراف سالاري فئودالي شبيه شواليه هاي نورمن با نام ساتراپ شكل گرفت. اين ساتراپ ها ميراث ايرانيان را حفظ میکردند و تا زمان ژوستي نين در سده شم دوام آوردند. پاسدار سپاه اين ساتراپ ها ميترا بود و چنين است كه حتي در زبان لاتين ميترا به معني فرمانده كل سربازان و فرماندهان است.
معابد ميترا را كاهنان بي شماري خدمت میکردند و اين معابد بسيار مجلل بود. در مناطق ديگر جهان معابد نظامي چنين و از اين شمار بود معابد مجلل مكزيك و گوا كه براي برانگيختن جنگجويان بنا شده بود. در سراسر منطقه مديترانه در معابد ميترا حمل آتش به عهده ماگیها Magi بود. در معابد ميترا در محرابي كه در آن آتش مقدس را فروزان نگه میداشتند سرود ستايش میخواندند و فديه ميترا شير و عسل و روغن بود و اين مراسم به گونهاي اجرا میشد كه آتش آلوده نشود و هم بدين دليل كاهن بزرگ و نگهبان آتش همانند آتشكدههاي ايراني دهان خود را با دستمال میبستند. چه چيزي موجب شد تا ميترائيسم در سراسر سرزمینهای قلمرو امپراتوري روم پيرواني بيابد؟ مراسم آييني اين آيين در غارها و دخمه هاي دوردست با هيجان بسيار و همانند مراسم آييني سيبيل يا ايزيس برگزار میشد. تطهير، گونه اي غسل تعميد، غذا خوردن جمعي جزاي از مراسم آييني ميترا بود و مراسم آييني تاروبليومTauroblium يعني غسل يك نو آيين در تغاري با خون نرگاوي كه فراز سر او ذبح میشد انجام میگرفت و نمادي از زايش نو بود. اين مراسم گرچه با ميتراي قربانيكننده نرگاو پيوند مییافت اما رسمي آييني بود كه نه خاص ميترائيسم كه در كيش بزرگ مادر آسياي كوچك نيز وجود داشت.
تجليات و تجسمهای ميترا خداي روشنايي در چنبره نشانهها و نمادهاي آسماني و ميترا چون قربانيكننده نر گاو و توانمندي و گُندآوري از وي خدايي برتر پديد آورد؛ و آن چه آيين زرتشت بدين آيين داد اصول بنيادي ثنويت و دوگرايي بود.
بدين ترتيب بود كه ميترائيسم آييني فراتر از کیشهای ديگر مطرح شد و چنين كيفيتي در تعاليم جزمي و اخلاقي آن بازتاب يافت و بدان استحكامي داد كه در دين رومي همانندي نداشت. ميترائيسم جهان را در زمينه ناشناخته اي كه هدفي خاص براي زنده گي داشت میدید.
در اين نگرش نيك خوب و بد خطا و نيك و بد بايد با هم هم ساز شوند! اهور مزدا، ميترا و خورشيد خدا در اين آيين يگانه و اهريمن و شيطان نيز بيگانه میشوند. تداوم اهريمن تا به روزگار ما ادامه يافته و يزيديان شمال عراق نمودي ازاين تداوم است و از طريق ايران است كه آيين يهود با اين ايده آشنا و مفاهيم شيطان و اهريمن را به مسيحيت نيز وام میدهد.
اين تفسيرنظري جهان گر چه اقناع كننده است اما نمیتوانست به تنهايي به استيلاي يك آيين بيانجامد. بدان سان كه ماتيو آرنولد خاطر نشان ساخته است سلوك سه چهارم زندگانی و در تنظيم كيفيت سلوك است كه ميترائيسم به تعالي دست مییابد. ميترائيسم براي پيروان خويش قوانيني را تنظيم كرد كه امروز ناشناخته است، اما میدانیم كه ميترا برادري را تبليغ میکرد و تعالي دراين راه هدف اين آيين بود. بخش عظيمي از پيروان و دوستداران ميترا سربازان بودند و پس از رواج آيين مسيح، پولس قديس نيز از اين آيين بهره گرفت. روحیهی گرايش به ديسيپلين سپاهيگري با روحيه سنتي و اخلاقي رومنها سازگار و هم اين انضباط بود كه جاني تازه در كالبد خدايان رومي میدمید. ميترا خداي نور، روح حقيقت و عدالت مزيد بر اين خداي وفاداري به ميثاق و سوگندي بود كه با نام او همراه و هميشه رعايت میشد.
