سفر به دنياي افسانه ها و رشد کودکان ما


 

نويسنده: معصومه افراشي




 

شيوه قصه گويي براي کودکان
 

بسياري تصور مي کنند که چون کودک به سرگرمي نياز دارد و لازم است به هر شکل وقت او پر شود مهم نيست که چه تحليلي در مورد قصه به او ارائه شود. شايد حتي خود ما نيز وقتي به ياد کودکيمان مي افتيم و به ياد قصه هايي که از بزرگترها شنيده ايم، لحظاتي را در لذت يا اندوه سپري کنيم، بي آنکه بدانيم چقدر قصه ها توانسته اند در رشد شخصيت ما نقش داشته باشند.

قصه محبت را جلب مي کند زيرا با عشق، تعريف مي شود
 

اما يک روانکاو و يا روانشناس طور ديگري اين مسئله را تحليل مي کند. گر چه گويندگان قصه ها نه روانشناس بوده اند و نه جامعه شناس ولي ناخواسته، مطالبي را براي کودکان بيان کرده اند که توانسته اند به رشد رواني کودک کمک به سزايي کنند.
اولين داستانها بيشتر از افسانه ها بوده اند. افسانه هايي که برخي جاهلانه مي انديشند که کودک را خيالاتي بار مي آورم. در حالي که وقتي شخص تفاوت قدرت تخيل و خيال را نداند يقيناً بايد چنين قضاوتي کند. در حالي که مشاهده مي کنيم « با قصه کودکان به آساني به وسيله اي براي فهم بزرگترين آثار هنري و ادبي دست مي يابند. به طوري که لوئيس مک نيس مي گويد:« قصه هاي واقعي هميشه براي من معناي بسيار داشته اند. قصه ها بر خلاف شکل هاي ديگر ادبيات ما کودک را در راه کشف هويت و معناي زندگي خويش هدايت مي کند. قصه ها به کودک مي آموزند که براي ادامه تکامل شخصيت فردي چه تجربه هايي ضروري اند. آنها اطمينان مي دهند که يک زندگي مفيد و ثمربخش در دسترس انسان قرار دارد. حتي اگر موانع بسياري بر سر راه او باشد. قصه ها به کودک قول مي دهند که اگر شجاع باشد و در راه اين تلاش طاقت فرسا کند، نيروهاي خيرانديش و نيکوکار به کمکش مي آيند و موفقيت او حتمي خواهد بود. در قصه رويدادهاي دروني شخص تجسم خارجي مي يابند و با نمايش چهره هاي قصه و حوادث آن قابل فهم مي شوند. از اين رو در طب سنتي هند و به بيماران رواني قصه هايي مي دادند که مسئله خاص او را مجسم مي کرد تا قابل فهم شود. در اين روش انتظار داشتند وقتي بيمار به داستان مي انديشد هم ماهيت دشواري هاي آزاردهنده در زندگي خود را بشناسد و هم راه حلي براي درمان آن پيدا کند. قصه بيشتر به کودک اطمينان، اميد به آينده و اعتماد به فرجامي سعادتمندانه را نويد مي دهد. براي همين لوئيس کارول، درباره قصه مي گويد: قصه محبت را جلب مي کند زيرا با عشق، تعريف مي شود. چنين شالوده اي در اسطوره به دشواري يافت مي شود. کودک قصه مي خواند تا پي به خيلي چيزها ببرد. البته نبايد اينطور فکر کنيم که کودک، فقط بايد خوبي ها را بشنود. بيشتر پدران و مادران حاضر نمي شوند به فرزندانشان بگويند که بسياري از نابساماني هاي زندگي ريشه در طبيعت ما دارد. در انحراف انسان ها، در پرخاش و خشم و هراس و در رفتارهاي غيراجتماعي و خودخواهانه، کودکان ما بايد معمولا بينديشند که همه نسل ها به طور ذاتي خوب اند. اما کودکان مي دانند که خودشان هميشه خوب نيستند زيرا اغلب وقتي مي خواهند خوب باشند، قادر به اين کار نمي شوند براي همين از کودک مي خواهند به گونه اي رفتار کنند که گويي در آدمي هيچ جنبه سياه و تاريکي وجود ندارد.
قصه همه موقعيت ها را ساده مي کند. در قصه بدي به اندازه نيکي وجود دارد. همان گونه که نيکي و بدي در هر عصر و زمان در زندگي وجود دارد، هر دو جنبه آن نيز در هر انساني ديده مي شود. در حقيقت همين دوگانگي مسئله اخلاقي را به وجود مي آورد و مبارزه براي حل آن را موجب مي شود.
چهره ها در قصه داراي احساسات ضد و نقيض نيستند. يعني به گونه اي که همه ما در واقعيت هستيم، اشخاص قصه در يک زمان هم خوب و هم بد نيستند. چون در ذهن کودک حالت دو قطبي وجود دارد، در قصه ما هم اين دوگانگي ديده مي شود. يک شخص يا خوب است يا بد، بي حد واسط وجود ندارد. نمايش چهره هاي متضاد باعث مي شود که کودک به آساني تفاوت را تشخيص دهد.
در حالي که اگر شخصيت ها مانند انسان هاي واقعي پيچيده و حقيقي باشند تشخيص تفاوت ها براي کودک غيرممکن مي نمايد.
