رهبري صالح از ديدگاه نهج البلاغه(1)
رهبري صالح از ديدگاه نهج البلاغه(1)
رهبري صالح از ديدگاه نهج البلاغه(1)
نويسنده: سيدابراهيم سيدعلوي
چکيده
اولاً: ضرورت آن را در اجتماعي بشري مطرح فرموده اند؛
ثانياً: در ارتباط با همين لزوم و ضرورت رهبري، به امامت و پيشوايي صالح و حق، و نيز به رهبري ناشايسته و ناحق پرداخته اند؛
ثالثاً: معيارها و شاخصهاي امامت و رهبري حق و درست را به طور دقيق مشخص کرده و نشانه هاي رهبري فاسد و امامت جور را نيز متذکر شده اند؛
رابعاً: التزام و تعهد به رهبران جامعه را به آن معيارها و خط مشي ها لازم دانسته اند؛
خامساً: اطاعت مردم و گردن نهادن ملت به رهبري حق و صالح را وظيفه همگان برشمرده اند؛ و سرانجام ايجاد مدينه فاضله را بر اساس ارزشهاي والاي انساني ممکن و ميسر دانسته اند.
مولاي متقيان (ع) با بيان ابعاد مختلف اين مبحث مهم، پژوهشگران اين وادي را در برابر دريايي از معارف، قرار داده اند. امام (ع) با توجه به واژگان امامت، امارت، حکومت، ولايت، قيادت، خلافت و مشتقّات آنها، مطالبي در خور توجه ارائه فرموده، و اهميت مساله رهبري و امامت را در بعد وسيع و گسترده اي مورد توجه قرار داده اند، زيرا از نظر مولا(ع) هر مسئول و صاحب مقامي، نوعي قيادت و رهبري را بر عهده دارد، خواه در رأس هرم قدرت و حاکميت قرار داشته باشد و يا در سلسله مراتب پايين تري چون وزارت، امارت، استانداري، فرمانداري، و يا هر مقام ديگري از کارگزاري دولت و حکومت.
در اين فرصت برآنيم تا تحت همان عناوين ياد شده، به پژوهش بپردازيم و از خداوند متعال توفيق اصابت نظر و تکميل عمل را مي طلبيم.
ضرورت امامت و رهبري
«اِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَمِيرٍ بَرٍّ اَو فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي اِمْرَتِهِ الْمُؤمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْکَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللهُ فِيهَا الَاجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الفَيءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَاْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُوْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّي يَسْتَرِيِحَ بَرُّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ». (1)
بي ترديد و ناگزير، براي مردم امير و راهبري لازم است. خواه نيکوکار و صالح، و يا نابکار و فاجر، تا انسان مؤمن در پرتو حکومت امام صالح، به کار و کوشش بپردازد، و شخص کافر در سايه حکومت حاکمان جور بهره و لذّت برده و کام بگيرد، و خداوند اجلها را طي حکومتها به انجام مي رساند. با حاکميت رهبران است که ماليات فيء گردآوري مي شود و با دشمن کارزار و راهها امن مي گردد و حق ضعيف از قوي گرفته مي شود تا اينکه انسان نيکوکار، آرام مي گيرد و به طور کلي مردم از آسيب و گزند مردمان شرور و فاجر راحت مي شوند و در امان مي مانند.
اين کلام مولا اميرالمؤمنين(ع) در ردّ دعوي پوچ خوارج است که به نوعي به آنارشيسم گرويده و تحت عنوان دلفريب «لا حکم الّا لله» مدعي آن بودند که نبايد در ميان بشر، امارت و فرمانروايي و حکومت باشد و به طور کلي رهبري و امامت را نفي مي کردند و با اين فکر خام بين رهبري حق و عدالت و حکومت جور و ستم، فرقي قائل نبودند، و چنانکه تاريخ خاطرنشان مي سازد اين جماعت گرد هم آمدند و به تبادل نظر پرداختند!و فساد جامعه آن روز را معلول حکومت حاکمان وقت دانستند و توطئه ترور آنان را چيدند هرچند که به دنبال اين توطئه، فقط اميرالمؤمنين (ع) به شهادت رسيد و بقيه جان سالم به در بردند.
