خانه را از پاي بست ويران نکنيد
فرزند پروري يا فرزند سالاري؟
بسياري از افراد در جامعه ما تربيت فرزند را وظيفه مادر مي دانند. گويا اين تنها مادر است که بايد خانه داري کند، وسايل راحتي افراد خانواده را فراهم کند و در برخي موارد حتي بيرون از منزل مشغول به کار باشد و پدر با يک يا دو شيفته کار کردن، منزل را محل استراحت خود تلقي کرده و مي انگارد ورود به منزل به معناي رزرو يک اتاق در هتل است. در اين گونه موارد کدبانوي خانه است که با وجود کار و مشغله فراوان مجبور است فشار بي اماني را تحمل کند. اين گونه روابط (که اين روزها در بسياري از خانواده ها مرسوم شده است) از دو جهت به تربيت صحيح و اصولي فرزندان لطمه وارد مي کند. اول اين که کودک هيچ يک از والدين را به اندازه کافي نمي بيند و محبت لازمه را دريافت نمي کند و در نتيجه اين کمبود محبت، در بزرگسالي دچار عقده هاي رواني شده و نمي تواند محبت خود را به ديگران ابراز دارد. ثانياً مادر در اثر تحمل فشارهاي بي امان زندگي ممکن است شکيبايي خود را از دست داده و در برابر شيطنت هاي کودکان حرکات نادرستي از خود بروز دهد؛ حتي بازي بچه ها را با فريادهاي رعدگونه برهم زده و با تمام اين رفتارها، تنها پرخاشگري را به کودکان خود بياموزد. (علاوه بر اين کودک، رفتارهاي پدر را الگو قرار داده و در بزرگسالي براي زن و فرزند احترامي قائل نخواهد شد. در نظر او جنس مونث تنها براي ايجاد رفاه حال مذکران آفريده شد، همانطور که مادرش بود) از تمام اين ها گذشته، شايد بتوان از کمي ساعات حضور پدر در منزل در دوران کودکي چشم پوشي کرد؛ اما وقتي فرزند به سن نوجواني رسيد ديگر حضور مادر کافي نيست. در اين برهه، احتياج عاطفي به حضور پدر کاملاً مشهود است. البته واکنش دختران و پسران به عدم حضور پدر متفاوت است. دختران در سن بلوغ به جنس مخالف گرايش پيدا مي کنند. آن ها چون نياز به محبت پدرانه را در خانه دريافت نکرده اند، سعي مي کنند چنين محبتي را بيرون از منزل به دست آورند. پسران نيز ممکن است الگوهاي نادرستي را براي خود ملاک رفتار مردانه قرار داده و رفتارهاي ناسازگارانه اي از خود بروز دهند. فردي که از کودکي مورد بي مهري والدين و اطرافيان قرار گيرد الگويي براي ابراز محبت به ديگران را نمي آموزد و نمي تواند عواطف و احساسات خود را به ديگران منتقل کند. حال پسرکي را در نظر بگيريد که در محيط منزل به هر شکلي از عواطف و احساسات پدر محروم است (پدر حضور فيزيکي و يا عاطفي کمتري در منزل دارد). او براي جلب محبت ديگران خصوصاً پدر دست به هر کاري مي زند و چون مي بيند تنها هنگامي که مرتکب کار خطايي مي شود مورد توجه قرار مي گيرد، پس شروع مي کند به واکنش هاي منفي، لجاجت، پرخاشگري، بد دهني و در نوجواني بزهکاري. اين ناسازگاري ها زماني به اوج خود مي رسد که نوجوان اسير باندهاي بزهکارانه شده و با اندکي محبت از طرف آن ها، جذب شخصيت دروغينشان شده، کم کم از پرخاشگري کلامي به قتل، دزدي، اعتياد و ديگر مفاسد اجتماعي کشيده مي شود. زيرا انحرافات اخلاقي مثل دايره اي، تسلسل وار هستند. دزدي به دنبال نياز، گاه نياز در اثر احتياج به پول براي تهيه مواد مخدر، اعتياد در اثر دوستي با دوستان ناباب و...
