آن چه اينترنت بر سر مغزهاي ما مي آورد


 

نويسنده:نيکلاس کار
ترجمه:سيد مصطفي ناطق الاسلام



 
خواندن اين مقاله را يک فيزيک پيشه که در موسسه فيزيک نظري پريمتر سرگرم پژوهش است، در وبلاگش توصيه کرده بود.او مي نويسد:
«اگر مي خواهيد تنها يک مقاله بخوانيد، اين مقاله را بخوانيد.»
هر روز در حدود صد مطلب را از سايت هاي خبري و وبلاگ هاي مختلف از طريق "فيد"دريافت مي کن..گذشته از اين که مي دانم به خواندن دقيق و تک تک آنها نمي رسم،حتي مرور کردن آنها نيز وقت قابل توجهي نياز دارد و برايم تبديل به يک گرفتاري روزمره شده است.چرا از مرور کردن لااقل بخشي از اين محتوا صرف نظر نکنم؟
پاسخ براي من نيز همچون بسياري ديگر از کابران، چندان واضح نيست.ترس از دست دادن مطالب جالب و آموزنده (بله، ترس)يکي از اين دلايل است، اما تنها دليل نيست.طبعا مطالعه آن لاين با اين حجم و سرعت، بر عادت هاي انسان تاثير مي گذارد.
معمولا درباره آثار بازي کردن طولاني مدت با رايانه يا تبعات فرهنگي و اجتماعي سرگرمي هاي رايانه اي زياد مي خوانيم و مي شنويم، اما آيا انديشيده ايم که کارهايي مثل "مطالعه" آن لاين " يا "تحقيق" آن لاين چه اثري بر ما مي گذارند؟ اين نوع فعاليت ها، برخلاف سرگرمي هاي رايانه اي متداول،در فرهنگ عمومي بار ارزشي مثبت دارند و ممکن است کاربران اينترنت و رايانه هم ازنظرذهني درخطرند.مانند هميشه، شيطان در جزئيات لانه کرده است و اين بار "سيطره کميت"، کيفيت مطالعه و تفکر ما را تهديد مي کند.
وقتي روي پايان نامه ام کار مي کردم، همراه با دوستانم ساعت ها پشت رايانه مي نشستيم و هر بار ده ها مقاله دانلود مي کرديم.مي دانيد هر کدام از ما چند تا از آن مقاله ها را خوانديم؟ شايد بهترين ما حداکثر در تمام دوران کار روي پايان نامه اش کمتر از 30 مقاله خوانده باشد.
اين اشتياق شديد براي به دست آوردن منابع، با ظرفيت رو به افول ما براي جذب محتوا، چه در قالب خواندن يا حتي ديدن يا شنيدن، تناسبي ندارد.از سوي ديگر نمي توانيم موهبت هايي را که فناوري جديد به ما عرضه مي کند.صرفا به اين دليل که ظرفيت جذب کردن تمام آنها را نداريم، کنار بگذاريم.اين مقاله، تلاشي است براي واکاوي و بررسي اين وضعيت بغرنج.
"ديو!صبرکن.ممکن است صبرکني؟ صبر کن ديو.مي شود صبر کني ديو؟" با اين کلمات ابر رايانه "هال"(2)در صحنه اي معروف و بسيار کنايه آميز در اواخر فيلم "2001:يک اوديسه فضايي" ساخته "استنلي کوبريک"، به فضانورد سنگدل، ديو بومن التماس مي کند.بومن که توسط اين ماشين معيوب تقريبا تا مرز مرگ در اعماق فضا رفته است، با آرامش و خونسردي مدارهاي حافظه کنترل کننده آن را قطع مي کند.مغز هال با درماندگي مي گويد:"ديو، دارم حافظه ام را از دست مي دهم."و ادامه مي دهد:"مي توانم حسش کنم.مي توانم حسش کنم."
من هم مي توانم حسش کنم.در چند سال اخير به طور ناخوشايندي حس مي کرده ام که کسي يا چيزي در حال بازسازي مغز من، طراحي دوباره مدارهاي عصبي و تغيير برنامه حافظه ام است.حافظه من (تا جايي که مي دانم)از بين نرفته، اما در حال تغيير است.ديگر به شيوه سابق نمي انديشم.اين مسئله را هنگام مطالعه، قوي تر از هر زمان ديگر حس مي کنم.
قبلا به آساني مي توانستم در يک کتاب يا مقاله اي طولاني غوطه ور شوم.ذهنم درگير جريان روايي متن يا تغيير جهت هاي استدلال مي شد و ساعت ها در امتداد رشته هاي طولاني نثر پرسه مي زدم.اکنون ديگر به ندرت چنين چيزي رخ مي دهد.معمولا بعد از دو يا سه صفحه تمرکزم از بين مي رود.آشفته مي شوم، رشته موضوع را از دست مي دهم و به دنبال کار ديگري مي گردم تا انجام دهم.حس مي کنم گويي همواره مغز خودسرم را به زور به متن برمي گردانم.مطالعه ژرفي که قبلا به طور طبيعي حاصل مي شد، اکنون تبديل به يک ستيز شده است.
فکر مي کنم بدانم که ماجرا چيست.اکنون بيش از يک دهه است که زمان زيادي را به صورت آن لاين سپري کنم، در پايگاه داده هاي بزرگ اينترنت جست و جو مي کنم، چرخ مي زنم و گاهي هم چيزي بر آن مي افزايم.براي من به عنوان يک نويسنده، وب موهبتي خداداد بوده است.پژوهشي را که زماني مستلزم صرف کردن چندين روز در قفسه ها يا اتاق هاي نشريه هاي کتابخانه ها بود، اکنون در چند دقيقه مي توان به انجام رسانيد.با شمار اندکي جست و جو به وسيله گوگل و چند کليک سريع بر هايپرلينک ها، حقيقت افشا شده يا نقل قول مختصر و مفيدي را که در پي اش بوده ام به دست مي آورم.
حتي هنگامي که مشغول کار نيستم، به همان ميزان زمان کار احتمال دارد که در حال کاويدن بيشه هاي اطلاعات وب باشم:کارهايي مانند خواندن و نوشتن اي ميل، مرور کردن عنوان هاي خبري و پست هاي وبلاگ ها، تماشاي فايل هاي ويدئويي و گوش دادن به پادکست ها (4) يا فقط رفتن از لينکي به لينک ديگر.(برخلاف پاورقي ها که گاهي اين نوع مطالب به آنها پيوند دارند، هايپرلينک فقط به کارهاي مرتبط اشاره نمي کند، بلکه شما را به سوي آنها مي رانند.)
براي من نيز همانند ديگران، اينترنت در حال تبديل شدن به رسانه اي جهاني است؛ مجراي بيشتر اطلاعاتي که از طريق چشمان و گوش هاي من به سوي ذهنم جاري مي شود.مزاياي دسترسي بي درنگ به چنين مخزن عظيمي از اطلاعات بسيارند و تاکنون به تفصيل درباره آنها شرح داده شده و در جاي خود نيز مورد تحسين قرار گرفته اند.
"کلايو تامپسون" از ماه نامه "وايرد" مي نويسد:"توانايي حافظه سيليکوني در به يادآوري بدون نقص، مي تواند موهبت بزرگي براي تفکر باشد."اما اين موهبت بهايي دارد.همان گونه که "مارشان مک لوهان"، نظريه پرداز رسانه، در دهه 1960 خاطرنشان ساخت، رسانه ها فقط مجراهاي منفعل اطلاعات نيستند.آنها خوراک انديشه را فراهم مي آورند، اما در ضمن، فرايند انديشيدن را نيز شکل مي دهند و ظاهرا کاري که اينترنت انجام مي دهد، پراکندن توانايي من در تمرکز و تفکر ژرف است.اکنون ذهن من انتظار دارد اطلاعات را به همان شکلي دريافت کند که اينترنت توزيع مي کند:در قالب جريان سريعي از الفاظ، پيش از اين، غواصي بودم در درياي واژگان، اکنون همچون شخصي که سوار بر يک جت اسکي است، بر سطح آن دريا با شتاب در حرکتم.
من تنها کسي نيستم که اين وضع را دارد.وقتي با دوستان و آشنايان خود (که اکثرا در کار ادبيات هستند)از آشفتگي هايم در هنگام مطالعه مي گويم، بسياري از آنها مي گويند تجربه هاي مشابهي دارند.هرچه بيشتر از وب استفاده مي کنند، براي حفظ تمرکز بر نوشته هاي طولاني بيشتر مجبورند تقلا کنند.برخي از بلاگرهايي (5)که نوشته هايشان را دنبال مي کنم نيز اخيرا به اين پديده اشاره مي کنند.

