سکولاریسم از پندار تا واقعیت
سکولاریسم از پندار تا واقعیت
سکولاریسم از پندار تا واقعیت
نویسنده : عباس موسوی هاشمی
منبع : اختصاصي راسخون
منبع : اختصاصي راسخون
واژه «سکولار» (Secularis) از Seculum گرفته شده که در زبان لاتین به معنای «این جهانی، دنیوی، گیتیانه» و متضاد با واژه های «دینی» یا «روحانی» است؛ و در مفهوم امروزین خود به معنای طرد دین و آموزه های ماورای طبیعی و تبدیل انگاره های اجتماعی دینی به انگاره های سکولار (اخلاق سکولار، حقوق سکولار، فلسفه سکولار، اقتصاد سکولار و ...) میباشد. این اندیشه از رهگذر علم گرایی، عقل گرایی، و انسان محوری ظهور و بروز خارجی یافت و بر چهار اصل مادی استوار گردید که ارتباط عمیقی با سه زمینه پیش گفته دارند. اندیشمندان سکولار در راستای حذف انگاره های دینی از زندگی فردی و اجتماعی چنان بی مهابا گام زدهاند که گویی یگانه راه برطرف ساختن دغدغه های آدمی و دست یابی او به سعادت واقعی در گرو هدم انگارهها و مفاهیم دینی از عرصهی زندگی بشری و مطلق انگاری علمی میباشد. در حالی که اساساً سکولاریسم برآیند یک سری تعارضات به وجود آمده در یک آیین به خصوص و یک منطقهی جغرافیایی و برههی زمانی خاص میباشد، که لازمهی تعمیم آن وجود این خصوصیات در محل مورد نظر میباشد. مسأله ی که اصل روایی این تعمیم را در بسیاری موارد ناروا مینمایاند، چه، اگر دنیای غرب در برهه ای از تاریخ خود، تعارض دین مداران و علم گرایان را به نظاره نشسته است؛ تاریخ آدمی در بسیاری از جای های این پهن دشت عالم، ارتباط طولی و تکاملی دین و دانش را به تصویر کشیده است و نامهای انسانهای فرهیختهی بسیاری را در یاد دارد که هم دین دارانی بزرگ بودهاند و هم اندیشمندانی سترگ.
کلید واژه
سکولاریسم، سکولاریزاسیون، علم گرایی، عقل گرایی، انسان محوری
مقدمه
سیر تطور و تحول اندیشه آدمی، از نخستین لمحه های دست به گریبانی اندیشهی او با بی کرانهی مجهولات گرداگردش، تا به امروز که علی رغم جُهد بسیار هم چنان دریای مجهولاتش سر بر بی کرانگی دارد و خود پای در رکاب آزمودن و آموختن می فشارد تاریخ نامه ای است دیرپای، و پندنامه ای است عبرت آموز و ره گشای.
در این میان، پرسشهایی بنیادین پیوسته بیشترین توان آدمی را به خود مصروف داشته، و چشمان هوش اش را به جست و جوی خویش رهنمون ساخته است. پرسشهایی پیرامون آغاز و انجام آدمی، چگونگی تدبیر حیات دنیوی و حقیقت حیات اُخروی، روایی اصالت بخشیدن به خواسته های دنیوی و ... که برای دست یابی به پاسخ آنها گاه دست به دامان ادیان گردیده و گاه خود به وضع قانون و مکتب پرداخته است؛ بدان امید که از رهگذر این کوششها راه به سر منزل مقصود بَرَد؛ و در این راه پر فراز و نشیب بسا ادیان که سر بر بالین انحراف نهادند و بسا مکاتب که جز به بی راهگی رهنمون نگشتند؛ و چرخهی آزمودن و آموختن هم چنان میگردد و میگردد تا روزگاری که آدمی با حقیقت همنشین گردد و بار هزاران سالهی این دغدغه مندی ها به سر منزل مقصود رسد.
یکی از مکاتبی که خود را پاسخ گوی دغدغه های بنیادین آدمی دانسته است «سکولاریسم» میباشد، که طی آن دین به عنوان یکی دیگر از قایلان پاسخ گویی اعتبار و اهمیت اجتماعی خود را از دست میدهد و راه برای جامعهی غیر دینی هموار میگردد؛ و برای دست یابی بدین مرحله چنان بی مهابا گام زده است که گویی سکولاریسم، یگانه راه برطرف ساختن دغدغه های آدمی و دست یابی او به سعادت واقعی را در گرو هدم انگارهها و مفاهیم دینی از عرصهی زندگی بشری و مطلق انگاری علمی میداند.
آنچه در این نوشتار گردآمده است، بررسی روایی یا ناروایی بنیادهای اندیشه ای این مکتب میباشد، تا چه در نظر آید.
در زبان عربی دو واژهی «العِلمانیه» (مشتق از ریشهی عِلم، به این اعتبار که مراد از واژهی سکولار، علم گرایی باشد) و «العَلَمانیه» (از ریشهی عالَم، به این اعتبار که مراد از آن دنیا گرایی باشد) را با واژهی سکولار برابر دانستهاند. (2)
در این میان، هیچ یک از معانی و برابرهای مذکور، گویای تمام بار معنایی نهاده شده بر دوش این واژه نبوده و هر یک در ارایه بخشی از گستره مفهومی واژهی مذکور، دارای نقص میباشند. زیرا واژهی سکولار (سکولاریسم) مانند بسیاری از واژگان مهم تاریخی، دارای یک چرخهی مفهومی از تعمیق و تفصیل گرفته تا تبدل و تغییر میباشد.
از این شیوهی نام گذاری میتوان نتیجه گرفت آن دسته از کشیشانی که امور دنیوی مردم را سامان میدادند به دلیل تهی بودن کتاب مقدس و دیگر منابع مسیحیت از اندیشه های سیاسی و تدبیر امور اجتماعی، در حل و فصل نیازها و مشکلات مردمی به اجتهاد خویش عمل مینمودند. اجتهادی که معمولاً با جزم گرایی و استبداد مجریان آن همراه بود و به دلیل وابستگی آنها به دین، ناخودآگاه اسباب بدبینی مردم نسبت به دین و یا کم توانی آن را در پاسخ گویی به نیازهای زندگیشان فراهم میآورد.
یعنی حاکمیت و تدبیر اداره سیاسی و اجتماعی مردم باید جدای از نهاد دین صورت پذیرد، و حکومت نسبت به زندگی فردی مردم بی طرف باشد. چنین مرامی را سکولار میگفتند. سکولاریسم (Secularism) به صورت کلی به مفهوم ممانعت از دخالت دین در تمامی امور عمومی (≠ امور فردی) جامعه است. این واژه برای معنای مذکور نخستین بار در میانه سدهی نوزدهم توسط نویسنده بریتانیایی «جورج هالی اوک» در سال ۱۸۴۶ م. استفاده شد. (ویکی پدیا: مدخل سکولاریسم)
سکولاریسم بدین معنا تا مدتها کمال غایی و هدف نهایی اندیشمندان سکولار در پی گیری خواسته های خود بود؛ به طوری که امروزه نیز علی رغم تطور معنایی این واژه یکی از مصادیق بارز معنایی آن همین مفهوم «جدایی دین از سیاست» میباشد. تا بدان جای که گفتهاند: «سکولاریسم تفکری است که بر حضور دین در ابعاد مختلف زندگی بشر معترض است. از نظر سکولارها دین فقط با مسایل خصوصی افراد سر و کار دارد، نه مسایل اجتماعی آنها». (5)
بر اساس این معنا میتوان مؤلفه های یک دولت سکولار را در سه مورد ذیل شماره نمود:
الف. دولت سکولار دین را مبنای مشروعیت سیاسی قرار نمیدهد و حتا معتقد است که دین نباید مبنای فعالیتهای اجتماعی افراد قرار گیرد. از نظر دولت سکولار وظیفه دین رستگاری روح بشر و تأمین سعادت اخروی انسانها است و وظیفه دولت پرداختن به امور اجتماعی مردم.
ب. از نگاه دولت سکولار، ساختار اجتماعی دین با ساختار عقلانی تطابق ندارد و در عرصه سیاست و زندگیِ جمعی انسانها باید عقلانیت را حاکم نمود و دولت و سیاست را از چنگ دین به ویژه چیرگی کلیسا رها ساخت؛ و اگر میان این دو قدرت نافذ در جامعه [یعنی دولت و کلیسا] درهم تنیدگی ایجاد شود، وحدتِ در تصمیم گیری از میان خواهد رفت.
ج. دولت سکولار به حاکمیت مردم اعتقاد دارد، نه حاکمیت الاهی؛ یعنی منشأ قدرت در جامعه باید مردم باشند و انسانها برای اداره جامعهی خود نیازی به شریعت ندارند و بر اساس این اصل نه دین باید به دولت کاری داشته باشد و نه دولت به دین.
بدیهی است که عوامل بروز و ظهور این اندیشه را باید در تاریخ سیاسی غرب به نظاره نشست؛ زیرا در طول چندین سده، حاکمیت آباء کلیسا، به عنوان حاکمیت الاهی مطرح بوده و در عمل میان این دو حاکمیت [یعنی حاکمیت الاهی و حاکمیت کلیسا] تضاد و تعارض وجود داشته است و این دوگانگی عملی آغازی بر شکل گیری پندار غربیان در مانعیت حاکمیت الاهی در برابر عزم و اراده و پیشرفت جامعه انسانی گردید.
