بازتاب عاشورا در فقه سياسى شيعه (1) 

 




 

نویسنده : سيدضياء مرتضوى

 


فرجام تاريخى و دستاوردهاى ماندنى عاشورا در طول دهه‏ها وسده‏هاى پس از خود، به جريانى هويت بخشيد كه امروزه مى‏توانيم وبايد از آن به عنوان «فرهنگ عاشورا» نام ببريم. نگاهى گذرا به حجم گزارشها، تحليلها و آثارى كه در طى قرون گذشته و زمان معاصربازگوكننده زواياى مختلف اين فرهنگ است گوياى عظمت، جامعيت،عمق و اصالتى است كه عاشورا توانسته است به اين فرهنگ بدهد.بسيارى از مقوله‏هاى اجتماعى و انسانى و حجم وسيعى از ريزترين مسائل «زندگى بر ميزان اسلامى» را مى‏توان در اين فرهنگ شاهد بود واز آن براى چگونگى سلوك و تعامل اجتماعى و سياسى و حتى اخلاقى خود آموخت. تا كنون تلاش‏هاى درخورى از سوى صاحب‏نظران در اين زمينه صورت گرفته است ولى همه آن چيزى نبوده است كه مى‏بايست انجام گيرد.
يكى از محورهاى قابل توجه در موضوع عاشورا كه تاكنون نيز كمتربه آن پرداخته شده، بررسى تأثير و نقشى است كه اين حركت بزرگ درفقه سياسى ما داشته است كه اين مقاله جهت تبيين آن سامان يافته است.
آنچه دراين مقاله مورد نظر است، نه احكام فقهى مربوط به عاشوراو نه تحليل فقهى انگيزه و ماهيت عاشورا بلكه بررسى و ارزيابى اينموضوع است كه فقهاى ما از چه منظرى به عاشورا نگريسته‏اند و حركت امام به عنوان سيره عملى معصوم چه نقشى در فقه سياسى آنانداشته‏است.
نويسنده پس از يك مقدمه در باب علت طرح اين موضوع در فقه
سياسى و محدوده آن، به تبيين انعكاس حركت امام‏حسين(ع) در فقه سياسى و بازگويى نوع استناد بهآن، نقش آفرينى در ديدگاه فقهاى شيعه تحت عناوين: گمان به زنده ماندن، شهادت و قتل شرافتمندانه،شوق به شهادت، دفاع از اصل دين و حفظ مذهب، راز نهفته و مسئوليت ويژه و قيام براى تشكيل حكومت اسلامى، پرداخته و ضمن مستند سازى ديدگاههاى ياد شده، آنها را مورد ارزيابى و نقادى علمى قرار داده است.
ديدگاههاى ياد شده مربوط به فقهاى بزرگوار شيعه، سيد مرتضى، امين‏الاسلام طبرسى، علّامه حلّى،شهيد ثانى، محقق ثانى، صاحب رياض، صاحب جواهر و حضرت امام خمينى «قدس سرّهم الشريف»مى‏باشد.

 

