قالوا بلی
قالوا بلی
قالوا بلی
نویسنده: رضا کولیوند
از آنجا که انسان پیچیدهترین مخلوقات و مهمترین آنها است ضرورت دارد که دربارهی خلقت وی و مسائل مربوط به آن تحقیق شود و از راهنمای او یعنی قرآن کریم و نیز سخنان نورانی ائمه اطهار علیهم السلام بهره ببرد.
در این مجموعه برآنیم تا با یاری جستن از کلام نورانی قرآن عظیم الشان و نیز احادیث در مورد پیمان بین انسانها و خدای تعالی تحقیق کنیم و به این سؤالات پاسخ دهیم که آیا بین انسان و خدای او عهد و پیمانی وجود داشته است؟ مفاد آن عهد چه بوده؟
در این مجموعه نظر علما را در ذیل آیهی شریفهی «وَاُِذ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنی ادَمَ مِن ظُهُورِهم ذُریَتِهِم و ... » بیان میکنیم و به جواب سؤالاتی که مطرح میشود، خواهیم رسید. ان شاءالله تعالی.
آنچه مسلم است این است که بین انسانها و خدای سبحان حجتی وجود دارد که بدان وسیله انسان برای کفر ورزیدن به خدای خود و روی گردان شدن از آن هیچ عذری نخواهد داشت.
کلید واژه:
انسان و خدا، میثاق، عالم ملکوت، موطن عقل و وحی، رؤیت حضوری و شهودی.
مقدمه
خالق هستی مهمترین مخلوق، یعنی انسان را بدین سبب خلق نمود تا پس از طی مراحلی باز به مبدأ اصل برگردد و به کمال مطلق واصل شود. زیرا کمال مطلق دارای جود مطلق بوده و مخلوق خود را به کمال مطلق میرساند.
البته اگر این انسان قدردان باشد و از موقعیت فراهم شده کمال استفاده را ببرد. خداوند تعالی برای این که انسان به کمال برسد، به او چراغهایی داده است، تا به وسیلهی نور آنها راه را گم نکند.
علما میگویند : یکی از این چراغهای راهنما این است که خداوند خود را و خود انسان را به صورت شهودی به انسان نشان داده تا این شهود همواره او را راهنمایی کند و به آخرین منزل برساند. علما در این مورد موطن این شهود اختلاف نظر دارند.
برخی علما موطن آن را عالم ملکوت میدانند و برخی دیگر این مطلب را از باب تمثیل دانستهاند.
به هر حال یک حجت محکم و استوار و ماندگاری بین انسان و خدای او وجود دارد. آن هم به گونه ای که کافران در قیامت نمیتوانند بگویند : ما از این مطلب غافل بودیم (ان تََقوُلوُا یَوم القیامَه اَنّا کنُّا عَن هَذا غافلین).
وَاُِذ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنی ادَمَ مِن ظُهُورِهم ذُریتَهُم وَ اَشهَدَهُم علی اَنفُسِهِم اَلَستُ بُِربِّکُم قالوا بلی شَهُدنا ان تََقوُلوُا یَوم القیامَه اَنّا کنُّا عَن هَذا غافلین. اعراف /172 .
ترجمه : به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و (فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم!؟
گفتند آری، گواهی میدهیم (چرا چنین کردی؟) برای این که در روز رستاخیز نگویید ما از این غافل بودیم و (از پیمان فطری توحیدی و خداشناسی بی خبر).
این آیه اشا ره به عالم استعدادها دارد؛ یعنی وقتی که فرزندان آدم به صورت نطفه (که ذرات آن بسیار کوچک اند) از صلب پدران به رحم مادران منتقل شدند؛ خداوند متعال استعداد و آمادگی برای پذیرش حقیقت توحید را به آنها داده و این سر الهی به صورت یک حس درون ذاتی در نهاد آنها و به صورت یک حقیقت خودآگاه در عقل آنها گذارده شده است.
پس همه افراد بشر روح توحیدی دارند و این سؤال و جواب هر دو زبان تکوین و آفرینش است.
همان گونه که میگوییم: رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون (1) . یا مثلاً وقتی یک شخص مضطربی را میبینیم؛ بدون اینکه او بگوید، با حالت چهرهی وی و رفتارش به اضطراب او پی میبریم، همچنین از شادی دیگران به حالت روحی آنها پی میبریم؛ بدون اینکه این موضوع را آنها بگویند ما خود متوجه میشویم.
ممکن است باعث تعجب شود که غیر از گفتار و زبان متعارف، زبان دیگری هم وجود دارد؛ باید توجه داشت که این زبان متعارف و استفادهی از الفاظ چیزی جز انتقال معانی نیست و ملاک، معنی است. بنابراین اگر این معانی به روش دیگری یه به گونهی دیگری منتقل شود آن نیزنوعی گفتار و زبان محسوب میشود! مانند کسی که خواه یا ناخواه با رفتار و حالات خود ما را متوجه میکند که او از چیزی ترسیده است و حال آن که از گفتار و زبان متعارف استفاده نکرده است؛ ولی ایا این سؤال وجواب که در آیه شریفه ذکر شده است از همین نوع گفتار است یانه؟ باید بگوییم که برای جواب دادن به این سؤال نیاز به تأمل عالمانه و بررسی نظرات علما میباشد و کسی میتواند در این موضوع اظهارنظر کند که حقیقتاً صاحب نظر باشد.
نظر علامه حسن زاده آملی در این مورد:
در احادیث منور از وجود مقدس ائمه اطهار علیهم السلام این گونه آمده است که انسانهای مؤمن خداوند سبحان را قبل از قیامت میبینند آن هنگامی که خداوند به آنها میفرماید (الست بربکم؛ آیا من پروردگارتان نیستم؟ قالوا بلی شهدنا؛ گفتند : چرا).
و آنها در این هنگام میپذیرند که خالق و پروردگاری دارند. در همین احادیث آمده است که افراد مؤمن خدا را در دنیا هم میبینند اما نه بوسیله ی چشم سر و این همان رؤیت قلبی است. معنای رؤیت قلبی، انکشاف تام حضوری است. (2).
به عبارتی دیگر با تمام وجود خدا را کشف ومشاهده نمودند.
به عنوان مثال وقتی باخبر میشویم که شخصی بر اثر حرارت سوخته است، علم ما به این سوختگی، یک علم حصولی میباشد. اما هنگامی که خود ما این سوختگی را تجربه کنیم، در این صورت علم ما به سوختگی، علمی است حضوری.
نظربرخی دیگر از علما چنین است که آیه به روشنی دلالت میکند که خدا با فرد فرد انسانها یک رویارویی داشته و به آنها گفته است؛ آیا من خدای شما نیستم؟ و آنها گفتهاند : آری، تویی خدای ما و این رویارویی با تک تک انسانها موجب این شده است که عذری برای مشرکها وجود نداشته نداشته باشد که بتوانند بگویند، ما اساساً از این توحید، از یگانه پرستی غافل بودیم و بگویند، دنباله روی از پدران موجب این شد که ما مشرک بشویم، گناه بر گردن پدران ماست و ما مسوؤل نیستیم.
مدعای این آیه این است که مکالمه ای بین خدا و انسان تحقق یافته که عذری برای خطای در تطبیق نگذاشته است. نه این که سخن غایبانه و از پشت پرده از انسان سؤال کرده باشد که آیا من پروردگار شما نیستم.
از این آیه شریفه به دست میآید که هر فرد انسان، نوعی معرفت به خدای یگانه پیدا کرده است و به نظر میرسد که چنین مکالمهی حضوری و عذربراندازی که حتی خطای در تطبیق را هم نفی میکند؛ جز با علم حضوری و شهود قلبی، حاصل نمیشود و مؤید آن، روایات زیادی است که مشتمل بر تعبیرات «رؤیت» و «معاینه» میباشد.
امام باقر علیه السلام در ذیل آیهی فطرت میفرماید : فعرفهم و اراهم نفسه و لولا ذلک لم یعرف احدربّه : خدا خودش را به ایشان شناساند و ارائه داد و اگر این کار انجام نمیگرفت هیچکس پروردگارش را نمیشناخت.
از امام صادق علیه السلانم پرسیده شد، «معاینه کان هذا؟ آیا عیناًخدا را مشاهده کردند؟ قال : نعم فرمودند : آری. ».
و نیز در جای دیگر امام صادق علیه السلام فرمودند : «لولا ذلک لک یذر احد من خالقه و رازقه» اگر این صحنه نبود هیچکس نمیدانست که چه کسی آفریننده و روزی دهنده اوست.