در این معنا دولت حتا به کلیسا فرمان میدهد و کلیسا را مانند سایر نهادها تحت حاکمیت خود دارد. (6) بر این اساس، عرصهی فعالیتهای دینی در حد فعالیتهای فرهنگی آن هم تنها در گسترهی زندگی فردی و با نظارت دولت تنزل مییابد. این تحدید نمودن و جزیی خواستن گستره دین ریشه در نوع نگاه متفکران غربی به مقولهی دین دارد، که در این میان سه دیدگاه ذیل در نمایاندن اُفق هر دیدگاه و تبیین اختلاف انگیزه هر یک از آنها راهگشا تواند بود:
الف. گروهی از متفکران چون سیادتِ آیین مسیحیت و حاکمیت کلیسا را باطل میدانستند به جدایی دین از دولت یا عدم حضور دین در عرصه سیاست معتقد گشتند.
ب. گروهی برای حفظ دین و آلوده نشدن آن با مفاسد سیاسی به جدایی این دو اعتقاد پیدا نمودند. برخی برای دین قداست قایل شدند و در مقابل سیاست را آمیخته با آلودگیهای بسیار دانستند که تنها راه نجات دین بی اعتنایی آن به مسایل سیاسی است. از نظر این گروه کار قیصر را باید به قیصر سپرد و کار مسیح را به مسیح. وجود این اندیشه را در لایههایی از بستر اندیشه ای جامعهی امروزین ایران نیز میتوان به نظاره نشست. (نگ: معنا و مبنای سکولاریزم، عبدالکریم سروش) غافل از این که این گونه دل سوزیها در مَثَل دوستی خاله خرسه را ماند، زیرا این دستهی از افراد بدین نکته مهم توجه ندارند که زندگی بشر یکپارچه است و بسیاری از مسایل مربوط به زندگی اجتماعی افراد در زندگی خصوصی آنها انعکاس مییابد با غیاب دین در فعالیتهای اجتماعی، به مرور حضور دین در زندگی خصوصی نیز کمرنگ تر خواهد شد؛ چونان که امروز در غرب نظاره گر آن هستیم. (7) بر اساس توجه به همین نکتهی کلیدی و مهم میباشد که شهید مطهری رحمت الله علیه در رسالهی امامت و رهبری نگاشتهاند: «بزرگترین آرزوی هواخواهان ترقی اسلام، باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد. نسبت این دو، نسبت روح و بدن است. این روح و بدن، این مغز و پوست، باید به یک دیگر بپیوندند. فلسفهی پوست، حفظ مغز است؛ پوست از مغز نیرو میگیرد و برای حفظ مغز است. اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی، برای حفظ مواریث معنوی، یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است. اگر این پوست از این مغز جدا باشد، البته مغز گزند میبیند و پوسته خاصیتی ندارد باید سوخته شود ...». (8)
ج. برخی از متفکران مسیحی نیز چون کتاب مقدس را عاری از اندیشههایی پیرامون سیاست و تدبیر امور اجتماعی میدیدند، از تفکیک آن دو و اصلح بودن دولت (تقدم علمی آن) سخن به میان آوردند و چنین بیان داشتند که وظیفه دین هدایت روحی و معنوی انسانهاست و وظیفه دولت تدبیر امور دنیوی آنها.
اگرچه اسلام در آغاز پیدایش و تولد خویش دو عنصر دین و سیاست را به هم عجین ساخته بود و همان گونه که بر زندگی فردی مردم سایه میافکند روابط سیاسی و اجتماعی آنان را نیز شکل میداد. ولی بعدها عده ای از حاکمان، مصلحت و منفعت خود را در جدا کردن حوزه دین از دولت دانسته و از آن دفاع نمودند. از این روی، گونه ای از اندیشه های جدایی طلب میان عرصه دیانت و سیاست را میتوان در سده های نخستین اسلام نیز به نظاره نشست چنان که آوردهاند: وقتی در سال 40 ه ق معاویه بر بلاد اسلامی استیلا یافت بلافاصله به عراق آمد و در سخنرانی خود به مردم گفت: «من با شما بر سر نماز و روزه نمیجنگیدم بلکه میخواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم». علامه طباطبایی رحمت الله علیه در کتاب شیعه در اسلام پیرامون این گفتار نگاشتهاند: «معاویه با این سخن اشاره میکرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقررات دینی ضمانتی نخواهد داشت و همهی نیروی خود را در زنده نگه داشتن حکومت خود به کار خواهد بست». (9)
در این میان، نکته ای که در معانی پیش گفته باید به آن توجه داشت این است که واژهی سکولار در هیچ یک از این تطورات مفهومی، نسبت به دین، دارای مفهوم تقابلی نمیباشد؛ یعنی حداکثر مفهومی که از واژهی سکولار در سه معنای پیش گفته به دست میآید؛ غیر دینی بودن است، نه ضد دین بودن. بر اساس این معانی، دولتی را سکولار میگویند که بر مبنای داده های دینی اداره نمیشود، نه این که ضد دین باشد. به همین ترتیب، ما جامعه ای را داریم که تحت سرپرستی و مدیریت کلیسا و رجال دین نمیباشد، نه این که ضد دین و یا خالی از مفاهیم دینی است.
(اخلاق سکولار، حقوق سکولار، فلسفه سکولار، اقتصاد سکولار و ...)
در این معنا، آموزه های ماورای ماده کنار گذاشته میشود، تا بشر به آموزه های طبیعی یا عقلانی روی آورد. (12) سکولاریسم به این معنا با مفهوم سکولاریزاسیون (Secularization) نزدیک مینماید. چه در تعریف سکولاریزاسیون آوردهاند:
«سکولاریزاسیون یک فرآیند است که به قداست زدایی یا غیر دینی سازی نظام اجتماعی میپردازد. به بیان دیگر سکولاریزاسیون از جریان حذف دین در عرصه سیاست و کاهش نفوذ آن در جامعه و زندگی اجتماعی مردم سخن میگوید. از این روی میتوان آن را به قداست زدایی، دنیوی شدن امور یا جدا انگاری دین و دنیا برگردان نمود». (13) البته برخی میان این دو واژه فرق نهادهاند از این جهت که سکولاریسم یک مکتب و ایدئولوژی است که مبتنی بر اصول و مبانی خاصی میباشد، در حالی که سکولاریزاسیون فرآیند جایگزینی دنیا را به دین یعنی فرآیند سکولار سازی یک جامعه را گویند. (14)
بر اساس این معنا، آنچه امروز از واژهی سکولاریسم برداشت میشود، نه مفهوم جدایی دین از سیاست (که صرفاً به معنای تحدید گسترهی دین بوده و یک مفهوم ضد دینی به شمار نمیآید) بلکه به معنای تقابل دین و حذف آن از تمامی ابعاد زندگی بشری (اعم از فردی و اجتماعی) میباشد. «برنارد لوئیس» در این باره مینگارد: « ... در قرن بیستم، این واژه معنای وسیعتری یافت [یعنی توسعهی مفهوم سکولار از حوزهی سیاست به تمامی ابعاد زندگی آدمی]، که از معانی قدیم و جدید واژه سکولار نشأت گرفته بود». (ویکی پدیا: مدخل سکولاریسم) بر اساس این مفهوم جدید، بشر در آستانهی انکار خدا و ماورای طبیعت قرار میگیرد و سرانجام به اصالت بخشی ماده و فراموش نمودن ماورای ماده ختم خواهد شد. کوشش در نهادینه نمودن این مفهومِ اخیر تا بدان جای پیش رفته است که «ویل دورانت» در ضمن تراجم بزرگ ادیبان معاصرِ جهان غرب مینگارد: «آنچه مرا به سوی ایشان جلب میکند ورای گوناگونی و مهارتهای هنرمندانهی ادبی و شکل آثارشان اتفاق نظر آنان در این نکته است: اکنون که دیگر خدایان نیستند، زندگی چه معنا و مفهومی دارد و کدام شیوهی زیستن برای انسانِ عاقل بیشترین ارزش را داراست؟» (15) و خود دل مشغولیاش را از 64 سال کنکاش در ادبیات و فلسفه و تاریخ، بررسی تأثیر مرگ خدا در جامعهی بشری میداند. (16) و سرانجام حاصل این کنکاش چندین و چند ساله را چنین باز میگوید: «قرن بیستم عصر نیچه است ... عصر مرگ خدا ... اگرچه قلبهای حساس از فقدان دردناک بهترین و زیباترین رؤیاها و اسطورهها ... رنج خواهند برد، ولی شاعران و نقاشان و رؤیاپردازان نمرده اند، آنان از قهرمانهای ما، پیشرفتهای ما و امکانات مان، داستانهای تازه خواهند نوشت و تصاویر جدیدی خواهند کشید تا ما باز هم الهام بگیریم، قوت یابیم و هم چنان بر میراث خویش بیفزاییم». (17)
وجه اشتراکی که میتوان برای کارکردهای مختلف واژه سکولار در معانی پنج گانه پیشین اندیشید؛ این است که دین و یا فقه از عرصه مسایل اجتماعی و سیاسی کنار زده میشود، و هر نوع حکومت و مدیریت و آموزش، تنها بر اساس «حذف دین» صورت میپذیرد.