اشاراتى چند

يكم. گستره عاشورا و فرهنگ آن

حركت سيدالشهدا(ع) كه اينك با محوريت «عاشورا» از آن ياد مى‏كنيم، در مقايسه بابسيارى حركتها و قيامهاى ديگر كه پيش از آن يا پس از آن رخ داده، از نظر حجم حوادث وسير تاريخى آن، بسى محدودتر و كتاب تاريخ آن بسى كوچكتر است اما حيات‏آفرينى وراه گشايى آن و نقشى كه در تاريخ اسلام ايفا كرده و الگويى كه در حركتهاى اصلاح‏گرانه ومبارزه با ستم و تبعيض و جهاد براى اقامه حق و حاكميت دين بر جاى گذاشته و تحوّلى كه درنوع نگرش به زندگى و حيات انسانى ايجاد كرده است، بسى فراتر از نقش‏آفرينى يك حركت محدود، در يك مقطع زمانى خاص و در گوشه‏اى از سرزمين پهناور اسلامى مى‏باشد.حركت امام‏حسين(ع) از موضع‏گيرى در مواجهه با دعوت به بيعت با يزيد توسط حاكم مدينه، تا سرانجام شهادت، چند ماه بيشتر به درازا نكشيد اما جانمايه حركت كه بسان روحكلى قيام در همه اجزاى آن جارى و سارى است از يك سو و حجم حوادث و قضايايى كه درآن فاصله زمانى محدود با محوريت امام(ع) از مدينه تا مكه و از مكه تا كوفه و كربلا و دنبالهآن تا شام و سپس مدينه اتفاق افتاد از سوى ديگر، آن قدر بزرگ و در جهات مختلف قابل توجه و اهتمام هست كه هنوز پس از آن قرنها و پس از آن همه نگارش و تحقيق و آن همه روشنگرى كه توسط صاحب‏نظران و پژوهشگران بر اساس منابع تاريخى و موازين تحقيق و تحليل در قضاياى از اين دست، صورت گرفته، و علاوه، به خاطر تأثيرى كه بازگويى وتبيين علمى عاشورا در سلوك اجتماعى و سياسى و رفتار دينى جامعه اسلامى دارد، همچنان
بلكه همواره مى‏تواند و بايد به عنوان يك موضوع زنده و حياتى محلّ توجه پژوهشگران درحوزه‏هاى مختلف تاريخى، اجتماعى، كلامى و فقهى مى‏باشد.

به ويژه كه فرجام عاشورا، شكل گرفتن فرهنگى نوين با ويژگيهاى خاص خود در ميان جامعه گسترده‏اى بود كه هويت اسلامى بويژه شيعى‏اش، آن را از ديگر تمدنها و فرهنگهامتمايز مى‏ساخت. فرجام تاريخى و دستاوردهاى ماندنى عاشورا، در طول دهه‏ها و سده‏هاى پس از خود، به جريانى هويت بخشيد كه امروز مى‏توانيم و بايد از آن به عنوان «فرهنگ عاشورا» نام ببريم. نگاهى گذرا به حجم گزارشها، تحليلها و آثارى كه در طى قرون گذشته وزمان معاصر بازگوكننده زواياى مختلف اين فرهنگ است گوياى عظمت، جامعيت، عمق واصالتى است كه عاشورا توانسته است به اين فرهنگ بدهد. بسيارى از مقوله‏هاى اجتماعى وانسانى، و حجم وسيعى از ريزترين مسايل «زندگى بر ميزان اسلامى» را مى‏توان در اينفرهنگ شاهد بود و از آن براى چگونگى سلوك و تعامل اجتماعى و سياسى و حتى اخلاقى خود آموخت.

تلاش پيشوايان معصوم(ع) در احياى عاشورا و گسترش و آموزش منطق حسينى ونصب‏العين سازى آن در سراسر زندگى، از هنگام زاده شدن كه كام نوزاد با طعم خاك كربلاآشنا مى‏شود تا آخرين لحظات «جدايى» از ميان جمع مردمان كه در قبر خويش با خاك كربلا«همراه» مى‏گردد، همه و همه در جهت الگوسازى «فرهنگ عاشورا» و تقويت و گسترشنقش‏آفرينى آن در حيات دين و دينداران بوده است.