ترک عادت کتاب خواني!
 

"اسکات کارپ"که نويسنده وبلاگي در زمينه رسانه هاي آن لاين است، به تازگي اقرار مي کند که خواندن کتاب را به کلي کنار گذاشته است.وي مي نويسد:"در کالج، دانشجويي درخشان و کتاب خواني سيري ناپذير بودم."او ادامه مي دهد:"چه اتفاقي افتاد؟"در پاسخ، او بر اين پندار است که:"شايد دليل اين که تمام مطالعه من روي وب است، آن نباشد که شيوه خواندنم تغيير کرده (يعني اين که فقط در پي آسودگي هستم)بلکه شايد دليلش آن باشد که شيوه انديشيدنم عوض شده است."
"بروس فريدمن"نيز که به طور منظم در وبلاگش درباره استفاده از رايانه ها در پزشکي مي نويسد، توضيح مي دهد که اينترنت چگونه عادات ذهني او را دگرگون کرده است.وي مي نويسد:"اکنون تقريبا به کلي توانايي خواندن يک مقاله بلند و غرق شدن در آن را از دست داده ام، چه روي وب و چه به شکل چاپي."فريدمن که يک پاتولوژيست (آسيب شناس)است و مدتي طولاني عضو هيئت علمي دانشکده پزشکي بوده است، در گفت و گويي تلفني با من، نوشته خود را به دقت شرح داد.وي گفت فکر کردنش يک حالت "استاکاتو"(نام يک تکنيک نواختن مُقطّع در موسيقي)پيدا کرده است و با اين تعبير، به شيوه اي اشاره داشت که قطعه هاي کوتاه متن را از چندين منبع آن لاين به سرعت مي پيمايد.
وي تصديق کرد:"ديگر نمي توانم جنگ و صلح (6)را بخوانم.توانايي اش را از دست داده ام.حتي يک پست [يادداشت]وبلاگ که بيش از سه يا چهار پاراگراف باشد، برايم خيلي زياد است که بخواهم به طور دقيق درکش کنم.به طور سطحي مي خوانمش."
اين حکايت ها به تنهايي چيز زيادي را ثابت نمي کنند و ما هنوز درانتظار آزمايش هاي عصب شناختي و روان شناختي بلند مدتي هستيم که تصويردقيقي از چگونگي تاثير اينترنت بر شناخت به دست دهند.اما مطالعه اي روي عادت هاي کاوش هاي آن لاين که به وسيله پژوهشگران دانشگاه کالج لندن صورت گرفته، اشاره بر آن دارد که ممکن است ما در ميانه تحولي بنيادين درشيوه خواندن و انديشيدنمان باشيم.در قسمتي ازاين برنامه پژوهشي پنج ساله،محققان به بررسي log هاي (7)رايانه اي پرداختند که نشانگر رفتاربازديد کنندگان از دو سايت پژوهشي مشهور بود:يکي سايتي که توسط کتابخانه بريتانيا اداره مي شود و يکي هم توسط ائتلافي آموزشي در انگليس که فراهم آورنده دسترسي به مقاله هاي نشريه ها، کتاب هاي الکترونيکي و ساير منابع اطلاعات نوشتاري است.
آنها دريافتند که استفاده کنندگان از اين سايت "نوعي رفتار سرسري خواندن"از خود بروز دادند:از يک منبع به ديگري جست مي زدند و به ندرت به منبعي که قبلا ديده بودند باز مي گشتند؛ معمولا پيش از "جستن"به يک سايت ديگر، بيش از يک يا دو صفحه از يک مقاله يا کتاب را نمي خواندند.گاهي مقاله طولاني را ذخيره مي کردند، اما مدرکي نداريم که نشان دهد زماني برمي گشتند و واقعا آن را مي خواندند.نويسندگان گزارش اين تحقيق اظهار مي کنند:
"واضح است که مطالعه آن لاين کاربران به شکل سنتي صورت نمي پذيرد:در حقيقت همچنان که کاربران باهدف پيروزي سريع به طور افقي در ميان عنوان ها، صفحه هاي محتوا و چکيده ها حرکت مي کنند،نشانه هايي حاکي از آن که شکل هاي جديدي از"خواندن"پديدار مي شود، وجود دارد.تقريبا چنين مي نمايد که آنها براي دوري جستن از مطالعه به شيوه سنتي، سراغ محتواي آن لاين مي روند."
به لطف حضور فراگير متن در اينترنت و حتي محبوبيت پيام هاي متني روي تلفن هاي همراه، امروزه ما احتمالا بيش از دهه 1970 يا 1980 که تلويزيون رسانه برگزيده مان بود، مي خوانيم.اما اين متفاوتي از خواندن است و نوع متفاوتي از انديشيدن نيز در پس آن است و شايد حتي درک متفاوت از خويشتن."ماريان ولف"، روان شناس رشد در دانشگاه توفتس و مولف کتاب "داستان و دانش مغز خوانش گر"(8)، مي گويد:"ما آن چه که مي خوانيم نيستيم، ما آن گونه که مي خوانيم، هستيم."ولف بيم آن دارد که شيوه خواندني که با اينترنت رواج مي يابد، شيوه اي که "کارآيي"و "فوريت"را بر هر چيز ديگر برتري مي دهد، در حال تضعيف توانايي ما در آن نوع مطالعه عميقي باشد که با فراگير شدن آثار توسط يک فناوري قديمي تر، يعني صنعت چاپ، ايجاد شد.وي مي گويد ما در هنگام آن لاين تمايل داريم "تنها به رمزگشايان اطلاعات" تبديل شويم.قابليت ما در تفسير متن و ايجاد ارتباط هاي ذهني غني که هنگام مطالعه عميق و بدون پرسه حواس ايجاد مي شود، تا حد زيادي بيکار مي ماند.
ولف در توضيح اين موضوع مي گويد:"خواندن، يک توانايي ذاتي انسان ها نيست.بر خلاف توانايي مکالمه، توانايي خواندن در ژن هاي ما ثبت نشده است.ما بايد به ذهنمان ياد بدهيم چگونه حرف نماديني را که مي بينيم، به زبان قابل فهم براي ما ترجمه کند.رسانه ها يا ساير فناوري هايي که در آموختن و پروراندن مهارت مطالعه به کار مي گيريم، نقشي مهم در شکل گيري مدارهاي عصبي در داخل مغزمان دارند."

