رابطه متقابل مردم و حكومت (2)


 

نويسنده: محمدمهدي شمس الدين




 

حقوق مردم نسبت به حاكم
 

وقتي امام(ع) خود اساس چنين حكومت حقي را بنيان گذاشت، و در دوره ي خلافت خود بدين گونه حكومت كرد، و ديگران را هم بدان توصيه نمود، پس حق اين است سخن از حقوق مردم در اين بحث جايي بسزا داشته باشد. امام (ع) از بيان اين حقوق و حقوق حاكم نسبت به مردم غافل نبود، و در جاي جاي سخنان خود به اين موضوع پرداخت. اما نخست بايد ببينيم از ديدگاه امام مردم نسبت به حاكم چه حقي دارند.
اميرمؤمنان (ع) در يكي از خطبه هاي خود درباره ي حاكم مي گويد:
«... وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَاْمُنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّي يَسْتَريِحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ...». (1)
و غنيمت به كمك او گردآيد، و به مدد او با دشمن نبرد شود و راهها امنيت يابد و حق ناتوان از توانا گرفته شود، تا نيكوكار آسايش يابد و از بدكار در امان ماند.
و در جاي ديگر مي گويد:
«... فَاَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَهُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجلهَلُوا وَ تَاْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا...». (2)
حق شما بر من اين است كه خيرخواه شما باشم و نياز شما را از خانه ي ملت، چنانكه در خور است برآورم، و شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا دانا گرديد.
و نيز مي گويد:
«اِنَّهُ لَيْسَ عَلَي الْاِمامِ اِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ اَمْرِ رَبِّهِ الْاِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَهِ وَ الْاِجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَهِ وَ الْاِحْيَاءُ لِلسُّنَّهِ وَ اِقَامَهُ الْحُدوُدِ عَلَي مُسْتَحِقِّيهَا وَ اِصْدَارُ الُّسُّهْمَانِ عَلَي اَهْلِهَا...». (3)
امام وظيفه اي ندارد جز آنچه از سوي خداوند بدان مأموريت يافته است، و آن عبارت است از: ابلاغ موعظه، كوشش در نصيحت، احياء سنت، اجراي حدود در موارد لزوم و دادن حق هر كس از بيت المال.
در آنچه گذشت امام (ع) حقوق رعيت را نسبت به حاكم، بدين ترتيب خلاصه مي كند:
1- ايجاد امنيت در كشور و دفع اشرار داخلي و مهاجمان خارجي.
2- تامين جنبه ي اقتصادي و تعليم و ارشاد جامعه.
3- برقرار كردن عدالت اجتماعي.
شايسته است كه اجمال كلام او را هم بياوريم، البته بايد يادآوري كنيم عهدنامه ي مالك اشتر طولاني ترين عهدنامه هايي است كه او نوشته و در آن حقوق مردم را جامعتر از موارد ديگر بيان كرده است. وي در ابتدا عهدنامه اين حقوق را به اجمال ذكر مي كند و پس از آن به تفصيل آن مي پردازد.
در بيان اجمالي مي گويد:
«هَذَا مَا اَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللهِ عَلِيٌّ اَمِيرٌ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثَ الْاََشْتَرَ فِي عَهْدِهِ اِلَيْهِ حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَايَهَ خَرَاجِهَا وَ جَهَادَ عَدوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ اَهْلِهَا وَ عِمَارَهَ بِلَادِهَا». (4)
اين است فرمان بنده ي خداي، علي اميرمؤمنان، به مالك پسر حارث اشتر، هنگامي كه او را والي مصر گردانيد تا خراج آن ديار بستاند و با دشمنان آن پيكار كند و كار مردم به سامان آورد و شهرهاي آن آبادان سازد.
و بعد از آن در طول عهدنامه همين معاني را به شرح بيان مي كند.
در بخش اول درباره ي وظيفه و مسئوليت فرماندهان نظامي سخن مي گويد، و روش شايسته اي را كه حاكم براي استفاده از كار آنان بايد در پيش گيرد بيان مي دارد، و سپس درباره ي دستگاه حكومت: واليان، وزيران، قاضيان، و اساسي كه حومتي عادل، مترقي و آگاه را بيان مي نهد به تفضيل مي پردازد.
آنگاه درباره ي كشاورزان، بازرگانان، پيشه وران، فقيران و محرومان سخن مي گويد و حقوقشان را بر حاكم از جمله فراهم كردن امكانات و تهيه ي بهترين وسائل براي پيشبرد كار آنان برمي شمرد.
و بالاخره از عمران و آباداني كشور مي گويد و نقش و اهميت آباداني مملكت را در استقرار امنيت، و رفاه و پيشرفت جامعه خاطرنشان مي سازد.
امام(ع) در اين عهدنامه، به تمامي ابعاد جامعه و گروهها و طبقات اجتماعي توجه دارد و در آن حقوق همه ي مردم را بيان مي كند. آن حضرت در هنگام سخن از طبقات اجتماعي، هرگز به گونه اي تجريدي و ذهني بحث نمي كند، و هر طبقه اي را به اعتبار حقوق و ارزش آن، مورد توجه قرار مي دهد. او هرگز همه ي آراء و افكار اجتماعي را در قالب خشك علمي بيان نمي دارد، بلكه بخشي از آن را در تجارب عملي خود نشان مي دهد، به عبارت ديگر امام به جاي اينكه انديشه هاي خود را از ارزش و اعتبار عملي تهي سازد و تنها به صورت حقيقت مجرد علمي بيان دارد، به شكل حقايق عيني تمام عيار و زنده و پويايي ابراز مي كند كه اين حقايق حيات و حركت خود را از جامعه گرفته است.

