EQ در برابر IQ


 

نويسنده: سعيد بي نياز




 

هوش هيجاني (EQ) چيست؟ به چه دردي مي خورد و چرا از IQ مهم تر است؟
 

حتماً شما هم اصطلاح هوش هيجاني را از اين طرف و آن طرف شنيده ايد. شايد اين را هم شنيده باشيد كه اين نوع هوش تازه كشف شده خيلي بيشتر از هوش سابق كه با نمره اي به نام IQ سنجيده مي شد مي تواند موفقيت آدميزاد را پيش بيني كند. اين EQ كه جديداً شده نقل مجالس روان شناس جماعت، اصلاً چي هست؟ چه نوع از توانايي هاي آدميزاد را نشان مي دهد و از همه مهم تر اين كه ژنتيكي است يا مي توان يادش گرفت؟
قصه هوش هيجاني از يكي از روزهاي تابستان 1848 در يك شركت راه آهن سازي در يكي از ايالت هاي آمريكا شروع شد. شايد ذهن قرن بيست و يكمي شما فكر كند كه چند روان شناس در يك گروه تحقيقاتي مثلاً روي كارگرهاي آن كارخانه كار كرده اند و فهميده اند كه هوشي به نام هوش هيجاني هم وجود دارد. اما وسط قرن نوزدهم حتي هنوز علمي به نام علم روان شناسي وجود نداشت. ولي اتفاقي كه در آن شركت راه آهن سازي افتاد آن قدر مهم بود كه بعدها نظريه پردازهاي هوش هيجاني به آن استناد كردند:
فينيس گيج - سركارگر كار درست در شركت راه آهن سازي برلينگتون - ساعت 4:30 بعدازظهر 13 سپتامبر دچار يك حادثه وحشتناك شد. ميله اي كه فينيس با آن كار مي كرد بر اثر انفجار پرتاب شد، از زير چشم چپش رد شد، صورتش را سوراخ كرد، از بالاي سرش بيرون آمد و چند متر آن طرف تر روي علف ها افتاد. با اين كه فينيس نه بيهوش مي شود، نه قدرت حرف زدن و فكر كردنش تغيير مي كند و نه حتي يادش مي رود كه ساعت خروجش را بزند (!) اما از آن بعدازظهر لعنتي به بعد همه كساني كه او را مي شناسند حس مي كنند كه فينيس عوض شده است: آقاي گيج به شدت تندخو و زودرنج شده بود، فحش هاي چارواداري مي داد و بر اساس حس و حالش دستور مي داد. او ديگر نمي توانست هيجان هايش را كنترل كند. انگار ميله اي كه از سرش گذشته بود بخشي از مغز را كه مسؤول راست و ريست كردن احساسات است با خودش برده بود؛‌ نوعي توانايي كه روان شناس ها نزديك به 150 سال بعد نام آن را «هوش هيجاني» گذاشتند.

