فلسفه روشنفکري و تعارض روشنفکران


 






 

گفت و گو با دکتر عليرضا محرابي
 

دکتر عليرضا محرابي از استادهاي دانشگاه شهيد بهشتي و متخصصان جريان هاي روشنفکري در ايران است. او در اين مصاحبه با دسته بندي روشنفکران و نسل هاي روشنفکري در ايران به شکل جديد روشنفکري يعني روشنفکري حوزه عمومي، اشاره کرد و گفت ليبراليسم، يعني پايه تفکر روشنفکري که به دليل گسترش آگاهي مردم، به مشکلاتي دچار شده بود مجبور شد با استفاده از فرهنگ مردم و به زبان آنها اعتقاداتشان را زير سوال ببرد و از اين راه براي برون رفت از مشکلات خود استفاده کند.
در ادامه گفت و گوي زمانه با دکتر محرابي از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت:

جناب دکتر محرابي نخست بفرماييد که روشنفکر کيست و روسنفکري چه معنا و
 

مفهومي دارد؟
اساساً وقتي ما از روشنفکري سخن مي گوييم هم مي توانيم در مفهوم شناسي و هم روشنايي ورود کنيم. در بخش مفهوم شناسي روشنفکري بايد گفت که ريشه اين موضوع به ليبراليسم باز مي گردد. در انگليس و فرانسه، که مهد روشنفکري هستند، روشنفکر فردي است که روح انتقادي و مميزگرايي نسبت به موضوع ها دارد. به عبارتي مي توان گفت که روشنفکر در حوزه غرب براي خود نسبت به مسائل جامعه اش و نيز جامعه جهاني و آرمان ها و بايسته ها تعهدي تعريف مي کند، البته اينکه چقدر به آن پايبندند هم جاي تحليل دارد.
در کل روشنفکري همه ويژگي هايي را که در برمي گيرد که فرد فرا گرفته در ذيل آن را از ديگران متمايز مي کند بر اين اساس در غرب معتقدند که روشنفکر کسي است که بايد بيرون از سياست عمل کند و بتواند با هر چه بيشتر دفاع کردن از آرمان ها و شناساندن آنها به گروه هايي که هم آرمان و به هم وابسته اند آن نگاه انتقادي را داشته باشد.
در ادبيات روشنفکري بر مسئله «اميد به آينده» و«اصلاح امور» هم تأکيد مي شود تا با اين نگاه به نوعي بتواند رشد و نوسازي را پيش ببرد.

آرمان روشنفکري دقيقاً چيست و آيا در همه جا يکسان؛ افزون بر اين نگاه انتقادي روشنفکر بر اساس چه جهان بيني و انديشه اي است؟
 

جلال آل احمد در جمله زيبايي گفته است: روشنفکر کسي است که فارغ از تعصب و به دور از فرمان برداري اغلب نوعي کار فکري مي کند و نه کار بدني و حاصل کار خود را در اختيار جماعت مي گذارد و کمتر به سمت جلب نفع مادي است.
وقتي از درون به وضعيت روشنفکري در غرب نگاه مي کنيم؛ مي بينيم که گرچه اساس روشنفکري به گفته خود آنها نگاه انتقادي به مسائل است، روشنفکران نتوانسته اند نسبت به مسائل اساسي و معضلات جامعه خود چنين نگاهي داشته باشند. عدالت وظايف حکومت نسبت به مردم و... از جمله مسائلي است که روشنفکران نتوانسته اند موضع انتقادي به آن اتخاذ کنند و براي دستيابي به آرمان هاي موجود در اين زمينه بکوشيد.

