يک کاروان آهو


 






 
يازدهمين اثر از مجموعه شعر«در سايه سار آفتاب»

بوي گندم
 

بيا با گوي گندم، خو بگيريم
سراغ لاله از شب بو بگيريم

به هر صياد و صيدي که رسيديم
سراغ از ضامن آهو بگيريم
«منوچهر تتري»

سلطان غريبان
 

اي درگه عشق، بي شکيب آمده ام
از دولت وصل، بي نصيب آمده ام

گفتند که سلطان غريباني تو
سلطاني کن، که من غريب آمده ام
«حمدالله رجايي بهبهاني»

آغاز سفر
 

اينجا خدا را مي شود با چشم خود ديد
از شاخه گلدسته ها خورشيد را چيد

اينجا کسي هرگز به پاي خود نيايد
در کوله بار اين سفر توفيق بايد

اينجا غريبان، آشنايي خسته دارند
در توشه ها درد دل سربسته دارند

اينجا نه جاي ناله هاي آب و نان است
اينجا نه پايان سفر، آغاز آن است

او هر که را آيد به اينجا مي شناسد
آهسته مي گويم شما را مي شناسد

هرچند بسياريم و صاحبخانه تنهاست
مهمان نوازي رسم صاحبخانه ماست

باران لطفش برهمه يکسان ببارد
مولاي ما مهمان خود را دوست دارد

ما خسته بر کوي شما سر مي گذاريم
مولاي ما، ما هم شما را دوست داريم
«سيد محمد سادات اخوي»
صفحه11@
 

شوق زيارت
 

ناز نفست که خانه دل شده است
باران کبوتر است، نازل شده است

در خواب، شبي زائر کويت بودم
گفتند، به ما لطف تو شامل شده است

امروز که سر بر حرمت مي سايم
انگار، تمام عشق کامل شده است

اين زائر خسته، سال ها شوق تو داشت
امشب به زيارت تو نائل شده است

قربان کبوتران گرد حرمت
آن کيست که از عشق تو غافل شده است

اي ضامن آهو به غريبي سوگند
دل کندن از اين ضريح، مشکل شده است
«عبدالحسين رحمتي»

کوچه هاي خراسان
 

چشمه هاي خروشان، تو را مي شناسند
موج هاي پريشان، تو را مي شناسند

پرسش تشنگي را تو آبي، جوابي
ريگ هاي بيابان، تو را مي شناسند

نام تو، رخصت رويش است و طراوت
زين سبب برگ و باران، تو را مي شناسند

از نيشابور با موجي از «لا» گذشتي
اي که امواج توفان تو را مي شناسند

بوي توحيد مشروط بر بودن توست
اي که آيات قرآن، تو را مي شناسند

اينک اي خوب، فصل غريبي سرآمد
چون تمام غريبان، تو را مي شناسند

کاش من هم عبور تو را ديده بودم
کوچه هاي خراسان، تو را مي شناسند
«قيصرامين پور»

هواي پرواز
 

صحن حرم از نسيم پر بود
از پرپر ياکريم پر بود

خورشيد دوباره بوسه مي زد
برچهره مهربان گنبد

گنبد، پر از آفتاب مي شد
آهسته غم من آب مي شد

رفتم طرف ضريح او باز
تا پر شدم از هواي پرواز

اطراف ضريح گريه ها بود
دل هاي شکسته و دعا بود

از چشم همه گلاب مي ريخت
باران رضا رضا رضا بود

دل ها همه زير بارش اشک
مانند کبوتري رها بود

عطر گل ياس در دل من
عطر صلوات در فضا بود
«سيدسعيد هاشمي»
منبع:اطلاعات هفتگي شماره 3397