رقابت دو نوع هوش
 

تا همين 20 سال پيش اگر كسي نام هوش را مي آورد همه ناخودآگاه ياد «آي كيو» مي افتادند. آي كيو عددي است كه به شما مي گويد توانايي هاي شناختي و عقلاني شما (مثل حافظه، اطلاعات عمومي، درك مطلب، توانايي هاي رياضي و...) چقدر است. آي كيو يعني بهره هوشي. اگر شما به يك روان شناس مراجعه كنيد و بخواهيد هوش شما را بسنجد در بهترين حالت يك تست هوش وكسلر روي شما اجرا مي كند كه تنها توانايي هاي عقلاني را مي سنجد.
اما آيا هوش فقط محدود به همين توانايي هاي عقلي مي شود؟ پياژه - روان شناس مشهور قرن بيستم - هوش را توانايي انطباق با محيط هاي جديد تعريف مي كند. اما آيا آي كيو مي توانست پيش بيني كند كه ما چقدر مي توانيم با محيط اطرافمان منطبق شويم؟ تحقيقات مي گويند آي كيو در بهترين حالت فقط مي تواند موفقيت تحصيلي ما را پيش بيني كند. اما دور و بر ما چقدر معدل الفي وجود دارد كه آدم هاي موفقي در محيط كار يا در زندگي خانوادگي نيستند. اولين بار يك روان شناس مشهور به نام ثرندايك از يك هوش متفاوت به نام هوش اجتماعي ياد كرد كه مي خواست اين نقص را جبران كند. او مي گفت هوش اجتماعي يعني كنار آمدن با مردم. بعد از او گاردنر از هوش هاي چندگانه ياد مي كند. به نظر گاردنر هوش فقط محدود به توانايي هاي عقلاني نيست. هوش زبان شناختي، هوش موسيقيايي، هوش بدني، هوش بصري، هوش رياضي، هوش درون فردي، هوش بين فردي و هوش طبيعت شناختي هشت نوع هوشي بود كه گاردنر از آنها نام برد.
بعد از گاردنر دقيقاً در سال 1990 دو دانشمند به نام هاي ماير و سالووي هوش هاي درون فردي و ميان فردي را با هم تركيب كردند و نام هوش هيجاني را براي اولين بار به دنياي روان شناسي اضافه كردند. آنها مي گفتند هوش هيجاني يعني «توجه به احساسات خود و ديگران، فرق گذاشتن بين آنها و استفاده از اين اطلاعات براي بهتر فكر كردن و بهتر عمل كردن.» اگر اين تعريف برايتان مبهم است در طول اين مطالب كاملاً متوجه نظرسالووي و ماير مي شويد. به هر حال آنها براي اين توانايي بشري آزموني هم ساختند و نتيجه اي كه فرد از اين آزمون مي گرفت به «EQ» (در مقابل IQ) مشهور شد. EQ يعني بهره هيجاني.

حالا هوش هيجاني چي هست؟
 

هوش هيجاني را اين جوري تعريف كرده اند؛ «توانايي تشخيص دادن هيجان هاي خودمان و ديگران، توانايي درك هيجان هاي ديگران و توانايي مديريت هيجان هاي خودمان و ديگران.»
هر كدام از بخش هاي اين تعريف خودشان يك مهارت هستند كه بايد آموخته شوند. براي اينكه به بخش آخر تعريف برسيم هم بايد از بخش اول عبور كنيم. يعني يك جورهايي تعريف گام به گام.

هيجان ها اصلاً چي هستند؟
 

برخلاف توانايي هاي عقلاني مثل استدلال يا حافظه تعريف هيجان خيلي مشكل است. البته وقتي ما مي دانيم داريم از چه چيزي حرف مي زنيم اما نمي توانيم دقيقاً تعريفش كنيم. قدر مسلم اين است كه هيجان ها هم مانند انگيزه ها ما را به حركت وا مي دارند. واژه لاتين هيجان (Emotion) با واژه لاتين حركت (Motion) هم ريشه هستند. غير از اين برخلاف توانايي هاي عقلي كه تقريباً ثابت هستند هيجان به اصطلاح بالا و پايين دارد.
روان شناس ها براي اينكه از شر تعريف دقيق هيجان راحت شوند ولي يك تعريف از آن هم داشته باشند آن را سه بخش انگيختگي فيزيولوژيك (مثلاً ضربان قلب)، (تجربه هشيارانه (نام گذاشتن روي هيجان مثلاً عصبانيت) و مولفه رفتاري (مثلاً دلم مي خواست خفه اش كنم) تقسيم مي كنند و مي گويند همه هيجان ها اين سه بخش را دارند.

چند نوع هيجان داريم؟
 

معمولاً وقتي پاي تقسيم بندي هيجان وسط مي آيد، روان شناس ها از شش هيجان اصلي كه در همه فرهنگ هاي دنيا از نيويورك گرفته تا گينه بيسائو وجود دارد مي گويند: ترس، خشم،‌ تعجب، شادي، اندوه و نفرت. جالب اين جاست كه تظاهر اين هيجان ها در صورت در فرهنگ هاي مختلف دنيا به يك شكل است.

