مدل مهبانگ و مشكلات آن
مدل مهبانگ و مشكلات آن
مدل مهبانگ و مشكلات آن
نويسنده: رضا منصوري
زمان پلانك كوچك ترين واحد زمان است كه در فيزيك پذيرفته شده و برابر است با 10 45- ثانيه. نظريه ي مهبانگ مدعي است كه دست كم از اين زمان به بعد مدل مناسبي است براي آفرينش.
مي دانيم كه جوّ زمين مانع عبور امواج الكترومغناطيسي در بعضي طول موج ها مي شود. پس لازم بود با پرواز بالن يا پرتاب ماهواره همه ي اين طيف اندازه گيري بشود كه كاري زمان بر و پرهزينه بود. از زمان كشف تابش زمينه تا دهه ي هفتاد با تكرار آزمايش روي زمين و نيز پرواز بالن هاي گوناگون سعي مي شد طيف كامل تري از تابش زمينه به دست آيد. اما مشكلات جوّ زمين اجازه ي نتيجه گيري قطعي نمي داد. گاهي حتي به نظر مي رسيد طيف تابش زمينه از طيف جسم سياه انحراف دارد. سرانجام در دهه ي هفتاد / نود ماهواره اي كوبي به خارج از جوّ زمين پرتاب شد، سپس ماهواره ي WMAP و سپس پلانك. هدف از اين پرتاب اين ماهواره ها اندازه گيري هاي ماهواره ي كوبي بسيار حيرت انگيز بود. طيفي كه كوبي براي تابش زمينه در تمام طول موج ها به دست آورد با آن چنان دقتي با طيف جسم سياه برابري مي كرد كه هويل و بوندي و بربيج، همگي از طرفداران نظريه ي حالت پايا، در مقاله اي بلافاصله ادعا كردند كه در فيزيك امكان ندارد هيچ آزمايشي با اين دقت با پيش گويي بخواند؛ پس حتماً نظريه ي مهبانگ اشتباه است. و براي رفع اين اشتباه آن ها در چارچوب نظريه ي حالت پايا پيشنهادهاي جديدي براي توجيه اين طيف عرضه كردند. اين پيشنهادها را اجتماع كيهان شناسان جدّي نگرفته است. تحليل اندازه گيري هاي ماهواره ي كوبي و رصدهاي ديگر نه تنها ويژگي تابش زمينه را به عنوان جسم سياه و طيف پلانك به وضوح نشان داده بلكه اطلاعات با ارزشي هم درباره اُفت و خيز ماده در دوران آغازين عالم به دست داده است، زيرا اين تابش تنها بازمانده ي آن زمان است و تحليل آن به كشف رازهايي از عالم اوليه منجر خواهد شد. هم اكنون بررسي تابش زمينه ي كيهاني و پردازش داده هاي رصدي مرتبط با آن از زمينه هاي بسيار مطرح مطالعات كيهان شناسي است. به اين ترتيب نظريه اي بر نظريه اي ديگر چيره مي شود. گرچه نظريه ي حالت پايا به تاريخ پيوسته است، من به عمد اين دو نظريه را در كنار هم مطرح و داستان و نقش اهميت هر كدام را با تفصيل بيشتري بيان كردم تا ببينيد علم چگونه پيش مي رود. تا چه حدّ برنامه ريزي و هزينه هاي هنگفت آزمايش ها نقش دارند و تا چه حدّ تصادف و به اصطلاح جديد «سرانديپ گرايي» در پيش بُرد علم، به ويژه علوم پايه، نقش بازي مي كند.