کارکرد مدارهاي مغزي
 

آزمايش ها نشان مي دهند که خوانندگان نگاره هاي مفهومي، مانند چيني ها، مدارهايي ذهني براي خواندن در مغز خود گسترش مي دهند که بسيار متفاوت از مدارهاي درون مغزهاي آن دسته از ما است که زبان نوشتاري مان از الفبا بهره مي گيرد.اين تفاوت ها در بسياري از نواحي مغز گسترش دارند، از جمله قسمت هايي که کنترل گر کارکردهاي شناختي بنياديني مانند حافظه و تفسير محرک هاي ديداري و شنيداري هستند.به طور مشابه، مي توانيم انتظار داشته باشيم که مدارهاي مغزي بافته شده در اثر استفاده ما از اينترنت، متفاوت از آنهايي باشند که بر اثر خواندن کتاب يا ساير آثار چاپي ايجاد مي شوند.
زماني در سال 1882، "فريدريش نيچه"يک ماشين تحرير، به طوردقيق يکBall Malling-Hansen Writing خريد.بينايي او رو به افول بود و متمرکز نگاه داشتن چشمانش روي يک صفحه، خسته کننده و رنج آور شده بود، تا جايي که معمولا به سردردهايي خرد کننده مي انجاميد.مجبور شد نوشتنش را کوتاه کند و بيم آن داشت که به زودي مجبور شود آن را به کلي ترک کند.
ماشين تحرير، او را دست کم براي مدتي نجات داد.همين که آموخت تنها با لمس کردن تايپ کند، مي توانست با چشمان بسته تايپ کند و تنها از سرانگشتانش بهره گيرد.واژگان بار ديگر مي توانستند از ذهن او به روي صفحه جاري شوند.
اما اين ماشين تاثيري ظريف بر کارهاي وي گذاشت.يکي از دوستان نيچه که آهنگساز بود، متوجه تغييري در سبک نگارش او شد.نثر او که تا قبل از آن هم موجز بود، بيش از پيش مختصر و تلگرافي شده بود.او در نامه اي به نيچه نوشت:"با اين دستگاه شايد حتي به گويشي جديد دست يابي."وي نوشت که در کارهاي خودش "انديشه ها در موسيقي و زبان معمولا به سرشت قلم و کاغذ وابسته اند."
نيچه در پاسخ نوشت:"راست مي گويي، لوازم نگارش ما در شکل گيري انديشه هاي ما نقش ايفا مي کنند."فريدريش اي.کيتلر"، پژوهشگر آلماني رسانه ها، مي نويسد:"زير سلطه ماشين، نثر نيچه از استدلال به الگوريتم تبديل شد، از انديشه به جناس و از سبکي فصيح به سبکي تلگرافي تغيير يافت."مغز انسان انعطاف پذيري اي تقريبا نامتناهي دارد.قبلا تصور مي شد وقتي به دوران بزرگسالي مي رسيم شبکه مغزي ما، اتصالات متراکمي که ميان حدودا صد ميليارد نورون (9)درون جمجمه تشکيل شده، تا حد زيادي تثبيت شده است.اما پژوهشگران مغز دريافته اند که اين گونه نيست.
"جيمز اولدز"، استاد علوم اعصاب که مديريت موسسه مطالعات پيشرفته کراسنو در دانشگاه جرج ميسون را بر عهده دارد، مي گويد:"حتي مغز بزرگسالان هم"خيلي پلاستيکي"است.سلول هاي عصبي به طور معمول اتصالات قديمي را قطع کرده و اتصالات تازه اي مي سازند." او مي گويد:"مغز توانايي آن را دارد که خودش را در حين کار از نو برنامه ريزي کند و شيوه کارکردش را تغيير دهد."
وقتي آن چه را که جامعه شناسي به نام "دانيل بل"، "فناوري هاي ذهني"ما خوانده (ابزارهايي خارجي که ظرفيت هاي ذهني، نه فيزيکي، ما را توسعه مي دهند)به کار مي بريم، ناگزير پاي بند خصوصات آن فناوري ها مي شويم.ساعت مکانيکي که در قرن چهاردهم ميلادي وارد کاربردهاي عمومي شد، مثالي متقاعد کننده است.
"لوئيس مامفورد"، تاريخ دان و منتقد فرهنگي، در کتاب "تکنيک ها و تمدن"خود شرح داده که ساعت چگونه "زمان را از رخدادهاي انساني جدا و کمک کرد باور به جهاني مستقل از تسلسل هاي قابل سنجش رياضي تشکيل شده، شکل گيرد"و چارچوب انتزاعي زمان تقسيم شده"به"نقطه مرجع فعاليت و تفکر"تبديل شود.

فرمانبرداري از ابزار!
 