هيجان هاي پيچيده
 

حتماً شما هم داريد در دوران خودتان دنبال هيجان هايي مي گرديد كه تا به حال نامي از آنها برده نشده است. درست است هيجان ها معمولاً به شفافيت و شدت هيجان ها اصلي نيستند. هيجان ها تركيبي تر و پيچيده تر از آني هستند كه بشود تنها به شش طبقه تقسيم شان كرد. بعضي از روان شناس ها با اضافه كردن دو طبقه ديگر به هيجان هاي اصلي هيجان هاي مركب را هم به تقسيم بندي خودشان اضافه كرده اند.
در طبقه بندي بالا تركيبي از ترس و پذيرش «سلطه پذيري»، تركيبي از خوشي و پذيرش «عشق»، تركيبي از خوشي وانتظار «خوشبيني » ترکيبي از عصبانيت و انتظار «پرخاشگري»، تركيبي از عصبانيت و نفرت «اهانت»، تركيبي از اندوه و نفرت «ندامت»،‌تركيبي از اندوه و تعجب «ياس» و تركيبي از تعجب و ترس «هيبت» ناميده شده است.

درك هيجان ها يعني چه؟
 

اگر تشخيص هيجان ها مثل الفباي يك زبان باشد،‌ درك هيجان ها يعني دانستن طرز كار زبان؛ اينكه هر كلمه اي چه معنايي دارد، كجاي جمله مي آيد و فرق بين فعل ها و اسم هاي مختلف در چيست. اگر اين مثال بيشتر گيجتان كرده و خيلي دل خوشي از آموختن زبان نداريد، در يك كلام درك هيجان ها يعني اينكه بدانيم هر هيجاني چرا در ما به وجود آمده و حالا كه در ما به وجود آمده ممكن است چه عواقب مثبت يا منفي اي برايمان داشته باشد. همان طور كه تشخيص هيجان ها در دوبخش تشخيص خودمان و تشخيص در ديگران داشت،‌ درك هيجان ها نيز هم مربوط به هيجان هاي خودمان مي شود و هم مربوط به هيجان هاي ديگران.

چرا اين طوري شدم؟
 

اينكه ما بفهميم چرا غمگين شده ايم، چرا شاد شده ايم و چرا ترسيده ايم يا كمي پيچيده تر چرا از يك نفر خوشمان مي آيد يا بدمان مي آيد از تشخيص هيجان هم واجب تر و مهم تر است. روي هم رفته براي هر كدام از هيجان هاي اصلي مي توان يك علت كلي ذكر كرد. اما همين علت كلي مي تواند در زندگي شخصي هر نفر يك معني داشته باشد. مثلاً اندوه معمولاً به خاطر از دست دادن يک چيز ناشي است. براي يک نفر اين از دست دادن مي تواند گم كردن يك روان نويس باشد، براي يك نفر رفتن معشوق و براي يك نفر مرگ مادر. اينكه دقيقاً بدانيد چه چيزي باعث چه حسي در شما شده است مي تواند به شما كمك كند كه هم بهتر خودتان را بشناسيد و هم بهتر هيجان هايتان را مديريت كنيد.

هيجاني شدن چه عواقبي دارد؟
 

هر هيجاني - چه مثبت و چه منفي - باعث ايجاد فرايند هاي فكري و رفتاري خاصي در ما مي شود. وقتي كه شاديم، سازگارتريم و ذهنمان براي فكرهاي تازه تر آماده تر است، وقتي غمگينيم انگيزه اي براي هيچ كاري نداريم. وقتي خشمگينيم فكرهاي منفي در سرمان وول مي خورند و مي خواهيم يك جوري از خودمان دفاع كنيم، وقتي متعجب مي شويم يك لحظه ذهنمان ايست مي دهد و نمي توانيم هيچ فكري كنيم و بعد برعكس توجه بيشتري به موضوع تعجب آور مي كنيم. وقتي ترسيده ايم اول متوقف مي شويم و بعد دنبال راه فرار از موقعيت مي گرديم و بالاخره وقتي كه از چيزي متنفر مي شويم مي خواهيم يك جوري منبع تنفرمان را نابود كنيم، چه با رنجاندن چه با روبرگرداندن.