معناهايي که کودک از اين قصه ها مي گيرد به قدري متفاوت اند و با چنان روش هاي متنوعي هستي کودک را غنا مي بخشند، که هيچ کتابي به تنهايي نمي تواند سهم فراوان و چندگانه اي را که اين قصه ها در زندگي کودک دارند شرح دهد. داستان هاي پريان با کمک صورت هاي خيالي، فرايند رشد سالم انسان را شکل مي دهند و گذراندن مراحل اين رشد را براي کودک جالب مي کنند. همچنين ميراث فرهنگي ما در اين قصه ها بيان مي شود و از طريق آنها در ذهن کودک نقش مي بندد. قهرمان قصه پريان يک چند در تنهايي ره مي سپرد، مانند کودک امروز که بيشتر مواقع خود را تنها احساس مي کند. تماس قهرمان با چيزهاي ابتدايي، درخت، حيوان و طبيعت، به او کمک مي کند. همانگونه که کودک نيز پيش از بزرگسالان با اين چيزها احساس نزديکي مي کند. به هر حال قصه هاي پريان به طريقي متفاوت کودک را در کشف هويت و رسالت خود راهنمايي مي کنند و به او نشان مي دهند که براي پرورش منش خود نيازمند چه تجربه هايي است و به کودک اين قصه ها مي آموزد که زندگي خوب امکان پذير است. اما فقط در صورتي که شخص از درگيري ها که بدون آنها نمي توان به هويتي راستين دست يافت نگريزد. اين داستان ها به کودک نويد مي دهند که اگر شهامت درگير شدن در اين جايگاه ترسناک را داشته باشد، نيروهاي نيکخواه به کمکش خواهند آمد و او پيروز خواهد شد.
امروزه متاسفانه بسياري از کودکان ما از فقداني بس بزرگتر رنج مي برند. زيرا از فرصت شنيدن قصه هاي پريان محروم شده اند يا آشنايي آنها با اين قصه ها در حد اقتباس هايي است که فيلم ها و نمايش هاي تلويزيوني به شکل سرگرمي و توخالي ارايه مي دهند. « کودکان نياز دارند با دنياي فانتزي ( خيالي ) آشنا شوند و اين بدان معنا نيست که خيالاتي مي شوند». مي گويند: تخيل، قوه ساختن تصاويري است که از واقعيتند و اگر تخيل را نوعي آفرينش بدانيم افلاطون آن را فقط از آن ايزدان مي داند. تخيل موجود در فانتزي ها، قوه باروري دارد و به سرعت بذر تصويرهاي تخيلي را در ذهن مخاطب بارور مي کند.
قصه کودک را سرگرم مي کند، او را از درونش آگاه مي سازد و باعث رشد شخصيت او مي شود. قصه در سطوح متنوع چنان مفاهيم را به کودک انتقال مي دهد و زندگي او را توانا مي سازد که کتاب ديگري نمي تواند اين تنوع را در برداشته باشد.
براي مثال گفتگوي هنسل و گرتل تاکيدي است بر تلاش کودک که به شدت خود را به پدر و مادر وابسته مي کند، در حالي که زمان آن فرا رسيده است که به طور مستقل با دنيا روبه رو شود. اين قصه به ترس هاي کودک تجسم مي بخشد و در عين حال او را آرام مي کند. سرانجام کودکان در قصه پيروز مي شوند. زيرا وحشتناک ترين دشمن آنها يعني ساحره به طور کامل شکست مي خورد ». البته ما نبايد اين طور فکر کنيم که چون کودکان قدرت درکشان هنوز بالا نرفته ما براي آنها قصه ها را توضيح بدهيم بلکه کودک اينگونه مي پسندد که خود براي درک قصه اقدام کند زيرا بنا به گفته بروند بتلهايم روانکاو کودکان کسي که براي کودک توضيح مي دهد، چرا يک قصه بسيار جذاب است علاوه بر اينکه افسون قصه را از بين مي برد افسوني که بي اندازه بستگي به آن دارد تا کودک کاملا و دقيقا دريابد چرا جادوي قصه موثر است، با صدمه به توانايي هاي افسون قابليت هاي احتمالي قصه را نيز محدود مي کند، قابليت هايي که به کودک کمک مي کند تا به طور مستقل دست به تلاش و مبارزه بزند و به تنهايي معماي قصه و در نتيجه مشکلات دروني خويش را حل کند، موضوعي که در نظر او ابتدا داستان را پر معنا مي سازد. بنابراين تفسيرهاي بزرگسالان هر چند ممکن است درست باشد، لذتي را که کودک بايد به طور مستقل با شنيدن و انديشيدن مدام درباره داستان احساس کند تا بر موقعيت دشواري فايق آيد از او سلب مي کند. بنابراين اگر ما با روان شناسي کودک آشنا نباشيم ممکن است به جاي آنکه بخواهيم به او خدمتي کنيم او را بيشتر در چنبره مشکلات مي اندازيم و يا با گفتن قصه اي که به درد او نمي خورد او را بيشتر درگير مسائل روحي مي کنيم.