تيک تاک منظم ساعت کمک کرد تا انديشه علمي و انسان علمي به وجود آيند.اما در ضمن چيزي راهم از ميان برداشت.چنان که "جوزف وايزنباوم"، متخصص فقيد علوم رايانه در MIT در کتاب سال 1976 خود، "نيروي رايانه و خرد انسان:از داوري تا محاسبه"عنوان کرده است، مفهوم جهاني که در پي استفاده فراگير از ابزارهاي سنجش زمان حاصل شد، "نسخه اي کم رمق از جهان قبلي است، زيرا متکي بر طرد کردن آن تجربه هاي مستقيمي است که بنيان و در حقيقت ترکيب واقعيت قديمي را تشکيل مي دادند."براي تصميم گيري درباره اين که چه وقت بخوريم، کار کنيم، بخوابيم و برخيزيم، پيروي کردن از حس هايمان را کنار گذاشتيم و شروع به فرمان برداري از ساعت کرديم.
بازتاب فرايند تطابق با فناوري هاي ذهني جديد را مي توان در تغيير يافتن تشبيه هايي ديد که براي شرح دادن خودمان به خودمان به کار مي بريم.وقتي ساعت مکانيکي آمد، مردم مجسم کردند مغزهاي آنها "مثل ساعت"کار مي کند.امروزه، در عصر نرم افزار، مغزهاي خود را چنان مجسم مي کنيم که "مثل رايانه"کار مي کند.اما دانش عصب شناسي به ما مي گويد اي تغييرات بسيار ژرف تر از تشبيه هايي است که به کار مي بريم.به لطف شکل پذيري مغزمان، اين تطابق در سطح زيست شناسي نيز رخ مي دهد.
اينترنت به طور خاص نويد دهنده تاثيراتي بسيار گسترده بر شناخت است."آلن تورينگ"، رياضي دان انگليسي، در مقاله اي که در سال 1936 به چاپ رساند ثابت کرد که يک رايانه ديجيتالي (ماشيني که در آن زمان فقط موجوديت نظري داشت)را مي توان به گونه اي برنامه ريزي کرد که کار هر ابزار پردازش اطلاعات ديگر را انجام دهد؛ و اين چيزي است که امروزه مي بينيم.
اينترنت به عنوان سيستمي با توان محاسباتي بي کران، در حال گنجاندن اکثر فناوري هاي ذهني ديگر ما در خود است.اينترنت در حال تبديل شدن به نقشه، ساعت، ماشين حساب، تلفن، راديو و تلويزيون ما است.
وقتي اينترنت رسانه اي را در خود جذب مي کند، آن رسانه در قالب تصوير اينترنت بازآفريني مي شود.اينرتنت هايپرلينک، آگهي هاي چشمک زن و ساير بازيچه هاي ديجيتالي را به محتواي آن رسانه تزريق مي کند،وآن محتوي را با محتواي تمام رسانه هاي ديگري که قبلا جذب کرده، احاطه مي کند.براي نمونه، يک اي ميل جديد ممکن است ورود خود را هنگامي اعلام کند که در حال مرور آخرين عناوين خبري در سايت يک روزنامه هستيم.نتيجه آن، پريشان کردن حواس و تمرکز ما است.
تاثير اينترنت در کناره هاي صفحه نمايشگر رايانه هم پايان نمي يابد.همچنان که ذهن مردم با حالت ديوانه وار هماهنگ مي شود، رسانه هاي سنتي هم ناچارند با انتظارات تازه مخاطبان سازگاري يابند.متن هاي متحرک و آگهي هاي جهنده (pop-up)به برنامه هاي تلويزيوني اضافه مي شوند؛ و مجله ها و روزنامه هاي تلويزيوني اضافه مي شوند؛ و مجله ها و روزنامه ها مقالات را کوتاه مي کنند، خلاصه هاي حاشيه اي را در متن مي گنجانند و صفحه هاي خود را با انبوهي از خبرهاي کوتاه پر مي کنند که مرور کردنشان آسان باشد.
هنگامي که در ماه مارس 2008 روزنامه، نيويورک تايمز تصميم گرفت صفحه هاي دوم و سوم هر شماره خود را به خلاصه هاي مقالات اختصاص دهد،"تام بادکين"، سرپرست طراحي اين روزنامه در توضيح گفت که اين "ميان برها"، "حس"سريعي از خبرهاي روز را در اختيار خوانندگان که عجله دارند، قرار مي دهد و آنها را از شيوه "ناکارآتر"ورق زدن صفحه ها و خواندن مقالات نجات مي دهد.رسانه هاي قديمي چاره چنداني جز بازي بر طبق قواعد رسانه هاي تازه ندارند.
در گذشته هرگز يک سيستم ارتباطي، اين چنين نقشه هاي متعدد در زندگي ما ايفا نکرده يا چنين تاثير گسترده اي بر انديشه هاي ما که اکنون اينترنت دارد نداشته است.با اين حال، در ميان تمام مطالبي که درباره اينترنت نوشته شده، توجه اندکي به اين مسئله شده که اينترنت چگونه ما را از نو برنامه ريزي مي کند.اصول اخلاقي ذهني اينترنت مبهم مانده است.
حول و حوش همان زماني که نيچه شروع به استفاده از ماشين تحرير خود کرد، مرد جوان مشتاقي به نام "فردريک وينسلُو تيلور"، يک کرنومتر را به کارخانه فولاد ميدوال در فيلادلفيا برد و يک رشته آزمايش هاي تاريخي را آغاز کرد که با هدف بهبود کارآيي ماشين کاران کارخانه انجام مي گرفت.با موافقت صاحبان ميدوال، وي گروهي کارگر استخدام کرد و آنها را بر ماشين هاي فلزکاري به کار گماشت و هر حرکت آنها و نيز عملکرد ماشين ها را ثبت و زمان سنجي کرد.
تيلور با خرد کردن هر کار به رشته اي از گام هاي کوچک و گسته و سپس آزمودن راه هاي گوناگون انجام دادن هر يک از آنها، مجموعه اي از دستورالعمل هاي دقيق (که امروز ممکن است آنها را "الگوريتم"بخوانيم)ايجاد کرد که تعيين مي کرد هر کارگر چگونه بايد کار کند.