پیشرفت علوم در ابتدا تضاد و مشکلی با مقولهی دین به وجود نیاورد، حتا دانشمندانی مانند نیوتون که سهم عمده ای در پدید آوردن علوم و اکتشافهای جدید داشتند همواره بر علوم ماورای طبیعت تأکید مینمودند، ولی دیری نپایید که اوضاع دگرگون شد عده ای نیوتون را به عنوان پدید آورندهی علم تا مرز پرستش ستودند؛ و برخی نیز در این جهت بر اصطکاک علم و دین تأکید نمودند و در مسیر تکیه بر علم و بی اعتنایی به مسایل معنوی و دینی گام برداشتند. تا بدان جای که سر منشأ دین را عدم آگاهی آدمیان گذشته در زمینه دانش و به عبارت دیگر کم دانشی آنان میدانستند که برای توجیه پدیده های هستی مجبور بودند قایل به وجود خدا و دیگر نیروهای فراطبیعی گردند؛ ولی اکنون که آدمی در حوزهی دانش، توفیقات خیره کننده ای یافته است با تلاشِ بیشتر میتواند خود سکان تفسیر پدیدهها را به دست گیرد. شاید اظهارات «لاپلاس» آغازی بر نگاه متضاد به دو مقولهی دین و دانش باشد. (18)
در این میان، دانشمندان قایل به دانش سکولار پیوسته با دو پرسش بنیادی رو به رو هستند:
نخست. آن که آیا پیشرفتهای علمی هر چند برجسته مستلزم نگاه مستقل به طبیعت است؟ این در حالی است که دین واسطه های مادی را انکار ننموده، بلکه همواره بر وجود چنین عواملی تأکید میکند. تنها هشدار میدهد که در غور و بررسیها نباید نگاه های خود را به علل طبیعی و مادی محدود ساخت، بلکه به آن سوی عوامل مادی نیز باید توجه نمود.
دوم. آن که با بررسی نتایج دانش سکولار به دست میآید که این دست آوردها نسبی بوده است، زیرا هنوز هم:
1ـ نایافته های دانش بشری در برابر دست آوردهایش بسی بیشتر و فراگیر تر است.
2ـ در بسیاری زمینهها از ثبات و ارزش اطمینان پذیری برخوردار نیست.
3ـ گاه برای دست یابی به آنها راه و نظریهی مشخصی وجود ندارد.
4ـ هنوز دانش سکولار پیرامون حقیقت وجودی انسان و انجام او (آخرت) به اندیشه ای عالمانه دست نیافته است، و تنها به
سکوت مرگ بار خود در این زمینهها ادامه داده است.
مواردی از این دست گواه صادقی است بر این که چنین علومی نمیتوانند مستقلاً دربارهی مسایل دنیوی برنامه دهند؛ و این در حالی است که دین نه تنها گسترهی دانش بشری را محدود نمیکند، بلکه درصدد است تا با توجه دادن اندیشهی آدمی به ورای طبیعت بر گسترهی دانشی او بیفزاید و او را در کشف مجهولات خویش یاری دهد.
بدیهی است که تبیین گسترهی عقل و وحی و چگونگی ارتباط میان آن دو، سستی استدلال مذکور را نمایان خواهد ساخت. عقل آدمی در زمینهی آنچه توان درک آن را دارد، گاه دچار لغز و خطا میگردد و این مسئله ای است که هم عقل فردی آدمی بدان گواهی میدهد و هم اختلاف نظرات و تشت آرای متعدد اندیشمندان در حوزهی مسایل قابل درک عقلی آن را تأیید مینماید. در چنین فضایی است که باید گفت نظرات دین در حوزهی مدرکات عقلی نه تنها بی فایده نخواهد بود، بلکه با توجه به اصل حقانیت تعالیم دینی [تبیین روایی این اصل خود نوشتار مستقلی را میطلبد] میتواند انجامی بر بی انجامی و تشت مدرکات عقلی و رسانیدن آن به سر منزل ثبات و راستی باشد.
از سوی دیگر بسیاری از پدیده های دنیای پیرامون را عقل تا مدتها هیچ گونه درکی نسبت بدان ها نداشته است و تنها در حد یک احتمال و نظریه باقی ماندند و حتا برخی از همین صاحبان عقل در برابر روایی این نظریات مقاومت مینمودند. پدیدههایی چون جریان الکتریسیته، وجود جو، ذرات اتم و ... را میتوان از این گونه موارد به شمار آورد؛ هم چنین برخی از پدیدهها را عقل تنها یک درک اجمالی بدان ها دارد. حال این پرسش باقی است که آیا الکتریسیته، جو، ذرات اتم و ... قبل از درکِ عقلیِ وجودِ آنها، وجود نداشتهاند؟ از این جا معلوم میشود که درک ننمودن عقل، دلیل بر نبودن یک شی نیست (عدمُ الدرک، لیسَ دلیلٌ علی عدمِ الوجود) و از رهگذر تبیین این معنا، قسمت دوم استدلال عقل گرایان یعنی عدم تأیید عقل، دلیل بر بطلان است نیز نفی میگردد.
برای پاسخ بدین اندیشه، نخست باید دید که ریشهی جایگزینی عقل و علم به جای وحی در نزد آدمی چه بوده است؟ و دوم آن که آیا آدمی از رهگذر این جایگزینی بدان چه در پی آن بوده رسیده است؟
در پاسخ به بخش نخست باید گفت: آدمی در بدیلها و جایگزینهایی که برای وحی برگزیده روش عالمانه ای را نپیموده است؛ زیرا بیش از آن که به برتری امور مذکور بر دین فکر کند و برتری و توانمندی این امور را نسبت به دین بسنجد، دربارهی رهایی خود میاندیشد. او دوست دارد مانعی پیش روی خویش نبیند، تا رها و آزاد از هر قید و بندی به زندگی مادی خود ادامه دهد؛ ولی با ملاحظهی تعالیم دین در مییابد که با رعایت قوانین دین و احکام و تکالیف آن نمیتواند به رهایی مطلق برسد و هر چه را خواست انجام دهد؛ از این روی، برای خلاصی از این مانع، هر چیزی را دست آویز قرار میدهد و به آن تمسک میکند و آن را در قالب ایسم های مختلف در میآورد.
در پاسخ به پرسش دوم باید گفت با مراجعهی به تاریخ اندیشهی آدمی به روشنی دانسته میشود، آدمی از این تبدل و جایگزینی بدان چه میخواسته که همان رفع موانع باشد دست نیافته است. زیرا تعیین جایگزین برای دین، تنها منحصر در برگزیدن عقل و علم نمیباشد؛ بلکه انسان گاهی آزادی را بهانه میکند و آن را بر هر چیز دیگر ترجیح میدهد؛ و زمانی رأی و نظر مردم را مبنای همهی امور قلمداد میکند و بر هر نظر و فکری هم چون تعالیم الاهی مقدم میدارد؛ و گاهی نیز سود و منابع اقتصادی را گران بها تر از دیگر ارزشها میداند؛ و گاه از سلطه و حاکمیت به عنوان تنها ارزش یاد میکند و ...
این تبدل و جایگزینی مداوم، و از این شاخه به آن شاخه پریدنهای پی در پی، گواه صادقی است بر آن که آدمی بدان چه در نظر داشته، دست نیافته است.
اساساً آنچه آدمی در پی آن است خود حاصل یک حس غریزی محض و یک اشتباه غیر علمی است. آدمی در فهم درست آزادی و موانع زندگی و تعالی خویش دچار اشتباه بزرگی شده است؛ زیرا بدیهی است که شرایط فردی و اجتماعی، و توان جسمی و روحی آدمی این اجازه را به او نمیدهد که هر کار خواست بکند و اصطلاحاً به مطلق انگاری و بی حد و مرزی دست یابد که گام نهادن در این راه خود آغاز فناپذیری و سقوط اوست؛ زیرا تمام آنچه دارد، از فردیترین داشتهها تا عمومیترین آنها، و از سطحیترین نیازها تا ضروریترین آنها که همان آزادی باشد نسبی است.
بر این اساس، آدمی برای دست یابی حقیقی به تمامی خواسته های خویش، باید به یک تحلیل منطقی از ارزشها و ضد ارزشها، موانع و راهکارها و مفهوم حقیقی تکلیف دست یابد و بزنگاه دست یابی به چنین درکی، خواهد یافت که بسیاری از آنچه را که مانع میپنداشت، میبایست، طریق کمال خویش بداند و دین نیز از این قاعده مستثنا نخواهد بود.
آری! انسان محوریِ آدمی ریشه در درک نادرست او نسبت به موانع زندگیاش، و غفلت از نسبی بودن تمامی داشتهها و نیازهایش دارد. آیا خوردن مادهی تلخی که سلامتی آدمی را در پی دارد، مانعی بر سر راه لذت بردن او ایجاد میکند؟ بدیهی است که پاسخ منفی خواهد بود، زیرا زمینهی تداوم بقا و حیات او را فراهم میآورد و حصول این فایده تلخی آن ماده را تبدیل به حلاوت نموده و به جای مانع پنداشتن آن، نام دارو بر آن مینهد و خوردن آن دارو را نه یک انتخاب، که یک ضرورت میداند.
