اگر و مگرهاي تاريخ فلسفه اسلامي (نگاهي دروني)


 

نويسنده: زهرا داور پناه




 
امروزه از فقر تاريخي نگري در فلسفه اسلامي بسيار سخن گفته مي شود. دلايل اين امر متفاوت است و در عين حال اغلب مقايسه و احيانا تقليد از فلسفه غرب مطرح مي شوند. از سوي ديگر تاريخ فلسفه در سنت فلسفي غرب، موقعيتي محوري دارد. فلسفه، تاريخ فلسفه تلقي مي شود و تدريس و تفلسف هم جز با گذر از اين تاريخ ممکن نيست. همچنين توجه به سير تاريخي مباحث، ما را با زمينه هاي طرح ديدگاه ها و نظريات آشنا مي کند و با نوعي تجسم، فهم آنها را ساده تر مي سازد. اين امتياز سبب مي شود امروز هر نوآموز فلسفه اي که به خوبي سنت اصالت عقل و اصالت تجربه را بداند به سادگي با مسئله کانت همدلي کند، اما بسياري از دانش آموختگان فلسفه در ايران همچنان نمي دانند چه شد که فلان فيلسوف اسلامي اين يا آن فکر به «سرش زد»؟ تلقي هاي «ناگهاني» و «نامربوط» از انديشه فيلسوفان اسلامي تا حدي به سبب ضعف تاريخ فلسفه اسلامي است. به اين دلايل و دلايل ديگر اقبال روزافزوني به نگارش تاريخ فلسفه اسلامي پديد آمده است. اما به نظر مي رسد اين جريان فاقد نظرگاه دروني سنت اسلامي است و اگر بخواهيم پايبند به قواعد بازي فلسفه اسلامي باشيم، «تاريخ فلسفه» نگاري چندان ساده نيست؛ زيرا نوعي دعوي فرازماني و فرافرهنگي در اين سنت مستتر است. در توضيح بايد گفت که فلسفه اسلامي خود را به منزله علمي معقول متمايز مي سازد. گرچه معاني، اقسام و کارکردهاي گوناگوني براي عقل مطرح شده است، علوم عقليه، علومي اند که براي انسان از اين نظر که داراي فکر است حاصل مي شوند و اصولا نبايد به زمان، فرهنگ و قوم خاصي اختصاص داشته باشد؛ چنانکه ابن سينا نيز معتقد بود علوم عقل براي انسان فقط از اين رو که انسان و داراي فکر است، مطرح است. ويژگي طبيعي بودن اين علوم، اقتضا مي کند که حتي به شريعت خاصي اختصاص نيابد. همچنين عقل انسان به ما هو انسان گزاره هاي آن را مي فهمد و از همين روست که تحولات اين علوم طي تاريخ بسيار کم بوده است. در واقع ويژگي هاي علوم برهاني از جمله فلسفه را بايد کليت، دائمي و ضروري بودن دانست.
اين يقيني بودن و اطلاق در روش برهاني و حتي شهودي لحاظ شده است؛ به اين ترتيب از نگاهي درون گفتماني نگارش تاريخ براي اين حقايق دائمي و کلي ناموجه و شايد حتي خطا باشد. فيلسوف معتقد است حقايقي را به برهان دريافته است (يا شهود کرده و به برهان محک زده است) و اين حقايق چنان يقيني و ضروري اند که از تاثير زمانه و زمينه بر کنار هستند. در واقع فلسفه اسلامي داراي نوعي نگاه از بالا به پايين است که همه چيز ذيل مراتبي علي و لذا مستحکم مي بيند. همچنين اجزاي اصلي نظام فلسفه اسلامي ابعاد و جهات گوناگون به يکديگر پيوند خورده اند و در ساخت هاي متفاوت از منطق تا وجود شناسي، اخلاق، مسائل آخرت، تدبير منزل و ... اقتضائات خاصي دارد که سبب مي شود بررسي تاثير شرايط و اوضاع پيراموني بر آنها و طرح اين مطالب ذيل سيري تاريخي بسيار دشوار