اين خداي پرهيزكار و وارسته با ديگر خدايان رازانگيز مصر و فريگيه تفاوت زياد داشت و در شمار خدايان شرقي هيچ نظامي توانمندي ميترائيسم را نداشت. شگفت انگيز آن كه در بريتانيا كه تنها سه لژيون رومي درآن قرارگاه داشت حدود پنج معبد ميترا برپا شده بود. هيچ يك از اديان ديگر تا بدين حد تعالي نيافته و تا بدين حد بر دل و جان مردم تسلط نيافته بود. سخن ارنست رنان [فيلسوف فرانسوي 1823-1892] پذيرفتني است كه «اگر رويدادي آيين مسيح را از تعالي بازداشته بود اينك جهان پر از ميترا و مهر بود.»
در سده سوم ميلادي ميترائيسم تقريباً دين رسمي امپراتوري روم بود و هنوز مسيحيت و انسان گرايي بسياري از جلوه هاي آيين مهر را در خود دارد [و بسياري از اصول فديه دادن، اعتقاد به رستاخيز و عقيده به بهشت و دوزخ و برزخ و محاسبه گناه و گذر از پل جهنم در دين عيسي باقي مانده] و همه اینها هديه بزرگ و معنوي ايران به رقيب ديرين خويش روم بود. [آيين مهر در اساطير ايران از همين مجموعه]. مهر در سانسكريت به معني روشنايي است و در وداها نيز مانند اوستا مهر پروردگار روشنايي است.
منبع:پرون، استیوارد؛ (1381) شناخت اساطیر روم، ترجمه باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.
در بابل يهوديان بسياري از باورهاي بابليان را كه با باورهاي آنان متفاوت بود پذيرفتند. ستاره شناسان بابل مشهور و دشت بزرگ ميان رودان يا دشت شنعار Shinar در كتاب مقدس با هزاران مايل وسعت جايي بود كه در روزگار بعد دانشمندي عرب محيط زمين را هم در اين جا محاسبه كرد. سپهر در اين دشت شگفت انگيز شفاف و دشت چونان رصدخانه اي طبيعي است كه ساكنان اش را با آسمان پيوند میزند. ستارهشناسان اين منطقه از طريق بررسي مسير ستارگان دريافته بودند كه بعد از دوره اي خاص سیارگان به مكان پيشين خود بازميگردند. چنين بود كه جاوداني بودن اين ستارگان را مطرح و قدرت ازلي و قدرت آفرینندهی آنهاست را از اين ستارگان جاودانیتر يافت.
مفهوم ابديت و زندگي جاودان در اين منطقه بدينسان شكل گرفت و انديشه يهوديان را تحت تأثير قرار داد. مكتب محافظهكار خاخامي صدوقيان [كه مكتبي فلسفي بود] به رستاخيز اعتقادي نداشت اما در مكاشفه يوحنا و در كتاب دانيال رستاخيز مطرح میشود. دكتربيونBeaven در جلد هشتمCAH ص 512 مینویسد: «مكاشفههاي يهوديان... در ترسيم سيماي تاريخ جهان با نگرش كهن و آييني آنان متفاوت است. در نبرد نيك و شر سرانجام به پيروزي نيك و شهرياري خدا میانجامد و تأثير از آيين زرتشت و باورايرانيان زرتشتي آشكار است. تحول اين نگرش در آيين يهود موجب پيدايي اعتقاد به زندگي بعد از مرگ و سعادت فردي است. در كتاب دانيال گر چه سخني از رستاخيز نيست اما روح به ناميرايي دست مییابد (بدان سان كه سيسرو بعدها بدين نظر رسيد). در كتاب دانيال باب دوازدهم ( 2 و 3) آمده است:» و بسياري از آنان كه در خاك زمين خفتهاند بيدار خواهند شد اما اينان براي حيات جاودان و آنان براي شرم و خفت جاوداني؛ و حكيمان مثل روشنايي افلاك درخشيدن میگیرند و آنان كه بسياري را به راه عدالت رهبري مینمایند مانند ستارگان خواهند بود تا ابدالاباد. [تو اي دانيال كلام مرا نهان دار و كتاب را تا زمان آخر مُهر كن].
