تاريخ فلسفه اسلامي چگونه ممکن است؟


 

نويسنده: مصطفي زالي




 
يکي از مسائلي که اين روزها در ميان اهالي فلسفه اسلامي از آن سخن به ميان مي آيد ضرورت توجه به تاريخ فلسفه اسلامي و نگارش آن است. البته از حدود پنجاه سال پيش گام هايي نيز در اين مسير برداشته شده است و کتاب هايي اغلب به قلم انديشمندان سني مذهب و گاهي با عنوان تاريخ فلسفه عربي منتشر گرديده اند؛ براي نمونه مي توان کتاب هاي «تاريخ فلسفه در جهان اسلام» نگارش ميان محمد شريف؛ «سير فلسفه در جهان اسلام» نگارش ماجد فخري و «تاريخ فلسفه عربي» اثر مشترک حنا فاخوري و خليل الجر را کوشش هاي متقدم در زمينه نگارش تاريخ فلسفه اي اسلامي دانست. از آثار اخير موجود که به زبان فارسي نيز ترجمه شده کتاب «تاريخ فلسفه اسلامي» است که زير نظر اليور ليمن و سيد حسين نصر نگاشته شده است. مروري بر فهرست مطالب اين کتاب ها نشان مي دهد که هر يک از آنها در فصولي متوالي، به ترتيب تاريخي، زندگي و انديشه هاي شخصيت ها و جريان هاي مشهور فلسفي و کلامي جهان اسلام روايت کرده اند. پرسش اساسي که در اين نوشتار در پي پاسخ به آن هستيم آن است که چرا سنت نگارش تاريخ فلسفه در ميان سنتي نوپا به شمار مي آيد و انديشمندان متقدم مسلمان مانند ابن سينا و ملاصدرا فاقد نگاهي تاريخي به ميراث ميراث فلسفي خويش بوده اند. مقصود از فقدان نگاه تاريخي، آن نيست که اين انديشمندان مسلمان به انديشمندان سلف خويش توجهي نکرده اند؛ زيرا کذب اين مدعا با رجوع به آثار ايشان آشکار مي شود، بلکه پرسش اصلي آن است که چرا ايشان در روايت خويش از مسائل حکمي، چندان بيان تاريخي مسائل را مدنظر قرار نداده اند.
صورت ديگر اين پرسش آن است که چه عاملي سبب شده است مسلمانان به فکر تدوين تاريخ فلسفه خويش بيفتند؛ در حالي که حتي در اعصار طلايي تمدن خويش چنين کاري در ميان ايشان رايج نبوده است. آنچه در اين ميان مسلم به نظر مي آيد آشنايي آنها با سنت تاريخ نگاري فلسفه در غرب است.
دير زماني است که غربي ها با نگرشي تاريخي فلسفه خويش را روايت کرده و به تدوين کتاب هاي تاريخ فلسفه روي آورده اند. البته فيلسوفان همواره از پشتيبان خود حتي تا پيش از افلاطون و ارسطو سخن مي گويند، اما تاريخ فلسفه به منزله زمينه اي فلسفي از قرن هيجدهم و هم زمان با طرح زير شاخه هاي فلسفه سنتي، متافيزيک، فلسفه طبيعي و فلسفه اخلاق بنياد نهاده شده است. حتي امروز در بخش هايي از جهان، فلسفه شکل تاريخ فلسفه به خود گرفته است. در فرانسه و آلمان و کشورهايي با فرهنگ مشابه آن دو، مواضع فلسفي در قرن بيستم با شرح فيلسوفان يا نگره هاي فلسفي گذشته توسعه يافته اند. در چنين سنتي فيلسوفاني که انديشه هگل، نيچه و هايدگر را شرح نمي دهند نادرند، در حالي که همين سنت براي فيلسوفان انگليسي زبان تا حدي بيگانه است. در واقع در سنت فلسفه تحليلي، متون تاريخي فلسفه بيشتر جنبه آموزشي دارند. البته امروز در دنياي تحليلي زبان، نيز نگارش تاريخ فلسفه رواج يافته، ولي تفاوت اصلي نگاه تحليلي و قاره اي در چگونگي شرح موضوع است. بر اين اساس بايد ميان تاريخ فلسفه، که کار فيلسوفان است، با تاريخ نگاري فلسفه، که محصول پژوهش مورخان فلسفه است، تفاوت نهاد.