سيستم، مقدم بر انسان
 

کارکنان ميدوال از اين برنامه سختگيرانه تازه گله کردند و ادعا مي کردند که آنها را به موجوداتي تقريبا هم پايه ماشين هاي خود کار تبديل کرده؛ اما بهره وري کارخانه اوج گرفت.
بيش از صدسال پس از اختراع موتور بخار، انقلاب صنعتي عاقبت فلسفه و فيلسوف خود را پيدا کرد.هنرنمايي صنعتي سفت و سخت تيلور (که خود دوست داشت آن را "سيستم"خود بخواند)، از سوي توليد کنندگان سراسر کشور و به تدريج در سراسر جهان به گرمي پذيرفته شد.مالکان کارخانه ها با هدف دستيابي به بيشترين سرعت، کارآيي و بازده، مطالعات زمان و حرکت را براي سازمان دادن به کار خود و شکل دهي به کار کارگرانشان به کار گرفتند.
هدف، آن گونه که تيلور در مقاله مشهور سال 1911 خود با عنوان "اصول مديريت علمي"تعيين کرد، آن بود که براي هر کاري "بهترين روش"انجام دادنش تعيين و به کارگرفته شود ودر نتيجه، فرايند "جانشيني تدريجي دانش به جاي قواعد سرانگشتي در تمام هنرهاي مکانيکي"به اجرا درآيد.تيلور به پيروان خود اطمينان داد هنگامي که سيستم او در تمام مراحل کارهاي دستي به کار گرفته شود، موجب رخ دادن يک بازسازي نه تنها در صنعت، که در اجتماع خواهد شد و آرمان شهري به بهره وري کامل به وجود مي آورد.او اعلام کرد:"در گذشته انسان مقدم بوده است.در آينده، سيستم بايد در جاي نخست باشد."
سيستم تيلور هنوز تا حد زيادي با ما است؛ اين سيستم به عنوان آيين اخلاقي توليد صنعتي باقي مانده است و اکنون، به لطف قدرت فزاينده مهندسان رايانه و کد نويسان نرم افزار که اداره زندگي ذهني ما را در دست گرفته اند، آيين تيلور آغاز به حکم راني بر قلمرو ذهن هم کرده است.اينترنت ماشيني است که براي جمع آوري، فرستادن و کارکردن بهينه و خودکار با اطلاعات طراحي شده و انبوه برنامه نويسان آن در صدد يافتن "بهترين روش"(الگوريتم بي نقص)هستند که هر نوع حرکت فکري را در جريان آن چه که با عنوان "فعاليت معرفتي"توصيف مي کنيم، انجام دهد.
قرار گاه اصي شرکت "گوگل"، موسوم به گوگل پلکس در مانتن ويوي کاليفرنيا، معبد والاي اينترنت است و آيين جاري در حصارديوارهاي آن،"تيلوريسم"است."اريک اشميت، مديرعامل گوگل، مي گويد:"گوگل شرکتي است که بر گرد علم سنجش بنا نهاده شده است و در تلاش است تا همه کارهايي را که انجام مي دهد، قاعده مند کند."

روزانه هزاران آزمايش!
 