هيجان چقدرش خوب است؟
 

در علم روان شناسي يك منحني مشهور U شكل وجود دارد كه به ما مي گويد برانگيختگي هيجاني چقدرش خوب است. جالب است بدانيد كه برانگيختگي هيجاني كم، نه تنها خوب نيست بلكه كاركرد ما را كم مي كند. همه ما براي اينكه انگيزه داشته باشيم تا كاري را پيش ببريم، به كمي استرس نياز داريم. استرس نمك زندگي است. اگر خيلي زياد باشد يا خيلي كم زندگي ما خوب پيش نمي رود اما يك استرس متوسط تضمين مي كند كه ما پيش برويم. انگيختگي خيلي كم يعني اينكه ما كند و بي حوصله و بي انگيزه ايم و انگيختگي خيلي زياد يعني اينكه هيجان دارد زندگي رواني ما را مي بلعد. مهارت مديريت هيجان به ما ياد مي دهد كه چطور ذهنمان را به همان برانگيختگي متوسط برسانيم.

چطور هيجان هاي خودمان را تنظيم كنيم؟
 

براي كنترل هيجان لااقل روي كاغذ راه هاي فراواني وجود دارد. در اين قسمت راه هاي ساده و پيچيده كنترل هيجان ها رديف شده اند:

1-سركوب كردن
 

مي شود هيجان را سركوب كرد. مي توان خوددار بود. همه ما اين را تجربه كرده ايم. مثلاً وقتي كه در يك مجلس ختم چيز خنده داري ديده ايم، يا جايي جلوي يك جمع غريبه بغضمان گرفته است. سركوب كردن هيجان ها راه ساده اي است اما هميشه جواب نمي دهد. ضمن اينكه در بلند مدت عواقب وحشتناك جسمي و رواني دارد.

2-به تأخير انداختن
 

مي شود هيجان ها را با تأخير ابراز كرد. وقتي كه ما هيجان زده ايم، بعيد است بتوانيم كارها را درست انجام دهيم. شمردن تا يك عدد خاص يا بيرون رفتن موقت از مكان هيجان آور مي تواند كاري كند كه ما در مكان امن تر و معقول تري هيجانمان را ابراز كنيم.

3 -منحرف كردن توجه
 

يكي از راه هاي ديگر كنترل هيجان ها منحرف كردن توجه است. مثلاً وقتي كه زير تيغ يك دندانپزشك هستيد و هيجان ترس دارد هجوم مي آورد، يك «سفر ذهني» به يك ساحل آرام واقعاً جواب مي دهد. اما منحرف كردن توجه براي وقت هايي خوب است كه ما كنترل چنداني برا اوضاع نداريم. وقتي كه مي شود يك موقعيت را فعالانه درست كرد اين روش فقط خوب شدن حال ما را به تعويق مي اندازد.

4 -برنامه ريزي
 

يكي از راه هايي كه قسمت عقلاني را به كمك قسمت هيجاني مغز مي آورد برنامه ريزي است. مثلاً اگر شما مي دانيد كه براي اين ماه كمبود مالي داريد و اگر موجودي تان صفر شود استرس شديدي را تجربه مي كنيد، از قبل برنامه صرفه جويانه اي مي ريزيد (مثلاً از چيپس و سينما و مهماني مي زنيد) تا آن هيجان را تجربه نكنيد. برنامه ريزي وقتي به درد مي خورد كه شما از قبل آمدن يك توفان هيجاني را پيش بيني مي كنيد وگرنه وقتي كه توفان يكباره سر مي رسد (مثلاً دوستتان كنار دستتان تصادف مي كند) برنامه ريزي به كار نمي آيد.

