جان سخن(2)


 






 

برگزیده از بیانات مقام معظم رهبری در دومین کنگره ی نهج البلاغه
 

مسئله حکومت در نهج البلاغه، مانند دهها مسئله ی مهم دیگر زندگی، در این کتاب عظیم به شیوه ای غیر از شیوه ی محققان و مؤلفان مطرح شده است. البته چنین نیست که امیرالمؤمنین (ع) فصلی درباره ی حکومت باز کرده باشد و با ترتیب مقدماتی به نتیجه گیری برسد. شیوه ی سخن او در این باب هم، مانند ابواب دیگر، شیوه ای حکیمانه است، یعنی عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روی نتیجه، نگاه امیرالمؤمنین (ع) به مسئله ی حکومت، نگاه یک حکیم بزرگی است که با منبع وحی متصل و مرتبط است.
دیگر آنکه مسئله ی حکومت در نهج البلاغه، به صورت یک بحث تجریدی نیست. علی (ع) با امر حکومت درگیر بوده و به عنوان یک حاکم، سخن گفته، به عنوان کسی که با مشکلات اداره ی کشورهای اسلامی، با همه مشکلاتش و با همه ی مصیبتها و دردسرهایش روبرو بوده، و به جوانب گوناگون این مسئله رسیدگی کرده است. توجه به این امر برای ما که در شرایطی مشابه شرایط علی(ع) قرار داریم، بسی آموزنده است. بنده با یک سیرکوتاه در نهج البلاغه، مسائلی را به عنوان رئوس مطالب، یادداشت کرده ام که در اینجا بیان می کنم.
مسائل عمده ای که باید در این زمینه مورد توجه قرار گیرد به قرار زیر است:
اول ببینیم که آیا «حکومت» از دیدگاه امام (ع) به همان معنایی است که در فرهنگ متداول جهان کهن و جهان امروز از آن فهمیده می شود، یعنی حکومت مترادف است با فرمانروایی، سلطه، تحکّم و احیاناً برخورداری حاکم یا حاکمان از امتیازاتی در زندگی؟ یا نه، «حکومت» در فرهنگ نهج البلاغه، مفهوم دیگری دارد؟ در یان باب از چند کلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده می کنیم، که عنوان «امام» و «والی» و «ولیّ امر» برای حاکم و عنوان «رعیّت» برای مردم از آن قبیل است.
مطلب بعدی، مسئله ی ضرورت حکومت است. این یک بحث است که آیا برای جامعه ی انسانی، وجود فرماندهی و حکومت، امری ضروری است یا نه؟ استنتاج از این بحث به معنای التزام به لوازمی در زندگی جمعی است و صرفاً منحصر به این نیست که ما قبول کنیم حکومت برای جامعه لازم است، بلکه نتیجه ی بحث ما در شیوه ی فرماندهی و در شیوه ی فرمانبری و در اداره ی جامعه نیز مشخصات و خطوط ویژه ای ترسیم خواهد کرد.
مسئله ی سوم، منشا حکومت است. آیا منشا حکومت از نظر نهج البلاغه چیست؟ آیا یک امر طبیعی، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبیعی و اقتدار مکتسب) است؟ یا نه، منشا حکومت و آنچه به حکومت یک انسان یا یک جمع مشروعیت می بخشد، یک امر الهی یا یک امر مردمی است.
مسئله ی چهارم این است که آیا حکومت کردن، یک حق است یا یک تکلیف؟ حاکم حق حکومت دارد یا موظف است حکومت کند؟ و کدام انسانی است که می تواند یا می باید حکومت کند؟
از نظر نهج البلاغه، حکومت هم حق است و هم وظیفه. برای آن کسی که از شرایط و معیارها و ملاک های حکومت برخوردار است، در شرایطی وظیفه است که حکومت را قبول کند، و نمی تواند این بار را از دوش خود بر زمین بگذارد.