معلوم میشود معرفتی که آیه به آن اشاره دارد یک معرفت شخصی است نه شناخت کلی که از راه مفاهیم انتزاعی و عناوین عقلی حاصل گردد و معرفت شخصی دربارهی خداوند متعال جز از راه علم حضوری و شهودی امکان ندارد و اگر منظور معرفت کلی و نتیجه استدلال عقلی میبود؛ میبایست گفته شود : «لولا ذلک لم یعلم احد انّ له خالقاً» یعنی هیچ کس نمیدانست که خالقی دارد نه این که چه کسی خالق اوست.
انسانی که علم شهودی ندارد، فقط حقیقت کلی را میفهمد مانندانسانی که سازندهی ساختمان را ندیده باشد؛ فقط این مطلب را میتوان بفهمد که یک کسی این ساختمان را ساخته و از صفات ساختمان به سازندهی آن پی میبرد.
اما این که این سازنده چه کسی است؟ از این استدلالات او رانمی تواند بشناسد، زیرا استدلالات عقلی تنها وجود آفریننده حکیم و توانا را برای جهان ثابت میکند، اما نمیتواند بگوید که او چه کسی است. شناخت شخصی خالق هنگامی است که یک نحو شهودی نسبت به او صورت بگیرد و آن همان رابطهی درونی و قلبی بین انسان و خدای سبحان میباشد. فرق است بین اینکه بگوییم «لولا ذلک لم یعلم» یا این که گفته شود : «لم یذر» یا گفته شود : «لم یعرف». ونیز فرق است بین این که بگوییم «احد انّ له خالقاً» یا گفته شود «لم یعلم من خلقه».
(خالق داشتن جهان) با (چه کسی خالق جهان است) فرق دارد.
تعبیری که در همه روایات هست این گونه است یعنی نمیگوید اگر چنین مکالمه و مواجهه ای نبود هیچکس نمیدانست که عالم خالقی دارد یا نه. زیرا اگر این جریان هم نبود عقل میدانست که جهان خالقی دارد، حتی عقل میتوانست صفاتش را هم بفهمد اما شخصش را نمیتوانست بشناسد.
این جریان موجب شده که بین دل و خدا یک رابطه ای برقرار شود و وقتی به عمق دل توجه بشود، حال و توجه کامل و تمرکز در توجه به خدا پیدا شود؛ خود خدا به گونه ای مشاهده شود که گویی پیش روی انسان است و سخن انسان را میشنود وانسان هم خود خدا را میبیند.
توجه به اینکه در آیهی شریفه (الست بربکم) آمده و (الست بخالقکم) نیامده باید گفت : در این شهود علاوه بر اصل وجود خدا، ربوبیت خدا (که خالقیت را نیز در بردارد) و توحید هم اثبات میشود که هیچ کس دیگری غیر از او خالق و رب نیست و این به خاطر همان رابطهی شهودی و معرفت حضوری انسان به خداست.
رابطهی بین انسان و خداوند، رابطه تکوینی و حقیقی است، یعنی وجود وابسته به اوست. اگر (العیاذ بالله) بین انسان و دو خدا رابطهی وجود میداشت در هنگام شهود رابطه خود را بها چند خدا میدید.
ولی چون در این رابطه جز یک رب دیده نمیشود دلیل بر این است که جز او رب دیگری نیست، یعنی علاه بر اثبات وجود خدا و ربوبیت حضرتش نیز ثابت میشود. پس به عنان مثال مانند وابستگی وجود صورت متصور شده درخت سیببه ذهن آدمی، انسان نیز فوق چنین رابطهی را با خداوند دارد. در این جاست که باید گفت :
اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها.
وجود انسان نسبت به خدا یک ربط و ارتباط است و هستی او در ید قدرت الهی است. یعنی اگر بخواهد، هست و اگر نخواهد نیست. این همان حقیقت ربوبیت الهی است.
انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون. سوره مبارکه یس آیه 82 .
یعنی بگوید باش هست و بگوید نباش (یا نگوید بعد از این باش) نیست.
انسان هیچ استقلالی از خود ندارد. اگر خواست الهی نبود نه تنها انسان بلکه هیچ چیز دیگری نبود.
به هر حال در آن مکالمه معرفت به ذات خدا و ربوبیت و وحدانیت حضرتش بوده است و آثار آن هنوز هم باقی است مانند وقتی که کسی آثار بنای ماهری را ببیند که قبلاً خود او را (بنّا) دیده است، بی درنگ متوجه شخص او خواهد شد و دیگر نمیتواند بگوید این اثر از یک بنّای دیگری است. باید این نکتهخ را نیز دانست که گویا تأمل د پدیده های زنده دل را مستعد میکند که دست خدا را در طبیعت ببیند و حضور او را بیابد.
الوهیت و معبودیت، تنها سزاوار خالق و رب است و آن کسی جز «الله» نیست که مورد شهود فطری است. بدین ترتیب توحید در خالقیت و ربوبیت و الوهیت امری فطری است.
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیهی فطرت در کافی میفرمایند: فَطَرَهُم عَلی التَوحید (3). یعنی خداوند انسانها را بر اساس توحید سرشته است که خود میتواند اشاره به این قسمت آیهی شریفه داشته باشد که میفرماید : (الست بربکم قالوا بلی شهدنا) ودر خحقیقت همین طور است و به این مطلب اشاره دارد.
در تفسیر دیگر اینگونه میخوانیم که : (الست بربکم) برای مومنان به اقرار آوردن است یعنی نه من خداوند شما ام؟ و برای غیر مومنان به حالت قهر است یعنی؛ من خداوند شما نیستم؟ وهمه گفتند (بلی). گرچه خداوند علم به این داشت که چه کسی در دنیا به عهد خود وفا میکند. اگر قائل باشیم که (شهدنا) را آدم هاگفتند یعنی این که، آری تو خداوندمایی و گواهی دادیم. ولی اگر قائل باشیم که (شهدنا) را خداوند فرموده است اینگونه معنا نی دهد که خداوند فرمود : گواه بودیم بر بنی آدم تا این که در روز رستاخیز نگویند که ما از این قرار اگاه نبودیم (4) .
این آیه اشاره ای است به عهد دوستی و پیمان عاشقی که بین آدمها و خدای خود بسته شد، آن روزی که ارواح در مجلس انس از جام محبت شراب عشق الهی را سرکشیدند.
زان می که حرام نیست در مذهب ما تا گاه عدم خشک نیابی لب ما.
خداوند در روز میثاق در گروهی با جلال و عزت خود و در گروهی دیگر با کمال لطف خود، تجلی کرد و فرمود : آیا من خدای شما نیستم؟ و نفرمود : آیا شما بندهی من نیستید؟ زیرا پیوستگی خود را با آدمها در خدایی خود بست نه در بندگی آنها، زیرا اگر پیوستگی در بندگی باشد با بجا نیاوردن بندگی در آن خلل وارد میشود ولی چون این پیوستگی در خدایی خداوند است در آن خللی به وجود نمیآید. زیرا خدایی وی بر کمال مطلق است و هرگز نقصی برآن وارد نمیشود.
خداوند متعال نفرمود : من که هستم؟ زیرا آدمیان در جواب دادن متحیر میشدند و نفرمود : تو که هستی؟ چرا که آنها دچار عجب میشدند؛ بلکه بگونه ای پرسید که جواب آن را هم تلقین نمود؛ یعنی این گونه پرسید : آیا نه منم خدای تو؟ آری این است نهایت لطف و بنده نوازی.
شیخ انصاری نیز اینگونه گفت : (الست بربکم) کرامت خدا است و (بلی) احسان اوست؛ چراکه پرسنده و جواب دهنده هر دو یکی است و آن خدای متعال است. او خود بندهاش را خواند و در بندهی خود تجلی نمود و گوش شنوا به او داد و جواب را به بندهی خود بخشید (5) . زیرا به گونه ای پرسید که جواب را همراه داشت و پرسش حضرتش برای او اقرار گرفتن بود.
علامه محمد تقی جعفری رجمه الله علیه اینگونه مینویسد : خداوند هر فرد را به صورت جداگانه با دادن فطرت پاک و کمال طلب و عقل و دل واقع جو، در نظر گرفت و استعداد حرکت به معرفت ملکوت انسانی را به آنان داد که اگر از مقتضای فطرت و عقل و دل منحرف نشوند به خدا و وحدانیت او شهادت میدهند و لزوم قرار گرفتن در مسیر کمال با دستورات خداوند را میپذیرند (6) .
