فرهنگ سياسي كوفيان در روزگار امام علي ابن ابي طالب(ع)(3)


 

نويسنده: دكتر سيد محمدمهدي جعفري




 

جنگ هاي فرسايشي معاويه و واكنش كوفيان
 

سرانجام انتظار به پايان رسيد و نوزاد نامشروع ازدواج اجباري دو انديشه توطئه گر؛ ابوموسي اشعري و عمروبن عاص، پس از نه ماه، پاي خود را بدين جهان گذاشت. نتيجه حكميت حكمين: بركناري علي از خلافت، از سوي هر دو داور عادل و مرضي الطفين، و برگماري معاويه به خلافت از سوي داور خود او، يعني عمر و پسر نابغه بود! (و ظاهراً وانمود شد كه ابوموسي فريب خورده است). و قرار پيمان نامه، به صراحت، حكومت كردن بر پايه آيات قرآن بود. چون خبر به كوفه رسيد، و اميرالمؤمنين گزارش كار و شيوه داوري و نتيجه آن را شنيد، به ياران اعلام كرد كه چون بر خلاف مفاد و شرايط پيمان عمل شده است ما هيچ تعهدي در برابر نتيجه داوري نداريم و آن را نمي پذيريم. آماده برگشتن به سوي ميدان جنگ شويد.
خوارج گفتند تا اعتراف به كفر خود و سپس توبه نكرده اي، به نزد تو باز نمي گرديم و به جنگ نمي آييم. و كوفيان گفتند ما از سوي خوارج امنيت نخواهيم داشت، چگونه مي توانيم زن و فرزندان و خانه هاي خود را بي دفاع در معرض تاخت و تاز احتمالي اينان بگذاريم و به جنگ برويم؟
معاويه هم، كه به كام دل رسيده بود؛ خود را در دمشق، يا به قولي در بيت المقدس، خليفه خواند و تاجگذاراي كرد، و با شناختي كه از كوفيان و روحيه آنان داشت، به تاخت و تازهاي فرساينده ايذايي پرداخت؛ نخست در مرزهاي شام و عراق، سپس كمي پيش تر، و سرانجام در شهر انبار، مكه، مدينه و حتي يمن.
امام پيوسته مردم را به دفع اين شرارت ها و دفاع از مردم بي گناه و بازگشت به جنگ با معاويه و ريشه كن كردن هميشگي فتنه، فرا مي خواند، اما هرگز با گوشي شنوا روبرو نمي شد.
با همين روحيه و سهل انگاري و بهانه جويي كوفيان بود كه معاويه توسط معاويه بن خديج، مصر را از دست محمد بن ابي بكر بيرون آورد، مالك اشتر را توسط عامل خراج العريش در صحراي سينا مسموم كرد و به شهادت رسانيد، و بر اوضاع، به شكلي كه خود مي خواست، مسلط شد.
در اين مدت امام پيوسته كوفيان را به حركت و بازگشت به جنگ فرا مي خواند؛ گاه با سرزنش و نكوهش، و گاه با تشويق و تحريك احساسات آنان و يادآوري وظايف ديني، اجتماعي و انساني و در ضمن همين سخنان است كه ما از روحيه ها، گرايش ها، خصلت ها و رفتارهاي كوفيان آگاه مي شويم. در جاهاي بسياري از نهج البلاغه، سخن امام دربارة كوفيان، گزارش شده است كه براي نمونه، به برخي از آنها اشاره مي شود:
«احمدالله علي ماقضي من امر و قدر من فعلِ، و علي ابتلايي بكم...»
«خداي را سپاس مي گزارم بر فرماني كه رانده است، و كرداري كه مقدر كرده است، و بر آزموده و گرفتار شدنم به شما دار و دسته اي كه وقتي فرمان داده ام، فرمان نبرده ايد، و هنگامي كه فراخوانده ام، پاسخ نداده ايد.
اگر به شما مهلت داده شد، در سخنان بيهوده فرو مي رويد و اگر به جنگ فراخوانده شديد، سستي از خود نشان مي دهيد.
و چنانچه مردم بر گرد پيشوايي گرد آمدند، به سرزنش و نيش زبان مي پردازيد، و در صورتي كه به قاطعيت با ديگران آورده شديد، به واپس خود بازگرديد...» (1)
در اين خطبه، امام مردمي را وصف مي كند كه نافرمان و بهانه جو، تن پرور و آسايش طلب هستند، و حتي به سرزنش عده اندكي مي پردازند كه از پيشواي خود، و يا رهبري در سطح پايين تر فرمان مي برند و مي خواهند كاري كنند كه آنان هم از گرد امام پراكنده شوند.
مبادا وظيفه به گردن آنان هم بيفتد و ناچار به رفتن جنگ شوند، و اگر به اجبار به ميدان كشانيده شده اند، در آنجا نيز از خود سستي نشان داده اند.