داستان ايراني سه شاهزاده و رفتن آن ها به سرانديپ را شنيده ايد؟ اين سه شاهزاده در گشت و گذار در جزيره ي سرانديپ به گنج ها دست يافتند. اين است كه گاهي فرايند كشف علمي را از نوع كشفيات اين سه شاهزاده مي دانند و به اصطلاح آن را سرانديپ گرايي مي نامند. قدر مسلّم اين است كه بخشي از كشفيات علمي تصادفي و به معناي مدرن سياستگذاري علم سرانديپي است كه در آن آزادي عمل محقق و گشت و گذار او در زمينه ي مورد علاقه اش بسيار كارساز است. درست در همين دوران، در دهه ي پنجاه / هفتاد كه نظريه ي مهبانگ اعتبار تجربي چشمگيري پيدا مي كند، نقاط ضعف آن هم روشن تر مي شود كه اين هم از خصوصيات پيشرفت علم است. هيچ نظريه اي، و هيچ مدلي، از طبيعت كامل نيست. تثبيت هر نظريه مانند تحكيم گام كوه نوردي است كه پس از آن بتواند گام ديگر را بردارد. هنگامي كه مهبانگ اعتبار كامل خود را به دست آورد موج جديدي از پژوهش هاي كيهان شناختي براي درك كامل آن برداشته شد، نقاط ضعف روشن تر بيان شدند و كيهان شناسان بر آن شدند كه اين اشكالات را برطرف كنند.
برگرديم به عالم اوليه؛ زماني كه ماده ي عالم بسيار منقبض بود، نه زميني وجود داشت و نه خورشيدي، نه كهكشاني و نه خوشه اي از كهكشان ها. اتم ها و هسته ها و حتي ذرات بنيادي هنوز ساخته نشده بودند و ماده ي عالم به قدري فشرده بود كه ذرات بنيادي و حتي كوارك ها، كه ذرات تشكيل دهنده ي پروتون و نوترون اند، نيز نمي توانستند به وجود بيايند. فقط ميدان گرانش وجود داشت و ميداني ناشي از اتحاد برهم كنش هاي الكترومغناطيسي، هسته اي ضعيف، و هسته اي قوي؛ به اين معني كه هنوز عالم آن قدر سرد و منبسط نشده بود كه اين نيروها - اين برهم كنش ها - بتوانند جداگانه در سرنوشت عالم سهيم باشند.
به گذشته تر كه برويم مي رسيم به زماني كه آن را در كيهان شناسي زمان پلانك مي ناميم. تصور اين زمان براي شما مشكل خواهد بود. صحبت سال، يا روز، يا ثانيه نيست. صحبت زمان هايي است كه ساعت هاي ما نمي توانند اندازه بگيرند. كوچك ترين واحد زمان، كه براي ما قابل اندازه گيري است، حدود يك ميليونيم ثانيه است و خود نانوثانيه يعني يك ميلياردم ثانيه. اما من از زمان هايي صحبت مي كنم كه بسيار كوچك تر از اين هاست. شايد از خود بپرسيد كه مگر چنين زمان هايي اصلاً معني دارد؟ بايد بگويم زمان، هرچقدر كوچك يا بزرگ، هنگامي معني دارد كه در آن بتوان كاري انجام داد يا انجام رويدادي را تعريف كرد. يك روز نوري، به عنوان واحد زمان يا واحد طول، براي كيهان شناسي فعلي كه با ابعاد ميليارد سال نوري سرو كار دارد بي اهميت است. اما يك ثانيه ي نوري در عالم اوليه، كه درون آن بسياري رويدادها را مي توان تعريف كرد، ديگر بي معني و بي اهميت نيست. زمان پلانگ، كوچك ترين واحد زمان است كه در فيزيك پذيرفته ايم و برابراست با 10 45- ثانيه! نظريه ي مهبانگ مدعي است كه دست كم از اين زمان به بعد مدل مناسبي است براي آفرينش. پيش از آن گرانش بايد كوانتومي باشد و نظريه هاي فعلي هنوز توانايي ساختن مدلي براي آن را ندارند. اما آيا اين ادعاي نظريه ي مهبانگ بي اشكال است؟
اگر اين حرف درست باشد پس چگونه است كه امروز همه ي عالم را يك جور و همگن و همسانگرد مي بينيم، در صورتي كه در زمان پلانك تعداد بسيار زياد قسمت هايي از عالم وجود داشته است كه از يكديگر بي خبر بوده اند و هيچ ارتباط علّي، علت و معلولي، با هم نداشته اند. اما گويي به طريقي اسرارآميز همه چگالي معين و برابر هم داشته اند! چرا در همه جاي عالم امروزين چگالي ماده يكي است؟ چرا همه جا تعداد كهكشان ها يكي است؟ اين اشكال را در كيهان شناسي به نام مشكل افق مي شناسند. چند اشكال از اين نوع در مدل استاندارد و كيهان شناسي، كه همان مدل مهبانگ باشد، وجود دارد. حالا چگالي عالم را در نظر بگيريد. اين چگالي هندسه و نوع انبساط عالم را تعيين مي كند، به گونه اي مقدار كاملاً مشخصي تعيين كننده ي عالم با هندسه ي تخت است.