صورت متداول در روايت فلسفه، که از آن به پرداخت غير تاريخي ياد مي شود، آن است که نظام حکمت خاصي با تاکيد بر متون اصلي آن تدريس و تحقيق شود؛ براي مثال نظام حکمت مشائي با تکيه بر کتاب الهيات شفا، نظام حکمت صدرايي با تکيه بر کتاب شواهدالربوبيه يا شرح منظومه و نظام حکمت توماسي با تکيه بر کتاب جامع الهيات (Theologica Summa) تدريس مي شود. هر چند در هر يک از اين کتاب هاي فلسفي نيز ممکن است به گفته هاي ساير فيلسوفان نيز اشاره شود، اين مسئله بحث اصلي و بدون اصالت داشتن نگاه تاريخي مطرح مي گردد (براي مثال مي توان از کتاب «آلفاي مابعدالطبيعه» ارسطو ياد کرد). اما بايد ديد صورت ديگر در روايت فلسفه چگونه است و چه چيز به پيدايش صورت تاريخي در کنار ساير اشکال روايت فلسفه منجر شده است.
صورت ديگر روايت فلسفه، بيان تاريخي آن است، به گونه اي که گفته هاي غير فيلسوفان در يک سير به هم پيوسته بيان مي شود و نظام حکمت بشري وجود سيال واحد و در حال تکاملي تلقي مي گردد. بر اساس شواهد موجود بنيان گذار چنين نگاهي به فلسفه هگل بوده و نگرش تاريخي به سير تحولات فلسفي ميراث او براي اسلافش است. تفسير هگل از تاريخ فلسفه نه تنها در شکل گيري انديشه فلسفي او سهم اساسي داشته، بلکه به طور عام تاثير فراواني بر معاصران و متاخران خود نيز گذاشته است. او در دو کتاب «علم منطق» (Logic of Science) و «پديدارشناسي روح» (Spirit of Phenomenology)نشان داده است که موضوع هاي فلسفي و صور گوناگون انديشه در گذر تاريخ متحول شده و به يکديگر تحول يافته اند، به گونه اي که در نگاه او با ظهور روح در دل تاريخ و به تماميت رسيدن او انديشه بشري به تکامل خود رسيده و در واپسين موقف روح، صورت غالب انديشه بشري فلسفه است. روح امري است که طي تاريخ عيان مي شود و کم کم به تماميت خود مي رسد. روح در قلب فلسفه هگل قرار دارد و مقصود از آن انسانيت به معناي نوعي از آن است. روح در واقع همان اومانيته غربي است.
براي شناخت موضوع هگل نسبت به تاريخ فلسفه و نيز درک چرايي پيدايش نگاه تاريخي، در ادامه بخش هايي از مقدمه کتاب «درس گفتارهاي تاريخ فلسفه» (Lectures Philosophy of History on) او مرور گرديده است. او در اين مقدمه گفته است که تاريخ فلسفه تاريخ جهان عقلاني است و به نظر مي رسد که در اين مفهوم نوعي تناقض وجود داشته باشد. انديشه ذاتاً در خود و في نفسه و سرمدي است.آنچه صادق است فقط در انديشه صادق است و نه تنها امروز و ديروز صادق است، بلکه در همه زمان ها صادق است و تناقض در آنجاست که انديشه تاريخ داشته باشد؛ زيرا آنچه در تاريخ عرضه مي شود تغييرپذير است. تاريخ چيزي است که رخ داده است و جريان دارد، ولي انديشه، که ذاتي و صادق است، امري سرمدي و تغييرناپذير است. بنابراين آنچه در نسبت با انديشه قرار مي گيرد خارج از تاريخ است و امکان تغيير در آن نيست. سپس هگل در پي رفع اين تناقض برآمده و گفته انديشه امري انضمامي است و امر انضمامي حقيقت است. افزون بر اين روح خودش را از طريق خودش تکامل مي بخشد. بنابراين نخستين نکته است که انديشه، يعني انديشه آزاد ذاتاً انضمامي و دروني است. حقيقت هم بسته ي اين امر است، که انديشه آزاد زنده است؛ بدين معنا که به گونه ي دروني خود متحرک است. ماهيت نامتناهي انديشه يا ماهيت نامتناهي روح، فرآيند دروني آن است که امري ايستا نيست، بلکه ذاتا مولد و همچون يک فعاليت است که فقط از طريق توليد خودش حاصل مي شود. ما اين حرکت را مي توانيم همچون يک تکامل درک کنيم.