از مطالب پیش گفته روشن میشود، این سخن که «انسان حق دارد بنده باشد یا نباشد» به این معنا نیست که من حق دارم زحمت و مشقت را تحمل کنم یا از زیر بار آن رهایی یابم، بلکه به مثابه این است که شخص بگوید: من حق دارم از آب حیات بنوشم، یا به جای آن از سَم مُهلک استفاده کنم. بنابراین، باید ذهنیتهای نادرست را در زمینهی بندگی و تکلیف، از اندیشهی خود پاک کنیم و بدانیم بندگی ذات اقدس الاهی، عین آزادی؛ و تکلیف او، عین تشریف است؛ چنان که سعدی رحمت الله علیه فرموده است: «من از آن زمان که در بند توأم آزادم».
1ـ بهبود وضعیت زندگی با توجه به مفاهیم مادی زندگی
این اصل با یک پرسش جدی رو به روست و آن این که آیا نیازهای آدمی منحصر در خواستهای مادی او میباشد؟ بدیهی است که آدمی خواستهای دیگری نیز دارد، که بسیاری از فلاسفهی غرب نه تنها بر اصل وجود آنها در انسان، بلکه بر تفوق و برتری آن بر امیال حسی و طبیعی تأکید نمودهاند، خواستهایی مانند: انگیزهی جهان بینی، معرفت شناسی، کمال جویی، حقیقت طلبی، پرستش و ... از این روی، نادیده انگاشتن نیازهای غیر مادی آدمی، نه تنها وضع زندگی او را بهبود نخواهد بخشید، بلکه نقصان بزرگی را در سیر زندگانی او پدید خواهد آورد.
2ـ دانش تنها وسیلهی در دسترس انسان است
اصل وجود ابزارهای دیگری مانند دین در خارج، حقیقتی غیر قابل انکار است. حال اگر دلیل این انحصار، تضاد دین و دانش است که آن گونه که گذشت دین نه تنها تضادی با مقولهی دانش ندارد، بلکه گسترهی فکر و اُفق اندیشه ای آن را بسی گسترده تر میخواهد؛ و اگر دلیل انحصارِ موجود، نسبی بودن مفاهیم دینی است که این اشکال چنان که گذشت به مقولهی دانش نیز وارد است و چنین نیست که تمامی یافته های دانش، اثباتی و یقینی باشند. بر این اساس، حصر ابزار تعالی آدمی در دانش، خود ادعایی غیر علمی و خارج گردیدن از حوزهی دانش است.
3ـ این که خیر در نیکی کردن است؛ چه خیر جهان دیگر درکار باشد و چه نباشد.
این اصل از دو بعد دارای نقصان است:
نخست. آن که «خیر در نیکی نمودن است» درست؛ ولی تبیین این خیر بر عهدهی کیست؟ زیرا باید خیری باشد تا به کار بستن آن، نیکی به شمار آید. اگر گفته شود هر چه عقلِ فردی درک نماید خیر است، که تشت آرای آدمیان در تبیین خیر و شر، خود دنیایی از شر را پدید میآورد؛ و اگر گفته شود دانش متکفل بیان تبیین خیر است، که باز همان اشکال حصر در اصل دوم پیش خواهد آمد.
دوم. آن که حصرِ انگاره های انسانی در دنیای مادی و عدم توجه به خواستهای غیر مادی آدمی چنان که در تحلیل اصل نخست گذشت نه تنها زندگی این جهانی آدمی را بهبود نخواهد بخشید، بلکه نقصان بزرگی را در سیر زندگانی او پدید خواهد آورد. از این روی، انجام هر فعلی لزوماً خیر نخواهد بود، و انجام هر خیری نیز به معنای نیکی نمودن نمیباشد.
این در حالی است که دین برای تأمین نیاز هستی شناسی و معرفت شناسی آدمی او را به خدای رهنمون میگردد. برای کمال طلبی و ره جویی او، طریق نبوت و ارسال شریعت را ارایه داشته؛ و برای پاسخ به حقیقت طلبی و انجام اندیشی آدمی معاد را وعده داده است. اندیشهی سکولار نیز باید برای اثبات برتری خود بر اندیشهی دینی به این گونه نیازهای غیر مادی آدمی پاسخی عالمانه دهد و نمیتواند با حصر غیر علمی نیازهای آدمی به خواستهای مادی از پاسخ بدین نیازها طفره رود.
4ـ نیکی کردن در این جهان، و پیجویی این نیکی، خیر است.
علاوه بر اشکالات گفته شده ذیل اصل سوم، این اشکال بر اصل مذکور وارد است که دلیل حصر خیر بودنِ پی جویی نیکی در این جهان چیست، زیرا وقتی که چیزی خیر به شمار آمد، پی جویی آن هم خیر خواهد بود؛ حال چه به انگیزهی این جهانی باشد و چه به انگیزهی آن جهانی؛ و اگر گفته شود که اندیشهی سکولار تنها با جهان ماده کار دارد؛ این اشکال وارد است که پس چرا در اصل سوم به عالم غیر ماده اشاره نموده است.
از آنچه گذشت به روشنی دانسته میشود، که اندیشهی سکولاریسم نه تنها یک اندیشهی علمی نمیباشد، بلکه واقعیتی است غیر علمی. زیرا سکولاریسم، در حقیقت حاصل یک ناهنجاری اجتماعی و یک تعارض خارجی است که معلول رفتار افراطی دین گرایان و علم گرایان غربی در سدهی سیزدهم میلادی میباشد، نه لزوماً تعارض نفس دانش و دین (فارغ از عملکرد دین گرایان و علم گرایان) در حوزه تئوری و یا خارجی. بر این اساس، این اندیشه با تمام شاخ و برگهایش تنها در جهان غرب مصداق داشته (آن هم در یک برههی زمانی خاص) و قابل تعمیم به تمام دوره های زندگانی بشری نمیباشد؛ از این روی تعمیم این اندیشه و مطلق انگاری ناسازگاری دین و دانش ناهنجاری فکری دیگری است، که به اغراض متعدد، عده ای را داعی فراگیر نمودن آن در سطح جهانی میباشد، و بیش از هر جای دیگر خودِ غربیان را به رنج افکنده است.
بدیهی است وجود این غرض ورزی ها، روایی این تعمیم را سبب نمیگردد، و ادیان دیگر را به چالش نمیکشد؛ زیرا به عنوان مثال دین اسلام هرگز حوزهی دین را بر دانش مقدم نداشته و گسترهی دانش را به مفاهیم موجود در کتاب آسمانی خود محصور ننموده است، بلکه از آغازِ ظهور، خود از منادیان و مروجان دانش بوده و پیوسته بر حفظ ارتباط طولی (≠ ارتباط عرضی) میان دین و دانش تأکید نموده است؛ و اکثریت قریب به اتفاق مبلغان اسلام و روحانیان مسلمان به جای آن که با نام دین خرقهی دنیایی خویش را رنگین نمایند و یا دین را ابزاری برای محدود نمودن زندگی افراد جامعه و نردبان تسلط روزافزون خود بر آنان قرار دهند، پیوسته کوشیدهاند زندگی مردم را با مفاهیم دینی هم سان و همراه نموده تا از رهگذر آن هم نیازهای مادیشان را پاسخ گفته باشند و هم خواستهای معنویاش را تأمین نموده باشند. (البته مسئلهی ملاکهای قانون گذاری و شیوهی تأمین آزادی نسبی، روایی یا ناروایی آن، مسئلهی دیگری است که در جای خود قابل بحث و بررسی است).
آری! اساساً سکولاریسم تفکری است برخاسته از مسیحیت. در سرزمینهایی این اندیشه پیدا شد که مسیحیت رواج داشت یعنی در روزگاری که ارباب کلیسا دارای قداست بودند و از نقد پذیری مصون و میان رضای خداوند و رضای خلق تعارض وجود داشت. حال اگر دنیای غرب در برهه ای از تاریخ خود، تعارض دین مداران و علم گرایان را به نظاره نشسته است؛ تاریخ آدمی در بسیاری از جای های این پهن دشت عالم، ارتباط طولی و تکاملی دین و دانش را به تصویر کشیده است و نامهای انسانهای فرهیختهی بسیاری را در یاد دارد که هم دین دارانی بزرگ بودهاند و هم اندیشمندانی سترگ.