اگر به زمان پلانگ برگرديم اين مقدار آستانه، يا مقدار بحراني، بايد با دقتي بيش از اندازه ي تصور پذير در علم، يعني با دقت يك در 62 10 ، تعيين شده باشد. در علوم فيزيكي عددهاي كه اين گونه دقيق تعريف شده باشند مطلوب نيستند. اين واقعيت نامطلوب را فيزيك دان ها تنظيم ظريف مي نامند، گويي دستي آن ها را دقت تنظيم كرده است! در كيهان شناسي اين مسئله ي چگالي آستانه و تنظيم ظريف آن را مشكل تخت بودن عالم مي نامند. با اين مشكلاتِ مدل مهبانگ، و مشكلات مشابه ديگر، آيا بايد اين مدل را كنار گذاشت؟ بايد آن را غلط دانست؟
كيهان شناسان راه ديگري را انتخاب مي كنند، آن ها سعي مي كنند آن را تصحيح كنند. در دهه ي شصت / هشتاد راهي براي رفع اين معضل پيشنهاد شد به نام مدل تورمي عالم كه سعي مي كند اشكالات مدل مهبانگ را در آغاز آفرينش رفع كند. كيهان شناسي از آن پس هيجان انگيزتر هم شده است چون در پي رفع مشكلات و فهم بيشتر و عميق تر عالم با مشكلات جديدتري آشنا مي شويم. چالش هاي علمي بيشتر مي شود و هيجان بيشتر درگير شدن با آن هم بيشتر.
مشکل افق: دو کهکشان A و B يکي در شرق و يکي در غرب ما در فاصله 13 ميليارد سال نوري از ما رصد مي شوند. در 13 ميليارد سال پيش اين دو از هم خبر نداشتند، هنوز هم نمي توانند يکديگر را ببينند. تازه در نقطه C آينده A مي تواند B را ببيند و همين طور B کهکشان A را . پس چطور عالم در بخش هاي متفاوت يکسان است و چگالي يکساني دارد.
منبع: ماهنامه نجوم، شماره 206.
مي دانيم كه جوّ زمين مانع عبور امواج الكترومغناطيسي در بعضي طول موج ها مي شود. پس لازم بود با پرواز بالن يا پرتاب ماهواره همه ي اين طيف اندازه گيري بشود كه كاري زمان بر و پرهزينه بود. از زمان كشف تابش زمينه تا دهه ي هفتاد با تكرار آزمايش روي زمين و نيز پرواز بالن هاي گوناگون سعي مي شد طيف كامل تري از تابش زمينه به دست آيد. اما مشكلات جوّ زمين اجازه ي نتيجه گيري قطعي نمي داد. گاهي حتي به نظر مي رسيد طيف تابش زمينه از طيف جسم سياه انحراف دارد. سرانجام در دهه ي هفتاد / نود ماهواره اي كوبي به خارج از جوّ زمين پرتاب شد، سپس ماهواره ي WMAP و سپس پلانك. هدف از اين پرتاب اين ماهواره ها اندازه گيري هاي ماهواره ي كوبي بسيار حيرت انگيز بود. طيفي كه كوبي براي تابش زمينه در تمام طول موج ها به دست آورد با آن چنان دقتي با طيف جسم سياه برابري مي كرد كه هويل و بوندي و بربيج، همگي از طرفداران نظريه ي حالت پايا، در مقاله اي بلافاصله ادعا كردند كه در فيزيك امكان ندارد هيچ آزمايشي با اين دقت با پيش گويي بخواند؛ پس حتماً نظريه ي مهبانگ اشتباه است. و براي رفع اين اشتباه آن ها در چارچوب نظريه ي حالت پايا پيشنهادهاي جديدي براي توجيه اين طيف عرضه كردند. اين پيشنهادها را اجتماع كيهان شناسان جدّي نگرفته است. تحليل اندازه گيري هاي ماهواره ي كوبي و رصدهاي ديگر نه تنها ويژگي تابش زمينه را به عنوان جسم سياه و طيف پلانك به وضوح نشان داده بلكه اطلاعات با ارزشي هم درباره اُفت و خيز ماده در دوران آغازين عالم به دست داده است، زيرا اين تابش تنها بازمانده ي آن زمان است و تحليل آن به كشف رازهايي از عالم اوليه منجر خواهد شد. هم اكنون بررسي تابش زمينه ي كيهاني و پردازش داده هاي رصدي مرتبط با آن از زمينه هاي بسيار مطرح مطالعات كيهان شناسي است. به اين ترتيب نظريه اي بر نظريه اي ديگر چيره مي شود. گرچه نظريه ي حالت پايا به تاريخ پيوسته است، من به عمد اين دو نظريه را در كنار هم مطرح و داستان و نقش اهميت هر كدام را با تفصيل بيشتري بيان كردم تا ببينيد علم چگونه پيش مي رود. تا چه حدّ برنامه ريزي و هزينه هاي هنگفت آزمايش ها نقش دارند و تا چه حدّ تصادف و به اصطلاح جديد «سرانديپ گرايي» در پيش بُرد علم، به ويژه علوم پايه، نقش بازي مي كند.