مسئله ی پنجم این است که آیا حکومت کردن برای فرد یا جمع حاکم، یک هدف است یا یک وسیله؟ و اگر وسیله است، برای چه هدفی است؟ حاکم به وسیله ی حکومت، به چه مقصدی می خواهد برسد و جامعه را برساند؟
مسئله ی ششم، مسئله ی شورانگیز روابط حاکم و رعیت است. این روابط، مبتنی بر چه مبنایی و چه اساسی است؟ آیا حقی یک جانبه است که حاکم را بر گرده ی مردم سوار می کند؟ یا یک حق متقابل است؟ از جمله اساسی ترین و پرمعناترین و پرنتیجه ترین مباحث حکومت در نهج البلاغه، این مسئله است.
مسئله ی هفتم، مسئله ی مردم در حکومت است. باید ببینیم که در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حکومت چه کاره اند؟ تعیین کننده اند؟ شروع کننده اند؟ اختیار تام اند؟ هیچ کاره اند؟ چه هستند؟ این از ظریفترین مسائلی است که در نهج البلاغه عنوان شده است و امروز فرهنگهایی که برذهنیت مردم در بخش ها و تقسیم بندی های مختلف سیاسی حاکم است، هیچکدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نیست.
مسئله ی هشتم که از لحاظ اصولی یک مسئله ی درجه ی دو، اما از لحاظ عملی مسئله ی بسیار پرشور و پراهمیتی است، نحوه ی برخورد دستگاه اداری است با مردم. اجزا و اعضای حکومتی چگونه باید با مردم برخورد کنند؟ آیا طلبکار از مردمند؟ آیا بدهکار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حکومت با مردم چگونه است؟
مسئله ی نهم که باز از آن مسائل بسیار جالب است، رفتار حاکم نسبت به خویشتن است. آیا برای رفتار حاکم در جامعه، محدودیتی وجود دارد؟ آیا می توان به حسن رفتار او با مردم بسنده کرد یا نه؟ ماورای نحوه ی ارتباط حاکم با مردم، چیز دیگری وجود دارد که آن، نحوه ی ارتباط حاکم با خود است؟ زندگی شخصی حاکم چگونه باید بگذر و نهج البلاغه در این مورد چه نظری دارد؟
مسئله ی دهم، شرایط حاکم است. چگونه انسانی بر طبق فتوای نهج البلاغه می تواند بر جامعه ی بیشتری حکومت کند؟
اینها عناوین مسائلی است که در نهج البلاغه آمده است و ما می توانیم آنها را مطرح کنیم و مورد بحث قرار دهیم. از اول شروع می کنیم و به تناسب امکان و فرصت، بحث می کنیم و هر مقدار که پیش نرفتیم به عهده ی برادران و خواهران جوان می گذاریم که در نهج البلاغه بگردند و از این دنیای معنا و معرفت بهره گیرند و سررشته ی تحقیق و تفکر را دنبال کنند و به ما و دیگران بیاموزند.
مسئله ی اول، مسئله ی مفهوم حکومت است. در تعبیرات رایج در زبان عربی، برای حاکم، این تعبیران و عناوین وجود دارد: سلطان و مَلِک.
کلمه ی سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاکم است. یعنی آن کسی که حاکم است، از بُعد سلطه گری مورد توجه است. دیگران نمی توانند در شئون مردم و امور مردم دخالت کنند، اما او می تواند.
ملک، ملکوکیت، مالکیت، متضمن مفهوم تملک مردم یا تملک سرنوشت مردم است.
در نهج البلاغه از حاکم جامعه ی اسلامی هرگز به عنوان ملک یا سلطان سخنی گفته نشده است. تعبیراتی که در نهج البلاغه است، یکی امام به معنای پیشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد؛ رهبر آن کسی است که اگر جمعیتی را و امتی را به دنبال خود می کشاند، خود، پیش قراول و طلایه دار این حرکت است.