به هر حال، علي(ع) اين فکر خام را بسيار سخيف دانسته و در جايي ديگر همين مضمون را با عباراتي کوتاهتر چنين بيان فرموده است:
«اَمَّا الْاِمْرَهُ الْبَرَّهُ فَيَعْمَلُ فِِيهَا التَّقِيُّ وَ اَمَّا الْاِمْرَهُ الْفَاجِرَهُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِيُّ». (2)
در امارت و حکمروايي حق و نيکو، انسان با تقوا بکار مي پردازد، و اما در حکومت و فرمانروايي فاسد و فاجر، شخص بدبخت و شرور، کامروا مي شود.
خلاصه مفاد اين جمله و جمله نخستين، آن است که به هر حال امامت و رهبري و حکومت و زمامداري در جامعه بشري ضرورت دارد و اگر تشکيلات رهبري حق و حکومت صالح راه نيفتند و طرح آن پياده نشود، بدون شک حکومتي ناصالح و فاسد روي کار خواهد آمد و زمام رهبري و مديريت جامعه را به دست خواهد گرفت، چنانکه خود خوارج در طول تاريخ چه در زمان علي (ع) و يا در قرون متأخر کاملاً تشکيلاتي عمل کرده و تحت پوشش نوعي رهبري و زعامت قرار گرفتند. آنان در آغاز در اطراف ذوالثديه در نهروان گردآمدند و تحت پوشش رهبري او، بر امام برحق شوريدند و آشفتگي هايي را به وجود آوردند و در اعصار بعد هم افرادي به عنوان رهبران اين جريان، پيش افتادند و رخدادهاي تلخي را در جهان اسلام موجب گشتند. چنانکه در صفحات بعد اشاره خواهيم کرد، حکومت و رهبري آنان مصداقي بارز از مصاديق رهبري فاسد و حکومتهاي ناصالح است.
ضرورت حکومت و لزوم وجود تشکيلات در نظام اجتماعي بشري آن اندازه واضح است که فيلسوف پرآوازه يونان ارسطو مي گويد:
«انساني که بتواند بدون نظامات اجتماعي و حکومت زندگي کند يا حيوان است يا خدا». (3)
يعني حکومت و زعامت براي انسان- که موجودي اجتماعي است- امري حتمي و ضروري است و فقط خداوند متعال است که از اين اصل مستثني مي باشد و نيز حيوانات که جامعه ندارند و در صورت اجتماع در ميان آنان تنها قانون جنگل حکمفرماست و بدون حکومت و رهبري مي زيند.
علي(ع) در بياني ديگر نبود يک حکومت توانمند و وجود خودمحوري ها و منيّت هاي فردي را از موجبات تباهي انسان برشمرده و سرانجام به اصلي ترين عامل هلاکت و شقاوت بشر اشاره فرموده است:
«کَاَنَّ کُلَّ امْرِيءٍ مِنْهُمْ اِمَامُ نَفْسِهِ قَدْ اَخَذَ مِنْهَا فِيمَا يَرَي بِعُرِّي ثِقَاتٍ وَ اَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ». (4)
گويا هر شخصي از ايشان، (در آن اجتماع گسيخته و هرج و مرج) رهبر و پيشواي خويشتن است و به زعم خود به رشته ناگسستني و وسايل محکم چنگ زده است.
به تصور ما همين اندازه بيانات مولي(ع) در اثبات لزوم و ضرورت حکومت و رهبري در جامعه بشري کافي است، ليکن اشاره به اين نکته نيز خالي از فايده نيست که در تفکرات نوين و در قرون اخير عده اي که درباره نظامات سياسي، شديداً به يک بعدنگري گرفتار آمده و حکومت و دولت را از يک زاويه، مورد مداقه قرار داده اند، و لذا منحرف گشته و به سرنوشتي همچون سرنوشت خوارج در عالم اسلام دچار گشته اند.
کارل مارکس مي گويد:
«دولت اساساً آلت سرمايه دار يا ارکان کاپيتاليست و ابزار کشمکش طبقاتي است و نيرويي است که بوسيله آن، طبقات تحت استثمار در زنجيرانقياد و بندگي گرفتار آمده اند». (5)
ملاحظه مي کنيد که اين کلام مارکس از چند نظر قابل نقد و بررسي است:
اولاً کمونيستها با وجود چنين تعريفي خود صاحب حکومت و دولتي گشته اند آنان دولت و حکومت خود را چگونه بايد تعريف کنند و با وجود تحولات عظيم و بنياديني که در اردوي سوسياليزم و مارکسيسم و کمونيسم در عرصه ما بوجود آمده بايد به اين نتيجه رسيد که حکومت مارکسيستها از نوعي رهبري هاي ضلالت پيشه اي است که در تاريخ همواره فاجعه آفريده و موجبات کندي سيرکاروان بشري را به سرحد کمال ممکن فراهم آورده و مي آورد.