1. انتظار بشر از دین (بررسی دیدگاهها در دین شناسی معاصر)، عبدالله نصر، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، چاپ چهارم، 1385 ه ش
2. تفسیرهای زندگی (زندگی و آثار نویسندگان بزرگ جهان)، ویل و آریل دورانت، ترجمه ابراهیم مشعری، انتشارات نیلوفر، چاپ پنجم، تهران، 1385 ه ش
3. حکومت اسلامی (درس نامه اندیشه سیاسی اسلام)، احمد واعظی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، قم، 1386 ه ش
4. دانشنامه آزاد ویکی پدیا (http://fa.wikipedia.org)، مدخل سکولاریسم، 7/8/1390
5. دین و دولت در اندیشه اسلامی، محمد سروش، بوستان کتاب قمف چاپ دوم، قم، 1386 ه ش
6. مدخل مسائل جدید در علم کلام (3 ج)، جعفر سبحانی، مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق علیه السلام، چاپ دوم، قم، 1386 ه ش
7. مسائل جدید کلامی، جعفر سبحانی، مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ نخست، قم، 1387 ه ش
8. نسبت دین و دنیا (بررسی و نقد سکولاریزم)، عبد الله جوادی آملی، نشر اسرا، چاپ پنجم، قم، 1387 ه ش
/ع
کلید واژه
سکولاریسم، سکولاریزاسیون، علم گرایی، عقل گرایی، انسان محوری
مقدمه
سیر تطور و تحول اندیشه آدمی، از نخستین لمحه های دست به گریبانی اندیشهی او با بی کرانهی مجهولات گرداگردش، تا به امروز که علی رغم جُهد بسیار هم چنان دریای مجهولاتش سر بر بی کرانگی دارد و خود پای در رکاب آزمودن و آموختن می فشارد تاریخ نامه ای است دیرپای، و پندنامه ای است عبرت آموز و ره گشای.
در این میان، پرسشهایی بنیادین پیوسته بیشترین توان آدمی را به خود مصروف داشته، و چشمان هوش اش را به جست و جوی خویش رهنمون ساخته است. پرسشهایی پیرامون آغاز و انجام آدمی، چگونگی تدبیر حیات دنیوی و حقیقت حیات اُخروی، روایی اصالت بخشیدن به خواسته های دنیوی و ... که برای دست یابی به پاسخ آنها گاه دست به دامان ادیان گردیده و گاه خود به وضع قانون و مکتب پرداخته است؛ بدان امید که از رهگذر این کوششها راه به سر منزل مقصود بَرَد؛ و در این راه پر فراز و نشیب بسا ادیان که سر بر بالین انحراف نهادند و بسا مکاتب که جز به بی راهگی رهنمون نگشتند؛ و چرخهی آزمودن و آموختن هم چنان میگردد و میگردد تا روزگاری که آدمی با حقیقت همنشین گردد و بار هزاران سالهی این دغدغه مندی ها به سر منزل مقصود رسد.
یکی از مکاتبی که خود را پاسخ گوی دغدغه های بنیادین آدمی دانسته است «سکولاریسم» میباشد، که طی آن دین به عنوان یکی دیگر از قایلان پاسخ گویی اعتبار و اهمیت اجتماعی خود را از دست میدهد و راه برای جامعهی غیر دینی هموار میگردد؛ و برای دست یابی بدین مرحله چنان بی مهابا گام زده است که گویی سکولاریسم، یگانه راه برطرف ساختن دغدغه های آدمی و دست یابی او به سعادت واقعی را در گرو هدم انگارهها و مفاهیم دینی از عرصهی زندگی بشری و مطلق انگاری علمی میداند.
آنچه در این نوشتار گردآمده است، بررسی روایی یا ناروایی بنیادهای اندیشه ای این مکتب میباشد، تا چه در نظر آید.
بررسی ریشهی واژگانی
در زبان عربی دو واژهی «العِلمانیه» (مشتق از ریشهی عِلم، به این اعتبار که مراد از واژهی سکولار، علم گرایی باشد) و «العَلَمانیه» (از ریشهی عالَم، به این اعتبار که مراد از آن دنیا گرایی باشد) را با واژهی سکولار برابر دانستهاند. (2)
در این میان، هیچ یک از معانی و برابرهای مذکور، گویای تمام بار معنایی نهاده شده بر دوش این واژه نبوده و هر یک در ارایه بخشی از گستره مفهومی واژهی مذکور، دارای نقص میباشند. زیرا واژهی سکولار (سکولاریسم) مانند بسیاری از واژگان مهم تاریخی، دارای یک چرخهی مفهومی از تعمیق و تفصیل گرفته تا تبدل و تغییر میباشد.
سیر تطور مفهومی واژه سکولار
الف. گسترهی مفهومی در سده های گذشته
از این شیوهی نام گذاری میتوان نتیجه گرفت آن دسته از کشیشانی که امور دنیوی مردم را سامان میدادند به دلیل تهی بودن کتاب مقدس و دیگر منابع مسیحیت از اندیشه های سیاسی و تدبیر امور اجتماعی، در حل و فصل نیازها و مشکلات مردمی به اجتهاد خویش عمل مینمودند. اجتهادی که معمولاً با جزم گرایی و استبداد مجریان آن همراه بود و به دلیل وابستگی آنها به دین، ناخودآگاه اسباب بدبینی مردم نسبت به دین و یا کم توانی آن را در پاسخ گویی به نیازهای زندگیشان فراهم میآورد.
یعنی حاکمیت و تدبیر اداره سیاسی و اجتماعی مردم باید جدای از نهاد دین صورت پذیرد، و حکومت نسبت به زندگی فردی مردم بی طرف باشد. چنین مرامی را سکولار میگفتند. سکولاریسم (Secularism) به صورت کلی به مفهوم ممانعت از دخالت دین در تمامی امور عمومی (≠ امور فردی) جامعه است. این واژه برای معنای مذکور نخستین بار در میانه سدهی نوزدهم توسط نویسنده بریتانیایی «جورج هالی اوک» در سال ۱۸۴۶ م. استفاده شد. (ویکی پدیا: مدخل سکولاریسم)
سکولاریسم بدین معنا تا مدتها کمال غایی و هدف نهایی اندیشمندان سکولار در پی گیری خواسته های خود بود؛ به طوری که امروزه نیز علی رغم تطور معنایی این واژه یکی از مصادیق بارز معنایی آن همین مفهوم «جدایی دین از سیاست» میباشد. تا بدان جای که گفتهاند: «سکولاریسم تفکری است که بر حضور دین در ابعاد مختلف زندگی بشر معترض است. از نظر سکولارها دین فقط با مسایل خصوصی افراد سر و کار دارد، نه مسایل اجتماعی آنها». (5)
بر اساس این معنا میتوان مؤلفه های یک دولت سکولار را در سه مورد ذیل شماره نمود:
الف. دولت سکولار دین را مبنای مشروعیت سیاسی قرار نمیدهد و حتا معتقد است که دین نباید مبنای فعالیتهای اجتماعی افراد قرار گیرد. از نظر دولت سکولار وظیفه دین رستگاری روح بشر و تأمین سعادت اخروی انسانها است و وظیفه دولت پرداختن به امور اجتماعی مردم.
ب. از نگاه دولت سکولار، ساختار اجتماعی دین با ساختار عقلانی تطابق ندارد و در عرصه سیاست و زندگیِ جمعی انسانها باید عقلانیت را حاکم نمود و دولت و سیاست را از چنگ دین به ویژه چیرگی کلیسا رها ساخت؛ و اگر میان این دو قدرت نافذ در جامعه [یعنی دولت و کلیسا] درهم تنیدگی ایجاد شود، وحدتِ در تصمیم گیری از میان خواهد رفت.
ج. دولت سکولار به حاکمیت مردم اعتقاد دارد، نه حاکمیت الاهی؛ یعنی منشأ قدرت در جامعه باید مردم باشند و انسانها برای اداره جامعهی خود نیازی به شریعت ندارند و بر اساس این اصل نه دین باید به دولت کاری داشته باشد و نه دولت به دین.
بدیهی است که عوامل بروز و ظهور این اندیشه را باید در تاریخ سیاسی غرب به نظاره نشست؛ زیرا در طول چندین سده، حاکمیت آباء کلیسا، به عنوان حاکمیت الاهی مطرح بوده و در عمل میان این دو حاکمیت [یعنی حاکمیت الاهی و حاکمیت کلیسا] تضاد و تعارض وجود داشته است و این دوگانگی عملی آغازی بر شکل گیری پندار غربیان در مانعیت حاکمیت الاهی در برابر عزم و اراده و پیشرفت جامعه انسانی گردید.
در این معنا دولت حتا به کلیسا فرمان میدهد و کلیسا را مانند سایر نهادها تحت حاکمیت خود دارد. (6) بر این اساس، عرصهی فعالیتهای دینی در حد فعالیتهای فرهنگی آن هم تنها در گسترهی زندگی فردی و با نظارت دولت تنزل مییابد. این تحدید نمودن و جزیی خواستن گستره دین ریشه در نوع نگاه متفکران غربی به مقولهی دین دارد، که در این میان سه دیدگاه ذیل در نمایاندن اُفق هر دیدگاه و تبیین اختلاف انگیزه هر یک از آنها راهگشا تواند بود:
الف. گروهی از متفکران چون سیادتِ آیین مسیحیت و حاکمیت کلیسا را باطل میدانستند به جدایی دین از دولت یا عدم حضور دین در عرصه سیاست معتقد گشتند.