تغيير جايگاه ها در خانواده پديده اي جهاني است
يکي از دلايل مهمي که پديده فرزند سالاري را به وجود آورده اين است که با توجه به تغيير نسل ها، جايگاه ها نيز در خانواده عوض شده است. يعني فرزندان جاي والدين را گرفته اند. به تعبير ديگر وضعيتي به وجود آمده که فرزندان دستور مي دهند و والدين اطاعت مي کنند. در صورتي که ما در گذشته اين وضعيت را نداشتيم. فرزند سالاري در بسياري از کشورها و قاره ها وجود داشته است. به عنوان مثال بعد از قرن 16 و پس از رنسانس در اروپا مي بينيم وقتي جايگاه هاي تربيتي مطرح مي شود، والدين اختيارات زيادي به فرزندان مي دهند اما اختيارات کاملاً کنترل شده و در حالي که به نظرات آنان اهميت مي دهند سعي مي کنند جايگاه والدين و فرزندان حفظ شود. ولي اين فرهنگ وقتي به کشورهاي جهان سوم مثل شمال آفريقا و شرق آسيا رسوخ مي کند، والدين به علت ناآشنايي به حدود مسايل تربيتي، فرصت هاي زيادي در اختيار فرزندانشان مي گذارند اما نمي توانند آنان را کنترل کنند و در نتيجه خود محور و مترود بار مي آيند. نسل ها با توجه به اينکه با يکديگر متفاوتند هر نسلي شرايط خاص خود را دارد. نسل گذشته، نسل تحکم پدر و مادر به خصوص پدران بود و باعث شد فرزندان با شرايط تربيتي و شاخص هاي خاص آن زمان تربيت شوند. اما نسل که عوض شد بنا به دلايلي چون نتوانستند جلوي بعضي از مسايل را بگيرند به بعضي از رفتارهاي کودکان توجه نشد و آن ها را به حال خود رها کردند به همين خاطر بعد از مدتي اين رفتارها به حدي رسيد که در جامعه به صورت نمودي غيراخلاقي مطرح شد به طوري که نتوانستند جلوي آن را بگيرند. به عنوان مثال احترام گذاشتن به والدين که در گذشته يکي از واجبات به شمار مي رفت ولي نسل جديد کمتر به آن اهميت مي دهند.
چه کسي مسوول است؟
به هر حال بچه ها بزرگ مي شوند و پله هاي ترقي را طي مي کنند، ما که نمي توانيم جلوي رشد بچه ها را بگيريم ولي يکي از کارهايي را که مي توانيم انجام دهيم اين است که بايد شرايطي را فراهم کنيم که فرزندان ما درست رشد کنند و درست تربيت شوند. اين مسأله خيلي مهم است. بايد ديد چه کسي مسوول است. خانواده، مدرسه، يا جامعه؟ به هر صورت نقش همه افرادي که با بچه ها سر و کار دارند اهميت دارد. اين نقش ها بايد به قدري دقيق و درست عمل شود که بچه ها جايگاه خود را بشناسند و بدانند چه وظايفي دارند و در چه مقامي بايد قرار بگيرند. والدين نيز لازم است با توجه به رشد و نيازهاي فرزندان خود به آن ها سرويس بدهند. اگر نيازهاي فرزندان در صدر امور خانواده قرار بگيرد سبب مي شود فرزندان حاکم مطلق خانواده شوند و همه امور با توجه به خواست و دستورات آنان انجام پذيرد. بنابراين اطلاع نداشتن والدين از نحوه صحيح تربيت يکي از مهم ترين دلايلي است که فرزند سالاري را به وجود مي آورد. مسأله ديگر بحث اعتماد به نفس پايين والدين است. به اعتقاد وي بعضي اوقات زن سالاري يا مرد سالاري نيز ممکن است فرزند سالاري را به وجود آورد. به عنوان مثال اگر مرد خواسته باشد به تنهايي تحکم کند و فرزندش را در قالب دستورات خود بدون در نظر گرفتن نظر همسرش تربيت نمايد، فرزند بر مادر حاکم مي شود، در اين صورت وقتي بزرگ تر شد و قدرت پيدا کرد بر پدر نيز حاکم خواهد شد. عکس اين هم صادق است يعني اگر زن سالاري بر خانواده حاکم باشد، فرزند به همين نسبت در مقابل پدر خواهد ايستاد و در آينده که قدرت گرفت در مقابل مادر نيز مي ايستد. يکي ديگر از عوامل فرزند سالاري را حضور نداشتن به موقع والدين در منزل است؛ وقتي حضور پدر در منزل کمرنگ باشد، چون فرزند پسر نمي تواند به راحتي از مادر اطاعت کند بر او حاکم مي شود. فرزند دختر نيز آن احساساتي را که بايد به پدرش داشته باشد در صورت حضور نداشتن به موقع او، در بيرون از منزل به مرد ديگري ابراز مي کند و اين امر باعث مي شود برخي رفتارهاي خارج از اصول خانواده به وجود بيايد و در نهايت موجب بروز پديده فرزند سالاري مي شود. اگر ما نتوانيم در کودکي درست با فرزندانمان رفتار کنيم و نيازهاي آنان را با آگاهي از مراحل رشدشان در نظر بگيريم به طور حتم در جواني بر ما حکومت خواهند کرد و طبيعتاً چون هنوز به درجه رشد تکميلي نرسيده اند و نمي توانند از تدبير و عقلشان کمک بگيرند دچار مشکل خواهند شد و ما را نيز درگير خواهند کرد.