یعنی روح و عقل آدمی ولقعیت را میطلبد و اگر منحرف نشود به خدای خویش گواهی میدهد.
از پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده که این عهد و پیمان در روز عرفه صورت گرفته است و نیز در روایات آمده است که فطرت اثر عالم ذر است نه خود آن (7) .
و دیگر مفسر در مورد این آیه این گونه نوشته است : از خود حضرت آدم هم پیمان گرفته شد ولی چون او فرزند کسی نبود از مورد آیه خارج است.
خداوند متعال ارواح بندگان را قبل از اجساد آنها آفرید، خدای سبحان در عالمی به نام عالم ذر تمام فرزندان حضرت آدم علیه السلام را به صورت طولی در صلب آن حضرت قرار داد و آنها را بیرئون اورد. سپس هر کدام از ارواح را به یکی از این ذریات تعلق داد و در این هنگام دارای عقل و شعور و ادراک بودند مانند قبل از تعلق که دارای عقل و شعور و ادراک بودند. در این صورت قابلیت سوال و جواب را داشتند.
طبق این بیان به یک معنی همه در صلب آدم علیه السلام و به یک معنی هر یک در صلب پدر بلا واسطه خود میباشند یعنی میتوان گفت همه در پشت آدم علیه السلام و یا میتوان گفت هر یک در پشت دیگری بودند (8) .
این عهد و پیمان در مقام اولی بشر و مرتبه ابداع است. یعنی در مرتبه روحانیت که حقیقت انسانیت و شالوده یوجود و فعلیت اوست و این مرتبه قبل از ظهور انسان در این عالم طبیعت است، اما آدمی سرگرم عالم طبیعت گشته و آن پیمان را فراموش نموده و از مقام اوّلی خود تنزل پیدا کرده است.
انسان چکیدهی همه عوالم است و در هر عالمی مقامی دارد، در عالم عقول به اعتبار نفس مجرد و عقلش، در عالم روحانیت به اهتبار روح الهیاش، در عالم طبیعت به اعتبار جسمانیش؛ و اولین مرحلهی پیدایش وی مرتبهی ابداع است و در این مرتبه آدمیان با زبان نیازمندی گفتند (بلی) و اگر در عالم ماده و طبیعت غرق در غفلت نشوند و درجه به درجه به مقامات بالا برسند به اصل اوّلی خود یعنی عالم عالم عقل میرسند و این که در آیه، جمله انِا کنا عن هذا غافلین آمده معلوم میشود که عهد و پیمانی از پیش وجود داشته زیرا غفلت در جایی میآید که کسی مطلبی را دانسته باشد و بعداً فراموش کند (9) .
گرفتن چیزی از چیز دیگر نیازمند این است که اولی جدای از دومی و مستقل از آن باشد؛ و آمدن (من ظهورهم) عد از (و اذ اخذ ربک من بنی آدم) بر نوع جدایی آن دو دلالت میکند یعنی این جدایی از نوع گرفتن مقداری از ماده است به طوری که چیزی از صورت مابقی ماده ناقص نشده و استقلال و تمامیت آن محفوظ مانده و خدای سبحان آن مقدار گرفته شده را نیز مانند مادهی اولی موجودی مستقل و انسانی تمام عیار گردانیده و از دومی فرزندی دیگر را گرفته تا جایی که این اخذ و گرفتنت سلسله وار تمام شود، این در حالی است که هر فردی نفسی مستقل دارد؛ و اما اصل جدایی ماده اولی از دومی به وضوح از جملهی (و إذ اخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیتهم) فهمیده میشود. انجام این مراحل برای ان است که انسان به ربوبیت خدای خویش شهادت دهد و انسان هم که در ذات خود احتیاج به پروردگار را درک کرد به این مطلب اعتراف نمود.
اگر این اعتراف نبود بندگان میتوانستند در روز قیامت بگویند ما غافل بودیم یا این که تقصیر پدران ما بود و اینگونه عذر بیاورند (10).
در این جا پرسشی مطرح است و آن این که؛
آیا فراموش کردن این پیمان به حجتی که خدای تعالی از انسانها گرفت ضرر نمیرساند؟
جواب : خیر. زیرا آن چه که به این حجت ضرر میرساند، فراموش کردن اصل پیمان و محروم شدن از شناخت وحدانیت پروردگار است. در حالی که این پیمان از صفحهی دل پاک نمیشود حتی اگر خصوصیات آن از یاد برود. باید گفت : آن چه که حیاتی است فراموش نکردن اصل پیمان میباشد (11).
از آن جا گه انسانیت انسان به نفس اوست، همان نفسی که ماوراء ماده است و حادث به حدوث دنیوی میباشد. پس نمیتوان گفت که پیمان بین خدای تعالی و ذره ای از وجود حضرت آدم بوده که نطفهی وی میباشد و ثواب و عقاب، پاداش و شکنجه بر این ذرّه واقع میشود. این خطاب و جواب از باب زبان حال نیست؛ بلکه حقیقتی است یعنی خدای سبحان در نهاد بشر القائاتی کرد که بشر مقصود خدا را از آن فهمید و درک کرد که باید به ربوبیت پروردگارش اعتراف کند و به این عهد ازلی وفا کند.
بشر در قیامت دوباره این حقایق را درک میکند چرا که پرده های غفلت از میان میرود.
از آیات و ورایات بدست میآید که موطن این میثاق بعد از آفرینش و پیش از عالم طبیغت است، روایات اقرار وانکار ونوعی خوبی وبدی در آن موطن را اثبات میکند، حال آنکه در عالم تجرد تامک ونور محض، هیچ شری وجود ندارد در نتیجه موطن این عهد و پیمان بعد از عالم تجرد و قبل از عالم طبیعت است و آن همان عالم مثال میباشد (12) .
و اما در کتاب فطرت در قرآن در ذیل آیه شریفه میخوانیم که : مفاد آیه این گونه است که خداوند متعال در یک موطن شهودی حقیقت انسان را به وی نشان داد و در آن حالت انسان ربوبیت حق تعالی و عبودیت خویش را مشاهده کرد. (اشهدهم علی انفسهم).
انسان با این مشاهده کردن این مطلب را درک کرد که در تمام ذات خود به خدای سبحان مرتبط است.
نظر علامه طباطبایی این است که موطن این میثاق، عالم ملکوت است زیرا این گونه فهمیده میشود که (إذ) در جمله (و إذ اخذ) یعنی (اُذکر) به این معنا که به یاد بیاور موطنی را که در آن موطن بین انسان و خدای تعالی پیمان بسته شد پس قبل از این دنیا یک موطنی وجود داشته که در آن پیمان بسته شده و همچنین استفاده میشود که گرفتن پیمان بر نشئه طبیعت مقدم است.
نقد نظر علامه طباطبایی رحمه الله علیه : الف دارا بودن چهرهی ملکی و ملکوتی مخصوص انسان نیست بلکه هر موجودی دارای این دو چهره میباشد. زیرا هر موجود ممکنی به واجب الوجود مرتبط است که در واقع این ارتباط همان ملکوت اوست. (فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء) سوره مبارکه یس آیهی 83 . یعنی ملکوت هر چیزی به دست خدای سبحان است. بنابراین بستن پیمان عبودیت با خدای یکتا و پذیرش پیمان ربوبیت حق تعالی به انسان اختصاص ندارد بلکه شامل همهی اشیاء میشود، همهی موجودات از جنبهی ملکوتی حضرت حق را ستایش میکنند. (و إن شیءٍ الّا یسبح بحمده) سوره مبارکهی اسراء آیه 44 .
ترجمه : و موجودی نیست جز آن که ذکرش تسبیح و ستایش حضرت اوست.
ب آگاهی موطن ملکوت حجت برای موطن ملک نخواهد بود، موطن ملکوت موطن شهود است و غفلت و عصیان در آن راه ندارد. ولی موطن ملک دار غفلت و عصیان است، همچنان که نمیتوان آگاهی زمان بیداری حجت برایزمان خواب باشد.
ج کفر ونفاق در چهرهی ملکوتی عالم و آدم راه ندارد در حالی که عده ای در موطن میثاق (بلی) گفتند، ولی در باطن کافر بودند.
د در موطن ملکوت پدری و فرزندی راه ندارد؛ پس نمیتوان از انسانها میثاق گرفت برای این که در قیامت نگویند : پدران ما مشرک بودند؛ زیرا این عناوین وضعی و اعتباری در عالم ملکوت راه ندارد چنان که در عالم قیامت هم راه ندارد.
اگر گفته شود که خدای سبحان در دنیا به انسانها فرمود : من از شما در موطن قبل تعهد گرفتم که مبادا در قیامت بگویید : پدرانمان شرک ورزیدند.