دوم. اجتهاد در ماهيت و الگوسازى عاشورا

تحليل و ارزيابى حركت بى‏نظير سيدالشهدا(ع) كه از همان آغاز، نگاههاى متفاوتى رامتوجه خود ساخت و در اوان شكل‏گيرى خود از سوى دوستان و دشمنان با برخوردها وتفسيرها و ارزيابى‏هاى چندى مواجه شد تا اينك كه پس از قرنها، هزاران كتاب و رساله ومقاله را به خود اختصاص داده، طبعاً يك نگاه و در يك جهت نيست. خوشبختانه تاريخ‏نگارى و وقايع‏نويسى حركت امام(ع) در مقايسه با بسيارى حركتهاى سياسى واجتماعى ديگر و على‏رغم انگيزه‏اى كه قدرتهاى وقت در سرپوش گذاشتن بر آن و تحريفآن داشته‏اند و اين امر طبعاً در تاريخ‏نگارى عاشورا تأثير مى‏گذاشته، از حجم قابل توجه وراهگشايى برخوردار است ولى با اين همه يك منشأ براى تحليلها و ديدگاههاى مختلف در تفسير و ارزيابى اين حركت، فقر نسبى منابع و مستندات تاريخى آن است. عامل عمده ديگر،نگاههاى متفاوتى است كه تحليلگران و پژوهشگران در نگاه به اين واقعه داشته‏اند، و هر يكاز منظرى خاص و ديدى مخصوص به آن نگريسته‏اند. اينكه منشأ اختلاف نگاهها در اينباره چيست، پرسشى است كه در جاى ديگر بايد به آن پرداخت، اما مرورى اجمالى بر آنچهدرباره حركت امام(ع) نگاشته شده يا در اذهان موجود است، بخوبى نشان مى‏دهد كه در ابعادمختلف كلامى، تاريخى، و فقهى حركت، تفسيرها و ديدگاههاى متفاوتى وجود دارد كهبخشى از آن در تعارض با يكديگر و البته بخشى نيز قابل جمع است. اين تفاوت ديدگاه رامى‏توان در فقه سياسى و نحوه تحليل حركت امام(ع) نيز مشاهده كرد.

طبيعى است اين اختلافها بويژه اگر به سطح تعارض و تنافى برسد، در اصل الگوسازى وچگونگى آن نقش دارد. چرا كه در نقش‏آفرينى عاشورا و الگويى كه از آن ارائه مى‏دهيم،بسيار تفاوت است كه به عنوان مثال، كشته شدن حضرت(ع) را يك امر ناخواسته و بدونپيش‏بينى قبلى بشماريم و يا آن را طرّاحى شده از پيش و به عنوان هدف نهايى بدانيم، و يا يكهدف ميانى و در جهت شكل‏گيرى حاكميت سياسى حق و تشكيل حكومت اسلامى، و يااساساً امرى كاملاً شخصى و دور از دسترس فهم ما كه طبعاً بايد در چارچوب موازين موجودارزيابى و داورى كند. و يا در نگاه ديگر، آن را قابل فهم، ولى گزينش آن را تنها به خواستامام(ع) و روحيه شهادت‏طلبى ايشان ارجاع دهيم. يعنى انتخاب راهى كه مى‏توانست غير ازاين باشد و اگر رفتارى چون برادرش امام‏حسن(ع) نيز پيشه خود مى‏ساخت معذور بود ومصيب و مثاب. و اينها همه، نگاههاى فرضى و خود ساخته نيست، بلكه اشاره‏اى است بهآنچه در نگاه صاحب نظران بويژه فقهاى ارجمند آمده است و شرح آن خواهد آمد.

سوم. انعكاس عاشورا در فقه سياسى

يكى از محورهاى قابل توجه در موضوع عاشورا، كه تاكنون نيز كمتر به آن پرداخته شده،بررسى تأثير و نقشى است كه اين حركت بزرگ در فقه سياسى ما داشته است. يك نگاه بهجنبه فقهى عاشورا، همان است كه به صورت گسترده در ابوابى چند از عبادات و بر اساسمتون روايى، مورد توجه فقهاى عظام قرار گرفته و آن همه آداب و سنن و احكام در فصولمختلف نماز و زيارات و روزه و طهارت و مانند آن را ويژه خود ساخته است و همه فقها نيزطبعاً به آن پرداخته و در ابواب مختلف فتوا داده‏اند. يك نگاه به بعد فقهى نيز در عرض تحليلها و ارزيابى‏هاى تاريخى، اجتماعى و كلامى واقع شده و مى‏شود و اصل حركتامام(ع) را در چارچوب موازين فقهى بررسى مى‏كند تا نشان دهد قيام امام(ع) از نقطه نظرفقهى، چه صورتى دارد و در كدام جايگاه قرار مى‏گيرد و در واقع حركت امام(ع) را بر اساسموازين موجود فقهى چگونه بايد تفسير و تحليل كرد؟ چنان كه مى‏توان همين پرسش را ازنقطه نظر تاريخى و اجتماعى داشت و يا آن را از نظر كلامى و در محدوده بحث علم امامتمطرح ساخت. اما از منظر فقهى مى‏توان نگاه سوّمى نيز برخاسته از نگاه دوم، به حركتامام(ع) داشت و آن نقشى است كه در فقه موجود و در كلمات فقهاى عظام داشته است وچگونگى طرح و تحليل آن به عنوان يك مستند فقهى و در واقع به مثابه مصداقى از سنتعملى معصوم(ع). اين همان بعدى از عاشورا است كه على‏رغم اهميتى كه دارد كمتر به آنپرداخته شده و اينك وجهه اصلى اين مقاله قرار گرفته است.