چرا نافرماني؟
 

در خطبة ديگري، پس از آگاه شدن از تاخت و تاز نعمان بن بشير از ياران معاويه به عين التمر كوفيان را چنين وصف مي كند:
«منيت بمن لا يطيع اذا امرت و لا يجيب اذا دعوت...»
«به كساني دچار و گرفتار شده ام كه وقتي فرمان دهم، فرمان نمي برند و هنگاميكه فرا خوانم، پاسخ نمي دهند. چگونه با اين سستي به ياري پروردگارتان چشم داشت داريد. آيا ديني در شما نيست كه شما را فراهم بياورد؟ آيا حميتي نداريد كه به غيرتتان وادارد؟ در ميان شما به دادرسي بر مي خيزم و به فريادرسي بانگ مي دهم، نه گفتاري از من مي شنويد، و نه فرماني مي بريد، تا پيشامدها از سرانجام هاي بد و تباه پرده بردارد؛ پس با شما مردم نه خونخواهي توان كرد، و نه به هدف و خواستي توان رسيد.
شما را به ياري برادرانتان فرا خواندم و شما چون شتري كه دچار درد ناف شده، ناله سرداديد و چون چاپاري پشت از پالان زخم شده، واماندگي نشان داديد. مدتها بعد از اين همه اظهار درماندگي، دسته اي سرباز لنگان و ناتوان براي ياري من به راه افتاد «كه گويي آنان را به سوي مرگ مي رانند و نگران مرگ هستند.» (2)
در اين سخن، امام نافرماني كوفيان را به علت سستي و تن پروري، و آسايش طلبي را نتيجه بي ديني و كم اعتقادي و نداشتن غيرت و تعصب مذهبي وصف مي كند.
هدف اصلي دين، هدايت انسان و رشد و تعالي بخشيدن به او است. و امام مي خواست، در دورة مسؤوليت خود اين هدف را عملي سازد. لذا شيوة او در همة كارها آموزش بود و پرورش، آگاه ساختن و عمل شايستة آگاهانه آموختن. اما كوفيان كه سالها به تن پروري و مصرف كردن غنيمت ها عادت كرده بودند، و از سويي در دو جنگ جمل و صفين سخت به ستوه آمده بودند- به ويژه كه صفين جنگي بود طولاني و بدون برنده در ميدان- ديگر حاضر نبودند به جنگي بروند كه اطميناني به پيروزي در آن ندارند و اگر هم پيروز شوند، چون جنگ با مسلمانان است، غنيمت، اسير و تصرف زمين ندارد. زيرا آنان در فتوحات دورة عمر بن خطاب و عثمان بن عفّان، بيشتر به طمع غنائم به جنگ كشيده مي شدند. اكنون حق علي مطرح است. حقي كه شرف و آبرو و انسانيت هم در كنار آن هست. پس از سخنان سرزنش آميز امام، تني چند از كوفيان، نامنظم و ناشاد، لنگان به راه افتاده اند كه به جنگ بروند، اما چون باوري به جنگ و اميدي به پيروزي ندارند، مصداق آية شريفة قرآن هستند:
«كه گويي آنان را با چشم باز و نگران به سوي مرگ مي رانند.»

بيوه زن بچه مرده
 

مردم عراق، با‌ آن پيشينة درخشان، و آماده براي تحقق آموزشهاي آرماني - عملي امام، يكباره با تغيير موضعي كه گرفتند، تصويري از خود نشان دادند كه امام به زيبايي آن را ترسيم كرده است:
«مردم عراق! بي گمان شما به زن آبستني ماننده ايد كه باردار شده است و پس از به سرآمدن ماههاي بارداري، كودك را مرده زايد، سرپرستش بميرد، و بيوه گي او به دارازا كشد و دورترين خويش او ميراث از او ببرد. هان سوگند به خدا من از روي اختيار به نزد شما نيامدم بلكه از روي ناچاري به سوي شما كشانيده شدم.» (3)