حقوق حاكم نسبت به مردم
 

امام هنگام بحث از طبيعت «حق» مي گويد: هرگز ممكن نيست براي كسي حقي پديد آيد مگر اينكه در ازاء وظيفه اي قرار گيرد. يعني حق و وظيفه، همواره در راستاي يكديگرند. هر جا حقي است وظيفه اي همراه دارد. بر خلاف شيوه ي تفكر بسياري از مردم كه «حق» را به كمال طلب مي كنند، بدون آنكه وظيفه اي براي خود بشناسند، غافل از اينكه وقتي آدمي از اداي وظيفه سرباز مي زند، اصولاً حقي براي او به وجود نخواهد آمد.
امام (ع) مي گويد:
«... فَالْحَقُّ اَوْسَعُ الْاَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ اَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ لَا يَجْرِي لِاَحِدٍ اِلَّا جَرَي عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ اِلَّا جَرَي لَهُ وَ لَوْ كَانَ لِاَحَدٍ اَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً للهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَي عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهي صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَي الْعِبَادِ اَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَهَ الْثَّوَابِ تَفَضُّلَاً مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هَوَ مِنَ الْمَزِيدِ اَهْلُهُ». (5)
دامنه ي حق در گفتار، از هر چيزي گسترده تر و در كردار به انصاف، عرصه ي آن از هرچيزي تنگتر است. هيچكس حقي نمي تواند داشت مگر اينكه وظيفه اي براي او پديد آيد، و بر هيچكس وظيفه اي نمي توان دانست مگر اينكه حقي پيدا كند، و اگر حقي بي وظيفه براي كسي باشد خاص خداي - سبحانه و تعالي- است كه آفريدگانش چنين حقي بر او ندارند، و اين به سبب قدرت اوست كه بر بندگانش دارد، و عدالت او در هر امري كه قضايش بدان تعلق مي گيرد. اما خداوند حق خويش را بر بندگانش اين قرار داده است كه فرمانپذير او باشند، و در برابر، آنان را از فضل و احسان خود به پاداش، ثوابي دو چندان خواهد داد.
و نيز فرموده اند:
«ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَي بَعْضِ فَجَعَلَهَا تَتَكَافَاُ فِي وُجُوهِهَا وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضَاً وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا اِلَّا بِبَعْضٍ». (6)
آنگاه از حقوق خويش براي بعضي نسبت به ديگران حقوقي قرار داد، و آن را در جهات گوناگون برابر ساخت، بعضي از اين حقوق، حقوق ديگري را ايجاب مي كند، و وجوب بعضي، از آنها وقتي تحقق مي يابد كه در برابر آن حق ديگري واجب شود.
از اينجا دانسته مي شود كه حقوق حاكم امتياز ويژه اي نيست كه حكومت به وي بخشيده باشد، زيرا به نظر امام (ع) زمامداري هرگز حق شخصي براي حاكم پديد نمي آورد، اين است كه به نماينده ي خود در مصر، مالك اشتر، مي گويد:
«وَ اِيَّاكَ وَ الِاسْتِئْثارَ بِمَا النَّاسُ فِيهِ اُسْوَهٌ وَ التَّغَابِيَ عَمَّا تُغْنَي بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ فَانَّهُ مَاْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَنْكَشِفُ عَنْكَ اَغْطِيَهُ الْاُمُورِ وَ يُنْتَصَفُ مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ».
بپرهيز كه هر چيزي را كه مردم همه در آن با يكديگر برابرند بيشتر به خود اختصاص دهي، بترس از تغافل ورزيدن از چيزي كه به يقين پيوسته و مورد اهتمام مردم است. چه، در برابر ديگران جوابگوي آن باشي و پس از اندك زمان پرده از آن برافتد و انصاف ستمديده از تو بستانند. (7)
همچنين خطاب به يارانش در صفين مي گويد:
