ريشه هاي اومانيستي مدرنيسم و روشنفکري


 

نويسنده: مصطفي بيات




 
روشنفکر را در دو سطح مي توان تعريف کرد: در بعد غير تخصصي، نگاه عام و رايج به روشنفکر اين است که او فرد تحصيل کرده، آشنا با دنياي جديد، خوش فکر، هوشمند و داراي بينش ژرف است. از اين منظر واژه روشنفکر مفهوم پسنديده اي در انديشه افراد دارد. اما در نگاه تخصصي ما با تاريخ روشنفکري، پيدايي جريان روشنفکري در غرب انتقال آن به ايران يا تقليدي که از آن در ايران شد سروکار داريم.

رنسانس و پيدايش اوماتيسم
 

از آنجا که براي فهم دقيق واژگان بايد بستر زماني و مکاني آنها را شناخت براي فهم روشنفکري نيز بايد به تاريخ غرب مدرن رجوع کرد. غرب بيشتر از 2500 سال تاريخ دارد و دوره هاي گوناگوني را پشت سر گذاشته است که عبارت اند از: 1. غرب يوناني يا غرب باستان از قرن هشت تا قرن پنج قبل از ميلاد،2. غرب قرون وسطا يا سده هاي ميانه يا غرب به اصطلاح مسيحي که از حدود قرن پنجم ميلادي آغاز شد و تا قرن چهاردهم طول کشيد.3. دوره مدرن، که از حدود قرن چهاردهم ميلادي آغاز شد. در اين دوره هسته مرکزي اومانيسم به معناي انسان محوري و انسان مداري شکل گرفت. اومانيسم وقتي به فارسي ترجمه شد، معناي گوناگون مثل مردم دوستي يا بشر دوستي پيدا کرد که البته اين ترجمه ها نارسا هستند. براي فهم معناي واقعي هر واژه اي بايد به اصل و ريشه آن بازگشت تا معناي نخستين آن را درک کرد. انديشمندان پيشتاز اومانيسم در دوره رنسانس افرادي مانند مارسيليو فيچينو ايتاليايي (متوفي 1499م) پيکودلا ميراندولا (متوفي 1494م)، کمي بعدتر ماکياولي (متوفي 1527)، بعد ژان بودن (متوفي 1594م)، فرانسيس بيکن يا رنه بيکارت (متوفي 1650م) بودند که روح هسته ي مرکزي جريان اومانيسم را پديد آوردند.
پيکولاد ميراندولا در بحثي انسان را به جاي خدا و در مقابل او در جايگاه سرور کائنات و هستي قرار مي دهد؛ يعني انسان را جانشين خدا معرفي نمي کند، بلکه جاي او مي گذارد. اين نوع نگاه در انديشمندان ديگر دوره رنسانس هم وجود دارد. رولنزو والنا (متوفي 1457م) ضديت شديدي با هر نوع انديشه ي ديني، پذيرش ولايت الهي و مبنا قرار دادن وحي داشت. انديشمندان اين دوره وحي را در حکم معرفت کنار گذاشتند و بشر را در ساحت ناسوتي و حيواني اش تعريف کردند، اومانيسم واژه اي است که از کلمه «هومر» در لاتين گرفته شده و در زبان انگليسي به آن «هيومن» مي گويند که به معناي بشر است. بشري که اومانيست ها تعريف مي کنند انسانيت ندارد يا اگر دارد حيوانيت بر آن تقدم دارد. هابز، انديشمند انگليسي (متوفي1697م) در تعريف بشر او را موجودي ثروت طلب، قدرت طلب و لذت طلب معرفي کرده، اما نيازهاي متعالي همچون نياز به ايمان و غيب را براي او مطرح نکرده است. ويژگي مشترک انديشمندان اومانيسم اين است که در کل هستي اصالت را به بشر مي دهند، آنها مي گويند بشر به دليل تکيه بر عقل خود به وحي، اشراق و معنويت نياز ندارد.