داستان ايراني سه شاهزاده و رفتن آن ها به سرانديپ را شنيده ايد؟ اين سه شاهزاده در گشت و گذار در جزيره ي سرانديپ به گنج ها دست يافتند. اين است كه گاهي فرايند كشف علمي را از نوع كشفيات اين سه شاهزاده مي دانند و به اصطلاح آن را سرانديپ گرايي مي نامند. قدر مسلّم اين است كه بخشي از كشفيات علمي تصادفي و به معناي مدرن سياستگذاري علم سرانديپي است كه در آن آزادي عمل محقق و گشت و گذار او در زمينه ي مورد علاقه اش بسيار كارساز است. درست در همين دوران، در دهه ي پنجاه / هفتاد كه نظريه ي مهبانگ اعتبار تجربي چشمگيري پيدا مي كند، نقاط ضعف آن هم روشن تر مي شود كه اين هم از خصوصيات پيشرفت علم است. هيچ نظريه اي، و هيچ مدلي، از طبيعت كامل نيست. تثبيت هر نظريه مانند تحكيم گام كوه نوردي است كه پس از آن بتواند گام ديگر را بردارد. هنگامي كه مهبانگ اعتبار كامل خود را به دست آورد موج جديدي از پژوهش هاي كيهان شناختي براي درك كامل آن برداشته شد، نقاط ضعف روشن تر بيان شدند و كيهان شناسان بر آن شدند كه اين اشكالات را برطرف كنند.
برگرديم به عالم اوليه؛ زماني كه ماده ي عالم بسيار منقبض بود، نه زميني وجود داشت و نه خورشيدي، نه كهكشاني و نه خوشه اي از كهكشان ها. اتم ها و هسته ها و حتي ذرات بنيادي هنوز ساخته نشده بودند و ماده ي عالم به قدري فشرده بود كه ذرات بنيادي و حتي كوارك ها، كه ذرات تشكيل دهنده ي پروتون و نوترون اند، نيز نمي توانستند به وجود بيايند. فقط ميدان گرانش وجود داشت و ميداني ناشي از اتحاد برهم كنش هاي الكترومغناطيسي، هسته اي ضعيف، و هسته اي قوي؛ به اين معني كه هنوز عالم آن قدر سرد و منبسط نشده بود كه اين نيروها - اين برهم كنش ها - بتوانند جداگانه در سرنوشت عالم سهيم باشند.