کودک از قصه محبوبش هر چه بخواهد اخذ مي کند
 

« بنابراين ما نمي توانيم دريابيم در چه سني قصه اي معين براي کودکي مشخص بيشترين اهميت را دارد. از اين رو نمي توانيم مشخص سازيم که چه موقع و به چه دليل بايد چه نوع قصه اي را براي او تعريف کنيم. اين چيزي است که فقط کودک ما با ميزان هيجاني که هنگام شنيدن يا خواندن قصه بروز مي دهد معلوم مي کند که چه نوع قصه اي ذهن خودآگاه و ناخودآگاه او را تحت تاثير قرار مي دهد. اگر کودک جذابيتي در داستان نيابد به اين معني است که عناصر يا موضوع قصه در آن لحظه از زندگي اش عکس العمل بااهميتي در او پديد نمي آورد. در اين صورت بهتر است براي او قصه ديگري تعريف کنيم. کودک به زودي نشان خواهد داد که کدام قصه برايش داراي اهميت است » کودک از قصه محبوبش هر چه بخواهد اخذ مي کند.
به هر شکل کودک ما نياز حياتي به شنيدن قصه دارد و آن هم به قصه هاي خوب که او را ياري بدهند تا بتواند دنياي درون خود را يکپارچه کند. اينطور نيست که ما فکر کنيم قصه هاي خيالي کودک را خيال پرداز خواهد که او را از واقعيت دور خواهد کرد. مثل قصه پريان که خواندن آن حتما براي کودک لازم است.
بروند بتلهايم مي گويد: « قصه پريان علاوه بر سرگرم کردن کودک سبب مي شود که او خدا را بهتر بشناسد و شخصيتش را پرورش دهد. کودکان نيز مانند بزرگسالان، در درون خود ترس هايي را تجربه مي کنند و يا با کشمکش هاي دروني رو به رو هستند که دوست دارند، يک ناجي هميشه آنها را بر حل مشکلات درونشان ياري کند. بهترين ناجي براي کودکان قصه ها مي باشند. شايد اگر ما بخواهيم مستقل عمل کنيم و با صراحت به کودک خيلي چيزها را بگوييم چندان موثر واقع نشود. کودک در معرض خطر احساسات نوميدانه، تنهايي و ترک شدن قرار دارد و اغلب تا سرحد مرگ مي ترسد. بيشتر اوقات نمي تواند اين احساست را بيان کند يا فقط به طور غيرمستقيم مي گويد که از تاريکي يا فلان حيوان مي ترسد و براي سلامتي خويش نگران است.وقتي پدر و مادر چنين احساسي را نزد کودکشان کشف مي کنند نگران مي شوند، آنها ميل دارند که آن را ناديده بگيرند يا براي اينکه از نگراني و تشويش بيرون آيند در باورشان آن را دست کم مي گيرند و روي ترس کودک سرپوش مي گذارند.
قصه ها برعکس اين ترس هاي وجداني را بسيار جدي مي گيرند و در مورد آن بحث مي کنند و راه کار مي دهند.
منبع: ماهنامه کودک شماره 63.