منتخب اول
منتخب اول
منتخب اول
نويسنده: انوشه ميرمرعشي
مردم تهران در مجلس
پرکار و هميشه فعال بودن شهيد مدرس باعث شده مورخان براي پرداختن به زندگي، تفکرات و مبارزاتش به يک يا چند بعد آن بپردازند در حاليکه بخش زيادي از ابعاد زندگي و مبارزات اين شهيد عزيز هنوز ناشناخته است که ما سعي کرديم در اين مقاله به صورت مختصر برخي از آن ابعاد کمتر شناخته شده را برايتان شرح دهيم:
نگذاشتند نامش جزو پنج عالم تراز اول باشد
روزي که سيدحسن مدرس به تهران وارد شد سوار بر گاري اي بود که افسار قاطرش را خود در دست داشت و خود آن را هدايت مي کرد، شلوار کرباسي و عباي کهنه برتن داشت؛ نمايندگاني که براي استقبالش به دروازه قزوين رفته بودند اصلاً او را نشناختند و فردايش که همان روحاني فقير وارد مجلس شد و خودش را معرفي کرد نماينده ها از تعجب داشت شاخ هايشان درمي آمد، البته ته دلشان هم خوشحال شده بودند که اين روحاني با اين شمايل حتماً موي دماغشان نخواهد شد؛ اما اين خوش خيالي شان عمر کوتاهي داشت، هنوز يک هفته از ورود سيد به مجلس نگذشته بود که سر تصويب قوانين مربوط به ارث و ميراث که براساس قانون سوئيس نوشته شده بود چنان نطقي کرد که چشمان نمانيدگان از توانايي اش در نطق و استدلال آوري اش در بحث گرد شده بود. کمي بعد سيدحسن مدرس در مجلس جلوي ناصرالملک و سپهدار تنکابني ايستاد و نگذاشت که اين دو نفر مسئله تعويق انتخابات را در مجلس براي باقي ماندن در قدرت تصويب کنند. تنکابني هم از عصبانيت جلوي ساختمان مجلس و البته جلوي چشم مردم به مدرس حمله کرد و به او تعرض کرد که اتفاقاً همين رفتارش باعث شد نام سيدحسن مدرس در تهران بپيچد و مجبوب مردم شود.
حالا براي دور سوم نماينده هاي باند تقي زاده قبول نمي کردند که نام سيدحسن مدرس جزو پنج عالم تراز اول باشد؛ اما مدرس بدون توجه به کارهاي آنها صبح ها در جلسات پاياني مجلس دوم حاضر مي شد و عصرها هم در مدرسه سپهسالار براي طلبه ها درس دين مي گفت. نزديک انتخابات مجلس سوم که شد مدرس يک روز در پايان درسش به طلبه ها گفت که مي خواهد کانديداي نمايندگي مجلس شود از طرف مردم تهران. . . و همين يک جمله کافي بود که طلبه هاي تهراني براي استادي که عاشقانه دوستش مي داشتند روي منبرها تبليغ کنند تا سيد براي مجلس سوم به عنوان نفر اول منتخب مردم تهران راهي مجلس شود. حالا نماينده هاي وابسته به دولت هاي انگليس و روس عزا گرفته بودند که با نيش زبان وسرسختي اين آخوند چه کار کنند.
روزهايي که مدرس وزير عدليه (!)بود
ارتش روسيه به دروازه کرمانشاه رسيد و جنگ ميان ارتش دولت سايه و ارتش روس آغاز شد.
بعد از دو روز مقاومت به دليل تفاوت زياد امکانات و تجهيزات جنگي ارتش، دولت سايه شکست سختي خورد و باقي مانده هاي ارتش و دولت مجبور شدند از طريق مرز به خاک عثماني قرار کنند. شهيد مدرس چند سال بعد؛ وقتي جنگ جهاني اول تمام شده بود و دوباره نماينده مجلس شده بود خطاب به يکي از نمايندگان که تشکيل دولت سايه را خيانت به کشور دانسته بود، گفت: «مهاجرت خيانت نبود، بلکه خير و صلاح مملکت بود و فوايد سياسي داشت. . . »
نفوذي شهيد مدرس در سفارت انگليس
بعداز پايان جنگ جهاني اول و بازگشت شهيد مدرس به ايران و رأي آوردن ايشان در انتخابات دوره چهارم مجلس شوراي ملي، شهيد مدرس ترجيح داد که به همان روش گذشته خود و با تأثير بر نمايندگان مجلس و وزرا به مبارزه با خوي استکباري انگليسي ها بپردازد تا اينکه اتفاقي افتاد و آن هم اين بود که انگليسي هاي چيره شده بر عراق تازه مستعمره و جدا شده از کشور بزرگ عثماني، آيت الله کاشاني، آيت الله خالصي زاده و زيبا سلطان که بانويي مبارز عليه استعمار بود را به خاک ايران تبعيد کرد. با رسيدن اين سه تن به تهران هر سه به منزل شهيد مدرس رفتند و در آنجا بعد ساعتي مذاکره به اين نتيجه رسيدند که به طور مخفيانه حزبي به نام کماليون را تأسيس کنند و با جذب افراد ضدانگليسي و کارآمد، آنها را به سفارت انگلستان نفوذ داده تا از اين طريق به کشور بريتانياي کبير ضربه بزنند. شهيد مدرس از قبل يکي از کارمندان وزارت خارجه دولت وثوق الدوله را شناسايي کرده بود و از روحيات وطن پرستي و ضداستعماري اش خبر داشت و آن کارمند اينگونه به عنوان مترجم به سفارت انگليس راه پيدا کرد . بعد از آن تا چندين ماه اين کارمند اسنادي را گاهي به صورت مستقيم و گاهي به شکل رونوشت به وسيله واسطه اي به شهيد مدرس مي رساند و او هم آن را به دوستانش يعني کاشاني، خالصي زاده و زيبا سلطان مي رساند و آنها هم بسته به اهميت موضوع بعضي اسناد را به صورت شب نامه به چاپ مي رساندند و گاهي هم بعضي از اسناد را نگهداري مي کردند تا اينکه بعداز مدتي کارمندان سفارت به مفقود شدن چند سند شک کردند و با دستگيري آن مترجم نفوذي عملاً گروه مبارزاتي شهيد مدرس از هم پاشيد و دولت ايران بنا به درخواست سفارت انگلستان آقايان کاشاني و خالصي زاده و زيبا سلطان را از ايران اخراج کرد؛ البته به دليل موقعيت شهيد مدرس در مجلس و بين مردم دولت انگلستان تنها توانست کينه اش را نسبت به اين مرد روحاني سرسخت بيشترکند.