به گذشته تر كه برويم مي رسيم به زماني كه آن را در كيهان شناسي زمان پلانك مي ناميم. تصور اين زمان براي شما مشكل خواهد بود. صحبت سال، يا روز، يا ثانيه نيست. صحبت زمان هايي است كه ساعت هاي ما نمي توانند اندازه بگيرند. كوچك ترين واحد زمان، كه براي ما قابل اندازه گيري است، حدود يك ميليونيم ثانيه است و خود نانوثانيه يعني يك ميلياردم ثانيه. اما من از زمان هايي صحبت مي كنم كه بسيار كوچك تر از اين هاست. شايد از خود بپرسيد كه مگر چنين زمان هايي اصلاً معني دارد؟ بايد بگويم زمان، هرچقدر كوچك يا بزرگ، هنگامي معني دارد كه در آن بتوان كاري انجام داد يا انجام رويدادي را تعريف كرد. يك روز نوري، به عنوان واحد زمان يا واحد طول، براي كيهان شناسي فعلي كه با ابعاد ميليارد سال نوري سرو كار دارد بي اهميت است. اما يك ثانيه ي نوري در عالم اوليه، كه درون آن بسياري رويدادها را مي توان تعريف كرد، ديگر بي معني و بي اهميت نيست. زمان پلانگ، كوچك ترين واحد زمان است كه در فيزيك پذيرفته ايم و برابراست با 10 45- ثانيه! نظريه ي مهبانگ مدعي است كه دست كم از اين زمان به بعد مدل مناسبي است براي آفرينش. پيش از آن گرانش بايد كوانتومي باشد و نظريه هاي فعلي هنوز توانايي ساختن مدلي براي آن را ندارند. اما آيا اين ادعاي نظريه ي مهبانگ بي اشكال است؟
اگر اين حرف درست باشد پس چگونه است كه امروز همه ي عالم را يك جور و همگن و همسانگرد مي بينيم، در صورتي كه در زمان پلانك تعداد بسيار زياد قسمت هايي از عالم وجود داشته است كه از يكديگر بي خبر بوده اند و هيچ ارتباط علّي، علت و معلولي، با هم نداشته اند. اما گويي به طريقي اسرارآميز همه چگالي معين و برابر هم داشته اند! چرا در همه جاي عالم امروزين چگالي ماده يكي است؟ چرا همه جا تعداد كهكشان ها يكي است؟ اين اشكال را در كيهان شناسي به نام مشكل افق مي شناسند. چند اشكال از اين نوع در مدل استاندارد و كيهان شناسي، كه همان مدل مهبانگ باشد، وجود دارد. حالا چگالي عالم را در نظر بگيريد. اين چگالي هندسه و نوع انبساط عالم را تعيين مي كند، به گونه اي مقدار كاملاً مشخصي تعيين كننده ي عالم با هندسه ي تخت است.
اگر به زمان پلانگ برگرديم اين مقدار آستانه، يا مقدار بحراني، بايد با دقتي بيش از اندازه ي تصور پذير در علم، يعني با دقت يك در 62 10 ، تعيين شده باشد. در علوم فيزيكي عددهاي كه اين گونه دقيق تعريف شده باشند مطلوب نيستند. اين واقعيت نامطلوب را فيزيك دان ها تنظيم ظريف مي نامند، گويي دستي آن ها را دقت تنظيم كرده است! در كيهان شناسي اين مسئله ي چگالي آستانه و تنظيم ظريف آن را مشكل تخت بودن عالم مي نامند. با اين مشكلاتِ مدل مهبانگ، و مشكلات مشابه ديگر، آيا بايد اين مدل را كنار گذاشت؟ بايد آن را غلط دانست؟
كيهان شناسان راه ديگري را انتخاب مي كنند، آن ها سعي مي كنند آن را تصحيح كنند. در دهه ي شصت / هشتاد راهي براي رفع اين معضل پيشنهاد شد به نام مدل تورمي عالم كه سعي مي كند اشكالات مدل مهبانگ را در آغاز آفرينش رفع كند. كيهان شناسي از آن پس هيجان انگيزتر هم شده است چون در پي رفع مشكلات و فهم بيشتر و عميق تر عالم با مشكلات جديدتري آشنا مي شويم. چالش هاي علمي بيشتر مي شود و هيجان بيشتر درگير شدن با آن هم بيشتر.
مشکل افق: دو کهکشان A و B يکي در شرق و يکي در غرب ما در فاصله 13 ميليارد سال نوري از ما رصد مي شوند. در 13 ميليارد سال پيش اين دو از هم خبر نداشتند، هنوز هم نمي توانند يکديگر را ببينند. تازه در نقطه C آينده A مي تواند B را ببيند و همين طور B کهکشان A را . پس چطور عالم در بخش هاي متفاوت يکسان است و چگالي يکساني دارد.
منبع: ماهنامه نجوم، شماره 206.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}