در جواب گفنه میشود اولاً : در یاد ملحدان نیست که خداوند در عالم ملکوت از آنها پیمان گرفته است پس احتجاج تمام نمیشود.
پانیاً بیان هدف از میثاق و موطن اخذ میثاق واحد بوده است؛ نتیجه آن که : موطن گرفتن میثاق نشئه ملکوت انسانهاست. ممکن اخذ میثاق بر تمثیل حمی شود؛ یعنی در واقع میثاق در کار نبوده؛ بلکه مسئله عبودیت انسانها و ربوبیت خداوند آن قدر واضح و روشن است که گویا انسان به این امر اقرار کرده و برای آن بین خدای متعال و انسان پیمانی بسته شده است.
امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه در دعای هفتم به درگاه حضرت حق عرض میکند : اشیاء و اعیان خارجی به صرف ارادهی تو امرپذیر و به صرف کراهت تو از کار میایستد و آن را ترک میکنند و لازم نیست به آنها امر قولی و یا نهی لفظی کنی؛ و اگر گرفتن این میثاق بر تمثیل حمل نشد بر موطن عقل و وحی حمل میشود؛ یعنی وحی (حجت بیونی) و برهان عقلی (حجت درونی) زمینه را تثبیت میکند و به دنبال آن تکلیف الهی میآید در این صورت اولاً تکلیف مخصوص انسان است. ثلنیاً نشئه تفکر عقلی و ارسال پیامبران علیهم السلام همین نشئه دنیوی است.
ثالثاً آیه مورد بحث با همهی آیاتی که میفرماید : ما به انسانها عقل داده و وحی فرستادیم تا درروز قیامت حجت نداشته باشند؛ سازگار است.
رابعاً : تعهد در همین موطن گرفته شدهاند لذا از همین موطن میتوان بر حوادث همین موطن احتجاج کرد.
خامساً : این معنا بر آیهی مورد بحث تحمیل نشده؛ زیرا برای عقل و وحی نحوه ای تقدم نسبت به مرحله تکلیف وجود دارد؛ لذا ظاهر کلمهی (إذ) محفوظ میماند در این صورت آیه اختصاص به انسان دارد و نشئه ی دنیا نشئه رسالت و اندیشه است و نیزز موطن غفلت و به این دلیل صدر و ذیل آیه با هم سازگار است.
نقد علامه طباطبایی بر نظریهی تمثیل و نظریهی رسالت وحی و برهان عقلی :
نقد نظریه تمثیل : حمل آیه بر تمثیل با دلیل لفظی یا قرینه تعیین کننده عقلی همراه نیست.
نقد رسالت وحی و برهان عقلی : نشئه دنیا همان نشئه ی حضور عقل و وحی است و عقل ووحی بر نشئه ی دنیا مقدم نیست در حالی که آیه اخذ میثاق را را مقدم بر نشئه ی دنیا میداند و انسان باید آن را به یاد آورد. اگر منظور از اخذ میثاق زبان وحی باشد، اینگونه میفرمود : «به مردم چنین ابلاغ کن» نه اینکه بگوید : «شما ب یاد بیاورید». آیه امر میکند به یادآوری صحنهی سابق و این دلیل است بر اینکه موطن اخذ میثاق قبل از نشئه ی حس و دنیا است (13) .
ممکن این است این سؤال پیش آید که، فراموشی نفس چگونه توجیه میشود و چطور بعداز نیسان و فراموشی دوباره متذکر خویش میگردد؟
جواب : فراموشی دو قسم است؛ 1- فراموشی پایینتر از عقل عادی : یعنی انسان در اثر فرورفتگی در لذتهای مادی خود و خدای سبحان را فراموش میکند.
2- نسیان و فراموشی بالاتر از عقل عادی : انسان در اثر غرق شدن در شهود الهی خود را فراموش میکند، که عرفا آن را مقام فنا میگویند. مقام فنا دو قسم است : اولی فانی شدن درجمال الهی و دوم رسیدن به بقای بعد از فنا یعنی فنای از فنا، که در این حالت علاوه بر غرق شدن در شهود الهی، خود را هم به یاد میآورد چون شهود خدا با شهود اشیاءو مشاهده خویشتن همراه است. (14).
لینجاست که عاشق برای کسب رضایت معشوق حاضر میشود با یک جان، کار هزار جان را انجام بدهد و در صحرای سوزان با لب تشنهی جان عزیزخود را فدا کند چرا که :
«بلی» گفتم به آن عالم بلا شد دلم اکنون به خالت مبتلا شد.
یعنی آن روز که دوست جمال خود را نشان من داد به این معنا که آیات این جمال را عاشق هستی (الست بربکم) من بدون تأمل و درنگ پذیرفتم (قالوا بلی) و اکنون که در این سرای طبیعت زندگی میکنم آن (بلی) گفتم : چون آتشی بر دلم فتاد ه و رهایم نمیکند.
تا آنجا که با سختترین شرایط حاضرم نزدیک به دو هزار زخم بدنم را تزیین کند؛ چرا که در راه دوست هر زخمی زینتی است ماندگار و به این هم راضی نمیشوم؛ حاضرم که خاندانم را هم به اسارت برند تا ثابت شودکه در راه عشق جز حضرت دوست کسی را نمی بینمو در نهایت به خدای خود میگویم : صبراً علی قضائک یا رب : ای پروردگارمن در برابر قضای تو صبر میکنم (15).
و خواهر گرامیاش نیز با این همه مصیبت و این همه علاقه به برادر و فرزند ... میفرماید : مارؤیت الّا جمیلا هر آنچه در راه دوست از دست بدهیم زیباست. آری این خاندان با فضیلت و کراهت از روز اول در راه خدا غرق شدند.
نه چون حافظ نه چون صائب ندارم من سر بخشش.
که فانی کرده رخسارت ز آن اوّل گل ما را.
آری این جاست که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام در لحظات آخر، خود را در جوار الهی میبیند و میفرماید : فزت و رب الکعبه (16) : به خدای کعبه رستگار شدم.
برخی از علما معتقدند که خداوند متعال در عالم ملکوت یعنی عالمی غیب از عالم دنیا خود را به صورت حضوری به انسانها نشان داده است (الست بربکم) و نیز خودشان را به خودشان شناساند (اشهدهم علی انفسهم) و با این مشاهده همگی ربوبیت حضرت حق و عبودیت خودشان را اعتراف کردند.
عده ای نیز می گویندکه ربوبیت خداوند تعالی و عبودیت انسانها به گونه ای واضح است که گویا بر این مطلب بین انسانها و خداوند عهد و پیمانی بوده است و آیه از باب تمثیل است.
پس بدون تردید یک حجتی در این میان وجود دارد به گونه ای که حتی از عذر آوردن کفار در قیامت جلوگیری میکند.
1- امین، سیده نصرت، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، میدلاین، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361
2- آموزگار، حبیب الله، تفسیر ادبی و عرفانی قر آن مجید به فارسی، هجدهم، تهران، اقبال، 1384
3- جعفری، محمد تقی، شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی، اول، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1386
4- جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن کریم (فطرت در قرآن)، پنجم، قم، مرکز نشر، إسرا، 1387
5- حسن زاده آملی، حسن، سدره المنتهی فی تفسیر القرآن، اول، قم، الف. لام. میم، 1388
6- طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، میدلاین، تهران، انتشارات اسلام، 1378
7- طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، سید محمد باقر موسوی همدانی، میدلاین، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374
8- طباطبایی، سید محمد حسین، رسائل توحیدی، علی شیروانی، دوم، قم، مؤسسه بوستان کتاب، 1388
9- قرائتی، محسن، تفسی نور، میدلاین، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1383
10- مصباح یزدی، محمد تقی، مشکات، اول، قم، انتشارات آموزشی پژوهشی امام خمینی رحمه الله علیه، 1386
11- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، میدلاین، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374
12- میبدی، احمد، کشف الاسرار وعده الابرار، میدلاین، تهران، انتشارات امیر کبیر 1371
13- محمدی اشتهاردی، محمد، سوگنامه آل محمد صلی الله علیه و آله، هفدهم، قم، انتشارات ناصر قم، 1380
/ع
در این مجموعه برآنیم تا با یاری جستن از کلام نورانی قرآن عظیم الشان و نیز احادیث در مورد پیمان بین انسانها و خدای تعالی تحقیق کنیم و به این سؤالات پاسخ دهیم که آیا بین انسان و خدای او عهد و پیمانی وجود داشته است؟ مفاد آن عهد چه بوده؟
در این مجموعه نظر علما را در ذیل آیهی شریفهی «وَاُِذ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنی ادَمَ مِن ظُهُورِهم ذُریَتِهِم و ... » بیان میکنیم و به جواب سؤالاتی که مطرح میشود، خواهیم رسید. ان شاءالله تعالی.
