آيا مي شود به نوزاد آموخت؟


 






 
بسياري از کودکان پيش از آن که راه رفتن و سخن گفتن را بياموزند، مي توانند به طور منطقي فکر کنند! آنها به مثابه پژوهشگراني کوچک، جهان خويش را کشف مي کنند. ولي بسياري از آنان خيلي زود کنجکاوي خويش را از دست مي دهند زيرا حس کشف در آنها به اندازه کافي تقويت نمي شود.
زندگي چيزي نيست جز حل مشکلات! و انسان از بدو تولد، سخت با اين مشکلات درگير است. دانشمندان دريافته اند که انسان از هفت ماهگي درباره علت و معلول مي انديشد. روان شناسان، زبان شناسان، پزشکان و کارشناسان مغز در جستجوي يکي از پيچيده ترين معماهاي بشري هستند: يک کودک چگونه رشد مي کند؟ از چه زماني دست به طبقه بندي مي زند و کي درمي يابد که براي مثال کفشدوزک همزمان يک حيوان، يک حشره و يک جاندار است؟ چه زماني پيچيدگي هاي زبان مادري را مي آموزد؟ چگونه استعدادهايي که از وي يک انسان هوشمند مي سازد را کسب مي کند؟ والدين و کساني که مي خواهند پدر يا مادر شوند، پرسش هاي مشابهي را مطرح کرده و خود را دچار مشکل مي سازند. آنها مي خواهند همه چيز را در رابطه با فرزندشان درست و به بهترين شکل انجام دهند.
يک چيز مسلم است: کودکان به انگيزه و بزرگسالاني که از آنان مراقبت کنند، نياز دارند. ولي دقيقا چه چيزي و چه مقدار به آنها ياري مي رساند؟ چگونه والدين و مربيان مي توانند در رشد کوچولوهاي خود پشتيبان آنان باشند و در عين حال از آنها توقع زيادي نداشته باشند؟ پاسخ محققان در اين زمينه آدمي را به ياد شعار «ياري براي خودياري» مي اندازد. يک کودک در حال رشد بيش از هر چيز به دنبال موضوعاتي است که بتواند او را بارور سازند تا مطابق سن خود شکوفا شود. بزرگسالان تنها بايد پشتيبان او در فرايند يادگيري باشند. تا پنجاه سال پيش گمان مي رفت که يک نوزاد شيرخواره درست مانند يک روح بدون نقش و يک صفحه کاغذ نانوشته است؛ نه مي تواند پيرامون خود را تشخيص دهد و نه توانايي درک درد را دارد. کم نبود مواردي که جراحان، نوزادان را بدون بيهوشي عمل مي کردند!
اما امروزه در دهه پژوهش هاي مربوط به نوزادان به سر مي بريم. دانشمندان آلماني مي خواهند دقيقا بدانند که کودکان در چه دوره اي زبان آلماني را مي آموزند و از ژانويه 2001 تاکنون به طور مرتب حدود 200 کودک شيرخواره را مورد آزمايش قرار داده اند. يکي از نخستين نتايج اين است که نوزادان از همان زماني که مانند کبوتر بغ بغو مي کنند و حروف نامشخص بر زبان مي آورند و جيغ مي زنند، خودشان را براي بيان نخستين کلمه آماده نموده و همه چيز نشانگر آن است که نوزاد تلاش مي کند تا لحن زبان مادري را تقليد کند. به اين ترتيب نخستين گام هاي سرنوشت برداشته مي شود. نوزادان دختر چيني از همان ابتدا با شرم اجباري خاور دور بغ بغو مي کنند و شيرخوارگان آلماني و فرانسوي از آغاز لهجه هاي متفاوت دارند و بر حروف معيني تاکيد مي کنند.
نوزاد بلافاصله پس از تولد مي تواند صداي مادرش را تشخيص دهد زيرا در زهدان مادر آموخته که آن را تشخيص دهد. در چهار ماهگي مي تواند نام خود و پس از چندي کلمات «مامان» و «بابا» را بشناسد. نوزاد در پايان يک سالگي مي تواند نه تنها تمامي صداهاي مربوط به زبان را تشخيص دهد، بلکه مي تواند زبان مادري را از زبان بيگانه تميز دهد. او متوجه مي شود که يک کلمه کجا آغاز و کجا پايان مي يابد و معناي حدود 60 کلمه را مي فهمد. به نظر مي رسد که از همان آغاز تولد، نوزاد زبان را توسط نيمه چپ مغز مي آموزد. تمامي شواهد نشان مي دهد که کودکان و شيرخوارگان بيش از آنچه بزرگسالان حدس مي زنند، مي دانند و مي توانند. يک نوزاد پيش از آن که نخستين کلمه را بر زبان آورد، کلي پژوهش و آزمايش پيچيده انجام مي دهد!