مفهوم حرکت و پیشروی و پیشگامی در این خطی که مردم حرکت می کنند، در کلمه ی امام وجود دارد.
تعبیر دیگر، «والی»است.«والی»از کلمه وِلایت یا وَلایت گرفته می شود، و با توجه به مشتقات این کلمه می توان به بعد مورد نظر در آن رسید.
وِلایت در اصل معنای لغت، به معنای پیوند و به هم جوشیدگی دو چیز است. لغت می گوید ولایت یعنی اتصال دو شیئی به همدیگر، بطوری که هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. به تعبیر فارسی به هم جوشیدگی، به هم پیوستگی، ارتباط تام و تمام؛ این معنای ولایت است. البته برای ولایت معانی مختلف دیگر هم ذکر شده ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزادکردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن.
به نظر می رسد که نوع ارتباط هایی که در معنای ولایت ذکر می شود، کلاً مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند. «والی» امت و «والی» رعیت آن کسی است که امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است و همین معنی، بعد خاصی از مفهوم حکومت را از نظر نهج البلاغه و امیرالمؤمنین روشن می کند: «ولیّ امر» یعنی متصدی این کار. هیچ امتیازی در کلمه ی متصدی این کار نهفته نیست. جامعه ی اسلامی مانند یک کارخانه ی عظیم متشکل از بخش ها، ماشین ها، پیچ ها، مهره ها و قسمت های کوچک و بزرگ، پرتأثیر و کم تأثیر است. یکی از این قسمت ها، آن قسمتی است که مدیر جامعه آن را تشکیل می دهد. او هم مانند بقیه ی قسمت هاست. او هم مانند بقیه ی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ی این مجموعه است. «ولیّ امر» متصدی این کار است. متصدی این کار هیچگونه امتیازی را طلب و توقع نمی کند و عملاً هیچگونه امتیازی را از لحاظ وضع زندگی و برخورداری های مادی به او تعلق نمی گیرد. اگر بتواند وظیفه ی خودش را خوب انجام دهد، به اندازه ای که این وظیفه و انجام دادن آن برای او جلب حیثیت معنوی کند، به همان اندازه حیثیت کسب می کند، و نه بیش از آن. این مفهوم حکومت در نهج البلاغه است.
بنابراین تعبیر، حکومت در نهج البلاغه، هیچ نشانه ای و اشاره ای از سلطه گری ندارد. هیچ بهانه ای برای امتیاز طلبی ندارد. از آن طرف، مردم به تعبیر نهج البلاغهه رعیت اند. رعیت یعنی جمعی که رعایت و مراقبت آنان، و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولیّ امر است. البته مراقبت و حفاظت، یک وقت نسبت به یک موجود بیجان است، که این یک مفهوم دارد، یک وقت مربوط به حیوانات است و این هم یک معنا دارد. اما حراست و حفاظت، گاهی مربوط به انسانها است؛ یعنی انسان با همه ی ابعاد شخصیتش، با‌ آزادی خواهیش، با افزایش طلبی معنویش، با امکان تعالی و اوج روحیش، با آرمان ها و اهداف والا و شریفش. اینها را به عنوان یک مجموعه در نظر بگیرید؛ انسان با همه ی این مجموعه باید مورد رعایت قرار بگیرند.
این همان چیزی است که در فرهنگ اسلامی در طول زمانها مورد ملاحظه بوده است. «کمیت اسدی» می گوید:
ساسه لا کمن یرعی الناس
سواء و رعیه الانعام» (1)
سیاستمدارانی که مراعات انسانها را مانند مراعات حیوانها در نظر نمی گیرند. یعنی انسان با انسانیتش باید مراعات بشود. این مفهوم رعیت و تعبیر مردم در نهج البلاغه است. بطور خلاصه، وقتی در نهج البلاغه در جستجوی مفهوم حکومت هستیم، از طرفی می بینیم آنکه در رأس حکومت است، والی است، ولی امر است، متصدی کارهای مردم است، وظیفه دار و مکلّف به تکلیف مهمی است، انسانی است که بیشترین بار و سنگین ترین مسئولیت بر دوش اوست. اما در سوی دیگر، مردم قرار دارند که باید با همه ی ارزش هایشان با همه ی آرمان هایشان، با همه عناصر متشکله ی شخصیتشان، مورد عنایت قرار بگیرند. این مفهوم حکومت است و این مفهوم، نه سلطه گی است، نه زورمداری و نه افزون طلبی است.