كندي نشان دادن به سوي اجراي حق
 

مردم كوفه، اغلب يا حتي همگي به حقانيت علي ايمان و آگاهي دارند ليكن با آن روحيه اي كه پيدا كرده اند، درآمدن به سوي حق و اقدام براي به اجرا درآوردن حق و پيروزي قاطع حق بر باطل، كندي نشان مي دهند.
«هان سوگند بدان كس كه جان من در دست قدرت او است، بيگمان آن مردم بر شما پيروز خواهند شد، نه از آن روي كه به حق از شما سزاوارترند بلكه بدان جهت كه به اجراي فرمان سرورشان مي شتابند و شما در اجراي فرمان حق من كندي نشان مي دهيد.»

سستي افراد و ناپايداري در راه حق
 

و به دنبال آن سخن، امام به مردم كوفه چنين خطاب مي كند:
«مردم كوفه! از دست شما به سه چيز و دو چيز گرفتار شده ام: كراني هستيد داراي گوش شنوا، و گنگاني هستيد داراي زبان گويا، و كوراني داراي چشم هاي بينا. [و آن دو چيز:] نه آزادگان راستيني به هنگام رويارويي جنگ، و نه برادراني مطمئن در وقت گرفتاري! تهيدست از هر دستاوردي مانيد! اي همانند شتران بي ساربان، همين كه از سويي گردآوري شوند، از سوي ديگر پراكنده گردند! به خدا سوگند در خيال خود، شما را به روشني چنان مي بينم كه چون درگيري سخت شود و فروزان، و نبرد گرم گردد و سوزان، از فرزند ابي طالب چنان رويگردان و بي زار شده ايد كه زن به هنگام زادن از پيش خود.» (4)

علت شكست كوفيان در ديدگاه امام
 

امام در خطبه ديگري، نعمتهاي فراوان پروردگار نسبت به كوفيان و ناسپاسي آنان را بيان مي كند:
«از كرامت خداي متعال به جايي رسيده ايد كه كنيزان شما را ارجمند مي دارند و همسايگان شما هم از آن ارج گذاشتن، برخوردار مي شوند و كسي كه بر او برتري نداريد، و دست پرورده بهرة شما نيست، بزرگتان مي دارد و كسي از شما در دل بيم دارد كه از چيرگي شما نمي ترسد و هيچگونه فرمانروايي بر او نداريد. و در همان حال پيمان هاي خدا را شكسته مي بينيد و خشم نمي گيريد، در حالي كه ننگ شكستن پيمان پدرانتان را نمي پذيريد! كارهاي خدا به نزد شما آورده مي شد و از شما بيرون مي رفت و باز به شما بر مي گشت؛ پس جايگاه خود را به ستمگران واگذاشتيد و مهارهاي خويش را در پيش آنان افكنديد و گردانيدن كارهاي خدا را به دستهاي ايشان سپرديد تا در شبهه عمل كنند و در شهوت ها، راه بسپرند.» (5)