چرا؟
 

مشخص است چون ليبراليسم نگاه عقلاني به امور دارد و اين نگاه عقلاني اجازه نمي دهد که ماورا و متافيزيک و در واقع آخرت و معناگرايي وارد عرصه انتقادهاي جدي و ادبيات روشنفکري شود به همين دليل در غرب انتقادها هم نمي تواند کارآمد باشد جري بنتام در کتاب خودش نکته زيبايي دارد که من هميشه در کلاس هاي خودم آن را بيان مي کنم، وي درباره اينکه حکومت در غرب چه وظيفه اي دارد اصطلاحي را به کار برده و گفته است که حکمت مانند رخت شوي خانه اي است که لباس مردم را تميز مي کند؛ اين در حالي است که اسلام فقط ظاهر تميز را تجويز نمي کند و معتقد نيست که جاي تميز نشان داده شود ولي درونت آن فساد و... باشد. خود همين ها مي گويند که اساس در غرب نگاه «نفع گرايانه» حاکم است چون نگاه «نفع گرايانه» است به طور طبيعي امور در تعرض با نگاه «خيرگرايانه» قرار مي گيرد. اتنديشه ديني به عبارت «خير» است نه «نفع». جان استوارت ميل چنين مطرح کرده است که در غرب شريف ترين شغل نجات غريقي است اين عبارت را فيلسوفان مهم غرب نيز به کار برده اند. جالب است که همين آقايان در تفسيرهاي خود آورده اند که کسي که کنار رودخانه اي ايستاده و در حال نجات يک غريق است اگر بداند فرد در حال غرق شدن مستقيم يا غيرمستقيم سودي براي «نجات دهنده» ندارد، مي تواند غريق را نجات ندهد! طبيعي است که روشنفکر مشغول به کار و زندگي در اين بستر فکري چنين نگاهي داشته باشد. برخلاف جوامع غربي در جامعه اسلامي الگويي مانند حضرت اميرالمومنين علي(ع) وجود دارد که بر اساس عملکرد و تعهد خويش با دشمنانشان مقابله مي کردند. به دليل چنين الگوهايي، در ادبيات ديني، روشنفکر به دنبال «خير جمعي» است ولي در غرب در پي «نفع جمعي». اين «نفع» هم بيشتر به مسائل مادي خلاصه مي شود.

روشنفکران در ايران چگونه بوده اند؟
 

روشنفکران در ايران به چند نسل تقسيم مي شوند؛ نسل اول روشنفکري در ايران پس از شکست ايران از روسيه پا گرفت و تا زمان رضاشاه تداوم يافت. تلاش اين نسل بيشتر بر پديد آوردن پايه نهادهاي سياسي- اجتماعي غرب در ايران متمرکز بود و در زمينه حکومت هدف برقراري نظام مشروطيت و کاهش سلطنت را دنبال کرد. اين نسل فرنگي شدن را در دستور کار ويژه خود داشتند ميرزا ملکم خان، آخوند زاده و... جزء روشنفکران نسل اول اند. نسل دومي ها کساني بودند که بعد از مشروطيت به ويژه در زمان حکمت رضاشاه سربرآوردند. اين نسل پيوند عميقي هم با نگاه بورژوايي رضاشاه برقرار کرد؛ در واقع روشنفکران اين دوره نگاهي شبه مدرنيستي به جامعه ايران داشتند. نسل سوم روشنفکران هم با تأسيس و گسترش دانشگاه و مدرسه هاي ايراني پديد آمد. اين نسل روشنفکري به دو دسته روشنفکري اسلامي و روشنفکران سوسياليستي تقسيم مي شود، در واقع در اين دوره روشنفکران ايران يکدست و يکي نبودند.

روشنفکران در ايران چقدر توانسته اند در رويدادهاي کشور تاثير مثبتي داشته باشند؟
 

در کل روشنفکران ايراني جدا از روشنفکري اسلامي، که خاستگاه مشخصي دارد و در بطن جامعه ايران قرار گرفته و بومي است، ريشه بيروني دارند و به دنبال عملي کردن همان انديشه غرب در جامعه ايران هستند، در نتيجه تلاش هاي اين روشنفکران نوعي بورژوازي در ايران پديد آمد. زماني هم که انقلاب اسلامي شکل گرفت؛ اينها به دليل وادادگي ها و نگاه به بيرون نتوانستند اهدافشان را بر اساس انقلاب و استقلال کشور تعريف کنند و موضع پذيرفته شده اي اتخاذ کنند و فقط روشنفکراني که ريشه اسلامي داشتند مانند شريعتي توانستند به هويت اسلامي- ايراني بازگردند.