بذر، مثالي از اين نوع فرآيند است. کل درخت در بذر وجود دارد. چيزي از بذر پديد نمي آيد که بيرون از آن باشد، و اين بذر امري بسيط و صرفا يک نقطه است. تمامي اجزاي درخت همچون شاخه ها و شکل برگ ها و طعم ميوه هاي آن از همان بذر پديد مي آيند. ضروري است که بدانيم يک امر کاملا بسيط است که چند گانگي ها را در خود دارد، ولي به گونه اي که اين چند گانگي بالفعل وجود ندارد. مفهوم پيشرفت يک مفهوم کاملا کلي است. پيشرفت حيات يا حرکت روح است. فلسفه به ما هو فلسفه، انديشه يا نوس است که به آگاهي مي رسد؛ يعني خودش خودش را تصرف مي کند. انديشه با موضوع ساختن خود و انديشيدن به خود و يافتن تعينات گوناگون پيش مي رود؛ بنابراين دانش فلسفه، پيشرفت انديشه اي است که آزاد است. کل اين دانش، تماميت اين پيشرفت است. يعني امري که براي خود حاضر است و تماما خودش است و در پي آن است که خودش باشد. فلسفه پيشرفت انديشه اي آزاد است که آزادانه به تکامل مي رسد. با اين توضيحات هگل نتيجه مي گيرد تاريخ فلسفه همان سيستم فلسفه است؛ بنابراين دانش فلسفه و دانش تاريخ فلسفه با يکديگر اين هماني دارند.تاريخ فلسفه دقيقا دانشي است که تاريخ انديشه و تکامل آن را، که ضروري و لنفسه است، روايت مي کند. فلسفه و تاريخ تصاوير آينه اي يکديگرند. مطالعه تاريخ فلسفه مطالعه خود فلسفه و به طور خاص جنبه هاي منطقي آن است. بنابراين در انديشه هگل، فلسفه روايت سير تاريخي ظهور و گسترش عقلانيت است؛ عقلانيتي که از دوران کودکي خود با فيلسوفان پيشاسقراطي به سوي دروان بلوغ و تکامل خود طي طريق کرده است. در چنين نگرشي به تاريخ فلسفه، حقيقت ماهيت تاريخي پيدا مي کند و نمي توان از يک حقيقت مطلق فراتاريخي سخن گفت. فيلسوفان همواره از حقيقت سخن مي گويند، ولي حقيقت امري کاملا متحقق نيست. حقيقت در مواقف تاريخي از چهره خود بر مي کشد و عيان مي شود و در مدرنيته به تماميت خود مي رسد. با اين توضيحات روشن مي شود که چرا بدون نگاهي و پذيرش ماهيت تاريخي امر مطلق، تاريخ فلسفه ضرورتي نداشته و نگاه تاريخي به فلسفه امري متاخير و محصول دوران جديد است. در سنت فلسفه اسلامي نيز اصل بر فراتاريخي ديدن حقيقت است. در چنين نظام حکمتي، حقيقت مستقل از تاريخ قابل درک مي شود. در انديشه ابن سينا عقل فعال، واهب صور عقلاني به عقل انساني است، در حالي که خود عقل فعال، موجود مجرد و فرازماني است بنابراين درک حقيقت در چنين سنتي هيچ گاه جنبه تاريخي پيدا نمي کند. از اين رو لازمه درک حکمت و حقيقت پذيرش ديدگاهي تاريخي مانند ديدگاه هگل نيست.