امیرالمؤمنین (ع) در بخشهای مهمی از نهج البلاغه به حیطه حکومت اشاره می کند. از جمله در ابتدای «فرمان مالک اشتر» می خوانیم:
جبایه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها.
این معنای حکومت است. اگر مالک اشتر بعنوان استاندار و والی و حاکم مصر معین می شود، برای آن نیست که برای خود عنوانی و قدرتی کسب کند، یا سود و بهره ای مادی را به خود متوجه سازد. برای آن است که این کارها را انجام دهد: برای اداره امور مالی کشور از آنها مالیات بگیرد؛ با دشمنان مبارزه کند؛ آنها را در مقابل دشمنانشان مصونیت ببخشد؛ آنها را به صلاح نزدیک کند (صلاح با بُعد وسیع مادی و معنویش که از نظر علی (ع) و در منطق نهج البلاغه مطرح است)؛ شهرها و حیطه ی حکومت خود را آباد کند. یعنی بطور خلاصه انسان ها را بسازد، سرزمین را آباد کند، اخلاق و ارزشهای معنوی را بالا ببرد، وظایف مردم و آنچه را که در جنب حکومت بر عهده ی آنهاست، استنقاذ کند.
مسئله بعدی، مسئله ی ضرورت حکومت است. این بحث در نهج البلاغه در مقابل جریان خاصی مطرح می شود و همیشه همینطور بوده است. یک جریان، جریان گرایش های قدرتمندانه است. در یک جامعه، همیشه کسانی یافت می شودند که مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی کسب کنند. روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند. می خواهند که از ضرورت هایی که یک زندگی جمعی بر دوش انسان ها می گذارد، خودشان را رها کنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند.
از این گرایش ها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی که اخلاق انسانی کامل و درست نشود، یک چنین گرایش هایی وجود خواهد داشت. اینها مانند آن جمعی هستند که در یک کشتی سوارند و مایلند در آنجایی که خودشان نشسته اند، کشتی را سوراخ کنند. در یک قطار دارند حرکت می کنند و مایلند آن واگن یا آن اتاقی که آنها را حمل می کند، در یک جایی که به نظر آنها خوش آب و هواست بایستد و حرفی ندارند. آنها به ضرورت هایی که یک زندگی جمعی بر انسان تحمیل می کند به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان، تسیلم نمی شود.
اگر این گرایش های قدرتمندانه و قدرت گرایانه در جامعه، محل بروزی پیدا کند، سرانجام آن به هرج و مرج منتهی می شود. علی (ع) در مقابل این گرایش ها می گوید: «لا بد للناس من امیر». علی (ع) این جمله را در مقابل جریان بخصوصی می گوید. جریانی که ضرورت حکومت را نفی می کند، آن جریانی است که اگر علی الباطن از گرایش قدرتمداری، قدرت گرایی و زورگرایی ناشی می شود، اما علی الظاهر لعابی از فلسفه بر روی این انگیزه کشیده شده، و این همان است که در زمان امیرالمؤمنین (ع) بود. خوارج، عده ای صادقانه و از روی اشتباه، اما یقیناً عده ای از روی غرض، می گفتند «لا حکم الا لله»؛ و درحقیقت یعنی ما در جامعه حکومتی لازم نداریم.