5-استفاده از حمايت اجتماعي
 

استفاده از حمايت ديگران چه مادي (مثل پول، امانت يا وقت) و چه غيرمادي (مثل توجه كردن يا مشورت دادن) مي تواند ما را در هيجان هاي شديد ياري كند. مثلاً وقتي كه يك بي پولي حاد هجوم مي آورد، وقتي كه به يك كتاب نياز داريم، وقتي كه مي خواهيم كسي سنگ صبورمان باشد يا خيلي ساده وقتي كه در يك جاي نا‌آشناي شهر گم شده ايم، استفاده از حمايت اجتماعي جواب مي دهد.

6 -تغيير نگاه به واقعه
 

يكي ديگر از راه هايي كه عقل به كمك هيجان مي آيد، ارزيابي مجدد شناختي است. در اين روش ما با اصلاح باورهاي منفي خودمان نسبت به واقعه، معناي منصفانه تري به واقعه مي دهيم تا همه چيز خوشايندتر شود. مثلاً كسي كه امتحان فوق ليسانس را يك امتحان عادي بداند و مهم تر از آن شكست در آن را هم به معني ناكارآمد بودن خودش نداند، خيلي راحت تر امتحان مي دهد تا كسي كه از اين امتحان يك فاجعه بسازد. هميشه به اين فكر كنيد كه «آيا مي شود جور ديگري هم به ماجرا نگاه كرد؟»

چطور روي هيجان هاي ديگران تأثير بگذاريم؟
 

معمولاً همه هيجان هاي ما در يك بافت اجتماعي بروز مي كنند. ما روي هيجان هاي ديگران تأثير مي گذاريم و البته هيجان هاي ديگران روي ما تأثير مي گذارند. البته تأثير گذاشتن روي هيجان هاي ديگران خيلي سخت تر از كنترل هيجان هاي خودمان است. اگر همه مي توانستند روي تنظيم هيجان ديگران تأثير بگذارند كار روان شناس ها بدجور كساد مي شد.

استفاده از هيجان ها
 

هيجان ها يكي از توانايي هاي رواني انسان ها هستند. شايد كمي تصورش سخت باشد اما مي توان از توانايي هاي هيجاني هم مثل توانايي هاي شناختي (شبيه تفكر، استدلال و...) استفاده كرد. استفاده مؤثر از هيجان ها يعني اينكه چطور منبعي به نام هيجان را كنترل كنيم تا به هدف هايمان برسيم.

استفاده از هيجان ها براي تأثير گذاري بر خود
 

چطور مي شود كاري كرد كه وقتي احساس خوبي داريم آن را بيشتر حفظ كنيم؟ چطور مي شود حتي از هيجان هاي منفي هم براي رسيدن به هدف هاي مثبتمان استفاده كنيم؟ شايد تصورش سخت باشد اما خود شما هم بارها از هيجان هايتان براي رسيدن به هدف هايتان استفاده كرده ايد. مثلاً كساني كه رژيم مي گيرند عكس دوران چاقي خودشان را روي يخچال مي چسبانند تا حس تنفر آنها را در رعايت رژيم ثابت قدم كند. يا كساني كه مي خواهند كتاب درسي شان را تمام كنند، روز زدن نمره ها را در ذهنشان تصور مي كنند تا حس مثبت ناشي از نمره بالا آنها را به درس خواندن ترغيب كنند. بعضي ها هم اصلاً با هيجان هايشان نان مي خورند: ترانه سراها، هنرپيشه ها، داستان نويس ها و ديگران. اما راه عمومي تري هم براي استفاده از هيجان ها وجود دارد.
شوخ طبعي به چند دليل مي تواند در استفاده از هيجان ها مؤثر باشد: اول اينكه ديدن جنبه خنده دار استرس مي تواند شما را در مديريت استرس ها ياري كند (طاس بودن لااقل هزينه آرايشگاه را كم مي كند.) دوم اينكه شوخ طبعي باعث محبوبيت اجتماعي مي شود. كساني كه از شوخي هاي سالم استفاده مي كنند محبوبيت بيشتري دارند و بنابراين از كمك ديگران بيشتر مي توانند استفاده كنند.