«وَ اِنَّ مِنْ اَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلَاهِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ اَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ اَمْرَهُمْ عَلَي الْكِبْرِ وَ قَدْ كَرِهْتَ اَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ اَنِّي اُحِبُّ الْاِطْرَاءَ وَ اسْتِماعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتَ بِحَمْدِ اللهِ كَذَلِكَ وَ لَوْ كُنْتُ اُحِبُّ اَنْ يُقَالَ ذَلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً للهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ اَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَهِ وَ الْكِبْرِياَءِ.
وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَي النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءَ فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ لِاِخْرَاجيِ نَفْسِي اِلَي اللهِ سُبْحَانَهُ وَ الَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّهِ فِي حُقُوقِ لَمْ اَفْرُغْ مِنْ اَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ اِمْضَائِهَا فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلِّمُ بِهِ الْجَبَابِرَهُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنَّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِه عِنْدَ اَهْلِ الْبَادِرَهِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَهِ». (8)
و بدترين صفات واليان آن است كه مردم نيكوكار گمان خودستايي به آنان برند، و كارشان بر كبر و خودخواهي حمل شود. هرگز نمي خواهم چنين خيال كنيد كه ستايش و مدح را از كسي خوش دارم، خداي را شكر كه چنين نيستم، اگر هم سخن ستايش آميزي را دوست مي داشتم، آن ميل را به سبب ناچيزي خود در پيشگاه خداوند - سبحانه- باز مي گذاشتم، كه او به عظمت و كبرياء سزاواتر است. چه بسا مردم تحسين و ستايش را بعد از ديدن كار بزرگي خوشايند بدارند، اما شما هرگز براي اداي وظايفي كه هنوز آن را به انجام نرسانده ام و اگر آن را ترك مي كردم سزاوار عقاب بودم و فرايضي كه به اجراي آن ناچارم، مرا نستاييد، با من با عباراتي كه با گردنكشان و ستمكاران سخن گفته مي شود سخن نگوييد، و به احتياطي كه با خودخواهان زودخشم روبرو مي گردند روبرو نشويد، و محافظه كارانه با من صحبت نكنيد.
اما اگر حقوق حاكم به مثابه ي امتياز ويژه اي نباشد، بايد پرسيد پس از چه مقوله اي است؟ جواب اين است كه حقوق حاكم- چنانكه به اجمال در نهج البلاغه آمده است- امتيازاتي است كه ضرورتاً براي اقامه و استمرار حكومت به وي اعطا مي شود، و آن حقوق بدين ترتيب است:
«فَاَمَّا حَقَّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَهِ وَ النَّصِيحَهُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْاِجَابَهُ حِينَ اَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَهُ حِينَ آمُرُكُمْ». (9)
اما حقي كه من بر شما دارم اين است كه در پيمان بيعت، وفادار باشيد و در حضور و غيبت من خيرخواه من باشيد و هنگامي كه شما را بخوانم به دعوت من پاسخ گوييد و زماني كه فرمان دهم، فرمان بريد.
و نيز:
«وَلِي عَلَيْكُمْ الطَّاعَهُ وَ اَلَّا تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَهٍ وَ لَا تُفَرِّطُوا فِي صَلَاحٍ وَ اَنْ تَخٌوضُوا الْغَمَرَاتِ اِلَي الْحَقِّ». (10)
... و بر شما واجب آيد كه طاعت من كنيد، و چون شما را فراخوانم درنگ نكنيد، و در اجراي صلاح كوتاهي نورزيد، و در راه حق در امواج دشواري ها فرو رويد.
و نيز:
«فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَهٍ بِحَقٍّ اَوْ مَشُورَهٍ بِعَدْلٍ». (11)
از اظهار صريح سخن حق، يا مشورت به عدل، خودداري نكنيد.
اما همه ي اين حقوق، به وفاداري مردم نسبت به پيمان و بيعتشان باز مي گردد، يعني روزي كه امت زمام حكومت را به دست امام مي سپارد، با او به اطاعت و فرمانبرداري پيمان مي بندد، و چنانچه او، امت را به امري فراخواند يا به كاري فرمان دهد، و نپذيرند و از اطاعت سرپيچي كنند، و يا به نصيحت و خيرخواهي به صلاح او نكوشند و بر دوستي او پايدار نمانند، حاكم براي اداره ي صحيح مملكت قدرتي نخواهد داشت.