اين كتاب حدود سال 166 پيش از ميلاد نوشته شد و اين زماني است كه کلنیهای يهود در آسياي كوچك پا میگرفتند و از انديشه هاي مردمان اين سرزمين بهره میجستند. داستان نياي آسيايي يهوديان با همه جذابيت خارج از محدوده كار ما است و آن چه بدان توجه داريم اين است كه بسياري از اين مردمان شهروند روميخواه فرهيخته يهودي و خواه حواري مسيح آن چه اين جا بدان میپردازیم نفوذ آيين يهود در آیینهای رومي است.
ارتباط کهنتر آيين يهود با روم شايد غير مستقيم بود. بسياري از ساكنان روم از دين اين نوآمدگان تأثير میگرفتند بدون آن كه يهودي شوند و دستورات و تابوهاي دين موسي را رعايت نمايند و عضو جامعه اقليت شوند؛ با اين همه کیشهای آنان از آيين يهود متأثر شد. چنين بود كه فرقههاي مذهبي التقاطي پديدار شد كه محتواي آييني آن تركيبي از آيين يهود و آیینهای شركآلود بود و اين دين تركيباتي از يهوه، خدايان مصري و يوناني را در خود داشت و از اين شمار آتيس القابي يافت كه خاص خداي آيين يهود است. [به روايت از گريمال آتيس از خداين فريجي و مصاحب سيبيل يا بزرگ مادر و مادر خدايان و اسطوره او با رواج نيايش وي در يونان روم تغييراتي يافت. در آغاز آتيس را پسر آژديستيسAgdistis يا دختر رود سنگاريوس به نام ناناNana میدانستند. پوزانياس میگوید از زئوس در حالت رؤيا نطفهاي به زمين افتاد و از اين نطفه زن – مردي كه آژديستيس نام گرفت پديد آمد. خدايان آژديستيس را از مردي محروم و از آلت بريدهشده او درخت بادام پديد آمد. نانا دختر سنگاريوس بادامي از آن درخت چيد و با خوردن آن باردار و پسري به نام آتيس از او زاده شد كه او را بر سر راه نهاد و بزي مراقبت و شيردادن كودك را به عهده گرفت. آتيس بزرگ و چندان زيبا شد كه آژديستيس بدو دل بست. به هنگام برگزاري مراسم ازدواج آتيس با دختر شهريار پسينونت آژديستيس بر داماد نمايان و آتيس با ديدار او ديوانه و آلت مردي خود را بريد و پادشاه پسينونت نيز با ديدن داماد خود اين كار را انجام داد و آتيس از اين حادثه مرد و تن آتيس به تمناي آژديستيس فسادناپذير گشت.]
به روايتي ديگر در سر حد فريجيه سنگستاني به نام اژدوسAgdos بود كه گرهي تخته سنگي را به عنوان سيبيل درآن نيايش میکردند. زئوس نتوانست با سيبيل بياميزد و نطفه اي از او بر اين سنگ يا خرسنگ مجاور افتاد كه از آن آژديستيس كه موجودي مرد- زن بود هستي يافت. ديونيزوس آژديستيس را مست و آلت مردي او را بريد و از خون آلت وي درخت اناري پديد آمد. نانا اناري از اين درخت خورد و باردار و آتيس را زاييد. به دستور سنگاريوس، پدر نانا، نوزاد را بر سر راه نهادند و عابري كودك را برداشت و با شير بز و عسل پرورش داد و چنين شد كه اين كودك آتيس نام گرفت. براي تصاحب كودك كه روز به روز زيباتر میشد ميان آژديستيس و سيبيل اختلافي پديد آمد. ميداس شهريار پسينونت بر آن بود كه دختر خود را به آتيس بدهد اما آژديستيس آتيس و پيروان او را ديوانه و آتيس آلت خود را بريد و در سايه درخت كاجي مرد. سيبيل تن او را به خاك سپرد و ازخوني كه از آتيس جاري شد بنفشههایی پيرامون آن كاج روييد. دختر ميداس نيز خود را كشت و از خون او نيز بنفشههایی پديد آمد. سيبيل دختر ميداس را به خاك سپرد و بر خاك او يك درخت بادام پديد آمد. زئوس به تمناي آژديستيس كالبد آتيس را فسادناپذير ساخت و اجازه داد كه موهاي او رشد يابد و انگشت كوچك وي نيز قدرت حركت داشته باشد. اين افسانه با صحنههایی پيوند دارد كه طي آن نيايشکنندگان آتيس در مراسمي آييني آلت خود را میبریدند.