نوزادان تنها با تقليد والدين خود نيست که ياد مي گيرند، بلکه جهان را مانند دانشمندان کوچکي به سرعت و با مهارت فتح کرده و هر روز عالم جديدي را کشف مي کنند. در عين حال آنان چاره ديگري ندارند، چرا که نخست همه چيز را به مثابه هرج و مرج در پيرامون خود مي بينند: يک گنجه، يک بوسه، يک «نه»! هرچيزي، هر وضعيتي و هر کلمه اي نو و منحصر به فرد است. براي غلبه بر اين آشفتگي و ارتباط دادن هر آنچه در پيرامون هست، به قدرت فکري بسيار بالايي نياز است: گنجه جزو اثاثيه خانه است که درهايش باز مي شود و مي توان در آن لباس گذاشت. بوسه عبارتست از تماس مرطوب لب که مهرباني و محبت را نشان مي دهد. يک «نه» يعني وجود يک مرز که مي تواند از پرتاب شدن از پله ها جلوگيري کند!
کودک يکساله مي تواند سگ و گربه و مرغ را از هم تميز دهد. در هفت ماهگي که نشستن مي آموزد، مي تواند طبقه بندي هاي کلي تري در مورد اثاثيه خانه، حيوانات و اتومبيل انجام دهد. در همان زمان شروع مي کند به شناخت جمله سازي. براي مثال مي داند که:«علي شيريني خورد» درست است و نه «علي خورد شيريني». در زبان هايي که مانند آلماني حروف تعريف دارند، نوزاد نه تنها انواع حرف تعريف را تشخيص مي دهد، بلکه قيد مانند «بالا» و «پايين» را مي تواند بفهمد. تحقيقات نشان مي دهد که کودک پيش از آن که زبان به سخن بگشايد، خود را به اصول اوليه دستور زبان مجهز مي کند؛ کلماتي که اغلب تکرار مي شوند، پس بايد مهم باشند! کلماتي که با هم مي آيند، مانند صفت و موصوف، به يک نوعي به هم تعلق دارند. درست مانند يک کيمياگر که مرتب مواد را با هم ترکيب مي کند و تنها آنچه را نگه مي دارد که آزمايش شده است، کودکان نيز تنها آنچه را به خاطر مي سپارند که مغزشان آن را ارزشيابي کرده باشد.
بر همين اساس است که انسان هيچ خاطره اي از سه سال و نيم آغاز زندگي اش به ياد نمي آورد. تا اين سن هنوز حافظه انسان براي يادسپاري طولاني و آگاهانه به کار نيفتاده است.
نوزادان تنها از پس مسائل کوچک و در عين حال اساسي برمي آيند. آنها چهره هاي نزديکان را بازمي شناسند و نسبتا خوب به ياد مي آورند که اگر از ته دل جيغ بزنند، بلافاصله کسي به سراغ شان مي آيد! ولي ژن به تنهايي از يک کودک، برنده نوبل علمي يا کاهل نمي سازد. دانشمندان معتقدند همواره پيرامون است که روي تکوين اطلاعات ژنتيک تاثير مي گذارد. اگر نوزادي از عصر حجر به جاي اين که در غار بزرگ شود، به دنياي ما منتقل شده، با کتاب و کامپيوتر و اسباب بازي هاي الکترونيک رشد کند، آن گاه درست مانند ما بزرگ خواهد شد.
برخي ديگر از دانشمندان نيز معتقدند که کودکان را مانند خمير يا موم مي توان شکل داد و برخي از کساني که تازه مي خواهند بچه دار شوند، اين در و آن در مي زنند تا آموزش فرزندان هنوز به دنيا نيامده شان را آغاز کنند! برخي از مادران ژاپني روي شکم شش ماهه خود بلندگو مي گذارند تا جنين نخستين درس انگليسي خود را بياموزد! در امريکا زنان باردار تلاش مي کنند تا شمارش يک تا پنج را به جنين ياد دهند! موسسات متعددي در ژاپن و آمريکا براي تربيت دانشمندانه نوزادان رقابت مي کنند. ليکن برخي ديگر از دانشمندان اين تلاش را به حرص و آزي تعبير مي کنند که ربطي به علم ندارد، چرا که هيچ کودک شيرخواري نمي تواند آن استعداد و تواني را از خود نشان دهد که بزرگسالان از او انتظار دارند!
منبع: نشريه راه موفقيت شماره 19