ب. گروهی برای حفظ دین و آلوده نشدن آن با مفاسد سیاسی به جدایی این دو اعتقاد پیدا نمودند. برخی برای دین قداست قایل شدند و در مقابل سیاست را آمیخته با آلودگیهای بسیار دانستند که تنها راه نجات دین بی اعتنایی آن به مسایل سیاسی است. از نظر این گروه کار قیصر را باید به قیصر سپرد و کار مسیح را به مسیح. وجود این اندیشه را در لایههایی از بستر اندیشه ای جامعهی امروزین ایران نیز میتوان به نظاره نشست. (نگ: معنا و مبنای سکولاریزم، عبدالکریم سروش) غافل از این که این گونه دل سوزیها در مَثَل دوستی خاله خرسه را ماند، زیرا این دستهی از افراد بدین نکته مهم توجه ندارند که زندگی بشر یکپارچه است و بسیاری از مسایل مربوط به زندگی اجتماعی افراد در زندگی خصوصی آنها انعکاس مییابد با غیاب دین در فعالیتهای اجتماعی، به مرور حضور دین در زندگی خصوصی نیز کمرنگ تر خواهد شد؛ چونان که امروز در غرب نظاره گر آن هستیم. (7) بر اساس توجه به همین نکتهی کلیدی و مهم میباشد که شهید مطهری رحمت الله علیه در رسالهی امامت و رهبری نگاشتهاند: «بزرگترین آرزوی هواخواهان ترقی اسلام، باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد. نسبت این دو، نسبت روح و بدن است. این روح و بدن، این مغز و پوست، باید به یک دیگر بپیوندند. فلسفهی پوست، حفظ مغز است؛ پوست از مغز نیرو میگیرد و برای حفظ مغز است. اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی، برای حفظ مواریث معنوی، یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است. اگر این پوست از این مغز جدا باشد، البته مغز گزند میبیند و پوسته خاصیتی ندارد باید سوخته شود ...». (8)
ج. برخی از متفکران مسیحی نیز چون کتاب مقدس را عاری از اندیشههایی پیرامون سیاست و تدبیر امور اجتماعی میدیدند، از تفکیک آن دو و اصلح بودن دولت (تقدم علمی آن) سخن به میان آوردند و چنین بیان داشتند که وظیفه دین هدایت روحی و معنوی انسانهاست و وظیفه دولت تدبیر امور دنیوی آنها.
اگرچه اسلام در آغاز پیدایش و تولد خویش دو عنصر دین و سیاست را به هم عجین ساخته بود و همان گونه که بر زندگی فردی مردم سایه میافکند روابط سیاسی و اجتماعی آنان را نیز شکل میداد. ولی بعدها عده ای از حاکمان، مصلحت و منفعت خود را در جدا کردن حوزه دین از دولت دانسته و از آن دفاع نمودند. از این روی، گونه ای از اندیشه های جدایی طلب میان عرصه دیانت و سیاست را میتوان در سده های نخستین اسلام نیز به نظاره نشست چنان که آوردهاند: وقتی در سال 40 ه ق معاویه بر بلاد اسلامی استیلا یافت بلافاصله به عراق آمد و در سخنرانی خود به مردم گفت: «من با شما بر سر نماز و روزه نمیجنگیدم بلکه میخواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم». علامه طباطبایی رحمت الله علیه در کتاب شیعه در اسلام پیرامون این گفتار نگاشتهاند: «معاویه با این سخن اشاره میکرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقررات دینی ضمانتی نخواهد داشت و همهی نیروی خود را در زنده نگه داشتن حکومت خود به کار خواهد بست». (9)
در این میان، نکته ای که در معانی پیش گفته باید به آن توجه داشت این است که واژهی سکولار در هیچ یک از این تطورات مفهومی، نسبت به دین، دارای مفهوم تقابلی نمیباشد؛ یعنی حداکثر مفهومی که از واژهی سکولار در سه معنای پیش گفته به دست میآید؛ غیر دینی بودن است، نه ضد دین بودن. بر اساس این معانی، دولتی را سکولار میگویند که بر مبنای داده های دینی اداره نمیشود، نه این که ضد دین باشد. به همین ترتیب، ما جامعه ای را داریم که تحت سرپرستی و مدیریت کلیسا و رجال دین نمیباشد، نه این که ضد دین و یا خالی از مفاهیم دینی است.
ب. گسترهی مفهومی در روزگار معاصر
(اخلاق سکولار، حقوق سکولار، فلسفه سکولار، اقتصاد سکولار و ...)
در این معنا، آموزه های ماورای ماده کنار گذاشته میشود، تا بشر به آموزه های طبیعی یا عقلانی روی آورد. (12) سکولاریسم به این معنا با مفهوم سکولاریزاسیون (Secularization) نزدیک مینماید. چه در تعریف سکولاریزاسیون آوردهاند:
«سکولاریزاسیون یک فرآیند است که به قداست زدایی یا غیر دینی سازی نظام اجتماعی میپردازد. به بیان دیگر سکولاریزاسیون از جریان حذف دین در عرصه سیاست و کاهش نفوذ آن در جامعه و زندگی اجتماعی مردم سخن میگوید. از این روی میتوان آن را به قداست زدایی، دنیوی شدن امور یا جدا انگاری دین و دنیا برگردان نمود». (13) البته برخی میان این دو واژه فرق نهادهاند از این جهت که سکولاریسم یک مکتب و ایدئولوژی است که مبتنی بر اصول و مبانی خاصی میباشد، در حالی که سکولاریزاسیون فرآیند جایگزینی دنیا را به دین یعنی فرآیند سکولار سازی یک جامعه را گویند. (14)
بر اساس این معنا، آنچه امروز از واژهی سکولاریسم برداشت میشود، نه مفهوم جدایی دین از سیاست (که صرفاً به معنای تحدید گسترهی دین بوده و یک مفهوم ضد دینی به شمار نمیآید) بلکه به معنای تقابل دین و حذف آن از تمامی ابعاد زندگی بشری (اعم از فردی و اجتماعی) میباشد. «برنارد لوئیس» در این باره مینگارد: « ... در قرن بیستم، این واژه معنای وسیعتری یافت [یعنی توسعهی مفهوم سکولار از حوزهی سیاست به تمامی ابعاد زندگی آدمی]، که از معانی قدیم و جدید واژه سکولار نشأت گرفته بود». (ویکی پدیا: مدخل سکولاریسم) بر اساس این مفهوم جدید، بشر در آستانهی انکار خدا و ماورای طبیعت قرار میگیرد و سرانجام به اصالت بخشی ماده و فراموش نمودن ماورای ماده ختم خواهد شد. کوشش در نهادینه نمودن این مفهومِ اخیر تا بدان جای پیش رفته است که «ویل دورانت» در ضمن تراجم بزرگ ادیبان معاصرِ جهان غرب مینگارد: «آنچه مرا به سوی ایشان جلب میکند ورای گوناگونی و مهارتهای هنرمندانهی ادبی و شکل آثارشان اتفاق نظر آنان در این نکته است: اکنون که دیگر خدایان نیستند، زندگی چه معنا و مفهومی دارد و کدام شیوهی زیستن برای انسانِ عاقل بیشترین ارزش را داراست؟» (15) و خود دل مشغولیاش را از 64 سال کنکاش در ادبیات و فلسفه و تاریخ، بررسی تأثیر مرگ خدا در جامعهی بشری میداند. (16) و سرانجام حاصل این کنکاش چندین و چند ساله را چنین باز میگوید: «قرن بیستم عصر نیچه است ... عصر مرگ خدا ... اگرچه قلبهای حساس از فقدان دردناک بهترین و زیباترین رؤیاها و اسطورهها ... رنج خواهند برد، ولی شاعران و نقاشان و رؤیاپردازان نمرده اند، آنان از قهرمانهای ما، پیشرفتهای ما و امکانات مان، داستانهای تازه خواهند نوشت و تصاویر جدیدی خواهند کشید تا ما باز هم الهام بگیریم، قوت یابیم و هم چنان بر میراث خویش بیفزاییم». (17)
وجه اشتراکی که میتوان برای کارکردهای مختلف واژه سکولار در معانی پنج گانه پیشین اندیشید؛ این است که دین و یا فقه از عرصه مسایل اجتماعی و سیاسی کنار زده میشود، و هر نوع حکومت و مدیریت و آموزش، تنها بر اساس «حذف دین» صورت میپذیرد.
زمینه های شکل گیری اندیشه سکولار
الف. علم گرایی
پیشرفت علوم در ابتدا تضاد و مشکلی با مقولهی دین به وجود نیاورد، حتا دانشمندانی مانند نیوتون که سهم عمده ای در پدید آوردن علوم و اکتشافهای جدید داشتند همواره بر علوم ماورای طبیعت تأکید مینمودند، ولی دیری نپایید که اوضاع دگرگون شد عده ای نیوتون را به عنوان پدید آورندهی علم تا مرز پرستش ستودند؛ و برخی نیز در این جهت بر اصطکاک علم و دین تأکید نمودند و در مسیر تکیه بر علم و بی اعتنایی به مسایل معنوی و دینی گام برداشتند. تا بدان جای که سر منشأ دین را عدم آگاهی آدمیان گذشته در زمینه دانش و به عبارت دیگر کم دانشی آنان میدانستند که برای توجیه پدیده های هستی مجبور بودند قایل به وجود خدا و دیگر نیروهای فراطبیعی گردند؛ ولی اکنون که آدمی در حوزهی دانش، توفیقات خیره کننده ای یافته است با تلاشِ بیشتر میتواند خود سکان تفسیر پدیدهها را به دست گیرد. شاید اظهارات «لاپلاس» آغازی بر نگاه متضاد به دو مقولهی دین و دانش باشد. (18)
در این میان، دانشمندان قایل به دانش سکولار پیوسته با دو پرسش بنیادی رو به رو هستند:
نخست. آن که آیا پیشرفتهای علمی هر چند برجسته مستلزم نگاه مستقل به طبیعت است؟ این در حالی است که دین واسطه های مادی را انکار ننموده، بلکه همواره بر وجود چنین عواملی تأکید میکند. تنها هشدار میدهد که در غور و بررسیها نباید نگاه های خود را به علل طبیعی و مادی محدود ساخت، بلکه به آن سوی عوامل مادی نیز باید توجه نمود.