امیرالمؤمنین (ع) این کلمه ی «لا حکم الا لله» را برایشان معنی می کند و اشتباه آنها را توضیح می دهد. باور نمی کنیم که «اشعث بن قیس» که رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده است. و باور نمی کنیم که دست های سیاستمدار رقیبان موذی علی (ع) در ایجاد این گرایش علی الظاهر الهی و توحیدی نقش نداشته اند.
اینها می گفتند حکومت خاص خداست، ما حکومت نمی خواهیم؛ ولی مقصود واقعی آنها این بود که حکومت علی (ع) را نمی خواهیم. آنروز اگر علی (ع) تسلیم این مغلطه واضح می گشت، یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی که ساده دلانه این سخن باطل را قبول کرده بودند می شد و از صحنه کنار می رفت، آنوقت همان هایی که گفته بودند ما حکومت لازم نداریم، مدعیان حکومت می شدند و قدم در صحنه می گذاشتند.
امیرالمؤمنین (ع) می گوید: نه، در جامعه حکومت لازم اس: «کلمه حق یراد بها الباطل». این سخن حقّی است، این بیان، بیان قرآنی است: که «ان الحکم الا لله»: حکم و حکومت متعلق به خداست؛ اما به این معنی نیست که جامعه مدیر نمی خواهد:
«نعم انه لا حکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امره ال لله».
اینها می خواهند بگویند اداره ی جامعه را هم خدا خودش باید به عهده بگیرد و هیچ کس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی باید جامعه بدون مدیر بماند:
«و انه لابد للناس من امیر برّ او فاجر».
این یک ضرورت اجتماعی است، یک ضرورت طبیعی و انسانی است که جامعه به یک اداره کننده احتیاج دارد، به یک مدیر نیازمند است، مدیر خوب باشد یا مدیر بد. ضرورت زندگی انسانها ایجاب می کند که مدیری وجود داشته باشد. «لا حکم الا لله» که اینها می گفتند در حقیقت می خواستند حکومت علی (ع) را- که از آن ناراضی بودند- نفی کنند. در حالی که «لا حکم الا لله»، «انداد لله» را نفی می کرد، حاکمیتی که در عرض حاکمیت خدا و رقیب حاکمیت الله را نفی می کرد. حاکمیت علی (ع)، حاکمیتی که در عرض حاکمیت خدا نبود، محور در حاکمیت خدا بود، در طول حاکمیت خدا بود، سرچشمه گرفته از حکومت الله بود؛ و امیرالمؤمنین (ع) این مسئله را روشن می کند. در یک جامعه، اگر حکومتی با این وضع - یعنی منشاء گرفته از حاکمیت الله- وجود داشته باشد، آنوقت است که هر حرکتی نشان دهنده ی مفهوم انحرافی «لاحکم...» باشد، یک حرکت ضدالهی و ضد علوی است و امیرالمؤمنین (ع) آنروز با این حرکت با قاطعیت تمام برخورد کرده، و خوارج را که به راه حق باز نمی آمدند، بشدت کوبید.
مسئله ی سوم، منشاء حکومت است. در فرهنگ رایج انسان، در گذشته و حال، منشاء حکومت، زور و اقتدار بوده است. تمام فتوحات و لشگرکشی ها به همین معناست. همه ی سلسله هایی که جایگزین سلسله های پیش از خود می شدند، در حقیقت از همین راه می آمدند. اسکندر که ایران را فتح کرد، مغول که به بهانه ای به سراسر این منطقه یورش آورد، حسابشان جز این نبود. منطق ها همه این بود که چون می توانیم، پس پیشروی می کنیم؛ چون قدرت داریم، پس می گیریم و می کشیم. در طول تاریخ حرکاتی که سازنده ی تاریخ حکومت هاست، همه نشاندهنده ی همین فرهنگ است. از نظر حاکمان و نیز از نظر محکومان، ملاک حکومت و منشا حکومت، زور و اقتدار بوده است. البته آن روزی که پادشاهی می خواست بر سر کار بیاید، یا آنگاه که بر سر کار می آمد، صریحاً زور را منشاء و مایه ی حکومت خود نمی شمرد. حتی چنگیزخان مغول هم به بهانه ای به ایران حمله کرد که ظاهراً برای یاران و طرفدارانش معقول بود.