بنابراين آنچه در اين مقاله، مورد نظر است نه احكام فقهى مربوط به عاشورا و نه تحليلفقهى انگيزه و ماهيت عاشورا، بلكه بررسى و ارزيابى اين موضوع است كه فقهاى ما از چهمنظرى به عاشورا نگريسته‏اند و حركت امام(ع) به عنوان سيره عملى معصوم، چه نقشى درفقه سياسى آنان داشته است؟

نمونه پيشين اين مستندسازى بهره‏جستن فقيهان شيعه و سنّى، از موضعاميرالمؤمنين(ع) در برخورد با باغيان به‏ويژه ناكثين جمل و چگونگى تعامل حضرت با آناندر آغاز، ميانه و پايان جنگ است كه در فقه به عنوان دليل عمده‏اى بويژه براى فقهاى سنّىمطرح شده و مورد استناد قرار گرفته است، چرا كه تا آن روز، نه در زمان پيامبر اكرم(ص) و نهدر دوره خلفاى پيشين، نمونه‏اى قابل استناد در اندازه جنگ با باغيان رخ نداده بود.

چهارم. بازتاب محدود در نگاه فقها

مراجعه به متون فقهى شيعه نشان مى‏دهد كه تنها تعدادى انگشت‏شمار از فقهاى برجستهشيعه، در ميان مستندات فقهى خود، به موضوع قيام و اقدام سيدالشهدا(ع) پرداخته و بهعنوان يك دليل فقهى به ارزيابى آن نشسته‏اند. اينكه چرا نگاه به عاشورا به عنوان يك مستندفقهى، محدود به اين جمع فقيهان شده و فقهاى ديگر در كتابهاى استدلالى خود سخنى از آنبه ميان نكشيده‏اند، پرسشى است قابل اهتمام. آيا از آن رو بوده است كه در بخش مورد نظر،ادله به اندازه كافى موجود و گويا بوده و نيازى به افزودن سيره عملى امام‏حسين(ع) وجود
نداشته است؟ اين پاسخ هر چند احتمال مى‏رود ولى قانع كننده نيست چرا كه فقهاى ديگر كهاز اقدام حضرت نيز سخن گفته‏اند، نوعاً از منظر دليل مخالف و مصداق نقض به آنپرداخته‏اند و طبعاً اين گونه موارد نمى‏تواند به عذر وضوح مطلب، مسكوت بماند.

آيا به اين علت بوده است كه ماهيت حركت امام(ع) و واقعيت آن براى اين دسته از فقهاروشن نبوده است و ابهام موضوع باعث عدم طرح آن شده است؟

آيا به اين دليل متعرض آن نشده‏اند كه آن را امرى كاملاً ويژه حضرت دانسته و اساساً ازمحدوده و فضاى ادله فقهى بيرون مى‏شمرده‏اند؟

و يا صرفاً ناشى از يك اتفاق و غفلت است كه حركت امام(ع) در استدلال فقهى آنان،جايگاهى نيافته است؟