دوم. آن که با بررسی نتایج دانش سکولار به دست میآید که این دست آوردها نسبی بوده است، زیرا هنوز هم:
1ـ نایافته های دانش بشری در برابر دست آوردهایش بسی بیشتر و فراگیر تر است.
2ـ در بسیاری زمینهها از ثبات و ارزش اطمینان پذیری برخوردار نیست.
3ـ گاه برای دست یابی به آنها راه و نظریهی مشخصی وجود ندارد.
4ـ هنوز دانش سکولار پیرامون حقیقت وجودی انسان و انجام او (آخرت) به اندیشه ای عالمانه دست نیافته است، و تنها به
سکوت مرگ بار خود در این زمینهها ادامه داده است.
مواردی از این دست گواه صادقی است بر این که چنین علومی نمیتوانند مستقلاً دربارهی مسایل دنیوی برنامه دهند؛ و این در حالی است که دین نه تنها گسترهی دانش بشری را محدود نمیکند، بلکه درصدد است تا با توجه دادن اندیشهی آدمی به ورای طبیعت بر گسترهی دانشی او بیفزاید و او را در کشف مجهولات خویش یاری دهد.
ب. عقل گرایی
بدیهی است که تبیین گسترهی عقل و وحی و چگونگی ارتباط میان آن دو، سستی استدلال مذکور را نمایان خواهد ساخت. عقل آدمی در زمینهی آنچه توان درک آن را دارد، گاه دچار لغز و خطا میگردد و این مسئله ای است که هم عقل فردی آدمی بدان گواهی میدهد و هم اختلاف نظرات و تشت آرای متعدد اندیشمندان در حوزهی مسایل قابل درک عقلی آن را تأیید مینماید. در چنین فضایی است که باید گفت نظرات دین در حوزهی مدرکات عقلی نه تنها بی فایده نخواهد بود، بلکه با توجه به اصل حقانیت تعالیم دینی [تبیین روایی این اصل خود نوشتار مستقلی را میطلبد] میتواند انجامی بر بی انجامی و تشت مدرکات عقلی و رسانیدن آن به سر منزل ثبات و راستی باشد.
از سوی دیگر بسیاری از پدیده های دنیای پیرامون را عقل تا مدتها هیچ گونه درکی نسبت بدان ها نداشته است و تنها در حد یک احتمال و نظریه باقی ماندند و حتا برخی از همین صاحبان عقل در برابر روایی این نظریات مقاومت مینمودند. پدیدههایی چون جریان الکتریسیته، وجود جو، ذرات اتم و ... را میتوان از این گونه موارد به شمار آورد؛ هم چنین برخی از پدیدهها را عقل تنها یک درک اجمالی بدان ها دارد. حال این پرسش باقی است که آیا الکتریسیته، جو، ذرات اتم و ... قبل از درکِ عقلیِ وجودِ آنها، وجود نداشتهاند؟ از این جا معلوم میشود که درک ننمودن عقل، دلیل بر نبودن یک شی نیست (عدمُ الدرک، لیسَ دلیلٌ علی عدمِ الوجود) و از رهگذر تبیین این معنا، قسمت دوم استدلال عقل گرایان یعنی عدم تأیید عقل، دلیل بر بطلان است نیز نفی میگردد.
ج. انسان محوری
برای پاسخ بدین اندیشه، نخست باید دید که ریشهی جایگزینی عقل و علم به جای وحی در نزد آدمی چه بوده است؟ و دوم آن که آیا آدمی از رهگذر این جایگزینی بدان چه در پی آن بوده رسیده است؟
در پاسخ به بخش نخست باید گفت: آدمی در بدیلها و جایگزینهایی که برای وحی برگزیده روش عالمانه ای را نپیموده است؛ زیرا بیش از آن که به برتری امور مذکور بر دین فکر کند و برتری و توانمندی این امور را نسبت به دین بسنجد، دربارهی رهایی خود میاندیشد. او دوست دارد مانعی پیش روی خویش نبیند، تا رها و آزاد از هر قید و بندی به زندگی مادی خود ادامه دهد؛ ولی با ملاحظهی تعالیم دین در مییابد که با رعایت قوانین دین و احکام و تکالیف آن نمیتواند به رهایی مطلق برسد و هر چه را خواست انجام دهد؛ از این روی، برای خلاصی از این مانع، هر چیزی را دست آویز قرار میدهد و به آن تمسک میکند و آن را در قالب ایسم های مختلف در میآورد.
در پاسخ به پرسش دوم باید گفت با مراجعهی به تاریخ اندیشهی آدمی به روشنی دانسته میشود، آدمی از این تبدل و جایگزینی بدان چه میخواسته که همان رفع موانع باشد دست نیافته است. زیرا تعیین جایگزین برای دین، تنها منحصر در برگزیدن عقل و علم نمیباشد؛ بلکه انسان گاهی آزادی را بهانه میکند و آن را بر هر چیز دیگر ترجیح میدهد؛ و زمانی رأی و نظر مردم را مبنای همهی امور قلمداد میکند و بر هر نظر و فکری هم چون تعالیم الاهی مقدم میدارد؛ و گاهی نیز سود و منابع اقتصادی را گران بها تر از دیگر ارزشها میداند؛ و گاه از سلطه و حاکمیت به عنوان تنها ارزش یاد میکند و ...
این تبدل و جایگزینی مداوم، و از این شاخه به آن شاخه پریدنهای پی در پی، گواه صادقی است بر آن که آدمی بدان چه در نظر داشته، دست نیافته است.
اساساً آنچه آدمی در پی آن است خود حاصل یک حس غریزی محض و یک اشتباه غیر علمی است. آدمی در فهم درست آزادی و موانع زندگی و تعالی خویش دچار اشتباه بزرگی شده است؛ زیرا بدیهی است که شرایط فردی و اجتماعی، و توان جسمی و روحی آدمی این اجازه را به او نمیدهد که هر کار خواست بکند و اصطلاحاً به مطلق انگاری و بی حد و مرزی دست یابد که گام نهادن در این راه خود آغاز فناپذیری و سقوط اوست؛ زیرا تمام آنچه دارد، از فردیترین داشتهها تا عمومیترین آنها، و از سطحیترین نیازها تا ضروریترین آنها که همان آزادی باشد نسبی است.
بر این اساس، آدمی برای دست یابی حقیقی به تمامی خواسته های خویش، باید به یک تحلیل منطقی از ارزشها و ضد ارزشها، موانع و راهکارها و مفهوم حقیقی تکلیف دست یابد و بزنگاه دست یابی به چنین درکی، خواهد یافت که بسیاری از آنچه را که مانع میپنداشت، میبایست، طریق کمال خویش بداند و دین نیز از این قاعده مستثنا نخواهد بود.
آری! انسان محوریِ آدمی ریشه در درک نادرست او نسبت به موانع زندگیاش، و غفلت از نسبی بودن تمامی داشتهها و نیازهایش دارد. آیا خوردن مادهی تلخی که سلامتی آدمی را در پی دارد، مانعی بر سر راه لذت بردن او ایجاد میکند؟ بدیهی است که پاسخ منفی خواهد بود، زیرا زمینهی تداوم بقا و حیات او را فراهم میآورد و حصول این فایده تلخی آن ماده را تبدیل به حلاوت نموده و به جای مانع پنداشتن آن، نام دارو بر آن مینهد و خوردن آن دارو را نه یک انتخاب، که یک ضرورت میداند.
از مطالب پیش گفته روشن میشود، این سخن که «انسان حق دارد بنده باشد یا نباشد» به این معنا نیست که من حق دارم زحمت و مشقت را تحمل کنم یا از زیر بار آن رهایی یابم، بلکه به مثابه این است که شخص بگوید: من حق دارم از آب حیات بنوشم، یا به جای آن از سَم مُهلک استفاده کنم. بنابراین، باید ذهنیتهای نادرست را در زمینهی بندگی و تکلیف، از اندیشهی خود پاک کنیم و بدانیم بندگی ذات اقدس الاهی، عین آزادی؛ و تکلیف او، عین تشریف است؛ چنان که سعدی رحمت الله علیه فرموده است: «من از آن زمان که در بند توأم آزادم».