به نوشته نشريه "هاروارد بيزنس ريويو"، گوگل با ترسيم کار خود بر اساس چندين ترابايت داده هاي رفتاري که از طريق موتور جست و جوي خود و سايت هاي ديگر جمع آوري مي کند، روزانه هزاران آزمايش انجام مي دهد و نتايج را براي بهبود بخشيدن به الگوريتم هايي به کار مي بندد که به نحوي فزاينده، چگونگي يافتن اطلاعات توسط مردم و استخراج معني از آن اطلاعات را کنترل مي کنند.آن چه که تيلور درباره کارهاي دستي انجام داد، گوگل در حال انجام دادنش در زمينه کارهاي ذهني است.
اين شرکت اعلام کرده که مأموريت آن "سازماندهي اطلاعات جهان و دسترسي پذير و سودمند کردن آنها درسراسر دنيا"است.اين شرکت در پي يافتن موتور جست و جويي بي نقص است که آن را به صورت موجودي تعريف کرده که "دقيقا مي فهمد منظور شما چيست و دقيقا آن چه را که مي خواهيد به شما باز مي گرداند."
از ديد گوگل، اطلاعات گونه اي کالا است؛ منبعي براي سوداگري که مي توان آن را با کارآيي صنعتي، استخراج و پردازش کرد.هر قدر بتوانيم به قطعه هاي اطلاعاتي بيشتري دسترسي داشته باشيم و هر چه سريع تر بتوانيم مطلب عمده هريک را استخراج کنيم،به عنوان انديشمند، بارآورتر خواهيم شد.
اما اين داستان به کجا مي انجامد؟ "سرگئي برين"و "لري پيچ"، مردان جوان با استعدادي که هنگام کار تحقيقاتي دکتراي خود دردانشگاه استنفورد، گوگل را بنا نهادند، خيلي وقت ها از آرزوي خود براي تبديل کردن موتور جست و جوي خود به يک هوش مصنوعي صحبت مي کنند، ماشيني مانند HAL که بتواند مستقيم به مغزهاي ما متصل شود.
پيج چند سال پيش در يک سخنراني گفت:"موتورجست و جوي نهايي چيزي به هوشمندي مردم يا هوشمندتر از آنها است."و ادامه داد:"براي ما، کارکردن روي جست و جو، راهي براي کارکردن روي هوش مصنوعي است."برين در مصاحبه اي با هفته نامه نيوزويک در سال 2004 گفت:"مطمئناً اگر تمام اطلاعات جهان را به گونه اي دراختيار داشتيد که مستقيم به مغزتان يا به مغزي هوشمندتر از مغز شما مرتبط شده باشد، بهتر بود که خودتان کنار بکشيد."در سال 2007 پيج به همايشي از دانش پيشگان گفت:"گوگل حقيقتا در تلاش است هوش مصنوعي را بسازد و آن را در مقياسي بزرگ به اجرا درآورد."(10)
اين براي دو دوستدار رياضيات که پول زيادي در دسترس دارند و لشگر کوچکي از متخصصان علوم رايانه را به خدمت گرفته اند، يک بلند پروازي طبيعي و حتي ستودني است.انگيزه پيش برنده گوگل به عنوان يک تجارت اساسا دانش محور،آن است که فناوري را به گفته اريک اشميت براي حل کردن مسائلي که قبلا هرگز حل نشده اند مورد استفاده قرار دهد؛ و هوش مصنوعي دشوارترين مسئله دراين ميان است.پس چرا برين و پيج نخواهند کساني باشند که آن را بشکافند؟
با اين حال، فرض ساده آنها مبني بر اين که اگر مغزهاي ما با يک هوش مصنوعي تکميل يا حتي جايگزين شود، "بهتر است کنار بکشيم" آزاردهنده است.اين پندار، تلقين کننده باوري است که هوشمندي را حاصل يک روند مکانيکي مي داند، حاصل دنباله اي از گام هاي گسسته که مي توانند مجزا شده، اندازه گيري و بهينه شوند.در دنياي گوگل، دنيايي که وقتي آن لاين مي شويم وارد آن مي شويم، جاي کمي براي عدم وضوحي که در تفکر عميق هست، وجود دارد.ابهام، سرآغازي بر بصيرت نيست، بلکه اشکالي است که بايد تصحيح شود.مغز انسان تنها يک رايانه منسوخ است، نيازمند پردازنده اي سريع تر و هارد ديسکي بزرگ تر.
اين گمان که ذهن هاي ما بايد مانند ماشين هاي سريع پردازش داده کار کنند، تنها در ساز و کار اينترنت تهيه نشده، بلکه مدل تجاري حاکم بر اينترنت نيز هست.هر چه تندتر در اينترنت گشت بزنيم، هر قدر بر لينک هاي بيشتري کليک کنيم و صفحه هاي بيشتري را ببينيم، گوگل و شرکت هاي ديگري فرصت بيشتري براي گردآوري اطلاعات درباره ما و خوراندن آگهي به ما به دست مي آورند.
بيشتر مالکان اينترنت تجاري، منافعي مالي در گرو جمع آوري خرده داده هايي دارند که هنگام پريدن از لينکي به لينک ديگر، پشت سر باقي مي گذاريم؛ هر قدر خرده هاي بيشتر، بهتر.آخرين چيزي که اين شرکت ها مي خواهند، پرورش مطالعه آرام يا انديشيدن آهسته و متمرکز است.سود اقتصادي آنها در راندن ما به سوي "پرسه حواس"است.
شايد من تنها يک آدم بدبين هستم.درست همان قدر که تمايل به ستودن پيشرفت هاي فناورانه وجود دارد، تمايل معکوسي هم به چشم داشتن بدترين چيزها از هر ابزار يا ماشين جديد وجود دارد.در کتاب گفت و گوهاي افلاطون، سقراط بر گسترش نوشتار افسوس مي خورد.وي بيم آن داشت که با روي آوردن مردم به عبارات مکتوب به عنوان جايگزيني براي معرفتي که قبلا در محمل سر خود منتقل مي کردند، آنها به قول يکي از شخصيت هاي گفت و گو "از به کار انداختن حافظه خود دست بردارند و فراموشکار شوند."و چون آنها مي توانستند "مقداري اطلاعات را بدون آموزش شايسته دريافت کنند" پس "بسيار مطلع انگاشته مي شدند"در حالي که در بيشتر موارد به کلي نادان بودند.آنهابه جاي فرزانگي حقيقي، با خودبيني فرزانگي انباشته مي شدند.