ثانياً اگر قضاوت و داوري مارکس مطلق و درباره همه نوع حکومتها باشد حکومت آنان نيز از همين قماش خواهد بود اگر مطلق نباشد چگونه از مورد خاصي نتيجه عام و کلي مي توان گرفت؟!
ثالثاً در سنجش کلامها به اين نتيجه مي رسيم که مردان خدا مانند علي(ع) که با ديدي واقع تر به مسائل مي نگرند، ضمن طرح ضرورت حکومت، به بيان نوع صالح و فاسد آن مي پردازند که به حقيقت و عينيت مسائل نزديکتر است، ليکن کلام ديگران شعارگونه و تهي از محتواست و با واقعيات حيات انساني تا حد زيادي انطباق ندارد.
امامت و رهبري
«وَ وَلِيَهُمْ وَ الٍ فَاَقَامَ وَ اسْتَقَامَ حَتَّي ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ». (6)
رسول گرامي اسلام با سياست ديني و برنامه شريعت، به ولايت و حکومت و فرمانروايي پرداخت تا آيين اسلام را برقرار ساخت و نظام اسلامي را توانمند نمود.
علي(ع)، پيامبر را رهبري توانمند و والي و حاکمي صاحب سياست و برنامه، معرّفي مي فرمايد که توانسته نظامي را برپايه آن سياست و برنامه بوجود بياورد.
در خطبه اي در مقام اندرز به ياران و اصحاب خويش و يادي نيکو از پيامبر اکرم چنين فرمود:
«اِمَامُ مَنِ اتَّقَي وَ بَصِيرَهُ مَنِ اهْتَدَي». (7)
او- پيامبر اکرم (ص)- رهبر و پيشواي متقيان و پرواپيشگان و چشمِ بيناي هدايت شدگان و ره يافتگان است.
دوست دارم که خداوند ميان من و شما جدايي بياندازد و مرا به آن کسان و مردماني که مناسبترند ملحق سازد. به خدا سوگند آنان، انسانهايي هستند که نظرشان مبارک است و مردماني وقور و سنگينند. حقگويند و از باطل، سخت گريزانند، پيشي گيرنده در راهند، مرکب در راستاي جادّه رانند، به حيات اخروي و زندگي جاويدان دست يافته و به کرامت و زيستي گوارا رسيده اند. به خدا سوگند زود باشد که جوان مغرور متکبر ثقفي برشما سلطه يابد، نعمتهاي شما را پايمال سازد و گوشت بدنتان را ذوب کند و آب نمايد، آن حشره کثيف...!
«اِيِهٍ اَبَا وَذَحَهَ».
مولاي پارسايان، سخن از سلطه حجاج بن يوسف ثقفي به ميان آورده و ضمن اين پيشگويي آرزوي ديدار مردماني را دارد که قدر رهبري انساني چون مولا را دارند، ولي چه بايد کرد آنگاه که عده اي در سطحي پايين از حيث معرفت و شناختند و خواه ناخواه زمينه سلطه پليداني چون: معاويه و حجاج را فراهم مي سازند؟
اميرالمؤمنين (ع) در خطبه اي ديگر به صلاحيت خويش در امر رهبري پرداخته و چنين فرمود:
«اَيُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَهُ اَبْدَانُهُمْ الْمُخْتَلِفَهُ اَهْوَاؤُهُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلَابَ وَ فِعْلُکُمْ يُطْمِعُ فِيکُمُ الْاَعْدَاءَ تَقُولُونَ». (8)
اي مردمي که تنها و بدنهايتان گرد هم است و ليکن خواستار و تمايلتان، پراکنده! سخن شما سنگ سفت و سخت را مي ترکاند، ولي عملتان دشمن را به طمع وامي دارد. در مجالس و نشستها چنين و چنان مي گوييد، اما هر وقت صحيت کارزار و نبرد به ميان مي آيد به فکر راه فرار مي افتيد. آنکس که شما را به سوي خود خواند کارش سامان نيابد و آنکه با شما سرو کار داشته باشد هرگز نياسايد. عذرهاي ناموجّه و دليل هاي سست و راهي مي آوريد و از من انتظار مهلت طولاني داريد همچون بدهکاراني که موعد وامشان سررسد و بدون عذر موجه باز مهلت مي طلبند. هرگز آدمي که خوار زبون است از ظلم و ستم جلوگيري نکند و حق جز با تلاش و کوشش درک نشود. شما از کدام خانه جز خانه خود دفاع خواهيد کرد؟ و همراه کدامين پيشوا و امام جز من به نبرد و پيکار، برخواهيد خاست؟ به خدا سوگند فريب خورده واقعي کسي است که فريب شما را بخورد و هر که با کمک شما به پيروزي و موفقيت برسد، به کم بهره ترين سهم دست يافته است و هر که با شما به تيراندازي بپردازد. با تير و کمال شکسته اي تيرانداخته است. به خدا سوگند! حال من با شما چنين است که سخنهايتان را راست نمي بينم و به نصرت و کمک شما دل نبسته ام و با شما دشمني را نمي توانم تهديد بکنم. شما را چه شده؟ درد شما چيست؟ درمان و طبابت شما چگونه است؟ دشمنانتان هم مرماني همانند شمايند. چقدر سخن غيرعالمانه مي گوييد و چرا اين همه غفلت و بي پروايي و چرا اين اندازه طمع به ناحق داريد؟
ملاحظه مي کنيد که مولا سلام الله عليه، با دلي دردمند و با کلماتي سوزان، تازيانه ملامت را بر جانهاي مردماني مي نوازد که از امامت و رهبري او بهره لازم نمي برند. در عوض از اصحاب معاويه ياد مي کند آنکه رهبري فاسد و تبهکار است ليکن يارانش از او شنوايي کامل دارند، و سرانجام خاطرنشان مي سازد که بشريتي که بايستي تحت يک رهبري قرار گيرد و جامعه اي که بايد در اطاعت امام عادل باشد، چرا از فرمان او سرپيچي مي کند و مجال سلطه براي رهبران فاسد و ناحق را فراهم مي سازد؟!!
در خطابه ديگر در همين زمينه فرمود:
«وَ اِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَي اِمَامٍ طَعَنْتُمْ...». (9)
خدا را سپاسگزارم و زبان به شکوه و گله نگشايم که مرا گرفتار شما ساخته است، اي جماعت پراکنده اي که هرگاه فرمان دهم اطاعت نمي کنيد و اگر بخوانمتان پاسخ نمي دهيد و هر زمان فرصت پيدا کنيد و به خود واگذاشته شويد در باطل فرو رويد و اگر جنگ شود مي ترسيد و ضعف نشان مي دهيد و هرگاه به درگيري نياز افتد پس مي گراييد. دشمنانتان بي پدر باد! از نصرت و جهاد در راه حق چه انتظار داريد؟
آيا آييني که شما را گرد هم آورد، و غيرتي که شما را برانگيزاند نداريد؟! آيا جاي شگفت نيست که معاويه آن همه اراذل و اوباش خشن را بي آنکه عطا و مستمري به ايشان بدهد، فرا مي خواند، همگي اجابت کرده و تبعيّتش مي کنند ليکن من شما را که وارثان اسلاميد و جانشينان اصحاب رسول الله هستيد و به شما کمک مالي مي کنم و بخشي از بيت المال را به شما عطا مي کنم باز از اطراف من مي پراکنيد و به اختلاف مي پردازيد؟ درباره امر خوشايندي سخن نمي گويم که همه تان راضي باشيد و راجع به امر ناخوشايند هم، اتفاق نظر نداريد در اين لحظه دوست داشتني ترين چيز براي من مرگ است. قرآن را براي شما درس دادم و حجّتها را بر شما تمام کردم و هر منکر و بدي را براي شما شناساندم و چيزهاي ناگوار و تلخ را در ذائقه شما شيرين و گوارا ساختم. اي کاش نابينا مي ديد و شخص خواب آلود بيدار مي شد!چقدر جاهل و نادانند مردمي که رهبرشان معاويه است و تربيت دهنده و ادب کننده شان فرزند آن زناکار معروف مي باشد.
پي نوشت ها :
1- رضي، شريف، نهج البلاغه، خ 40، بند 1 و 2 و 3.
2- رضي، شريف، نهج البلاغه، خ 40، بند 4.
3- نوري، يحيي، جاهليت و اسلام، ص 656.
4- رضي، شريف، نهج البلاغه، خ 88.
5- ارسنجاني، حسن، حاکميت دولتها، ص 63.
6- نهج البلاغه، بخش کلمات قصار، شماره467.
7- همان، خ 116، بند 1.
8- همان، خ 29، بند 1 و 4و 5 و 6.
9- همان، خ 180، بند 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}