چوپان ها، فکل کرواتي خواهند شد
«. . . هرگاه مقصود مخالفان سلسله قاجار تنها عبارت از اين بود که اعلي حضرت را از سلطنت برکنار سازند و ديگري را برتخت نشانند، من که مدرس هستم به صراحت تمام مي گويم براي حفظ شخص اعلي حضرت به مبارزه نمي پرداختم؛ اما چيزي که هست بر من ثابت شده که مقصود بيگانگان از تغيير رژيم، دگرگون ساختن کامل اجتماع ايران است. . . از مذاکرات با سردار سپه (رضاخان) بر من مسلم شده است که در رژيم آينده بنياد معيشت ايلاتي را خواهد برانداخت و ايلات چادرنشين را به روستاها خواهد کوچاند. اينها تصميمي جز اين ندارند که ايلات را تخته قاپو [يکجانشين] کنند تا گوسفند و اسب ايراني که در حال براي فروش تا قلب اروپا انتقال مي يابد و سرچشمه عايدات هنگفت اين کشوراست ، رو به نابودي گذارد و روزي برسد که براي شير و پنير و گوشت و پشم و پوست هم گردنمان جلو خارجي خم گردد. . . قريباً چوپان هاي قراعيني و کنجکاو با فکل و کروات سفيد در روستاها و شهرها خودنمايي خواهند کرد. بعد شمار کارخانه هاي مشروب سازي براي مردمي که آب تميز براي خوردن ندارند، بيشتر خواهد شد. اما کوره آهن گدازي و کارخانه کاغذسازي پا نخواهد گرفت. درهاي مساجد و تکايا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد. اما سيلي از رومان ها و افسانه هاي خارجي به اين کشور سرازير خواهد شد. . . »
و خلاصه به اين نحو شهيد مدرس از احمدشاه درخواست مي کند براي آينده مملکت ايران با سرعت به سمت مرز ايران و عراق آمده، با پيوستن به گروهي از عشاير طرفدار سلسله قاجار که شهيد مدرس با آنها براي قيام عليه رضاخان توافق کرده بوده دوباره بر سر سلطنت خود برگردد. بعد از قرائت کامل نامه شهيد مدرس ، احمدشاه به رحيم زاده صفوي مي گويد که بايد درباره اين موضوع فکر کند. چند روز بعد وقتي رحيم زاده صفوي دوباره شاه را در هتل آن هم در روز جشن گل ها و برپايي کارناوال شادي در فرانسه، ملاقات مي کند شاه به او مي گويد: «صفوي مي بيني اينها دنيا را چگونه به خوشي مي گذرانند؟ حالا مي گويي که من اين منظره ها را ول کنم و يک سره بروم پشت کوه و با لرها سروکله بزنم؟ پيش بيفتم و فتنه و خونريزي در ايران راه بياندازم؟ برو مشغول تفريحت شو تا ببينيم دنيا دست کيست. . . »
و به همين راحتي به درخواست شهيد مدرس پاسخ منفي داد تا پهلوي پدر و پسر تمام پيش بيني هاي شهيد مدرس را مو به مو عملي کنند و هويت اسلامي و ايراني مردم و ثروت ملي شان را به تاراج ببرند والبته رضا شاه هم اول با دستور تبعيد و بعد به شهادت رساندن «سيدحسين مدرس» نام او را در تاريخ جاودانه کند.
پي نوشت ها :
رحيم زاده صفوي خاطرات خود را از زمان مشروطه تا شهريور 1320و رفتن رضا شاه از ايران و به ويژه روابطش با شهيد مدرس در کتابي تحت عنوان «شاهي که از سلطنت گريزان بود» در سال 1325 يعني در اوج سال هاي ملي شدن صنعت نفت به چاپ رساند.
1- زنده تايخ، شهيد آيت الله سيدحسن مدرس به روايت اسناد، مرکز بررسي اسناد تاريخي.
2- مدر سو مجلس، نامه ها و اسناد پژوهشي از انتشارات موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي مجلس شوراي اسلامي.
3- قتل اتابک، مقاله شانزدهم، شاهي که از سلطنت گريزان بود، نوشته دکتر جواد شيخ الاسلامي، انتشارات کيهان.
4- مدرس، حبيبه جعفريان، انتشارات سروش.
منبع: ماهنامه فکه شماره 91.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}