باشد و جز با صرف نظر کردن از بسياري مسائل مهم امکان نيابد. البته ذکر شد قائلان و معتقدان به آن - در واقع کساني که در اين سنت مي انديشند و در آن پاسخ هاي قطعي مي جويند و نه کساني که با نگاهي بيروني مطالعه اش مي کنند - به نوعي حکمت را موضوعي فراتاريخي و به الذات ثابت مي دانند. ممکن است ايراد گرفته شود که هر اهل نظري چنين مدعايي دارد و فيلسوفان غربي هم از اين قاعده مستثنا نيستند، اما بايد گفت رويکرد فيلسوفان اسلامي به گذشتگان خود، ايشان را از سنت غربي جدا مي کند. فيلسوفان اسلامي بزرگ، عمدتا در پي تغيير مبنايي و در انداختن طرحي نو نبودند؛ بنابراين تنوع و تفاوت فلسفه هاي غربي در خور قياس با جريان فلسفه اسلامي نيست. فيلسوفان بزرگ غربي در عصر تجدد از مبنا تا فروغ با يکديگر فاصله دارند. در مقابل بسياري از اهالي فلسفه اسلامي اين سنن را در طول هم و بسط جرياني واحد مي دانند. به نظر ايشان اين امر نشان دهنده قوت و حقانيت فلسفه اسلامي است وگرنه از ساحت حقيقت که خارج شويم، انواع ناحقيقت ها رخ مي نمايند. اما بايد گفت که اين زمانمندي و تنوع و تغيير احتمالا بيشتر نشان دهنده ابتذال است نه علو. البته عده اي مي کوشند با احياي نظريات فيلسوفان متفاوتي که عمدتا از آنها غفلت شده است، بر تنوع و تکثر فلسفه اسلامي تاکيد کنند، اما اين رويکرد نيز بر گفتمان مسلط فعلي غلبه ندارد.
- روش هايي براي دستيابي به حقيقت وجود دارد که با علم منطق، استدلال، دقايق شهود و تزکيه نفس حاصل مي شود؛
- عقل قوه اي حقيقت ياب است و آدمي به کمک آن به حقيقت دست مي يابد؛
- حقيقت واحد و بر کنار از تغييرات زمان و شرايط زمينه اي است؛
- فيلسوفان اسلامي - حداقل در برخي موارد بنيادي - به اين حقيقت دست يافته اند،
آنگاه تاريخ فلسفه اسلامي چه جايگاهي خواهد داشت؟ آيا از اهميتي هم ارز تاريخ فلسفه غربي بهره مند مي شود؟ آيا باب همه نظريات مطرح است؟ آيا خود اهل فلسفه اسلامي مي توانند آن را بنويسند؟ آيا کوتاهي ايشان در نگارش آن به دليلي بنيادين نيست؟ آيا مثلا مي توان تاريخ فلسفه اي نوشت که شهودات - بر اساس ادعا - حق فيلسوفان را در خود بگنجاند و در عين حال آنها را با رويابيني يکي نکند؟
غرض نگارنده اين نيست که ما نبايد تاريخ فلسفه اسلامي بنويسيم، بلکه پرسش اين است که درون گفتمان فلسفه اسلامي چه امکان ها يا موانعي در راه نگارش تاريخ فلسفه - و نه زندگينامه فيلسوفان - وجود دارد؟ شايد بتوان با پذيرش «اگر»هاي يادشده به نگارش تاريخ فيلسوفان اسلامي دست زد، اما تاريخ مندي فلسفه در اين رويکرد موجه به نظر نمي رسد و اگر وجهي داشته باشد، خود افراد متعلق به سنت فلسفه اسلامي در بيانش مقدم هستند.

1. اسلام پور، حسن. «نگاهي به جايگاه علوم عقلي در ميان علوم (با تاکيد بر ديدگاه فارابي، غزالي و قطب الدين شيرازي)»، مجله معارف عقلي، ش2 (تابستان 1385)
2. نادري، رسول و حميد خدابخشيان «روش شناسي فلسفه اسلامي». معرفت فلسفي، ش17، (پاييز 1386).
منبع: ماهنامه زمانه - شماره 13.