همكاري دولت و مردم
 

براي اينكه دولتي بتواند حتي در بخشي از كارهاي خود توفيق يابد، بايد براي اقدامات خود جوي سالم و مناسب پيدا كند. به وجود آمدن چنين جو مناسبي، در گرو اين است كه براي اصلاح و پيشبرد كارهاي جامعه و امور مملكت در حاكم و مردم علاقه ي مشتركي پيدا شود. منظور از اين علاقه ي مشترك روح تعاون، و همكاري دولت و ملت براي پرداختن به امور است، و هنگامي اين روح تعاون به وجود مي آيد كه هر كس چون به حق خود رسيد، به وظيفه اش عمل كند.
براي حصول اين مقصود مردم بايد حق حاكم را ادا نمايند: وقتي فرمان دهد فرمانبردار او باشند، به خواسته ي او پاسخ گويند، و در وقت مقتضي به نصيحت و انتقاد سازنده، خيرخواهي خود را نسبت به او نشان دهند. متقابلاً بر حاكم نيز واجب است كه تمام كوشش و همت خود را در راه اصلاح امور مردم به كار بندد.
اما زماني كه مردم با حاكم بر سر عهد و اطاعت نباشند، و صادقانه به يادآوري و تذكر برنخيزند و در هنگام نياز به خواسته ي او جواب مثبت ندهند، يا برعكس مردم به وظايف خود عمل كنند ولي حاكم تمامي امكانات كشور را به خدمت منافع خود گيرد و از مصالح ملت چشم بپوشد، آن روز، روزگار شيوع ظلم، تسلط ستمكاران، و فساد دولت خواهد بود.
امام (ع) فرمود:
«وَ اَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَي الرَّعيَّهِ وَ حقُّ الرَّعِيَّهِ عَلَي الْوالِي فَرِيضهٌ فَرَضَهَا اللهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَي كُلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِاُلْفَتِهِمْ وَ عِزَّاً لِديِنِهِمْ فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّهُ اِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاهِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاهُ اِلَّا بِاسْتِقَامَهِ الرَّعِيَّهِ فَاِذَا اَدَّتْ الرَّعِيَّهُ اِلَي الْوالِي حَقَّهُ وَ اَدَّي الْوالِي اِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ. وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَي اَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَهِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْاَعْدَاءِ. وَ اِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّهُ وَ اِلَيْهَا اَول اَجْحَفَ الْوالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَهُ وَ ظَهَرَت مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْاِدْغَالُ فِي الدِّينِ وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوي وَ عُطِّلَتِ الْاَحْكامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنالِكَ تَذِلُّ الْاَبْرارُ وَ تَعِزُّ الْاَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبادِ. فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ». (12)