جامعه
محيط اجتماعي در حد قابل توجهي در چگونگي تکوين شخصيت و زندگي انسان تاثير دارد؛ چنانچه کودک در محيط نامناسبي پرورش پيدا کند، جايي که پرخاشگري، اولين و آخرين راه حل هر کاري است. کودک روش زندگي خود را از محيط مي آموزد و ياد مي گيرد چگونه رفتار کند. کودکي که در محيطي نامناسب رشد کند ياد مي گيرد براي رسيدن به مقصود، پرخاشگرانه رفتار کند. پس در کودکي تير و کمان را به عنوان وسيله دفاعي با خود حمل مي کند و در نوجواني چاقو و يا ديگر آلات در دسترس (اسلحه سرد). زيرا محيط زندگي خود را، محيطي ناامن تلقي مي کند و طبيعي است به نوعي از خود دفاع کند و از آنجا که دفاع منطقي را نياموخته از همان روش معمول بهره مي جويد که ديگران (اطرافيان که رفتار آنها را براي خود الگو قرار داده) استفاده مي کرده اند.
مساله وراثت و محيط
بعضي از محققان معتقدند بزهکاري نوجوانان و حتي بزرگسالان تنها در اثر زيستن در شرايط نامساعد نيست. بلکه تا حدي زمينه ارثي در بروز اين مشکلات وجود دارند. اين تفکر از فرهنگ هاي باستاني شروع شده و تا به امروز ادامه يافته است. آنچه امروز در يک ديد واقع بينانه به اثبات رسيده آن است که وراثت، عامل مهمي در تعيين چگونگي واکنش شخص در مقابل محيط است، اما عامل اصلي نيست.
چند توصيه
اصلاح وضعيت اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خانواده ها گامي است مهم در جهت پيشگيري از بروز اعمال شنيع و جنايتکارانه در افراد جامعه. جامعه شناسان جنايي لوح ضمير کودک را همچون آئينه اي پاک و شفاف مي دانند که هر گونه نقش نيک و بد را در خود مي پذيرد. از آنجا که خانواده به عنوان ابتدايي ترين محيط رشد و تکامل و والدين اولين الگوهاي رفتاري کودک به حساب مي آيند و مي توانند تاثير شگرفي در نحوه زندگي و افکار و عقايد فرد به جا بگذارند، لذا رفتار صحيح خانواده و توجه به شناخت نيازها، علائق و خواسته هاي کودک، بسيار اساسي به نظر مي رسد. اين اصلاح موقعيت خانواده در درجه اول با آموزش، ميسّر مي شود، بسيار مفيد است که براي مادران باردار قبل از تولد نوزاد کلاس هاي آموزشي جهت رفتار با کودک تشکيل شود. زماني که دختران قبل از ازدواج، آموزش شيريني پزي و آشپزي را به عنوان نکته اي مثبت براي زندگي مي دانند، آيا تربيت فرزند که بسيار اساسي تر و حساس تر از اين امور است کلاس آموزشي نمي طلبد؟ معمولا مرکز بهداشت و تنظيم خانواده در بيمارستان ها، خصوصيات ظاهري، قد، وزن و بيماري هاي کودکان را کنترل مي کنند؛ چه خوب است اگر در کنار اين مراکز بهداشت جسمي، مکان هايي نيز جهت بهداشت رواني افراد خانواده تشکيل شود تا هرگاه مادران با مشکل تربيتي مواجه شدند از طريق اين مکان ها رهنمودهاي لازم را دريافت کنند. پرورش نونهالان و آموزش چگونه واکنش نشان دادن نسبت به موقعيت هاي مختلف در جامعه، از اهميتي به مراتب بالاتر برخوردار است. آموزگاران به عنوان مربياني که ساعات زيادي را در مدرسه صرف تربيت نوجوانان مي کنند بيش از هر کس ديگر قادرند انحرافات اخلاقي را در نوجوانان تشخيص داده و در مراحل اوليه کنترل کنند. پس بياييد يک بار ديگر رسالت عظيم والدين و آموزگاران را به آن ها يادآور شويم.
منبع: ماهنامه دنياي زنان شماره71
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}