به روايت از اوويد در بيشه زاري نزديك فريجيه پسر بسيار زيبايي به نام آتيس میزیست كه سيبيل بدو عشقي بيآلايش داشت. سيبيل بدان شرط كه آتيس پسر بماند پاسداري معبد خود را بدو داد. آتيس اما عاشق يكي از الههها شد و سيبيل درختي را كه جان آن پري يا الهه بدان بسته بود از ريشه برآورد و آتيس از اين ماجرا ديوانه شد و آلت مردي خود را بريد.
در آسياي كوچك اين تركيبات دو جانبه و در پيوند با خدايي بسيار نزديك به آتيس كه اغلب با او اشتباه میشد خدايي بود كه سابازيوسSabazios نام داشت: كومونت میگوید اين خداي كهن قبايل تاركو – فريگيهاي تركيبي اتيمولوژيكي است كه به عصر هلني باز میگردد و تركيبي است از يهوه صبايوت خداي سپاهيان در كتاب مقدس و كريوس صبايوت كه در ترجمه يوناني تورات معادل بربرها يا غير يونانيان است.
بدين سان روم از طريق غير مستقيم خداي يعقوب را شناخت پوپاي سابناPoppaea همسر امپراتور نرو به يهوديان عنايت داشت و اين از طريق بازيگري بود كه مورد توجه پوپاي قرار گرفت و از همين طريق بود كه مورخ معروف يهودي ژوزفوس به دربار امپراتور راه يافت. امير يهودي اگريپاAgrippa نوه هرود كبيرHerod در تعالي كلوديوس و رسيدن او به امپراتوري مؤثر بود. ملكه برينسه اگريپا دختر اگريپا محبوب امپراتور تيتوس و هم او بود كه موجبات بناي نخستين كليساي مسيحي را در روم كه توسط دو يهودي مهاجر به نام پطرس و پولس ايجاد شد فراهم ساخت.
رم اما نه تنها از طريق فلسطين تحت تأثير اديان بيگانه قرار گرفت كه ايران نيز در اين ميان از سهم مهمي برخوردار بود. ارتباطات و درگیریهای ميان ايران و غرب در تاريخ كهن بسيار مهم بود. در روزگار ما منطقه مديترانه حوزهی درگيري شرق و غرب و در روزگار باستان نيز چنين بود و نزديك به هزار سال اين نبردها ادامه داشت. ايرانيان از هنر معماري تا جواهرسازي سرآمد بودند اما آثار مكتوب بازمانده از ايرانيان اندك و اطلاعات ما از مورخان يوناني و رومي و کتیبههایی است كه از شهرياران ايران به يادگار مانده و هم بدين دليل علت رخدادهاي آن روزگار براي ما آسان نيست. آن چه مسلم است اين است كه ايران سرزميني قدرتمند و در بسياري از موارد نيروي غالب سرزمين مديترانه و كشورهاي هم جوار بود. در سده ششم پيش از ميلاد ايرانيان بر بابل و آشور يعني منطقهی جنوبي و شمالي ميان رودان و بعد بر ليدي و ايوني و پس از آن بر منطقه مديترانه و مصر تسلط يافتند و تنها بوملاد هلاس بود كه از تسلط ايرانيان رهايي يافت و قهرمانان ماراتون و سالاميس و پلاته به بهاي ويراني اكروپوليس ايرانيان را شكست دادند.
صد و پنجاه سال بعد اسكندر امپراتوري هخامنشي را ويران و فرهنگ يوناني را تا كناره هاي رود سند گسترش داد. بعد از دويست و پنجاه سال امواج تهاجم ايرانيان ديگر بار تكرار شد. پارتيان به محدوده مديترانه بازگشتند و مهرداد امپراتور ايران تا هلاس پيش تاخت. اكنون روم قدرت يافته و پارتيان ناچار به عقب نشيني شدند اما در اين ميان چندين بار سختترین شکستها را بر روميان وارد ساختند.