البته با توجه به احتمالات ياد شده مى‏توان قضاوت يكسانى درباره همه اين فقيهان دربيان علت نپرداختن به اين موضوع نداشت ولى‏به هر حال اين پرسشى است قابل پى‏گيرى كهچرا فقهاى بزرگوار در مثل موضوع بغى واحكام باغيان، به رفتار و سيره اميرالمؤمنين(ع)استناد جسته‏اند اما تنها چند نفر محدود از، آنان اقدام سيدالشهدا(ع)، را به عنوان يك مستندفقهى قابل بررسى دانسته‏اند. به‏عنوان‏مثال‏فقيه عظيم‏الشأن، شيخ طوسى «قدس سره» دربسيارى از احكام بغات به تفصيل‏و حتى با شرح برخى جزئيات جنگ جمل و برخورد باخوارج، به استدلال مى‏پردازد،
[1] اما در مباحثى چون «هُدْنه» در جهاد و امر به معروف و نهىاز منكر كه مى‏توان‏به‏نوع اقدام امام‏حسين(ع) در عاشورا نيز پرداخت سخنى به ميان نياوردهاست و براى اولين بار، در قرن ششم مفسّر فقيه، امين‏الاسلام طبرسى، از منظر فقهى آن همدر تفسير خويش به اين موضوع مى‏پردازد. البته اينكه تحليل حركت سيدالشهدا(ع) براساس موازين كلى فقهى اهل سنت چگونه است و آيا در خصوص اقدام حضرت ارزيابى وتحليلى از اين منظر صورت گرفته يا نه، از محدوده اين مقاله بيرون است و نيازمند بررسىجداگانه.

از طرف ديگر اين پرسش را نيز بايد مطرح كرد كه چرا استناد به سيره سيدالشهدا(ع) درهمين جمع محدود از فقهاء نيز نوعاً محدود به بحث «هُدنه» و حداكثر «كتاب جهاد» شدهاست؟ آيا در ابواب ديگرى از فقه نمى‏توان به وجوهى از حركت امام(ع) استناد جست؟ البتهدر كتابهاى فقهى شيعه، بخش مستقلى در عرض ساير ابواب فقهى، به موضوع حكومتاسلامى و مبانى و وظايف نظام سياسى اسلام اختصاص داده نشده است ولى آيا جاى طرح
سيره سياسى امام(ع) در حركت عاشورا، در ابوابى چون امر به معروف و نهى منكر و دفاع نيزوجود ندارد؟ و اساساً بايسته است بررسى شود كه اقدام امام(ع) به عنوان يك مستند فقهىاحتمالى، در كدام يك از ابواب و مسائل فقه مى‏تواند مطرح شود؟

پنجم. شيوه بررسى انعكاس عاشورا در فقه

بررسى انعكاس و تأثير مستقيم عاشورا در مباحث فقهى فقيهان از منظر سوّم، را مى‏توانبر اساس سير تاريخى آن پى گرفت؛ به اين گونه كه از امين‏الاسلام طبرسى به عنوان آغازگرطرح - بر حسب بررسى و جستجوى نويسنده - آغاز كرد و سپس به ترتيب تاريخ، آن را تادوره معاصر دنبال كرد؛ دوره‏اى كه فقيه برجسته و نام آورى چون حضرت امام‏خمينى،سرآمد آن است و رهبرى و «فقه عاشورايى» وى، توانست نظامى دينى و حكومتى اسلامى راجايگزين رژيمى نامشروع و وابسته سازد.

شيوه ديگر آن است كه بر اساس نوع تحليل و تفسير اين دسته فقها و موضعى كه در فقهدر برابر آن گرفته‏اند، به طرح ديدگاه‏ها پرداخته شود. آنچه در اين مقاله آمده است بر محورروش دوم و حتى‏الامكان رعايت ترتيب تاريخى آن است و خواننده مى‏تواند سير تاريخىآن را بر اساس همين طرح دنبال كند. مقدمه‏اى كه پيش از پرداختن به اين ديدگاهها خواهدآمد، جايگاه طرح موضوع عاشورا در فقه و استناد به آن را بيان مى‏كند.