آنچه مسلم است این است که بین انسانها و خدای سبحان حجتی وجود دارد که بدان وسیله انسان برای کفر ورزیدن به خدای خود و روی گردان شدن از آن هیچ عذری نخواهد داشت.
کلید واژه:
انسان و خدا، میثاق، عالم ملکوت، موطن عقل و وحی، رؤیت حضوری و شهودی.
مقدمه
خالق هستی مهمترین مخلوق، یعنی انسان را بدین سبب خلق نمود تا پس از طی مراحلی باز به مبدأ اصل برگردد و به کمال مطلق واصل شود. زیرا کمال مطلق دارای جود مطلق بوده و مخلوق خود را به کمال مطلق میرساند.
البته اگر این انسان قدردان باشد و از موقعیت فراهم شده کمال استفاده را ببرد. خداوند تعالی برای این که انسان به کمال برسد، به او چراغهایی داده است، تا به وسیلهی نور آنها راه را گم نکند.
علما میگویند : یکی از این چراغهای راهنما این است که خداوند خود را و خود انسان را به صورت شهودی به انسان نشان داده تا این شهود همواره او را راهنمایی کند و به آخرین منزل برساند. علما در این مورد موطن این شهود اختلاف نظر دارند.
برخی علما موطن آن را عالم ملکوت میدانند و برخی دیگر این مطلب را از باب تمثیل دانستهاند.
به هر حال یک حجت محکم و استوار و ماندگاری بین انسان و خدای او وجود دارد. آن هم به گونه ای که کافران در قیامت نمیتوانند بگویند : ما از این مطلب غافل بودیم (ان تََقوُلوُا یَوم القیامَه اَنّا کنُّا عَن هَذا غافلین).
وَاُِذ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنی ادَمَ مِن ظُهُورِهم ذُریتَهُم وَ اَشهَدَهُم علی اَنفُسِهِم اَلَستُ بُِربِّکُم قالوا بلی شَهُدنا ان تََقوُلوُا یَوم القیامَه اَنّا کنُّا عَن هَذا غافلین. اعراف /172 .
ترجمه : به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و (فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم!؟
گفتند آری، گواهی میدهیم (چرا چنین کردی؟) برای این که در روز رستاخیز نگویید ما از این غافل بودیم و (از پیمان فطری توحیدی و خداشناسی بی خبر).
این آیه اشا ره به عالم استعدادها دارد؛ یعنی وقتی که فرزندان آدم به صورت نطفه (که ذرات آن بسیار کوچک اند) از صلب پدران به رحم مادران منتقل شدند؛ خداوند متعال استعداد و آمادگی برای پذیرش حقیقت توحید را به آنها داده و این سر الهی به صورت یک حس درون ذاتی در نهاد آنها و به صورت یک حقیقت خودآگاه در عقل آنها گذارده شده است.
پس همه افراد بشر روح توحیدی دارند و این سؤال و جواب هر دو زبان تکوین و آفرینش است.
همان گونه که میگوییم: رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون (1) . یا مثلاً وقتی یک شخص مضطربی را میبینیم؛ بدون اینکه او بگوید، با حالت چهرهی وی و رفتارش به اضطراب او پی میبریم، همچنین از شادی دیگران به حالت روحی آنها پی میبریم؛ بدون اینکه این موضوع را آنها بگویند ما خود متوجه میشویم.
ممکن است باعث تعجب شود که غیر از گفتار و زبان متعارف، زبان دیگری هم وجود دارد؛ باید توجه داشت که این زبان متعارف و استفادهی از الفاظ چیزی جز انتقال معانی نیست و ملاک، معنی است. بنابراین اگر این معانی به روش دیگری یه به گونهی دیگری منتقل شود آن نیزنوعی گفتار و زبان محسوب میشود! مانند کسی که خواه یا ناخواه با رفتار و حالات خود ما را متوجه میکند که او از چیزی ترسیده است و حال آن که از گفتار و زبان متعارف استفاده نکرده است؛ ولی ایا این سؤال وجواب که در آیه شریفه ذکر شده است از همین نوع گفتار است یانه؟ باید بگوییم که برای جواب دادن به این سؤال نیاز به تأمل عالمانه و بررسی نظرات علما میباشد و کسی میتواند در این موضوع اظهارنظر کند که حقیقتاً صاحب نظر باشد.
نظر علامه حسن زاده آملی در این مورد:
در احادیث منور از وجود مقدس ائمه اطهار علیهم السلام این گونه آمده است که انسانهای مؤمن خداوند سبحان را قبل از قیامت میبینند آن هنگامی که خداوند به آنها میفرماید (الست بربکم؛ آیا من پروردگارتان نیستم؟ قالوا بلی شهدنا؛ گفتند : چرا).
و آنها در این هنگام میپذیرند که خالق و پروردگاری دارند. در همین احادیث آمده است که افراد مؤمن خدا را در دنیا هم میبینند اما نه بوسیله ی چشم سر و این همان رؤیت قلبی است. معنای رؤیت قلبی، انکشاف تام حضوری است. (2).
به عبارتی دیگر با تمام وجود خدا را کشف ومشاهده نمودند.
به عنوان مثال وقتی باخبر میشویم که شخصی بر اثر حرارت سوخته است، علم ما به این سوختگی، یک علم حصولی میباشد. اما هنگامی که خود ما این سوختگی را تجربه کنیم، در این صورت علم ما به سوختگی، علمی است حضوری.
نظربرخی دیگر از علما چنین است که آیه به روشنی دلالت میکند که خدا با فرد فرد انسانها یک رویارویی داشته و به آنها گفته است؛ آیا من خدای شما نیستم؟ و آنها گفتهاند : آری، تویی خدای ما و این رویارویی با تک تک انسانها موجب این شده است که عذری برای مشرکها وجود نداشته نداشته باشد که بتوانند بگویند، ما اساساً از این توحید، از یگانه پرستی غافل بودیم و بگویند، دنباله روی از پدران موجب این شد که ما مشرک بشویم، گناه بر گردن پدران ماست و ما مسوؤل نیستیم.
مدعای این آیه این است که مکالمه ای بین خدا و انسان تحقق یافته که عذری برای خطای در تطبیق نگذاشته است. نه این که سخن غایبانه و از پشت پرده از انسان سؤال کرده باشد که آیا من پروردگار شما نیستم.
از این آیه شریفه به دست میآید که هر فرد انسان، نوعی معرفت به خدای یگانه پیدا کرده است و به نظر میرسد که چنین مکالمهی حضوری و عذربراندازی که حتی خطای در تطبیق را هم نفی میکند؛ جز با علم حضوری و شهود قلبی، حاصل نمیشود و مؤید آن، روایات زیادی است که مشتمل بر تعبیرات «رؤیت» و «معاینه» میباشد.
امام باقر علیه السلام در ذیل آیهی فطرت میفرماید : فعرفهم و اراهم نفسه و لولا ذلک لم یعرف احدربّه : خدا خودش را به ایشان شناساند و ارائه داد و اگر این کار انجام نمیگرفت هیچکس پروردگارش را نمیشناخت.
از امام صادق علیه السلانم پرسیده شد، «معاینه کان هذا؟ آیا عیناًخدا را مشاهده کردند؟ قال : نعم فرمودند : آری. ».
و نیز در جای دیگر امام صادق علیه السلام فرمودند : «لولا ذلک لک یذر احد من خالقه و رازقه» اگر این صحنه نبود هیچکس نمیدانست که چه کسی آفریننده و روزی دهنده اوست.
معلوم میشود معرفتی که آیه به آن اشاره دارد یک معرفت شخصی است نه شناخت کلی که از راه مفاهیم انتزاعی و عناوین عقلی حاصل گردد و معرفت شخصی دربارهی خداوند متعال جز از راه علم حضوری و شهودی امکان ندارد و اگر منظور معرفت کلی و نتیجه استدلال عقلی میبود؛ میبایست گفته شود : «لولا ذلک لم یعلم احد انّ له خالقاً» یعنی هیچ کس نمیدانست که خالقی دارد نه این که چه کسی خالق اوست.