امروز یاری ابر قدرت ها، به معنای تسلیم در برابر فرهنگ زور مداری است. آنهایی که کشورها را به جبر و عنف می گشایند، آنهایی که هزاران کیلومتر دور از خاک خود وارد خانه های مردم می شوند، آنهایی که سرنوشت ملت ها را بدون و خواست آنها در دست می گیرند، اگرچه نه به زبان اما در عمل، اثبات و اذعان می کنند که منشاء حاکمیت، زور و اقتدار است. البته اگرچه این فرهنگ غالب است، در کنار این رای، نظرهای دیگری هم وجود دارد. افلاطون ملاک حکومت را فضل و فضیلت می داند، «حکومت افاضل»؛ اما این نظر، فقط نقشی بر روی کاغذ و یا بحثی در کنج مدرسه هاست.
در دنیای جدید، دمکراسی، یعنی خواست و قبول اکثریت مردم، ملاک و منشا حکومت شمرده می شود. اما کیست که نداند که ده ها وسیله ی غیرشرافتمندانه به کار گرفته می شود تا خواست مردم به سوئی که زورمداران و قدرت طلبان می خواهند هدایت شود. بنابراین می توان در یک جمله گفت که در فرهنگ رایج انسانی، از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانی که فرهنگ علوی و فرهنگ نهج البلاغه بتواند بر زندگی انسان ها حکومت کند، منشاء حاکمیت اقتدار و زور بوده و خواهد بود و لاغیر.
امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه، منشاء حکومت را این معانی نمی داند، و مهمتر از آنکه خود او هم در عمل آن را ثابت می کند. از نظر علی (ع)، منشاء اصلی حکومت، یک سلسله ارزشهای معنوی است. آن کسی می تواند بر مردم حکومت کند و ولایت امر مردم را به عهده ی بگیرد که از خصوصیاتی برخوردار باشد. نگاه کنید به نامه های علی (ع) به معاویه و طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم کوفه و به مردم مصر. نامه های فراوانی که اگر یکی از آنها را بخوانیم وقت زیادی خواهد گرفت. او حکومت را و ولایت بر مردم را ناشی از یک ارزش معنوی می داند. اما این ارزش معنوی هم به تنهایی کافی نیست تا اینکه انسان فعلاً و عملاً حاکم و والی باشد، بلکه مردم هم در اینجا سهمی دارند که مظهر آن «بیعت» است.
امیرالمؤمنین (ع) در هر دو زمینه، تصریحاتی دارد. در نامه هایی که امام (ع) به رقبای حکومتی خود نوشته است و قبلاً به آنها اشاره کردیم، و نیز در بیاناتی که درباره ی اهل بیت وارد شده است، آن ارزشهای معنوی که ملاک حکومت هستند بیان شده اند. اما این ارزش ها به تنهایی، چنانکه گفتیم، مایه ی تحقق حکومت نیست، بلکه بیعت مردم هم شرط است:
«اِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا اَبَابَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشاَّهِدِ اَنْ یَخْتارَ وَ لِلْغَائِبِ اَنْ یَرُدَّ وَ اِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْاَنْصَارِ فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ اِماَماً کاَنَ ذَلِکَ للهِ رِضاً» (2)
اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و کسی را پیشوای خود بدانند و به امامت و او گردن بنهند، خدا بر این راضی است. بیعت، منجر کننده ی حق خلافت است. آن ارزش ها وقتی می تواند فعلاً و عملاً کسی را به مقام ولایت امر برساند که مردم هم او را بپذیرند و قبول کنند.