مفهوم عقل در اومانيسم
 

مقصود انديشمندان از عقل با آنچه ما در علم کلام داريم متفاوت است. مقصود آنها عقل مدنظر فلسفه اسلامي يا حتي عقل فلسفي قرون وسطي نيست. در فلسفه يونان باستان دو واژه لوگوس و نوس وجود دارد؛ لوگوس در سونان باستان معناي معادل عقل دارد، عقلي که منقطع از وحي است. ولي يک سلسله ثابتات، کليات، اصول و مستقلات در عالم دارد. اما عقل مدرني که اومانيست ها بر آن تکيه مي کنند اساساً عقلي است که ذيل نفسانيت و حيوانيت بشر قرار مي گيرد و تجسم آنها است.
ديويد هيوم، فيلسوف انگليسي (متوفي 1776م) آشکارا گفته است: عقل ذيل شهوات و ذيل نفسانيات است و چيزي جز اين نيست. عقلي که پيکود ميراندولا در کتاب «کرامت انسان» تعريف کرده عقلي که رولنز والا ويژگي هايش را بيان نموده يا عقلي که مدنظر ماکياول است مفهوم پايين دستي دارد حضرت علي (ع) عقل معاويه را از جنس پايين دستي مي دانست. اين مفهوم صورت متزلزلي از عقل، يعني خدعه و فريب، است. بنابراين روشنفکر کسي است که از انسان تعريف اومانيستي دارد و در واقع جهان بيني، عقل و نگاهي به عالم اومانيستي مربوط است.
عقل موصوف انديشمندان تجسم اراده ي نفساني بشر است. اين انديشمندان تصريح نموده اند که اين عقل قرار نيست حقيقت يابي کند، بلکه بايد بشر را محور و حاکم بر عالم نمايد. عرفاي ما مانند حافظ و مولوي از عقل در مقابل وحي انتقاد کرده اند، مولانا در اين باره اين شعر را سروده است:

عقل جزوي عقل را بدنام کرد
کام دنيا مرد را ناکام کرد

«عقل جزوي» عقل فلسفه زده يوناني و منقطع از وحي است؛ يعني آنها نيز آن زمان با عقلي که صرفاً عقل معاش بود و جلوه اي از عقل معاد نداشت دعوا داشتند. چيزي که در مدرنيته در مقابل عقل معاش يوناني، که حداقل کلياتي دارد و مي خواهد به حقيقت برسد، چيزي ندارد و يک عقل نسبي انگار، نفسانيت محور و استيلاجوي خود بنياد است. تاريخ فلسفه ي مدرن مشحون از تعاريفي است که انديشمندان ياد شده درباره عقل بيان کرده اند. بر اساس تعابير ديني ما عقل در مقابل نفس و جهل قرار مي گيرد عقل غربي در مقابل عقل ديني مورد نظر قرآن و روايات عين جهل است.
 