استفاده از هيجان ها براي تأثير در ديگران
 

خيلي وقت ها ما بايد در ديگران هيجان هاي منفي يا مثبت ايجاد كنيم تا به هدفمان برسيم. تهديد (براي ايجاد ترس)، التماس (براي ايجاد حس دلسوزي)، چاپلوسي (براي ايجاد حس مثبت)، و ايجاد حس گناه چند تا از اين راه هاي ايجاد هيجان در ديگران هستند. اما راه اخلاقي تري هم براي استفاده از هيجان ها وجود دارد.

ابراز هيجان ها
 

گاهي ما بايد هيجان هاي خودمان را در قالب كلمات به ديگران بگوييم تا آنها حس ما را بفهمند يا رابطه مان با ديگران بهتر شود. براي همه ما ابراز بعضي از هيجان ها از بقيه سخت تر است. بعضي وقت ها حس مي كنيم كه اختلاف با ديگران باعث اين هيجان ها شده اند. در اين موارد اول بايد فكر كنيم كه آيا ابراز هيجان ها تعارض را حل مي كند يا نه. آيا وقتي هيجانتان را گفتيد طرف مقابل مي تواند كاري برايتان كند يا نه؟ همدلي، درك هيجان هاي ديگران.
هرچه تا اينجا گفته ايم در مورد اين است كه چطور بفهميد هيجان هاي خودتان از كجا آمده اند و با خودتان چه كار مي كنند. اما در مورد ديگران چطور؟ آيا فهميدن اينكه ديگران چرا اين هيجان ها را دارند و ممكن است بعد از هر هيجاني چه رفتاري انجام دهند به بهبود رابطه هاي ما كمك نمي كند؟ روان شناس ها به اين مهارت مي گويند همدلي، يعني ديدن جهان از زاويه ديد ديگران.
در نظر گرفتن حالت هيجاني ديگران و دانستن تأثير آن بر رفتارهايشان باعث مي شود كه هم ما ديگران را بهتر درك كنيم و هم با ورود نامناسب به دنياي هيجاني شان روز آنها و خودمان را خراب نكنيم.

IQ و EQ چه فرقي با هم دارند؟
 

فرق هايي كه هوش هيجاني و هوش شناختي با هم دارند باعث شده كه هوش هيجاني اين قدر در دنيا سر و صدا كند و به عنوان يكي از مهارت هاي زندگي در همه دنيا تدريس شود. دو فرق اساسي اين دو هوش اينها هستند:
1-هوش هيجاني را مي توان فرا گرفت اما هوش شناختي را نه.
تا جايي كه روان شناسان توانسته اند در مورد تأثير وراثت و محيط روي هوش تحقيق كنند به اين نتيجه رسيدند كه هوش شناختي بيشتر تحت تأثير وراثت است. آنها مي گويند حداكثر هوشي كه ما مي توانيم داشته باشيم قبلاً‌ توسط ژن هايمان معلوم شده است و محيط ما مي تواند در نهايت همان حداكثر را تأمين كند و نه بيشتر. اما هوش هيجاني مهارتي است كه مي توان آن را آموخت. در يك كلام آي كيو (IQ) را نمي شود از يك حدي بالاتر برد اما اي كيو (EQ) را چرا.
2-هوش هيجاني موفقيت در زندگي را پيش بيني مي كند و هوش شناختي موفقيت در تحصيل.
هوش شناختي در بهترين حالت مي تواند به ما بگويد نمره هاي مدرسه و دانشگاهمان چقدر بالا و پايين مي شود اما به ما نمي گويد آيا بعد از تحصيل در زندگي شغلي و خانوادگي آدم موفقي هستيم يا نه. اما هوش هيجاني است كه آدم هاي موفق را از آدم هاي ناموفق جدا مي كند. به اين قضيه جور ديگري هم مي شود نگاه كرد. هوش شناختي كف موفقيت يك آدم را تخمين مي زند اما سقف موفقيت او با هوش هيجاني است.
منبع: نشريه دانستنيها شماره 31