سرنوشت افراد حال نگر فراموشكار
 

امام، در سراسر زندگي پربار خود، به آگاه ساختن مردم همت گماشت؛ به ويژه از روز ورود به كوفه، بر اين تلاش افزود و پيوسته مردم را به حقايق، به اوضاع سياسي و اجتماعي حال، به آيندة تاريخي، به در پيش گرفتن خصلت هاي انساني، به استفاده از عقل تاريخي و عبرت گرفتن از حوادث تاريخي گذشته، فرا مي خواند و آگاه مي كرد. ليكن شرايط بعدي، به ويژه حوادث جنگ صفين، آموزش هاي امام را سترون كرد و بار و بري در ميان آن مردم در آن روزگار بسيار كم به دنبال داشت.
پس از يكي از اين نافرماني ها و پاسخ درست نشنيدن ها، امام با كوفيان چنين سخن مي گويد، و آيندة تباه آنان را كه به روشني از پس پردة غيب مي بيند، به آگاهيشان مي رساند و در ضمن سخن، ويژگي هاي ياران خود را در زمان پيامبر گرامي اسلام، به رخشان مي كشد و غيرمستقيم خصوصيات آنان را، كه بر خلاف صفات اينان است، بيان مي كند:
«اگر آنچه را كه من مي دانم و ناپيدايش بر شما پوشيده است شما مي دانستيد، در آن صورت سر به بيابان ها گذاشته، بر كرده هاي خويش مي گريستيد و بر خودتان به سر و سينه مي كوفتيد و دارايي هاي خود را بي نگهبان و جانشين مي گذاشتيد و هر يك به خويش همت گماشته، به ديگري نمي پرداختيد.
ليكن آنچه به ياد شما آورده شد، به فراموشي سپرديد و از آنچه به شما هشدار داده شد، احساس ايمني و آسودگي كرديد؛ در نتيجه، انديشة درست از سرتان دور، و كارتان دچار آشفتگي شده است. و به خدا سوگند آرزو دارم كه خدا در ميان من و شما جايي افكند و به كسي كه از شما به من سزاوارتر است، بپيوندد. سوگند به خدا مردمي بودند خجسته انديشه، سنگين از بردباري، خوش گفتار به حق، بسيار بركنار از تباهكاري و ستم، بر راه راست با شتاب گام نهادند، و بر طريق روشن به سرعت گذشتند، در نتيجه، به نيك سرانجامي هميشگي دست يافتند و نعمت هاي با ارزش گوارايي بهره خود ساختند.
هان سوگند به خدا، بي گمان جوان خودخواه سبكسر هوسران ثقفي [=حجاج بن يوسف ثقفي] بر شما مسلط خواهد شد كه دارايي و نعمتتان را مي خورد، و چربي و پيه تنتان را آب مي كند. دست بردار [از اين همه ستم و كشتار] اي سرگين غلتان!» (6)
و اين سرانجام، كيفر حتمي آن روحيه اي است كه كوفيان ماية اميد و مورد ستايش امام، به خود گرفتند. زيرا در سخن ديگري- كه اتفاق را، كمي پس از اين سخن در نهج البلاغه قرار گرفته است و به گفتة ابن ابي الحديد از قول واقدي و مدائني، پس از جنگ جمل، امام در قدرشناسي از ياران كوفي و مدني و ديگر جاهاي خود گفته است- ياران را چنين وصف مي كند:
«شما ياران بر اساس حق هستيد، و برادران در دايرة دين و سپرهاي روز جنگ، و رازداران ويژه در برابر ديگر مردم، پشت كننده به حق را توسط شما مي كوبم و به فرمانبرداري روي آورندة حق، اميدوارم. پس با نصيحت و انتقاد كردني تهي از دورويي، و به دور از بدگماني، مرا به ياري برخيزيد؛ زيرا سوگند به خدا من به خود مردم در ولايت بر آنان سزاوارترم.» (7)
همين افراد به چنان وضعيتي دچار مي شوند كه امام اميد خود را براي كوبيدن دشمنان خود توسط آنان از دست مي دهد.

نافرمان و نامطمئن
 

پس از رسيدن گزارش حكميت، امام با مردم سخن مي گويد و علت پذيرفتن حكميت، و فرمان خدا و پيغمبر را در هنگام پديد آمدن اختلاف ميان مردم، و علتِ دادن فرصت به دوست و دشمن را بيان مي كند؛ سپس آنان را به بازگرديدن به سوي مردم نادان و گمراه و منحرف از قرآن و شيوة عمل و رهنمودهاي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله، فرا مي خواند. اما بلافاصله دربارة آنان مي فرمايد:
«ما انتم بوثيقه يعلق بها، و لازوافر عزيعتصم اليها...»
شما نه دستگيرة استواري هستيد كه بتوان بدان درآويخت و پابرجاي ايستاد، و نه ياران نيرومندي كه بتوان بدانان چنگ زد و خود را نگاه داشت. شما بدترين وسيله براي برافروختن آتش جنگ مي باشيد! تفو بر شما! از دست شما آزارها ديدم. روزي شما را با بانگ بلند به جنگ مي خوانم، و روزي ديگر آهسته در گوشتان نجوا مي كنم، اما چه سود كه نه هنگام بانگ برداشتن، آزادگاني راستين براي جنگيدن هستيد، و نه برادران مورد اطميناني در نگهداري راز! (8)