انسانی که علم شهودی ندارد، فقط حقیقت کلی را میفهمد مانندانسانی که سازندهی ساختمان را ندیده باشد؛ فقط این مطلب را میتوان بفهمد که یک کسی این ساختمان را ساخته و از صفات ساختمان به سازندهی آن پی میبرد.
اما این که این سازنده چه کسی است؟ از این استدلالات او رانمی تواند بشناسد، زیرا استدلالات عقلی تنها وجود آفریننده حکیم و توانا را برای جهان ثابت میکند، اما نمیتواند بگوید که او چه کسی است. شناخت شخصی خالق هنگامی است که یک نحو شهودی نسبت به او صورت بگیرد و آن همان رابطهی درونی و قلبی بین انسان و خدای سبحان میباشد. فرق است بین اینکه بگوییم «لولا ذلک لم یعلم» یا این که گفته شود : «لم یذر» یا گفته شود : «لم یعرف». ونیز فرق است بین این که بگوییم «احد انّ له خالقاً» یا گفته شود «لم یعلم من خلقه».
(خالق داشتن جهان) با (چه کسی خالق جهان است) فرق دارد.
تعبیری که در همه روایات هست این گونه است یعنی نمیگوید اگر چنین مکالمه و مواجهه ای نبود هیچکس نمیدانست که عالم خالقی دارد یا نه. زیرا اگر این جریان هم نبود عقل میدانست که جهان خالقی دارد، حتی عقل میتوانست صفاتش را هم بفهمد اما شخصش را نمیتوانست بشناسد.
این جریان موجب شده که بین دل و خدا یک رابطه ای برقرار شود و وقتی به عمق دل توجه بشود، حال و توجه کامل و تمرکز در توجه به خدا پیدا شود؛ خود خدا به گونه ای مشاهده شود که گویی پیش روی انسان است و سخن انسان را میشنود وانسان هم خود خدا را میبیند.
توجه به اینکه در آیهی شریفه (الست بربکم) آمده و (الست بخالقکم) نیامده باید گفت : در این شهود علاوه بر اصل وجود خدا، ربوبیت خدا (که خالقیت را نیز در بردارد) و توحید هم اثبات میشود که هیچ کس دیگری غیر از او خالق و رب نیست و این به خاطر همان رابطهی شهودی و معرفت حضوری انسان به خداست.
رابطهی بین انسان و خداوند، رابطه تکوینی و حقیقی است، یعنی وجود وابسته به اوست. اگر (العیاذ بالله) بین انسان و دو خدا رابطهی وجود میداشت در هنگام شهود رابطه خود را بها چند خدا میدید.
ولی چون در این رابطه جز یک رب دیده نمیشود دلیل بر این است که جز او رب دیگری نیست، یعنی علاه بر اثبات وجود خدا و ربوبیت حضرتش نیز ثابت میشود. پس به عنان مثال مانند وابستگی وجود صورت متصور شده درخت سیببه ذهن آدمی، انسان نیز فوق چنین رابطهی را با خداوند دارد. در این جاست که باید گفت :
اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها.
وجود انسان نسبت به خدا یک ربط و ارتباط است و هستی او در ید قدرت الهی است. یعنی اگر بخواهد، هست و اگر نخواهد نیست. این همان حقیقت ربوبیت الهی است.
انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون. سوره مبارکه یس آیه 82 .
یعنی بگوید باش هست و بگوید نباش (یا نگوید بعد از این باش) نیست.
انسان هیچ استقلالی از خود ندارد. اگر خواست الهی نبود نه تنها انسان بلکه هیچ چیز دیگری نبود.
به هر حال در آن مکالمه معرفت به ذات خدا و ربوبیت و وحدانیت حضرتش بوده است و آثار آن هنوز هم باقی است مانند وقتی که کسی آثار بنای ماهری را ببیند که قبلاً خود او را (بنّا) دیده است، بی درنگ متوجه شخص او خواهد شد و دیگر نمیتواند بگوید این اثر از یک بنّای دیگری است. باید این نکتهخ را نیز دانست که گویا تأمل د پدیده های زنده دل را مستعد میکند که دست خدا را در طبیعت ببیند و حضور او را بیابد.
الوهیت و معبودیت، تنها سزاوار خالق و رب است و آن کسی جز «الله» نیست که مورد شهود فطری است. بدین ترتیب توحید در خالقیت و ربوبیت و الوهیت امری فطری است.
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیهی فطرت در کافی میفرمایند: فَطَرَهُم عَلی التَوحید (3). یعنی خداوند انسانها را بر اساس توحید سرشته است که خود میتواند اشاره به این قسمت آیهی شریفه داشته باشد که میفرماید : (الست بربکم قالوا بلی شهدنا) ودر خحقیقت همین طور است و به این مطلب اشاره دارد.
در تفسیر دیگر اینگونه میخوانیم که : (الست بربکم) برای مومنان به اقرار آوردن است یعنی نه من خداوند شما ام؟ و برای غیر مومنان به حالت قهر است یعنی؛ من خداوند شما نیستم؟ وهمه گفتند (بلی). گرچه خداوند علم به این داشت که چه کسی در دنیا به عهد خود وفا میکند. اگر قائل باشیم که (شهدنا) را آدم هاگفتند یعنی این که، آری تو خداوندمایی و گواهی دادیم. ولی اگر قائل باشیم که (شهدنا) را خداوند فرموده است اینگونه معنا نی دهد که خداوند فرمود : گواه بودیم بر بنی آدم تا این که در روز رستاخیز نگویند که ما از این قرار اگاه نبودیم (4) .
این آیه اشاره ای است به عهد دوستی و پیمان عاشقی که بین آدمها و خدای خود بسته شد، آن روزی که ارواح در مجلس انس از جام محبت شراب عشق الهی را سرکشیدند.
زان می که حرام نیست در مذهب ما تا گاه عدم خشک نیابی لب ما.
خداوند در روز میثاق در گروهی با جلال و عزت خود و در گروهی دیگر با کمال لطف خود، تجلی کرد و فرمود : آیا من خدای شما نیستم؟ و نفرمود : آیا شما بندهی من نیستید؟ زیرا پیوستگی خود را با آدمها در خدایی خود بست نه در بندگی آنها، زیرا اگر پیوستگی در بندگی باشد با بجا نیاوردن بندگی در آن خلل وارد میشود ولی چون این پیوستگی در خدایی خداوند است در آن خللی به وجود نمیآید. زیرا خدایی وی بر کمال مطلق است و هرگز نقصی برآن وارد نمیشود.
خداوند متعال نفرمود : من که هستم؟ زیرا آدمیان در جواب دادن متحیر میشدند و نفرمود : تو که هستی؟ چرا که آنها دچار عجب میشدند؛ بلکه بگونه ای پرسید که جواب آن را هم تلقین نمود؛ یعنی این گونه پرسید : آیا نه منم خدای تو؟ آری این است نهایت لطف و بنده نوازی.
شیخ انصاری نیز اینگونه گفت : (الست بربکم) کرامت خدا است و (بلی) احسان اوست؛ چراکه پرسنده و جواب دهنده هر دو یکی است و آن خدای متعال است. او خود بندهاش را خواند و در بندهی خود تجلی نمود و گوش شنوا به او داد و جواب را به بندهی خود بخشید (5) . زیرا به گونه ای پرسید که جواب را همراه داشت و پرسش حضرتش برای او اقرار گرفتن بود.
علامه محمد تقی جعفری رجمه الله علیه اینگونه مینویسد : خداوند هر فرد را به صورت جداگانه با دادن فطرت پاک و کمال طلب و عقل و دل واقع جو، در نظر گرفت و استعداد حرکت به معرفت ملکوت انسانی را به آنان داد که اگر از مقتضای فطرت و عقل و دل منحرف نشوند به خدا و وحدانیت او شهادت میدهند و لزوم قرار گرفتن در مسیر کمال با دستورات خداوند را میپذیرند (6) .
یعنی روح و عقل آدمی ولقعیت را میطلبد و اگر منحرف نشود به خدای خویش گواهی میدهد.
از پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده که این عهد و پیمان در روز عرفه صورت گرفته است و نیز در روایات آمده است که فطرت اثر عالم ذر است نه خود آن (7) .
و دیگر مفسر در مورد این آیه این گونه نوشته است : از خود حضرت آدم هم پیمان گرفته شد ولی چون او فرزند کسی نبود از مورد آیه خارج است.