از مهمترين حقوقي كه خداوند- سبحانه- فرض كرده است، حق حاكم بر مردم، و حق مردم بر حاكم است. اين حق را خداوند براي هر يك نسبت به ديگري واجب كرده، و آن را مايه ي نظام الفت و عزت دينشان قرار داده است. چه توده ي مردم جز با صلاح زمامداران، راه صلاح در پيش نگيرد، و زمامداران جز با درستي و پايداري مردم، اصلاح نپذيرند. اگر ملت حق حاكم را ادا نمايد و حاكم نيز چنين كند، حق در بينشان عزت يابد، قواعد دين قوام گيرد، رايات عدل برافراشته شود، سنتها بر مجاري خود روان گردند، و در نتيجه روزگار اصلاح شود، و اميدها به بقاي دولت فزوني يابد، و دل دشمنان را نوميدي فراگيرد. ليكن اگر توده ي مردم به نافرماني بر حاكم گستاخ شوند، يا حاكم بيدادگري و ستم پيشه كند، اهداف و مقاصد چند گونه شود. نشانه هاي ستم سربرافرازد. دين روي به تباهي گذارد. سنتهاي راستين رها شوند. هوسها كارفرمايي كنند و احكام خداوندي تعطيل گردند. بيماري دلها را فروگيرد چنانكه حق بزرگي حقي كه به تعطيل افتاده، و خطر باطلي كه رواج گرفته دلي را نلرزاند. در آن روز نيكان به خواري در افتند و تباهكاران به عزت و جاه رسند، و بازخواستهاي الهي از بندگان بسيار شود، در آن روز بر شماست كه به خيرخواهي و صلاح انديشي هم بينديشند و به كمال تعاون همياري برخيزند. و درباره ي همكاري حاكم و مردم مي گويد: «... وَ لَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللهِ عَلَي عِبَادِهِ النَّصِيحَهُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَي اِقَامَهِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ وَ لَيْسَ امْرُؤٌ وَ اِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ بِفَوْقِ اَنْ يُعَانَ عَلَي مَا حَمَّلَهُ اللهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤُ وَ اِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ بِدُونِ اَنْ يُعِينَ عَلَي ذَلِكَ اَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ». (13)
... وليكن از واجب ترين حقوق خداوندي بر بندگان اين است كه تا حدتوان در نصيحت و راهگشايي هم بكوشند، و در اقامه ي حق در جامعه يار هم باشند. در گزاردن حق كسي از اعانت بي نياز نيست، هرچند منزلت او در برابر حق والا و در فضيلت دينداري مقدم فرض شود. و هيچكس نيست كه به هواي حق نشتابد يا حق به حمايتش نيايد، هرچند او را خوار مايه بشمرند يا به چشم حقارت در او بنگرند.

پي نوشت ها :
 

1- همان، خ 40، بند 2 و 3.
2- همان، خ 34، بند 9 و10.
3- همان، خ 105، بند 10 و 11.
4- همان، ن 53، بند 1.
5- همان، خ 216، بند 1 و 2 و 3 و 4.
6- همان، خ 216، بند 5 و 6.
7- همان، ن 53 بند 149 و 150.
8- همان، خ 216، بند 18 و 19 و 20 و 21 و 22 و 23.
9- همان، خ 34، بند 10.
10- همان، ن شماره ي 50، بند 4 و 5.
11- همان، خ 216، بند 24.
12- همان، خ 216، بند 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13.
13- همان، خ 216، بند 14 و 15 و 16.
 

منبع: سالنماي النهج 1-5