پراكنده جان و پراكنده دل، بي خرد و ترسو
 

مردمي كه دشمن از شنيدن نامشان مي ترسيد و از آهنگ استوارشان براي رزم، لرزه بر اندامش مي افتاد، اكنون به جايي رسيده اند كه امام آنان را به بدترين صفات وصف مي كند:
«اي جانهاي پراكنده و دلهاي از هم گسسته، اي كساني كه تنهايشان حاضر است و خردهايشان از آنان غايب! شما را به نرمي بر حق فرا مي خوانم، در حالي كه چون بزغاله از غرش شير، از حق گريزان مي شويد! چه دور و ناممكن است كه تيرگي افتاده بر چهرة عدل را توسط شما بتوانم بزدايم، يا كجي پيش آمده در قامت حق را برافرازم.» (9)
و اين گونه سخن را اميرالمؤمنين بارها گفته است كه گزيده اي از آنها در خطبه هاي 25، 29، 34، 35، 39، 69 و 71 و جاهاي ديگر از نهج البلاغه نيز آمده است.
جنگ هاي فرسايشي- چگونه نگرش و انديشة درست به نتيجة مطلوب نمي رسد؟! -
بر اثر همين روحيه و بي توجهي مردم كوفه بود كه معاويه گستاخ تر مي شد و دامنة حملات خود را بيشتر به درون عراق مي كشانيد. و در ماه رمضان سال40، كه سربازان پادگان انبار به مرخصي رفته بودند، و حسّان بكري، فرمانده پادگان با شمار اندكي از سربازان مانده بودند، معاويه، غامدي را با دوهزار سوار براي تاخت و تاز به انبار مي فرستد. بكري و همراهان اندك او از شهر دفاع مي كنند تا اينكه همه به شهادت مي رسند. و سربازان تجاوزكار غامدي به خانه هاي بي دفاع مردم انبار، هجوم مي برند، و در آن ميان، زني مسلمان و زني ديگر غير مسلمان، كه در پناه مسلمانان آسوده خاطر به سر مي بردند، مورد هجوم و دستبرد چپاولگران قرار مي گيرند و آنان چاره اي جز شيون و درخواست رحم از بي رحمان نداشته اند. هيچ كس به ياري آنان نمي رود و همة تجاوزگران سالم و بي اينكه زخمي ببينند، به شام بر مي گردند. چون گزارش اين تجاوز ناجوانمردانه به امام مي رسد، از شدت ناراحتي به چهرة خود سيلي مي زند و تندترين سخن را به مردمي كه بارها آنان را به ياري شهروندان بي دفاع و رفتن به جنگ و خنثي كردن نقشه هاي معاويه فراخوانده بوده و توجه نمي كردند، به زبان مي آورد و تا روز شهادتش در مسجد كوفه، كسي لبخند بر لبان او نديد. پس از وصف جهاد مي گويد:
«هان من شبانه و روزانه، پنهان و آشكارا شما را به جنگ آن مردم فراخوانده ام و به شما گفته ام برآنان بتازيد، پيش از آنكه بر شما بتازند...
شگفتا! و باز هم شگفتا، به خدا قسم كه اتحاد و يكپارچگي آن مردم به گرد باطلشان، و پراكندگي شما از حقتان، دل را مي ميراند و اندوه را به سوي جان مي كشاند! رويتان سياه باد و از اندوه تهي مباد. كه به صورت هدفي درآمده ايد كه به سويتان تير انداخته مي شود! بر شما مي تازند و شما بر دشمن نمي تازيد، با شما مي جنگند و نمي جنگيد، از خدا نافرماني مي شود و شما رضايت مي دهيد! اگر در تابستان و گرما شما را به گسيل شدن به سوي آنان بخوانم، گوييد اكنون شدت گرما است، به ما مهلت بده تا گرما از ما دفع شود، و اگر در زمستان فرمان دهم گوييد هوا سخت سرد است، فرصتي بده تا سرما به پايان رسد؛ همة اينها بهانه هايي است براي فرار از گرما و سرما، شما كه چنين از گرما و سرما مي گريزيد، از شمشير، سوگند به خدا، گريزانتريد!
اي مردنماهاي نامرد! گرفتار در رؤياهاي كودكان و خرد عروسان به حجله نشسته، كاش شما را هرگز نديده بودم و نشناخته بودم، شناختي كه به خدا قسم پشيماني به بار مي آورد و اندوهي حسرتبار به دنبال داشت...» (10)