سقراط در اشتباه نبود.فناوري جديد معمولا اثري را که او از آن مي هراسيد، به همراه داشت.اما ديد او محدود بود.وي نمي توانست راه هاي پرشماري را پيش بيني کند که از طريق آنها، خواندن و نوشتن در خدمت گستردن اطلاعات، تراواندن انديشه هاي تازه و بسط دادن دانش (اگرنه به فرزانگي)بشر قرار مي گرفت.ظهور صنعت چاپ گوتنبرگ در قرن پانزدهم ميلادي، دور ديگري از دندان قروچه ها را ايجاد کرد.يک محقق انسان گراي ايتاليايي، نگران آن بود که دسترس پذيري آسان کتاب ها به تنبلي ذهني منجر مي شود؛ مردم را "کمتر کتاب خوان"و ذهن هاي آنان را ضعيف کند.
برخي ديگر اظهار مي اشتند که کتاب ها و برگه هاي بزرگ چاپي ارزان، باعث تحليل رفتن اقتدار سنتي و معنوي شده، کار دانشوران و کاتبان را کم ارزش خواهد کرد و باعث رواج يافتن فتنه و فسق مي شود.چنان که "کلي شرکي"، استاد دانشگاه متذکر مي شود" " بيشتر استدلال هايي که بر ضد صنعت چاپ ارائه شد، درست و حتي آينده نگرانه بودند" اما باز هم افراد بدبين از تصور هزاران موهبتي که نوشتار چاپي در اختيار مي گذارد، ناتوان بودند.
پس، آري!شما بايد به ترديد من ترديد داشته باشيد.شايد ثابت شود آنان که نگوهش گران اينترنت را به عنوان لوديتيست يا نوستالوژيست (12)تخطئه مي کنند، راست مي گويند و از درون ذهن هاي بيش فعال ما که داده مي سوزانند، دوراني طلايي پديدار شود که سرشار از اکتشافات خردمندانه و دانايي جهان باشد.
درآن صورت باز هم اينترنت الفبا نخواهد بود.اگرچه ممکن است جاي صنعت چاپ را بگيرد، چيزي يک سره متفاوت به وجود خواهدآورد.آن نوع مطالعه عميقي که يک سلسله صفحه هاي چاپ شده به ارمغان مي آورد، نه فقط از جهت آگاهي اي که از کلمه هاي نويسنده به دست مي آورديم، بلکه به خاطر نوساناتي فکري که آن واژگان در ذهن ما به وجود مي آورند نيز ارزشمند است.
در حيطه هاي خاموشي که با مطالعه ممتد و بدون پريشاني يک کتاب يا با هر نوع تعمق ديگر به دست مي آوريم، ما انجمن هاي خود را مي سازيم، استنباط ها و قياس هاي خود را بنا مي نهيم و انديشه هاي خودمان را مي پرورانيم.مطالعه عميق، چنان که "ماريان ولف"بيان مي کند، از تفکر ژرف غيرقابل تشخيص است.
اگر آن حيطه هاي آرام را ازدست بدهيم يا آنها را با محتوا پر کنيم چيزي را قرباني خواهيم کرد که نه تنها براي خودمان، بلکه براي فرهنگ ما نيز مهم است.نمايش نامه نويسي به نام "ريچارد فورمن"اخيرا در مقاله اي، به شيوايي آن چه را که در خطر است توصيف کرده:"من به سنتي از فرهنگ غرب تعلق دارم، سنتي که در آن آرمان (آرمان من)، شخصيتي با تحصيلات عالي و بيان فصيح بود که ساختاري پيچيده، انبوه و "همانند بناي کليساي جامع"را داشته باشد؛ مرد يا زني که در درون خويش نسخه اي خود ساخته و يکتا از تمام ميراث غرب را داشته باشد.[اما اکنون]مي بينيم در درون تمام ما (از جمله خودم)آن تراکم پيچيده دروني با يک خويشتن جديد جايگزين مي شود، خويشتني که زير فشار اضافه بار اطلاعات و فناوري چيزهاي "بي درنگ در دسترس"، تحول مي يابد.
فورمن نتيجه مي گيرد همچنان که ما از "گنجينه دروني ميراث فرهنگي غني"خود تهي مي شويم، در خطر تبديل شدن به "مردمان نان شيريني هستيم؛ وقتي تنها با لمس کردن يک دکمه، به آن شبکه بي کران اطلاعات وصل مي شويم، گسترش پهناور و کم عمق داريم."
من شيفته آن صحنه در فيلم "2010"هستم.چيزي که آن صحنه را آن قدر گزنده و خارق العاده مي کند، واکنش احساساتي رايانه به باز کردن قطعات مغزش است؛ ياس او، وقتي که مداري پس از ديگري خاموش مي شود؛ دادخواهي کودکانه او از فضانورد؛ "مي توانم حسش کنم.مي توانم حسش کنم.من مي ترسم."-و بازگشت نهايي او به چيزي که تنها مي توان يک حالت معصوميت خواندش.
جوشش احساسات HAL در تضاد با حالت بي احساسي است که مشخصه شخصيت هاي انساني اين فيلم است، کساني که تقريبا با کارآيي روباتيک در پي حرفه خود هستند.حس مي کنم انديشه ها و کارهاي آنها بر اساس يک نمايشنامه است، چنان که گويي گام هاي يک الگوريتم را دنبال مي کنند.در جهان فيلم 2001، انسان ها آن قدر شبيه ماشين شده اند که انساني ترين شخصيت فيلم، يک ماشين از آب درمي آيد.
اين گوهر اصلي پيش گويي تيره کوبريک است:همچنان که به رايانه ها به عنوان واسطه هاي ادراک از جهان تکيه مي کنيم، هوشمندي خود ما است که به هوش مصنوعي تنزل مي يابد.