خداوند متعال ارواح بندگان را قبل از اجساد آنها آفرید، خدای سبحان در عالمی به نام عالم ذر تمام فرزندان حضرت آدم علیه السلام را به صورت طولی در صلب آن حضرت قرار داد و آنها را بیرئون اورد. سپس هر کدام از ارواح را به یکی از این ذریات تعلق داد و در این هنگام دارای عقل و شعور و ادراک بودند مانند قبل از تعلق که دارای عقل و شعور و ادراک بودند. در این صورت قابلیت سوال و جواب را داشتند.
طبق این بیان به یک معنی همه در صلب آدم علیه السلام و به یک معنی هر یک در صلب پدر بلا واسطه خود میباشند یعنی میتوان گفت همه در پشت آدم علیه السلام و یا میتوان گفت هر یک در پشت دیگری بودند (8) .
این عهد و پیمان در مقام اولی بشر و مرتبه ابداع است. یعنی در مرتبه روحانیت که حقیقت انسانیت و شالوده یوجود و فعلیت اوست و این مرتبه قبل از ظهور انسان در این عالم طبیعت است، اما آدمی سرگرم عالم طبیعت گشته و آن پیمان را فراموش نموده و از مقام اوّلی خود تنزل پیدا کرده است.
انسان چکیدهی همه عوالم است و در هر عالمی مقامی دارد، در عالم عقول به اعتبار نفس مجرد و عقلش، در عالم روحانیت به اهتبار روح الهیاش، در عالم طبیعت به اعتبار جسمانیش؛ و اولین مرحلهی پیدایش وی مرتبهی ابداع است و در این مرتبه آدمیان با زبان نیازمندی گفتند (بلی) و اگر در عالم ماده و طبیعت غرق در غفلت نشوند و درجه به درجه به مقامات بالا برسند به اصل اوّلی خود یعنی عالم عالم عقل میرسند و این که در آیه، جمله انِا کنا عن هذا غافلین آمده معلوم میشود که عهد و پیمانی از پیش وجود داشته زیرا غفلت در جایی میآید که کسی مطلبی را دانسته باشد و بعداً فراموش کند (9) .
گرفتن چیزی از چیز دیگر نیازمند این است که اولی جدای از دومی و مستقل از آن باشد؛ و آمدن (من ظهورهم) عد از (و اذ اخذ ربک من بنی آدم) بر نوع جدایی آن دو دلالت میکند یعنی این جدایی از نوع گرفتن مقداری از ماده است به طوری که چیزی از صورت مابقی ماده ناقص نشده و استقلال و تمامیت آن محفوظ مانده و خدای سبحان آن مقدار گرفته شده را نیز مانند مادهی اولی موجودی مستقل و انسانی تمام عیار گردانیده و از دومی فرزندی دیگر را گرفته تا جایی که این اخذ و گرفتنت سلسله وار تمام شود، این در حالی است که هر فردی نفسی مستقل دارد؛ و اما اصل جدایی ماده اولی از دومی به وضوح از جملهی (و إذ اخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیتهم) فهمیده میشود. انجام این مراحل برای ان است که انسان به ربوبیت خدای خویش شهادت دهد و انسان هم که در ذات خود احتیاج به پروردگار را درک کرد به این مطلب اعتراف نمود.
اگر این اعتراف نبود بندگان میتوانستند در روز قیامت بگویند ما غافل بودیم یا این که تقصیر پدران ما بود و اینگونه عذر بیاورند (10).
در این جا پرسشی مطرح است و آن این که؛
آیا فراموش کردن این پیمان به حجتی که خدای تعالی از انسانها گرفت ضرر نمیرساند؟
جواب : خیر. زیرا آن چه که به این حجت ضرر میرساند، فراموش کردن اصل پیمان و محروم شدن از شناخت وحدانیت پروردگار است. در حالی که این پیمان از صفحهی دل پاک نمیشود حتی اگر خصوصیات آن از یاد برود. باید گفت : آن چه که حیاتی است فراموش نکردن اصل پیمان میباشد (11).
از آن جا گه انسانیت انسان به نفس اوست، همان نفسی که ماوراء ماده است و حادث به حدوث دنیوی میباشد. پس نمیتوان گفت که پیمان بین خدای تعالی و ذره ای از وجود حضرت آدم بوده که نطفهی وی میباشد و ثواب و عقاب، پاداش و شکنجه بر این ذرّه واقع میشود. این خطاب و جواب از باب زبان حال نیست؛ بلکه حقیقتی است یعنی خدای سبحان در نهاد بشر القائاتی کرد که بشر مقصود خدا را از آن فهمید و درک کرد که باید به ربوبیت پروردگارش اعتراف کند و به این عهد ازلی وفا کند.
بشر در قیامت دوباره این حقایق را درک میکند چرا که پرده های غفلت از میان میرود.
از آیات و ورایات بدست میآید که موطن این میثاق بعد از آفرینش و پیش از عالم طبیغت است، روایات اقرار وانکار ونوعی خوبی وبدی در آن موطن را اثبات میکند، حال آنکه در عالم تجرد تامک ونور محض، هیچ شری وجود ندارد در نتیجه موطن این عهد و پیمان بعد از عالم تجرد و قبل از عالم طبیعت است و آن همان عالم مثال میباشد (12) .
و اما در کتاب فطرت در قرآن در ذیل آیه شریفه میخوانیم که : مفاد آیه این گونه است که خداوند متعال در یک موطن شهودی حقیقت انسان را به وی نشان داد و در آن حالت انسان ربوبیت حق تعالی و عبودیت خویش را مشاهده کرد. (اشهدهم علی انفسهم).
انسان با این مشاهده کردن این مطلب را درک کرد که در تمام ذات خود به خدای سبحان مرتبط است.
نظر علامه طباطبایی این است که موطن این میثاق، عالم ملکوت است زیرا این گونه فهمیده میشود که (إذ) در جمله (و إذ اخذ) یعنی (اُذکر) به این معنا که به یاد بیاور موطنی را که در آن موطن بین انسان و خدای تعالی پیمان بسته شد پس قبل از این دنیا یک موطنی وجود داشته که در آن پیمان بسته شده و همچنین استفاده میشود که گرفتن پیمان بر نشئه طبیعت مقدم است.
نقد نظر علامه طباطبایی رحمه الله علیه : الف دارا بودن چهرهی ملکی و ملکوتی مخصوص انسان نیست بلکه هر موجودی دارای این دو چهره میباشد. زیرا هر موجود ممکنی به واجب الوجود مرتبط است که در واقع این ارتباط همان ملکوت اوست. (فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء) سوره مبارکه یس آیهی 83 . یعنی ملکوت هر چیزی به دست خدای سبحان است. بنابراین بستن پیمان عبودیت با خدای یکتا و پذیرش پیمان ربوبیت حق تعالی به انسان اختصاص ندارد بلکه شامل همهی اشیاء میشود، همهی موجودات از جنبهی ملکوتی حضرت حق را ستایش میکنند. (و إن شیءٍ الّا یسبح بحمده) سوره مبارکهی اسراء آیه 44 .
ترجمه : و موجودی نیست جز آن که ذکرش تسبیح و ستایش حضرت اوست.
ب آگاهی موطن ملکوت حجت برای موطن ملک نخواهد بود، موطن ملکوت موطن شهود است و غفلت و عصیان در آن راه ندارد. ولی موطن ملک دار غفلت و عصیان است، همچنان که نمیتوان آگاهی زمان بیداری حجت برایزمان خواب باشد.
ج کفر ونفاق در چهرهی ملکوتی عالم و آدم راه ندارد در حالی که عده ای در موطن میثاق (بلی) گفتند، ولی در باطن کافر بودند.
د در موطن ملکوت پدری و فرزندی راه ندارد؛ پس نمیتوان از انسانها میثاق گرفت برای این که در قیامت نگویند : پدران ما مشرک بودند؛ زیرا این عناوین وضعی و اعتباری در عالم ملکوت راه ندارد چنان که در عالم قیامت هم راه ندارد.
اگر گفته شود که خدای سبحان در دنیا به انسانها فرمود : من از شما در موطن قبل تعهد گرفتم که مبادا در قیامت بگویید : پدرانمان شرک ورزیدند.
در جواب گفنه میشود اولاً : در یاد ملحدان نیست که خداوند در عالم ملکوت از آنها پیمان گرفته است پس احتجاج تمام نمیشود.
پانیاً بیان هدف از میثاق و موطن اخذ میثاق واحد بوده است؛ نتیجه آن که : موطن گرفتن میثاق نشئه ملکوت انسانهاست. ممکن اخذ میثاق بر تمثیل حمی شود؛ یعنی در واقع میثاق در کار نبوده؛ بلکه مسئله عبودیت انسانها و ربوبیت خداوند آن قدر واضح و روشن است که گویا انسان به این امر اقرار کرده و برای آن بین خدای متعال و انسان پیمانی بسته شده است.
امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه در دعای هفتم به درگاه حضرت حق عرض میکند : اشیاء و اعیان خارجی به صرف ارادهی تو امرپذیر و به صرف کراهت تو از کار میایستد و آن را ترک میکنند و لازم نیست به آنها امر قولی و یا نهی لفظی کنی؛ و اگر گرفتن این میثاق بر تمثیل حمل نشد بر موطن عقل و وحی حمل میشود؛ یعنی وحی (حجت بیونی) و برهان عقلی (حجت درونی) زمینه را تثبیت میکند و به دنبال آن تکلیف الهی میآید در این صورت اولاً تکلیف مخصوص انسان است. ثلنیاً نشئه تفکر عقلی و ارسال پیامبران علیهم السلام همین نشئه دنیوی است.
ثالثاً آیه مورد بحث با همهی آیاتی که میفرماید : ما به انسانها عقل داده و وحی فرستادیم تا درروز قیامت حجت نداشته باشند؛ سازگار است.
رابعاً : تعهد در همین موطن گرفته شدهاند لذا از همین موطن میتوان بر حوادث همین موطن احتجاج کرد.
خامساً : این معنا بر آیهی مورد بحث تحمیل نشده؛ زیرا برای عقل و وحی نحوه ای تقدم نسبت به مرحله تکلیف وجود دارد؛ لذا ظاهر کلمهی (إذ) محفوظ میماند در این صورت آیه اختصاص به انسان دارد و نشئه ی دنیا نشئه رسالت و اندیشه است و نیزز موطن غفلت و به این دلیل صدر و ذیل آیه با هم سازگار است.
نقد علامه طباطبایی بر نظریهی تمثیل و نظریهی رسالت وحی و برهان عقلی :
نقد نظریه تمثیل : حمل آیه بر تمثیل با دلیل لفظی یا قرینه تعیین کننده عقلی همراه نیست.
نقد رسالت وحی و برهان عقلی : نشئه دنیا همان نشئه ی حضور عقل و وحی است و عقل ووحی بر نشئه ی دنیا مقدم نیست در حالی که آیه اخذ میثاق را را مقدم بر نشئه ی دنیا میداند و انسان باید آن را به یاد آورد. اگر منظور از اخذ میثاق زبان وحی باشد، اینگونه میفرمود : «به مردم چنین ابلاغ کن» نه اینکه بگوید : «شما ب یاد بیاورید». آیه امر میکند به یادآوری صحنهی سابق و این دلیل است بر اینکه موطن اخذ میثاق قبل از نشئه ی حس و دنیا است (13) .
ممکن این است این سؤال پیش آید که، فراموشی نفس چگونه توجیه میشود و چطور بعداز نیسان و فراموشی دوباره متذکر خویش میگردد؟
جواب : فراموشی دو قسم است؛ 1- فراموشی پایینتر از عقل عادی : یعنی انسان در اثر فرورفتگی در لذتهای مادی خود و خدای سبحان را فراموش میکند.
2- نسیان و فراموشی بالاتر از عقل عادی : انسان در اثر غرق شدن در شهود الهی خود را فراموش میکند، که عرفا آن را مقام فنا میگویند. مقام فنا دو قسم است : اولی فانی شدن درجمال الهی و دوم رسیدن به بقای بعد از فنا یعنی فنای از فنا، که در این حالت علاوه بر غرق شدن در شهود الهی، خود را هم به یاد میآورد چون شهود خدا با شهود اشیاءو مشاهده خویشتن همراه است. (14).
لینجاست که عاشق برای کسب رضایت معشوق حاضر میشود با یک جان، کار هزار جان را انجام بدهد و در صحرای سوزان با لب تشنهی جان عزیزخود را فدا کند چرا که :
«بلی» گفتم به آن عالم بلا شد دلم اکنون به خالت مبتلا شد.
یعنی آن روز که دوست جمال خود را نشان من داد به این معنا که آیات این جمال را عاشق هستی (الست بربکم) من بدون تأمل و درنگ پذیرفتم (قالوا بلی) و اکنون که در این سرای طبیعت زندگی میکنم آن (بلی) گفتم : چون آتشی بر دلم فتاد ه و رهایم نمیکند.
تا آنجا که با سختترین شرایط حاضرم نزدیک به دو هزار زخم بدنم را تزیین کند؛ چرا که در راه دوست هر زخمی زینتی است ماندگار و به این هم راضی نمیشوم؛ حاضرم که خاندانم را هم به اسارت برند تا ثابت شودکه در راه عشق جز حضرت دوست کسی را نمی بینمو در نهایت به خدای خود میگویم : صبراً علی قضائک یا رب : ای پروردگارمن در برابر قضای تو صبر میکنم (15).
و خواهر گرامیاش نیز با این همه مصیبت و این همه علاقه به برادر و فرزند ... میفرماید : مارؤیت الّا جمیلا هر آنچه در راه دوست از دست بدهیم زیباست. آری این خاندان با فضیلت و کراهت از روز اول در راه خدا غرق شدند.
نه چون حافظ نه چون صائب ندارم من سر بخشش.
که فانی کرده رخسارت ز آن اوّل گل ما را.
آری این جاست که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام در لحظات آخر، خود را در جوار الهی میبیند و میفرماید : فزت و رب الکعبه (16) : به خدای کعبه رستگار شدم.
برخی از علما معتقدند که خداوند متعال در عالم ملکوت یعنی عالمی غیب از عالم دنیا خود را به صورت حضوری به انسانها نشان داده است (الست بربکم) و نیز خودشان را به خودشان شناساند (اشهدهم علی انفسهم) و با این مشاهده همگی ربوبیت حضرت حق و عبودیت خودشان را اعتراف کردند.
عده ای نیز می گویندکه ربوبیت خداوند تعالی و عبودیت انسانها به گونه ای واضح است که گویا بر این مطلب بین انسانها و خداوند عهد و پیمانی بوده است و آیه از باب تمثیل است.
پس بدون تردید یک حجتی در این میان وجود دارد به گونه ای که حتی از عذر آوردن کفار در قیامت جلوگیری میکند.
پي نوشت ها :
1- تفسیر نمونه، ج 1، ص 3 الی 7
2- سدره المنتهی فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 233 تا 235
3- مشکالت ج 1، ص 47 – 56
4- کشف الاسراروعده الابرار، ج 3، ص 786 الی 787
5- تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید، ج 1، ص 360 و 361
6- شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی، ص 111 .
7- تفسیر نور، ج 4، ص 221 .
8- اطیب البیان، ج 6، ص 25 و 26 .
9- مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 5، ص 319 الی 321
10- ترجمه تفسیر المیزان، ج 8، ص 400 الی 403
11- همان، ج 8 ص 408
12- رسائل توحیدی، ص 168
13- تفسیر موضوعی قران کریم (فطرت در قرآن)، ج 12، ص 120 الی 136
14- تفسیر موضوعی قرآن کریم (فطرت در قرآن) ج 12، ص 140 و 141
15- سوگنامه آل محمد صلی الله علیه و آله، ص 364 و 365
16- همان، ص 42
1- امین، سیده نصرت، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، میدلاین، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361
2- آموزگار، حبیب الله، تفسیر ادبی و عرفانی قر آن مجید به فارسی، هجدهم، تهران، اقبال، 1384
3- جعفری، محمد تقی، شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی، اول، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1386
4- جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن کریم (فطرت در قرآن)، پنجم، قم، مرکز نشر، إسرا، 1387
5- حسن زاده آملی، حسن، سدره المنتهی فی تفسیر القرآن، اول، قم، الف. لام. میم، 1388
6- طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، میدلاین، تهران، انتشارات اسلام، 1378
7- طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، سید محمد باقر موسوی همدانی، میدلاین، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374
8- طباطبایی، سید محمد حسین، رسائل توحیدی، علی شیروانی، دوم، قم، مؤسسه بوستان کتاب، 1388
9- قرائتی، محسن، تفسی نور، میدلاین، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1383
10- مصباح یزدی، محمد تقی، مشکات، اول، قم، انتشارات آموزشی پژوهشی امام خمینی رحمه الله علیه، 1386
11- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، میدلاین، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374
12- میبدی، احمد، کشف الاسرار وعده الابرار، میدلاین، تهران، انتشارات امیر کبیر 1371
13- محمدی اشتهاردی، محمد، سوگنامه آل محمد صلی الله علیه و آله، هفدهم، قم، انتشارات ناصر قم، 1380
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}