علت بهانه ها
 

يكي از مهم ترين علل و انگيزه هاي مردم كوفه، عشق آنان به زندگي و قصد آنان براي زنده ماندن به هر بهايي بود. امام كه هدفش تربيت و هدايت افراد انساني و رسانيدن مردم به رشد و تعالي بود، به شيوة پيامبراكرم صلي الله عليه و آله، نمي خواست نظر خود را بر آنان تحميل كند و آنان را به خير و مصلحت مجبور سازد؛ زيرا هم امام با اين كار، از شيوة درست پيامبران منحرف مي شد و به بهاي فاسد شدن خود او تمام مي شد؛ هم آنان بدين آگاه شدن و دريافت حقيقت، در كوتاه مدت به نتيجه اي موقتي مي رسيدند، اما در درازمدت، به رشد و كمال انساني هرگز دست نمي يافتند. امام در اين باره مي فرمايد:
«و اني لعالم بما يصلحكم، و يقيم اودكم، و لكني لا اري اصلاحكم بافساد نفسي.» (11)
من بي گمان به وسيله و روشني كه شما را اصلاح و كجي شما را راست مي كند، آگاه و دانايم، ليكن اصلاح كردن شما را با فاسدكردن خودم درست نمي بينم.
و دربارة زندگي دوستي آن مردم، در جريان حكميت مي گويد:
«تا ديروز فرمانروا بوده ام و امروز فرمانبر شده ام، ديروز بازدارنده بودم و امروز بازداشته گرديده ام. شما ماندن و زندگي كردن را دوست داريد و مرا نيامده است كه شما را وادار و مجبور به چيزي كنم كه خوش نداريد!» (12)
چيزي را كه خوش نداشتيد مبارزه و دفع دشمن و احياناً مرگ در راه شرف و انسانيت و عقيده بود. و نمي توان كسي را به تكامل و سعادت و نيكفرجامي و بهشت برين مجبور كرد.

نتيجه گيري
 

ثروت هاي بادآورده فتوحات ساليان گذشته، سياست هاي اقتصادي و جنگي ضد و نقيض خليفه دوم و تبعيض ها، قوم دوستي ها و اجحاف هاي گزاف، خليفة سوم و اطرافيانش از بني اميه، مردم را به رفاه طلبي و تن پروري و بي توجهي به ارزش هاي اسلامي و عدم فداكاري و تعصب و حميّت ديني كشانيده بود. عشق به حقيقت و عدالت، آنان را با شوق و شيفتگي به خدمت امام در آورد. جنگ جمل با پيروزي مردم حق طلب و عدالت دوست، و با شكست زر و زور و تزوير به پايان رسيد. استقرار امام در كوفه، عموم مردم و به ويژه غيرعربان را بيشتر به پيروزي حق و عدالت اميدوار كرد. اين مردم بيشتر از اميرالمؤمنين اشتياق به جنگيدن با معاويه داشتند. لذا سپاهي عظيم از كوفه به سوي شان به راه افتاد.
طبيعي است كه همه گونه افراد، با روحيه ها و گرايش هاي گوناگوني در ميان سپاه عظيمي، كه تا يكصدهزار نفر هم برآورد شده، وجود داشته باشد. بسياري از اينان به طمع پيروزي و نام، يا غنيمت و مال، به ميدان آمده بودند، عده اي هم منافقانه در ميدان جنگ حضور يافتند و عده اي هم مانند مالك اشتر، عمار ياسر، هاشم بن عتبه، ابن عباس، ابن التيهان و تني چند از افراد خالص و مؤمن به حقانيت امام، با كمال ايمان و اخلاص به جنگ گسيل شده بودند و بسياري از اين گونه افراد، در همان ميدان به شهادت رسيدند. جنگ حدود چهار ماه به درازا كشيد. تبليغات و توطئه هاي اختلاف افكنانة معاويه، رسوب هاي فرهنگي پيشين عادات و رفتار به دست آمده در سالهاي پس از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله، و سرانجام خستگي طول جنگ و بي نتيجه ماندن آن، بر عدة زيادي از افراد آزمند، كم خرد، ظاهربين، ساده انديش و سطحي نگر تاثير مخربي گذاشت و آنان را به چنان روحيات و رفتار با خودشان و با اميرالمؤمنين امام علي بن ابيطالب عليه السلام، واداشت. دستاورد و پيامد آن، تغيير موضع و روحيه اي بود كه از كوفيان به جا ماند. (13)

پي نوشت ها :
 

1- قول 60.
2- از خطبة 180.
3- خطبه 39.
4- از خطبه 71.
5- از خطبه 97.
6- از خطبه 106.
7- از خطبه 118.
8- از خطبه 125.
9- از خطبه 131.
10- از خطبه 28.
11- از كلام 69.
12- از كلام 208.
13- مفاد آية 6 سورة انفال.
 

منبع: نشريه النهج شماره 15-16