پي نوشت ها :
 

1-Feed، يا خبرمايه.خوراک خبري که به صورت خودکار آماده مي شود و از طريق نرم افزارهاي خبرخوان مي توان مشترک آن شد.
2-HAL
3-Hyperlink يا اَبَرپيوند؛ لينکي که با کليک بر روي آن، کاربر به صفحه اي ديگر در فضاي وب هدايت مي شود.
4-podcast، راديوي شخصي اينترنتي.در شماره شهريور ماه(88)دانشمند، مقاله اي که در اين زمينه منتشر کرده بوديم.
5-Blogger، وبلاگ نويس.
6-رُماني نوشته "لئو تولستوي"نويسنده روس که در قرن نوزدهم مي زيست.اين رمان حدود(1500)صفحه است.
7-اطلاعاتي که در رايانه يا يک پايگاه داده ذخيره مي شوند.
8-proust and the squid:The story and science of the Reading Brain
9- سلول عصبي
10- در مقاله اي ويژه در شماره اسفند ماه (86)دانشمند، به طور مفصل به گوگل پرداخته بوديم.
11- پيروان Ned Ludd، يک کارگر انگليسي در قرن هيجدهم ميلادي که ماشين ها را منهدم مي کرد و با به کارگيري شيوه ها و دستگاه هاي جديد مخالف بود.
12- کسي که علاقه مند به يادگارها و خاطرات گذشته است و به عبارتي دلتنگ از دست رفتن آنهاست.
 

منبع:دانشمند شماره559