عملکرد روشنفکران ايران (جدا از روشنفکران ديني) را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
 

روشنفکري پديد آمده در ايران تکليف خود را در برابر بعضي از موضوع ها روشن نکرده است. همان گونه که گفته شد نگاه انتقادي و روشن به مسائل يکي از ويژگي هاي روشنفکران است. ما در ايران اين ويژگي را در روشنفکراني که غرب زده ناميده مي شوند نمي بينيم. يکي از موضوع هاي مهم در جامعه ما ريشه هاي تاريخي توسعه نيافتگي کشور است که در دوره هاي متفاوت روشنفکري، روشنفکران به آن توجه کرده اند اما در عمل نتوانسته اند نسبت به استعمار و استکبار که سهم ويژه اي در پيدايش آن داشته اند، موضع گيري هايي انجام دهند که مسير جامعه را اصلاح کند.

چرا نتوانستند؟
 

چون وابستگي هايي داشتند روشنفکران ما، که بايد در دوره هاي متفاوت وارد عرصه مسائل سياسي و اجتماعي مي شدند و براي اصلاح جامعه مي کوشيدند به دليل وادادگي فکري که داشتند غرب را فعال مايشاء مي دانستند و از مديريت غرب براي مسائل ايران استفاده مي کردند و از همين رو در دام تحليل هاي غربي مي افتادند؛ براي مثال وقتي انقلاب اسلامي در حال وقوع است و محمدرضا پهلوي از ارتجاع سرخ و سياه صحبت مي کند، بسياري از روشنفکران در بسياري از مقاطع موضع صريح و روشني اتخاذ نمي کنند و اين نان مي دهند که اينها در لايه هاي فکري خود غربي و غرب زده فکر مي کنند، همين مسئله تعهد آنها را زير سوال برده است. مباني فکري در جامعه ما در دوره هاي متفاوت تحولات خاص خودش را يافته است، اما روشنفکران نمي توانستند انديشه ي خود را هماهنگ با رشد مباني فکري جامعه رشد دهند و حتي در اين زمينه از توده مردم هم عقب مانده بودند. اين وضع به گونه اي بود که بسياري از همين روشنفکران در زمان شکل گيري انقلاب اسلامي نتوانستند نسبت به بدنه مردم و انديشه آنها، که متأثر از انقلاب بود موضع گيري درست و دقيقي داشته باشند.

عملکرد اين روشنفکران در کشور ما خنثي بوده يا منفي و مضر براي کشور؟
 

بنده اساساً روشنفکري در ايران را مولودي ناقص مي دانم. علتش هم اين است که روشنفکري در ايران نتواسنته است نسبت و عقبه خود را به ثبت برساند و خودش را درست معرفي کند؛ يعني روشنفکري ايران از جرياني بيروني تأثير پذيرفته که آن را هدايت کرده است. روشنفکران ايران با وجود تعلق فکري شان به مدرنيسم حتي نتوانستند اين جريان را در جامعه ما نهادينه کنند و درگير شبه مدرنيسم شدند. غرب هم اجازه نمي دهد که روشنفکران وابسته به مدرنيسم و خارج از حوزه غرب در کشور خود بتوانند مدرنيسم را به معناي دقيق آن وارد کنند؛ در ايران نيز که يکي از حوزه هاي خارج از غرب است روشنفکران نتوانستند همان انديشه را به معناي درست واقعي کپي برداري کنند و کار آنها پيدايش شبه مدرنيسم در جامعه منجر شد.