اصول اندیشه سکولار
1ـ بهبود وضعیت زندگی با توجه به مفاهیم مادی زندگی
این اصل با یک پرسش جدی رو به روست و آن این که آیا نیازهای آدمی منحصر در خواستهای مادی او میباشد؟ بدیهی است که آدمی خواستهای دیگری نیز دارد، که بسیاری از فلاسفهی غرب نه تنها بر اصل وجود آنها در انسان، بلکه بر تفوق و برتری آن بر امیال حسی و طبیعی تأکید نمودهاند، خواستهایی مانند: انگیزهی جهان بینی، معرفت شناسی، کمال جویی، حقیقت طلبی، پرستش و ... از این روی، نادیده انگاشتن نیازهای غیر مادی آدمی، نه تنها وضع زندگی او را بهبود نخواهد بخشید، بلکه نقصان بزرگی را در سیر زندگانی او پدید خواهد آورد.
2ـ دانش تنها وسیلهی در دسترس انسان است
اصل وجود ابزارهای دیگری مانند دین در خارج، حقیقتی غیر قابل انکار است. حال اگر دلیل این انحصار، تضاد دین و دانش است که آن گونه که گذشت دین نه تنها تضادی با مقولهی دانش ندارد، بلکه گسترهی فکر و اُفق اندیشه ای آن را بسی گسترده تر میخواهد؛ و اگر دلیل انحصارِ موجود، نسبی بودن مفاهیم دینی است که این اشکال چنان که گذشت به مقولهی دانش نیز وارد است و چنین نیست که تمامی یافته های دانش، اثباتی و یقینی باشند. بر این اساس، حصر ابزار تعالی آدمی در دانش، خود ادعایی غیر علمی و خارج گردیدن از حوزهی دانش است.
3ـ این که خیر در نیکی کردن است؛ چه خیر جهان دیگر درکار باشد و چه نباشد.
این اصل از دو بعد دارای نقصان است:
نخست. آن که «خیر در نیکی نمودن است» درست؛ ولی تبیین این خیر بر عهدهی کیست؟ زیرا باید خیری باشد تا به کار بستن آن، نیکی به شمار آید. اگر گفته شود هر چه عقلِ فردی درک نماید خیر است، که تشت آرای آدمیان در تبیین خیر و شر، خود دنیایی از شر را پدید میآورد؛ و اگر گفته شود دانش متکفل بیان تبیین خیر است، که باز همان اشکال حصر در اصل دوم پیش خواهد آمد.
دوم. آن که حصرِ انگاره های انسانی در دنیای مادی و عدم توجه به خواستهای غیر مادی آدمی چنان که در تحلیل اصل نخست گذشت نه تنها زندگی این جهانی آدمی را بهبود نخواهد بخشید، بلکه نقصان بزرگی را در سیر زندگانی او پدید خواهد آورد. از این روی، انجام هر فعلی لزوماً خیر نخواهد بود، و انجام هر خیری نیز به معنای نیکی نمودن نمیباشد.
این در حالی است که دین برای تأمین نیاز هستی شناسی و معرفت شناسی آدمی او را به خدای رهنمون میگردد. برای کمال طلبی و ره جویی او، طریق نبوت و ارسال شریعت را ارایه داشته؛ و برای پاسخ به حقیقت طلبی و انجام اندیشی آدمی معاد را وعده داده است. اندیشهی سکولار نیز باید برای اثبات برتری خود بر اندیشهی دینی به این گونه نیازهای غیر مادی آدمی پاسخی عالمانه دهد و نمیتواند با حصر غیر علمی نیازهای آدمی به خواستهای مادی از پاسخ بدین نیازها طفره رود.
4ـ نیکی کردن در این جهان، و پیجویی این نیکی، خیر است.
علاوه بر اشکالات گفته شده ذیل اصل سوم، این اشکال بر اصل مذکور وارد است که دلیل حصر خیر بودنِ پی جویی نیکی در این جهان چیست، زیرا وقتی که چیزی خیر به شمار آمد، پی جویی آن هم خیر خواهد بود؛ حال چه به انگیزهی این جهانی باشد و چه به انگیزهی آن جهانی؛ و اگر گفته شود که اندیشهی سکولار تنها با جهان ماده کار دارد؛ این اشکال وارد است که پس چرا در اصل سوم به عالم غیر ماده اشاره نموده است.
از آنچه گذشت به روشنی دانسته میشود، که اندیشهی سکولاریسم نه تنها یک اندیشهی علمی نمیباشد، بلکه واقعیتی است غیر علمی. زیرا سکولاریسم، در حقیقت حاصل یک ناهنجاری اجتماعی و یک تعارض خارجی است که معلول رفتار افراطی دین گرایان و علم گرایان غربی در سدهی سیزدهم میلادی میباشد، نه لزوماً تعارض نفس دانش و دین (فارغ از عملکرد دین گرایان و علم گرایان) در حوزه تئوری و یا خارجی. بر این اساس، این اندیشه با تمام شاخ و برگهایش تنها در جهان غرب مصداق داشته (آن هم در یک برههی زمانی خاص) و قابل تعمیم به تمام دوره های زندگانی بشری نمیباشد؛ از این روی تعمیم این اندیشه و مطلق انگاری ناسازگاری دین و دانش ناهنجاری فکری دیگری است، که به اغراض متعدد، عده ای را داعی فراگیر نمودن آن در سطح جهانی میباشد، و بیش از هر جای دیگر خودِ غربیان را به رنج افکنده است.
بدیهی است وجود این غرض ورزی ها، روایی این تعمیم را سبب نمیگردد، و ادیان دیگر را به چالش نمیکشد؛ زیرا به عنوان مثال دین اسلام هرگز حوزهی دین را بر دانش مقدم نداشته و گسترهی دانش را به مفاهیم موجود در کتاب آسمانی خود محصور ننموده است، بلکه از آغازِ ظهور، خود از منادیان و مروجان دانش بوده و پیوسته بر حفظ ارتباط طولی (≠ ارتباط عرضی) میان دین و دانش تأکید نموده است؛ و اکثریت قریب به اتفاق مبلغان اسلام و روحانیان مسلمان به جای آن که با نام دین خرقهی دنیایی خویش را رنگین نمایند و یا دین را ابزاری برای محدود نمودن زندگی افراد جامعه و نردبان تسلط روزافزون خود بر آنان قرار دهند، پیوسته کوشیدهاند زندگی مردم را با مفاهیم دینی هم سان و همراه نموده تا از رهگذر آن هم نیازهای مادیشان را پاسخ گفته باشند و هم خواستهای معنویاش را تأمین نموده باشند. (البته مسئلهی ملاکهای قانون گذاری و شیوهی تأمین آزادی نسبی، روایی یا ناروایی آن، مسئلهی دیگری است که در جای خود قابل بحث و بررسی است).
آری! اساساً سکولاریسم تفکری است برخاسته از مسیحیت. در سرزمینهایی این اندیشه پیدا شد که مسیحیت رواج داشت یعنی در روزگاری که ارباب کلیسا دارای قداست بودند و از نقد پذیری مصون و میان رضای خداوند و رضای خلق تعارض وجود داشت. حال اگر دنیای غرب در برهه ای از تاریخ خود، تعارض دین مداران و علم گرایان را به نظاره نشسته است؛ تاریخ آدمی در بسیاری از جای های این پهن دشت عالم، ارتباط طولی و تکاملی دین و دانش را به تصویر کشیده است و نامهای انسانهای فرهیختهی بسیاری را در یاد دارد که هم دین دارانی بزرگ بودهاند و هم اندیشمندانی سترگ.
پي نوشت ها :
1. انتظار بشر از دین: 351
2. حکومت اسلامی: 48
3. مسائل جدید کلامی: 268
4. حکومت اسلامی: 48
5. انتظار بشر از دین: 351
6. مسائل جدید کلامی: 268
7. انتظار بشر از دین: 359
8. دین و دولت در اندیشه اسلامی: 122
9. دین و دولت در اندیشه اسلامی: 120
10. انتظار بشر از دین: 353
11. همان: 357
12. مسائل جدید کلامی: 268
13. انتظار بشر از دین: 351
14. همان: 351
15. تفسیرهای زندگی: 11
16. ر. ک: تفسیرهای زندگی: 562 561
17. تفسیر زندگی: 564
18. نسبت دین و دنیا: 34
1. انتظار بشر از دین (بررسی دیدگاهها در دین شناسی معاصر)، عبدالله نصر، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، چاپ چهارم، 1385 ه ش
2. تفسیرهای زندگی (زندگی و آثار نویسندگان بزرگ جهان)، ویل و آریل دورانت، ترجمه ابراهیم مشعری، انتشارات نیلوفر، چاپ پنجم، تهران، 1385 ه ش
3. حکومت اسلامی (درس نامه اندیشه سیاسی اسلام)، احمد واعظی، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، قم، 1386 ه ش
4. دانشنامه آزاد ویکی پدیا (http://fa.wikipedia.org)، مدخل سکولاریسم، 7/8/1390
5. دین و دولت در اندیشه اسلامی، محمد سروش، بوستان کتاب قمف چاپ دوم، قم، 1386 ه ش
6. مدخل مسائل جدید در علم کلام (3 ج)، جعفر سبحانی، مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق علیه السلام، چاپ دوم، قم، 1386 ه ش
7. مسائل جدید کلامی، جعفر سبحانی، مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ نخست، قم، 1387 ه ش
8. نسبت دین و دنیا (بررسی و نقد سکولاریزم)، عبد الله جوادی آملی، نشر اسرا، چاپ پنجم، قم، 1387 ه ش
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}