با اين همه ايرانيان ديگر بار به قدرت نمايي پرداختند و در سدهی سوم ميلادي قدرت ايران كهن را احياء و تا هنگام تسلط مسلمانان بر ايران و روم اين دو قدرت دنياي كهن به گونه اي ويرانگر و مداوم با يكديگر در نبرد بودند و يكي از امپراتوران روم اسير ايرانيان و امپراتور ديگري در ميدان نبرد كشته شد.
نيرومندي ايرانيان مديون ويژه گي اخلاقي و كيفيت اندیشهی آنان بود. اسراي يوناني در نبرد با ايرانيان اندك نبود. تميستوكل ناجي آتن روزگار خود را در نقش ساتراپ ايران سپري كرد و پنجاه سال بعد از او الكيبادس در اسارت ايرانيان مرد. كسنوفون شاگرد سقراط داوطلبانه به رهبري يك گروه اكتشافي يونان در 401 پيش از ميلاد به ياري كورش بزرگ شتافت و در روزگار پيري در جنوب ايران به تأليف كتابي پرداخت و اين كتاب را روزگار كودكي كورش نام نهاد و اين بدان دليل بود كه به تجربه او اين ايرانيان بودند كه از هنرهاي انسان بودن برخوردار بودند. كودكان ايراني سواركاري و تيراندازي و راستگويي میآموختند و اين كاري بود كه در بريتانيا قرنها بعد فرزندان اشراف بدان روي آوردند.
اين تمدن نيرومند هرگز مانند آریاییها و سامیهای منطقهی مديترانه و مصر مقهور تمدن يونان نشد. هلاس و ايران رقيباني هم تا بودند. سفير ايران در سده چهارم ايرانيان را دو چشم تبار انسان مینامد. اسكندر بر آن بود اين دو نيرو را براي تسلط بر آسيا يك پارچه كند تا نژاد برتر بر آسيا فرمان براند اما در اين راه موفق نشد و مردمان اين دو سرزمين به رقابت پيشين بازگشتند. با اين همه ميان يونان و روم به گونه اي اجتناب ناپذير ارتباطي، گرچه تلخ، برقرار شد و بيش از هزار سال اين ارتباط ادامه يافت. رسوم ايراني و نظام مديريت ايران توسط جانشينان اسكندر پذيرفته و به روم راه يافت. براي مثال سزارهاي روم در مراسم رسمي توسط افسري كه نماد قدرت جاودانه يعني آتش را در پيشاپيش آنان حمل میکرد همراهي میشدند، بدان سان كه داريوش بزرگ چنين بود.
دين ايراني نيز چون رسمهای ايراني تا دوردست دور گسترش يافت و تأثيرگذاري آن همانند آيين يهود از طريق جزاير ايراني نشين، بازرگانان، پشتوانه نظامي و اعتبار هنري و سياسي ايران فراهم شد و اين تأثيرگذاري موجب شد دين ايراني از ديگر ادياني كه به روم راه يافته بود پیشتر مورد توجه قرار گيرد و اين روند تا پايان سده سوم ميلادي ادامه داشت. امپراتور ديوكلسين، خداي ايران ميترا را حامي خود و امپراتوري مردم قرار داد و توانست از اين طريق به قدرت دست يابد و امپراتوري روم را احياء كند. حتي زماني كه با گسترش مسيحيت ميترا قدرت خود را از دست داد در آيين ماني و مسيحيت متجلي شد و تا بدين روز نيز بقاياي ميترا در لندن و در پانصد متري كليساي جامع پولس قديس هنوز هم برجا است.