در اين ميان فقيه فرزانه، حضرت امام‏خمينى «سلام‏الله‏عليه»، هر چند داراى يك دورهفقه استدلالى مكتوب نيستند اما ديدگاهى كه در تحليل و تفسير فقهى حركت سيدالشهدا(ع)بيان كرده‏اند و منظرى كه ايشان به عاشورا دارند، از برجستگى و قوت و جامعيتى متمايزبرخوردار است. و اين چنين است كه كارايى عاشورا و منطق حسينى در نگاه ايشان بهبنيان‏گذارى يك نظام سياسى مشروع و قدرتمند ختم مى‏شود و دستاورد عملى نگاه ديگرفقيهان، على‏رغم فقه برجسته و وارستگى خودشان، در سطحى محدود متوقف مى‏گردد.

آنچه هدف اصلى اين مقاله است، تبيين انعكاس حركت امام‏حسين(ع) در فقه سياسى وبازگويى نوع استناد به آن و نقش‏آفرينى در ديدگاه فقهاى بزرگوار است و نه به جهاتديگر.با اين‏همه به صورت بسيار محدود و مجمل به ارزيابى و نقادى و مستندسازىديدگاههاى ياد شده پرداخته‏ايم، با اين اميد كه صاحب‏نظران حوزه فقه و فقاهت در مباحثفقهى خويش، عهده‏دار تحليل و ارزيابى تفصيلى و بسط بحث درباره ماهيت حركت آن حضرت گردند و ارزش و تأثير آن در مباحث فقهى مربوطه راكمتر از ظواهر برخى روايات شريف نشمارند.

جايگاه بحث

پيش از بازگويى ديدگاه فقها درباره عاشورا و چگونگىاستناد آنان به حركت امام(ع) لازم است جايگاه بحث و علت
طرح اين موضوع در فقه سياسى بيان شود؛ تا از يك سو محدوده بحث و حوزه تأثيرگذارىآن در كلمات فقها روشن شود و از سوى ديگر نشان‏دهنده اين امر نيز باشد كه اين دسته ازفقها نيز نوعاً در استناد به عاشورا، آن را محدود به يك باب ساخته‏اند و در بابهايى چون امر بهمعروف و نهى از منكر و مراتب آن و يا در فصل دفاع، از آن سخن‏نگفته‏اند.

از جمله مباحثى كه در فقه سياسى، در بخش جهاد، مورد بررسى و بحث قرار گرفته استموضوع «آتش بس» و قرارداد صلح با دشمن و ترك جنگ است كه در فقه با عنوان «هُدنه» و«مُهادَنَه» از آن نام برده شده و فصلى از بحث جهاد را به خود اختصاص داده است و تعريفمستقلّى نيز از آن كرده‏اند. محقق اول، صاحب كتاب گرانسنگ شرايع‏الاسلام، متوفاى676ه'.ق، آن را به «پيمان بر ترك جنگ در مدت مشخص» تعريف كرده است:
«هى المعاقدة على ترك الحرب مدّة معينة.»

[2]

نزديك به همين تعريف را علّامه حلّى، متوفاى 726ه'ق ارائه كرده است:
«هى المعاقدة على ترك الحرب مدة من غير عوض.»

[3]

منظور از قيد «بلاعوض» نيز عدم شرطيت و اعتبار «عوض» در چنين پيمانى است نهاينكه «عدم عوض» شرط صحت آن باشد.
[4]