مسئله دیگری که در نهج البلاغه بسیار حائز اهمیت است، این است که آیا حکومت، یک حق است یا یک تکلیف؟ و امیرالمؤمنین (ع) در بیانی خلاصه و مجمل، حکومت را هم یک حق می داند و هم یک تکلیف. به این ترتیب نیست که هر کسی که برایش شرایط تولیّت امور و مردم فراهم شد و توانست بنحوی با کسب وجاهت، با تبلیغ، با کارها و شیوه هایی که معمولاً طالبان قدرت خوب می دانند که شیوه ها را انجام بدهند، نظر مردم را جلب کند و بتواند حکومت کند. وقتی حکومت، حکومت حق است، این حق متعلق به کسان معینی است، و این به معنای آن نیست که یک طبقه، طبقه ی ممتازند. زیرا که در جامعه ی اسلامی، همه فرصت آن را دارند که خود را به آن زیورها بیارایند. همه می توانند که آن شرایط را برای خود کسب کنند. البته در دوران بعد از پیامبر اکرم(ص) یک فصل استثنایی وجود دارد. اما نهج البلاغه بیان خودش را به صورت عامّ ارائه می دهد و به این حق بارها اشاره می کند.
امام (ع) در اوایل خلافت، در خطبه ی معروف شقشقیه می فرماید:
«وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی الَیَّ الطَّیْرُ».
می فرماید جایگاه من در خلافت، جایگاه میله ی گرداننده ی سنگ آسیا است.
درلَباره ی روزی که در شورای شش نفری با عثمان بیعت کردند، می فرماید:
«لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنِّی اَحَقُّ النَّاسِ بَهَا مِنْ غَیْرِی». (3)
ای مردم (یا ای مخاطبان من)، شما می دانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولی ترم.
امام، حکومت را حق می داند. این چیزی است که در نهج البلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله می فرماید:
«وَ اللهِ لَاسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ اُمُورُ المُسلِمینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهاَ جَوْزٌ اِلاّ عَلَیَّ خَاصَّهً».
مادامیکه فقط به من ظلم می رود، من صبر می کنم، تسلیم هستم. مادام که کارها بر محور خود انجام بگیرد، من در خدمت هستم.
عین همان بیانی است که در آغاز خلافت ابوبکر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم، ایشان بیان فرمودند:
«فَاَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَاَیْتُ رَاجِعَهَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ» (4)
اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نکردم؛ اما دیدم حوادثی بر وقوع می پیوندد که مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی (ع)، صعبتر و غیرقابل تحمل تر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت است.
بنابراین امیرالمؤمنین (ع) ولایت را یک حق می داند و این جای انکار نیست.
خوب است همه ی مسلمانها به این مسئله، با چشم واقع بینی نگاه کنند. این امر، کاری به بحث احیاناً جدال انگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم زندگی کنند و اخوّت اسلامی را از همه چیزها بالاتر بدانند و این یک حقیقت است. این تفاهم و وحدت طلبی امروز یک وظیفه است، و همیشه وظیفه همین بوده است. اما یک بحث علمی و اعتقادی در نهج البلاغه این حقیقت را به ما نشان می دهد، و ما نمی توانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را که نهج البلاغه با صراحت می گوید ندیده بگیریم. این را امیرالمؤمنین (ع) یک حق می داند، و همچنان که یک وظیفه نیز می داند. یعنی آنروزی که اطراف علی(ع) را می گیرند بنحوی که:
«فَمَا رَاعَنِی اِلَّا وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ اِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَدْ وُطِیَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ» (5)
مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال کردند و ردای من پاره شد.
مردم مشتاقانه و نیازمندانه از علی(ع) می خواهند که به نیاز آنها پاسخ بدهد. امیرالمؤمنین (ع) برای حکومت یک شأن واقعی قائل نیست. حکومت برای علی (ع) یک هدف نیست، همچنانکه در بحث بعدی باید روشن بشود. اما با این حال، حکومت را به عنوان یک وظیفه می پذیرد، و می ایستد و از آن دفاع می کند:
«لَوْ لَا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ... لَالْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَاْسِ اَوَّلِهَا» (6)
باز هم حکومت برای من ارزشی ندارد باز هم حاضر نیستم برای بدست آوردن مقام، از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین، این جمع را سیراب کنم و همچنان که روز اول کنار نشستم، باز هم کنار بنشینم.