دقيقاً چه مشکلاتي را جريان روشنفکري براي جامعه ما پديد آورد؟
 

همان گونه که گفتيم؛ قد و سطح روشنفکري غرب در انديشه ليبراليسم قرار مي گيرد ولي آيا جامعه ما نيز ليبراليستي است؟ در پاسخ بايد گفت خير، ويژگي اصلي جامعه ما ديني و الهي بودن است، اما اين ويژگي را روشنفکران ما از انديشه خود کنار گذاشته اند؛ به همين خاطر است که وقتي تاثير روشنفکران را روي مردم طي 150 سال گذشته بررسي مي کنيم مي بينيم اين تاثير گذاري در حداقل خود بوده است. آنها به جاي درک فرهنگ و اعتقادات مردم دويست سال فقط ترجمه کردند و کوشيدند آنچه را در غرب وجود داشت به جامعه ما منتقل کنند. مدلي که اينها براي اصلاح جامعه مطرح مي کردند مدلي سطحي، هيجاني و تقليدي از غرب بود که به دليل همين هيجاني و تقليدي بودن نمي توانست در جامعه کارآمد باشد. در همان اوايل پيدايش روشنفکري در ايران افرادي به نام آخوند زاده، تقي زاده، کسروي و... سربرآورند. که تجددگرايي را طرح مي کردند و گسترش مي داند. عده اي از آنها بر اساس همين تجدد به نابودي ريشه فرهنگ و علقه هاي ديني مردم دست زدند. روشنفکري ما تعهد ويژه اي به انديشه اي داشت که ترجمه کرده بود. حتي آنها اين ترجمه ها را تحليل هم نمي کردند و اساساً نقد و نقادي وجود نداشت. بلکه ترجمه اي صرف بود که با هويت ديني جامعه ما تعارض جدي داشت و ريشه دين را مي زد. قيام افرادي مانند نواب صفوي و تأکيد آنها بر از بين بردن افرادي مانند کسروي هم به همين خاطر بود که اين عده در تلاش بودند دين را به نفع تجدد و مدرنيسم از بين ببرند.

امروز وضعيت روشنفکري در ايران چگونه است؟
 

اکنون روشنفکري در غرب تعريفي دارد که ريچارد گرورتي مبدع آن است و در ايران افرادي مانند رامين جهانبگلو نيز پيرو وي هستند گرورتي در جمله اي گفته است فلسفه اميد خود را از دست نمي دهد و فلسفه ي ديگر ظرفيت عمل سياسي و اجتماعي ندارد. اينها مي کوشند بگويند که ديگر با فلسفه نمي توان وارد ذهن مردم شود و بايد بستر جديدي را فراهم کرد. از اين رو به نظر من آنها روشنفکر را در حوزه اي عمومي ترسيم مي کنند روشنفکر حوزه عمومي، روشنفکري است که در عمل ميان مردم و از بدنه ي آنها است و از قابليت هاي فکري و عغقيدتي مردم استفاده مي کند تا تحليل خودش را جا بياندازد؛ يعني امروز جريان روشنفکري براي نجات ليبراليسم، که مردم نقاط گوناگوني مقابل آن ايستاده اند، روشنفکر حوزه عمومي را ترسيم مي کند که با استفاده از فرهنگ و قابليت فکري مردم عليه اعتقادات و فرهنگ آنها عمل مي کند. سروش گنجي و افرادي همچون آنها نمونه اي از اين نوع روشنفکران هستند که از باور عليه همان باورها استفاده مي کنند.
پس از دهه 1990 ليبراليسم تلاش بسياري کرده است تا خودش را به کشورها و مردم نقاط گوناگون دنيا تحميل کند. اينها نخست شبيخون فرهنگي داشتند بعد تهاجم فرهنگي؛ امروز هم ناتوي فرهنگي را به راه انداخته اند، اما متأسفانه با وجود تاکيد بسيار مقام معظم رهبري بر مقابله با اين ناتوي فرهنگي و هوشياري در برابر آن هرچقدر آنها مسلح تر و کارآمدتر شدند مسئولان ما، به ويژه مسئولان فرهنگي، کمتر بر روي اين مسائل کار کردند امروز در غرب معتقدند که ديگر «مکان» مدنظر آنها نيست؛ چون مردم نسبت به آن عکس العمل نشان مي دهند. امروز آنها مي دانند که ديگر با مک دونالد و کوکاکولا نمي توانند بر مردم مسلط شوند؛ براي همين روشنفکر حوزه عمومي را ترسيم کردند تا فرهنگ مردم را با استفاده از همين ادبيات و همين فرهنگ زير سوال ببرند. در حال حاضر لندن، نيويورک و واشنگتن بيشتر نيروي فکري خود را از همين گروه از افراد جامعه ما جذب مي کنند، يعني افرادي که بتوانند بيشتر در اين حوزه کار کنند.
من بسياري از استادها دانشگاه را مي شناسم که روشنفکران حوزه عمومي بوده و الان لندن نشين و نيويورک نشين شده اند.