چه عواملي خاستگاه اين خداي نيرومند بود؟ نمیدانیم. میدانیم كه ميترا، يا مهر، خدايي ايراني بود. چگونه اين خداي نيرومند از سرزمینهای مرتفع ايران به ايتاليا راه يافت دقيقاً روشن نيست. پلوتارخ میگوید: «فرمانده رومي پمپی Pompey ( 106-48 پيش از ميلاد) پس از شكست دزدان دريايي در سال 67 پيش از ميلاد متوجه شد كه آنان در قلهی كوه هاي ليشي Lycia، در جنوب آسياي كوچك، مراسم قرباني عجيبي را انجام میدهند و مراسمي نهاني دارند. اين مراسم قرباني براي ميترا بود و چنين شد كه پمپي خود بدين آيين درآمد و آن را گسترش داد. پمپي به جاي مصلوب كردن دزدان دريايي و انجام كاري همانند ژوليوس سزار آنان را اسير و در سرزمینهای دور از دريا در آسيا، يونان و ايتالياي جنوبي اسكان داد. نويسنده اي ناشناس و لاتين در سطري از زبان شاعري كهن میگوید كه: كيش ميترا از ايران به فريجيه و از جانب مردمان فريجيه به روم انتقال يافت. بدين سان هر دو هم پلوتارخ و هم نویسندهی لاتين آسياي كوچك را معبر گذر آيين ميترا میدانند. سندي ديگر نيز اين گفته را تأييد میکند: آيين ميترا در پونتوس، كاپادوكيه، كماجنه و ارمنستان رواج يافته و اسناد بسياري گوياي گرايش شهرياران هخامنشي به آيين ميترا است. نقش برجستهاي خرسنگي در كماجنه شهريار انتيخوس اول (سده اول پيش از ميلاد) را نشان میدهد كه با ميترا دست داده و سر او را هالهاي در ميان گرفته و بر فراز هاله پرتوهاي خورشيد و بر سر او كلاه فريگيهاي ديده میشود.»
رومنها از زمان پمپي با كيش ميترا آشنا شدند اما اين كيش صد سال پيش از آن در آناتولي گسترش يافته بود؛ چگونه؟ دقيقاً معلوم نيست.
به روايت از استرابو ايرانيان زماني كه آسياي كوچك را تصرف كردند شرايط اقليمي آن جا را چون سرزمين خود يافتند. ايرانيان سواركاراني ماهر بود و آسياي كوچك چراگاه هاي مناسبي براي پرورش اسب داشت. ايرانيان از دو گروه سواره در جنگهای خود بهره میجستند. سواركاران به دو گروه سنگين و سبك تقسيم میشدند و اين دو گروه همانند باستاني تانك و هواپيما بودند. در همين شرايط بود كه اشراف سالاري فئودالي شبيه شواليه هاي نورمن با نام ساتراپ شكل گرفت. اين ساتراپ ها ميراث ايرانيان را حفظ میکردند و تا زمان ژوستي نين در سده شم دوام آوردند. پاسدار سپاه اين ساتراپ ها ميترا بود و چنين است كه حتي در زبان لاتين ميترا به معني فرمانده كل سربازان و فرماندهان است.
معابد ميترا را كاهنان بي شماري خدمت میکردند و اين معابد بسيار مجلل بود. در مناطق ديگر جهان معابد نظامي چنين و از اين شمار بود معابد مجلل مكزيك و گوا كه براي برانگيختن جنگجويان بنا شده بود. در سراسر منطقه مديترانه در معابد ميترا حمل آتش به عهده ماگیها Magi بود. در معابد ميترا در محرابي كه در آن آتش مقدس را فروزان نگه میداشتند سرود ستايش میخواندند و فديه ميترا شير و عسل و روغن بود و اين مراسم به گونهاي اجرا میشد كه آتش آلوده نشود و هم بدين دليل كاهن بزرگ و نگهبان آتش همانند آتشكدههاي ايراني دهان خود را با دستمال میبستند. چه چيزي موجب شد تا ميترائيسم در سراسر سرزمینهای قلمرو امپراتوري روم پيرواني بيابد؟ مراسم آييني اين آيين در غارها و دخمه هاي دوردست با هيجان بسيار و همانند مراسم آييني سيبيل يا ايزيس برگزار میشد. تطهير، گونه اي غسل تعميد، غذا خوردن جمعي جزاي از مراسم آييني ميترا بود و مراسم آييني تاروبليومTauroblium يعني غسل يك نو آيين در تغاري با خون نرگاوي كه فراز سر او ذبح میشد انجام میگرفت و نمادي از زايش نو بود. اين مراسم گرچه با ميتراي قربانيكننده نرگاو پيوند مییافت اما رسمي آييني بود كه نه خاص ميترائيسم كه در كيش بزرگ مادر آسياي كوچك نيز وجود داشت.