دوره ي دوم مدرنيته و ظهور روشنفکران
 

مدرنيته در عصر رنسانس سه دوره ي اصلي را پشت سر گذاشت، دوره نخست دوره پيدايي و شکل گيري است که در آن اجزاي اصلي مدرنيته تکميل مي شود و از قرن چهاردهم تا نيمه دوم قرن هفدهم و حتي اوايل قرن هجدهم طول مي کشد. در اين دوره فيلسوفاني مثل دکارت، بيکن، پيکودلا ميراندولا، ماکياول و هابز ظهور مي کنند.
دوره دوم در تاريخ عصر مدرنيسم، به گفته ي خود انديشمندان غربي، عصر روشن انديشي است؛ در اين دوره است که روشنفکران ظهور مي کنند و عصرروشنگري و روشن انديشي پديد مي آيد. اين دوره از نيمه نخست قرن هجدهم آغاز مي شود. رنسانس از دوره اول تا پايان قرن نوزدهم امتداد دارد. انقلاب صنعتي کمي بعد از رنسانس رخ داد. اولين موج انقلاب صنعتي از 1760م با اختراع ماشين بخار به دست جيمز وات آغاز شد. موج دوم نيز از سال 1770 م با انقلاب الکتريسته پديد آمد. موج سوم نيز از 1770 م با انقلاب الکترونيک شکل گرفت. اين سه موج با هم انقلاب صنعتي را پديد آوردند موج اول انقلاب صنعتي، که همه انقلاب صنعتي را با آن مي شناسند. هم زمان با دوران دوم مدرنيته بود که بدان اشاره شد؛ دوراني که مدرنيته به شکوفايي و اوج خودش رسيد و بارور شد. اين دوره که غربي ها آن را دوره عقل روشنگر و روشنگري غربي مي نامند، تقريباً از 1710 م آغاز شد. دوراني که تبلور عيني و تکنيکي آن انقلاب صنعتي بود. همه مفاهيم اصلي مطرح شده توسط غرب مدرن از دوره دوم مدرنيته به بعد آغاز شد. انديشه ي دموکراسي، الگوي دموکراسي حقوق بشر، نظريه هاي سياسي و همه ايدئولوژي هاي غربي مانند ليبراليسم، سوسياليسم، فاشيسم و ناسيوناليسم در اين دوره ريشه دارند. نظام تعليم و تربيت سکولار به طور کامل دراين دوره شکل گرفت و ظهور کرد. نقطه اقتصاد سرمايه داري، اقتصاد مدرن و اصولاً همه زير مجموعه هاي علوم انساني در اين دوره بنيان گذاشته شد. همه نظريات آدام اسميت (متوفي1790م) درباره علم اقتصاد يا مونتسکيو(متوفي1755م) يکي از بنيادگذاران علوم انساني به ويژه در حوزه جامعه شناسي به اين دوره تعلق دارد.
قرن هجدهم تا نيمه ي دوم خود دوران شکوفايي دارد اما بعد از اين دوره از 1900م، يعني دوره ي سوم مدرنيته دوران افول، بحران مدرنيته و آگاهي غرب از اين بحران آغاز شد. اين دوره پست مدرنيته ناميده مي شود که الان غرب در آن به سر مي برد.
در عصر موسوم به عصر روشنگري انتلکتوئل ها ظهور کردند که بيشتر نيز در فرانسه ساکن بودند، اگر چه در آلمان و انگليس هم بودند ولي پايگاه آنها فرانسه بود. اين افراد بيشنر ژورناليست و روزنامه نگار بودند. اصولاً ژورنال ها در اين دوره پديد آمدند. تاريخ ژورنال در غرب از حدود قرن هفدهم آغاز شد و در قرن هيجدهم به اوج خود رسيد. ژورناليست ها داستان نويس، مقاله نويس، رمان نويس، نمايش نامه نويس، منتقد ادبي، ايدئولوگ هاي سياسي، نظريه پردازان اجتماعي و رهبران تحولات اجتماعي و سياسي بودند و پديده جديدي در غرب به شمار مي آمدند و مي خواستند جهان بيني اومانيستي را که تا قبل از اين در قالب فلسفه ظاهر شده بود به ميان مردم و توده ها ببرند و آن را مطرح کنند و گسترش دهند. آنها کساني بودند که خودشان را روشنفکر مي ناميدند که در ادامه به دليل آن اشاره شده است.
اصطلاح غربي براي انديشمندان دوره ي دوم مدرنيته يا همان روشنفکران، «انتلکتوئل» است. ريشه ي اين واژه «اينتليجنس» به معناي عقل و هوش است، منتها عقل به آن معنا مدرن کم انديش متمرکز بر جزئيات نفساني. اينتليجس از قرن هيجدهم به اين معنا به کار رفته است. اين انتلکتوئل ها خودشان را در مقابل وحي عقل مدار مي ناميدند.

منورالفکرهاي ايران
 

چرا ما انتلکتوئل ها را تعبير به منورالفکر کرديم؟ به اين دليل که اينها خودشان را نمايندگان عصر روشني مي دانستند، اصطلاحي که در آلمان به آن «اينلاين منت» مي گويند اينلاين منت(enlightenmen) به معناي روشنگري است. روشنفکرها معتقد بودند که در دوران پيش از مدرنيته به ويژه بر غرب مسيحي، تاريک انديشي حکمفرما بود زيرا جلوه هايي از دين حضور داشت. آنها مي گويند آنچه به دين تعلق داشته تاريکي و خرافات بوده است و ما با نفي اينها داريم روشني را ترويج مي کنيم.
بنابراين روشنفکرها خودشان را نماينده ي جهان بيني اي مي دانند که در مقابل جهان بيني تاريک انديش ديني، و خود را روشن انديش معرفي مي کنند، چون غير ديني و نافي دين هستند، آن دوره را تاريک انديش مي دانند و خودشان را روشن انديش. در اوايل قرن سيزدهم هجري مترجمان ما وقتي با اين اصطلاح روبه رو شدند انتلکتوئل را با اينلاين منت جمع کردند، کنار هم قرار دادند و واژه ي منورالفکر را ساختند.
منبع: نشريه زمانه، شماره 93.