اينكه پيمان «مهادنه» چه حكمى دارد و در شرايط گوناگون، چگونه است، پرسشى استكه فقهاى ما با توجه به منابع موجود و دليلهاى متعددى كه از كتاب و سنت در اين موضوع دردست است به بحث درباره آن پرداخته‏اند. محدوده زمانى و شرايط لزوم پايبندى به آن، و نيزعوامل ديگرى كه مى‏تواند در اصل و فرع آن دخالت داشته باشد، مسائلى چون قوت و ضعفمسلمانان، مصلحت‏انديشى عمومى و غيبت امام معصوم(ع) و حتى شيفتگى به شهادت، بهعنوان مسائل بيرونى، در كنار ظواهر ادله و نصوص موجود، مورد توجه فقيهان قرار گرفته
است. آنچه در اين بحث مى‏تواند نمايى كلى را در تبيين چگونگى راهيابى حركتامام‏حسين(ع) به فقه، به دست دهد، پرداختن به همه اين مسائل نيست، بلكه تنها نگاهى كلىبه مجموعه ادله‏اى كه در اصل بحث و فروع آن مورد استناد و ردّ و پذيرش ديدگاه‏ها قرارگرفته، هر چند به اجمال، مى‏تواند فضاى بحث و مدخل بازتاب عاشورا در فقه سياسى راروشن كند. كما اينكه اگر الگوسازى از حركت امام(ع) و تبيين منطق حسينى، براى عمل رايك امر شدنى و لازم بدانيم، توجه به ادله و نصوصى كه در سيره حضرت(ع)، در همينمحدوده بحث مهادنه مورد استناد فقهاى عظام قرار گرفته، امرى ناگزير خواهد بود چرا كهالگوسازى از يك رويداد كه بانى و محور آن، كسى است كه جز به خواست خدا و جز درچارچوب اسلام، قدم بر نمى‏دارد و اساساً اسلام مجسّم و قرآن ناطق است، نشان‏دهندهقاعده‏پذيرى و قانون‏مندى آن رويداد است و طبعاً سازگار با ديگر متون دينى و ادله ونصوص خواهد بود و در قاعده‏مند كردن و الگوسازى از آن، چاره‏اى جز پرداختن بهنصوص و متون ديگر، اعم از موافق و مخالف، نيست.

از جمله آياتى كه در بحث «هدنه» به آنها استدلال شده و اشاره رفته اينهاست:
«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها.»

[5]
«و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة.»
[6]
«و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم.»
[7]
«يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفّار و ليجدوا فيكم غلظة.»
[8]
«الّا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم‏ينقصوكم شيئاً و لم يظاهروا عليكم احداً فأتمّوا عهدهمالى مدّتهم.»
[9]
«فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم.»
[10]
«فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم.»
[11]
«قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرّمون ما حرّم الله و رسولُه و لا يدينوندين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون.»
[12]
«و امّا تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء انّ الله لا يحبّ الخائنين.»
[13]
«فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و أنتم الأعلون و الله معكم.»
[14]

علاوه بر آيات ياد شده، مواردى از سيره پيامبر اكرم(ص) و قضاياى تاريخى، مورد استنادقرار گرفته است. طبيعى است در نگاه فقها، همان گونه كه نوع استناد به اين موارد مختلفاست، سطح دلالت و استناد نيز متفاوت است ولى در مجموع مى‏تواند نشان‏دهنده جايگاهاستناد به سيره امام‏حسين(ع) در قضيه كربلا باشد. از جمله موارد اخير اينهاست:

1. جريان صلح پيامبر (ص) در حديبيه؛
[15]
 

 

2. مصالحه پيامبر(ص) با اهل نجران در مقابل دو هزار حلّه؛
[16]

3. پيشنهاد پيامبر(ص) به عيينة بن حصين در روز جنگ احزاب، براى جدا شدن خود وقبيله غطفان از سپاه ابى‏سفيان، در برابر دريافت يك‏سوم خرماى انصار؛
[17]

4. پيشنهاد مشابه از سوى حرث بن عمرو، رئيس قبيله غطفان براى دست كشيدن ازجنگ و دريافت بخشى از خرماى مدينه در برابر آن، و پاسخ پيامبر(ص) به اينكه لازم است باسران انصار در اين باره مشورت كند.
[18]

5. موضع قاطع گروه اعزامى پيامبر(ص) به قبيله هذيل، براى تبليغ و هدايت آن قبيله، ومقاومت آنان تا سر حدّ شهادت در برابر شبيخون دشمن، چنان كه شرح بيشتر آنخواهدآمد.
[19]

6. پذيرش مصالحه توسط حضرت امام مجتبى(ع)؛
[20]