شما روشنفکري ديني را مثال زديد، عده اي معتقدند چنين اصطلاحي اساساً نادرست است و ما روشنفکري ديني نداريم، نظر شما چيست؟
 

در تعريف روشنفکران چند دسته هستند؛ دسته اول روشنفکراني هستند که دنبال تقرير حقيقت و حفظ ارزش هاي تغييرناپذير در زمينه حقيقت و مسائلي مثل زيبايي و عدالت اند؛ دسته دوم روشنفکران بنيان گذار ايدئولوژي هستند که نقاد وضع موجود به شمار مي آيند، دسته سوم در حکم قشري اجتماعي در پيشبرد فرهنگ موثرند، دسته چهارم روشنفکراني هستند که در کنار توده ها قرار مي گيرند و بومي و محلي عمل مي کنند.
مخالفان عبارت روشنفکري ديني خاستگاه روشنفکري را ملاک قرار مي دهند و معتقدند روشنفکري از غرب آمده است و نمي توان آن را با دين پيوند زد يا اينکه روشنفکر به اصول مدرنيته پايبند است، اما دين به اين اصول پايبند نيست. به نظر من روشنفکري ديني اصطلاحي است که بايد قراردادي و سيال درباره آن بحث شود. با فرض اين مسئله روشنفکر ديني بايد در مناسبات ديني و زندگي به پايايي و پويايي دين معتقد باشد.

روشنفکري ديني چقدر به اين مسئله پايبند بوده است؟
 

روشنفکران ديني به اين مسئله پايبند نبوده اند.

نمايندگان اين نوع روشنفکري چه کساني هستند؟
 

سيال است؛ از شريعتي تا کساني که امروزمدعي اين جريان هستند. جالب است من چندي پيش مصاحبه اي را از يکي از اين روشنفکران ديني مي خواندم، مصاحبه گر از اين آقا پرسيد که شما مرام خود را توضيح دهيد، آن آقا گفت که ما ليبرال هاي مسلمان هستيم، يعني ليبرال هايي که اسلام را يدک مي کشيم. مصاحبه گر پرسيد که تفکر شما به کجا ختم مي شود، و آن آقا يک سلسله مطالبي را بيان کرد. مصاحبه گر در پايان گفت اينهايي که شما گفتيد همه برگرفته از ليبراليسم بود، حالا بگوييد دين در مرام شما کجا قرار مي گيرد. اين مصاحبه نشان مي دهد که روشنفکران ديني به قدري گرفتار روشنفکري غربي و ليبراليسم شده اند که ديگر جايي براي دين قائل نيستند. با اين حساب جمع کردن روشنفکري با دين کار بسيار سختي است ولي مي توانيم يک بند در اينجا اضافه کنيم که فردي مثل شريعتي هم، که از روشنفکري ديني بحث مي کرد، کسي بود که اين را هم خوب فهميده بود و مي کوشيد از اين فهم در اين جريان استفاده کند.

البته شخصيت هايي مثل شهيد بهشتي گفته بودند که شريعتي دين را خوب نفهميده است؟
 

حالا شايد در سطح شهيد بهشتي نفهميده باشد، ولي به هر حال مي کوشيد به آن سطح برسد، ضمن اينکه بعضي از آثار او مثل «فاطمه، فاطمه است» ميزان تسلط وي را نشان مي دهد؛ يعني او را به هر حال دين را به نفع ليبراليسم کنار نمي گذاشت.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.