اگر چه در انديشه حکماي مسلمان مانند صدرا مي توان براي علم مراتبي قائل شد، اين مراتب برخلاف مراتب هگل جنبه زماني ندارد، بلکه مراتب طولي عالم است. هگل در روايت خود از هستي، ظهور هستي را در دل تاريخ و در بستر زمان ديده، ولي انديشمندي چون صدرا، مراتب هستي را نه در تاريخ، بلکه در عوالم طولي هستي دانسته است. بنابراين مطلق هگل، که واجد تمامي کمالات مراتب پيش از خود است و ايجاباً بر تمامي مراتب گذشته قابل حمل بوده است، ولي فاقد محدوديت هاي آنها نيست، با مفهوم بسيط الحقيقه ملاصدرا طرف قياس است. بنابر قاعده بسيط الحقيقه، بالاترين مرتبه از مراتب عالم وجود، واجد کمالات تمامي مراتب پايين تر است، ولي تفاوت اساسي آن با مطلق هگل در آن است که در انديشه ملاصدرا اين بالاترين مرتبه عالم هستي جنبه زماني و تاريخي ندارد. در انديشه هگل مراتب عالم، زماني است، در حالي که در انديشه ملاصدرا مراتب عالم، طولي و غير زماني است. در انديشه هگل، وجود و حقيقت ماهيت تاريخي دارند و در دل زمان ظهور مي کنند و انديشه فلسفي نيز در گذر تاريخ تکامل پيدا مي کند و در عصر مدرن به تماميت خود مي رسد حال آنکه در انديشه ملاصدرا و ساير حکماي مسلمان، زماني بودن فقط ويژگي مرتبه مادي وجود است و حقيقت را وراي زمان مي توان شناخت. کامل ترين مرتبه حقيقت نه در نهايت تاريخ، بلکه در بالاترين مرتبه از مراتب طولي عالم قرار گرفته است. از اين رو فيلسوفان مسلمان هيچ گاه براي درک حقيقت به نگاه تاريخ نيازي نداشته اند. آنها گرچه گفته هاي گذشتگان را مطالعه و نقد و بررسي کرده اند، سخنان و آراي پيشينيان هيچ گاه براي آنها اصالت نداشته و بنابراين تاريخ فلسفه نيز براي آنها اهميت چنداني نيافته است. البته بايد به اين نکته توجه کرد که شرط لازم براي تدوين تاريخ فلسفه اسلامي پذيرش تکامل تاريخي انديشه هاي فلسفي و ظهور تاريخي حقيقت و وجود نيست؛ امروز نيز که توجه به تاريخ فلسفه اسلامي در ميان انديشمندان مسلمان اهميت فراواني يافته است، کمتر کسي در ميان ايشان يافت مي شود که ادعاي تاريخي بودن ظهور حقيقت را داشته باشد.
مدعاي اين نوشتار ناظر به شرايط اوليه تکوين نگاه تاريخي به فلسفه و يکي از پنداشتن فلسفه و تاريخ فلسفه است؛ گرچه پس از پيدايش مفروضات اوليه نبوده است. به سخن ديگر نگاه تاريخي به فلسفه با طرح نظريات هگل هر تاريخ نگار فلسفه، هگلي نيست، همان گونه که امروز در دنياي فلسفه تحليلي نيز بدون پذيرش الزامات نگاه تاريخي، توجه به تاريخ فلسفه و نگارش کتاب تاريخ فلسفه شيوع فراواني يافته است.
منبع: ماهنامه زمانه - شماره 13.