افزون بر اين موارد، استناد به عدم مصالحه حضرت سيدالشهدا(ع) و ايستادگى تاشهادت خود و ياران و اسارت خانواده است كه در سخن برخى فقها از جمله صاحب‏جواهر،كه موارد ياد شده نيز همه در كلام وى آمده، به آن استناد شده است. همان گونه كه مفاد كلّىآيات ياد شده به دو دسته كلى پذيرش و عدم صلح و آتش‏بس تقسيم مى‏شود، موارد ياد شدهاز سيره نيز دو گونه است. آنچه مربوط به گروه اعزامى به قبيله هذيل و نيز اقدامامام‏حسين(ع) مى‏باشد در جهت مقابل بقيه موارد است. سخن فقهاى بزرگوار نيز در حكممهادنه و شرايط آن بر اساس همين ادله شكل گرفته است. اينكه «هدنه» واجب است يا جايز وشرايط هر يك چيست، برخاسته از نحوه جمع ميان ظواهر دليلهاى ياد شده است كه به دوبخش كلى تقسيم مى‏شود. دسته‏اى چون «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» و مصالحه‏هاىپيامبر(ص) هدنه را لا اقل جايز و در شرايطى واجب مى‏كند، مثل «و لا تلقوا بايديكم الىالتهلكة» و دسته‏اى چون «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين» و عدم مصالحهسيدالشهدا(ع)، مقاتله و عدم هدنه را مطلقاً جايز مى‏سازد، چه توان لازم وجود داشته باشد وچه نباشد.

ورود تحليل حركت سيدالشهدا(ع) به فقه درست از همين نقطه است كه آن دسته از فقهاكه به مقتضاى ادله نقلى و عقلى، در شرايط عدم توانايى براى مقابله و مقاتله با دشمن، قائل بهوجوب هدنه و ترك جنگ شده‏اند و آن را مطابق موازين و قواعد موجود فقه شمرده ومعرّفى كرده‏اند، طبعاً بايد به اين دسته از ادله كه ظاهرى غير از اين دارد، پاسخ بگويند. يكى از آن ادله عدم مصالحه سيدالشهدا(ع) و ايستادگى تا شهادت است كه على‏رغم كمى نيرو و عدمتوانايى مقابله با سپاه دشمن صورت گرفت.

چگونگى تحليل فقهى اين دو دسته دليل و جمع ميان آنها از جمله مقايسه حركتامام(ع) با ظواهر ديگر ادله كه وجوب پذيرش صلح و ترك مخاصمه را مى‏رساند، بيانگرديدگاه فقهى اين فقيهان درباره حركت سيدالشهدا(ع) است و ميزان استناد به آن و نقشى كهدر استدلال آنان ايفا كرده را نشان مى‏دهد و در مجموع گوياى بازتاب حركت تاريخىامام(ع) در فقه سياسى فقهاى عظام مى‏باشد.

اينك با اين مقدمه مى‏توانيم به بازگويى نگاه فقهاى ياد شده بپردازيم، با اين توضيح لازمكه اگر در نگاه يك فقيه در تحليل و ارزيابى حركت امام(ع) به چند عامل و عنصر توجه شده،توجه مقاله بيشتر به آن عامل و فراز سخن است كه ديدگاه وى را از ديگران متمايز مى‏سازد.


پی نوشت ها:
[1]. نك: مبسوط، ج‏7، نشر مكتبة مرتضويه، كتاب قتال اهل البغى، ص‏276 - 262.

[2]. شرايع‏الاسلام، ج‏1، ص‏332.

[3]. قواعد الاحكام، ج‏1، ص‏516.
 

[4]. نك: جواهر الكلام، ج‏21، ص‏292.

[5]. انفال، آيه 61.

[6]. بقره، آيه‏195.

[7]. همان، آيه 190.

[8]. توبه، آيه 123.

[9]. همان، آيه‏4.

[10]. همان، آيه 5.

[11]. همان، آيه‏7.

[12]. همان، آيه 29.

[13]. انفال، آيه 59.

[14]. محمد(ص)، آيه 35.

[15]. جواهر الكلام، ج‏21، ص‏292.

[16]. همان، ص‏294.

[17]. همان، ص‏292.

[18]. همان.

[19]. همان، ص‏295.

[20]. همان.
 

 

منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 27