تجليات و تجسمهای ميترا خداي روشنايي در چنبره نشانهها و نمادهاي آسماني و ميترا چون قربانيكننده نر گاو و توانمندي و گُندآوري از وي خدايي برتر پديد آورد؛ و آن چه آيين زرتشت بدين آيين داد اصول بنيادي ثنويت و دوگرايي بود.
بدين ترتيب بود كه ميترائيسم آييني فراتر از کیشهای ديگر مطرح شد و چنين كيفيتي در تعاليم جزمي و اخلاقي آن بازتاب يافت و بدان استحكامي داد كه در دين رومي همانندي نداشت. ميترائيسم جهان را در زمينه ناشناخته اي كه هدفي خاص براي زنده گي داشت میدید.
در اين نگرش نيك خوب و بد خطا و نيك و بد بايد با هم هم ساز شوند! اهور مزدا، ميترا و خورشيد خدا در اين آيين يگانه و اهريمن و شيطان نيز بيگانه میشوند. تداوم اهريمن تا به روزگار ما ادامه يافته و يزيديان شمال عراق نمودي ازاين تداوم است و از طريق ايران است كه آيين يهود با اين ايده آشنا و مفاهيم شيطان و اهريمن را به مسيحيت نيز وام میدهد.
اين تفسيرنظري جهان گر چه اقناع كننده است اما نمیتوانست به تنهايي به استيلاي يك آيين بيانجامد. بدان سان كه ماتيو آرنولد خاطر نشان ساخته است سلوك سه چهارم زندگانی و در تنظيم كيفيت سلوك است كه ميترائيسم به تعالي دست مییابد. ميترائيسم براي پيروان خويش قوانيني را تنظيم كرد كه امروز ناشناخته است، اما میدانیم كه ميترا برادري را تبليغ میکرد و تعالي دراين راه هدف اين آيين بود. بخش عظيمي از پيروان و دوستداران ميترا سربازان بودند و پس از رواج آيين مسيح، پولس قديس نيز از اين آيين بهره گرفت. روحیهی گرايش به ديسيپلين سپاهيگري با روحيه سنتي و اخلاقي رومنها سازگار و هم اين انضباط بود كه جاني تازه در كالبد خدايان رومي میدمید. ميترا خداي نور، روح حقيقت و عدالت مزيد بر اين خداي وفاداري به ميثاق و سوگندي بود كه با نام او همراه و هميشه رعايت میشد.
اين خداي پرهيزكار و وارسته با ديگر خدايان رازانگيز مصر و فريگيه تفاوت زياد داشت و در شمار خدايان شرقي هيچ نظامي توانمندي ميترائيسم را نداشت. شگفت انگيز آن كه در بريتانيا كه تنها سه لژيون رومي درآن قرارگاه داشت حدود پنج معبد ميترا برپا شده بود. هيچ يك از اديان ديگر تا بدين حد تعالي نيافته و تا بدين حد بر دل و جان مردم تسلط نيافته بود. سخن ارنست رنان [فيلسوف فرانسوي 1823-1892] پذيرفتني است كه «اگر رويدادي آيين مسيح را از تعالي بازداشته بود اينك جهان پر از ميترا و مهر بود.»
در سده سوم ميلادي ميترائيسم تقريباً دين رسمي امپراتوري روم بود و هنوز مسيحيت و انسان گرايي بسياري از جلوه هاي آيين مهر را در خود دارد [و بسياري از اصول فديه دادن، اعتقاد به رستاخيز و عقيده به بهشت و دوزخ و برزخ و محاسبه گناه و گذر از پل جهنم در دين عيسي باقي مانده] و همه اینها هديه بزرگ و معنوي ايران به رقيب ديرين خويش روم بود. [آيين مهر در اساطير ايران از همين مجموعه]. مهر در سانسكريت به معني روشنايي است و در وداها نيز مانند اوستا مهر پروردگار روشنايي است.
منبع:پرون، استیوارد؛ (1381) شناخت اساطیر روم، ترجمه باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}