مؤکداً می گوید:
«دَعُونِی وَ الَتمِسُوا غَیْری»
مرا بگذارید و به سراغ دیگران بروید.
اما وقتی احساس می کند که وظیفه است، احساس می کند که زمینه آماده است و او می تواند این نقش عظیم و اساسی را برعهده بگیرد، آنوقت قبول می کند. آیا حکومت برای علی (ع) یک هدف است یا یک وسیله؟ خط اساسی فاصل میان حکومت علی (ع) و حکومت دیگران همین است که حکومت برای علی (ع) هدف نیست. یک وسیله برای رسیدن به آرمان های معنوی است.
محققان، نهج البلاغه را برای این زمان بسیار قدر بدانند. حقیقت این است که اگر ما امروز «هزاره ی نهج البلاغه» * را می گیریم، باید بدانیم که این کتاب عزیز از این هزار سال اقلاً نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سکوت بوده است. جز دانشوران و خواص، کسی از نهج البلاغه جز نامی نمی دانست. اولین ترجمه ای که از آن شده از مترجم روحانی محترمی است که اول بار نهج البلاغه را بازاری کرد و به دست مردم داد: آقای «سیدعلی نقی فیض الاسلام». من از ایشان قدردانی می کنم و کار ایشان کار مهمی بود.
بتدریج نهج البلاغه به بازار آمد و دست مردم افتاد. مردم از وجود نهج البلاغه اطلاعی نداشتند و تنها جملاتی از آن شنیده بودند که آنهم بیشتر در مذّمت دنیا و بخشهایی اندک از اخلاق بود و دگر هیچ. بعد از آن، قدری نهج البلاغه دست به دست گشته است. کسانی بر آن شرح نوشته اند و کسانی برداشتهای خود را بنام شرح نگاشته اند. همه ی این زحمات ارجمند و قابل تقدیر است، اما در برابر عظمت نهج البلاغه در حکم صفر است.
نهج البلاغه، یک ترجمه ی کامل ندارد، یک شرح و تفسیر کامل ندارد. فصل بندی و باب بندی ندارد. بجز کتاب ارزشمند «کاشف الفاظ نهج البلاغه» کاری در این حد و در این مایه برای نهج البلاغه، انجام نگرفته است.**
امروز ما باید به نهج البلاغه برگردیم. فضلا و اندیشمندان کار خود را بکنند، اما جوان ها نباید منتظر اساتید، فضلا و پیشروان اندیشه و علم و ادب بمانند.
نهج البلاغه را باید از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهیم. و برای این کار، جمع ها و جلسه ها تشکیل دهیم؛ البته بنیاد نهج البلاغه که رحمت و توفیق خدا یار آن باد، می تواند محوری باشد، از خدا می خواهیم که ما را در این کوشش موفق بدارد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پی نوشت ها :
 

1- دیوان کمیت بن زیاد اسدی به نام «الهاشمیات»، ص 26.
2- نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره 6.
3- همان، خ 74.
4- همان، بخش نامه ها، شماره 62.
5- همان، خ سوم.
6- همان، همانجا.
7- همان، خ 92.
* - سخنرانی مقام معظم رهبری در دوّمین کنگره ی نهج البلاغه به سال 1361.
** - با توجه به زمان سخنرانی معظم له، تابحال فعالیتهای گوناگونی در این زمینه انجام پذیرفته که جای شکرگزاری و قدردانی از محققان و شارحان محترم را دارد ولی شکی نیست که هنوز جز قطره ای از دریای بیکران معارف علوی را نپوده ایم.
 

منبع: سالنمای النهج 1-5