مسائل رهبري


 

نويسنده: سيدحسين موسوي خراساني




 

چکيده
 

نويسنده اين مقاله طي مقدمه اي به تبيين مسئله رهبري و نحوه نفوذ رهبر در مسائل سياسي، اجتماعي تفويض و تنفيذ مسئوليتها از جانب رهبر به افراد ذي صلاح و در نهايت اثبات ارتباط مستقيم و تنگاتنگ مسئله حکومت و رهبري با استناد به آيات و روايات پرداخته است.
وي در ادامه به مسئله ضرورت رهبري بعنوان يک اصل براي حفظ نظم و حيات اجتماعي جامعه مي پردازد و رهبري را عاملي براي رفع نيازهاي اجتماع و ثبات جامعه بر مي شمرد. سپس شرايط رهبري را با توجه به احراز صلاحيتهاي عمومي همانند تقوي، امانتداري و ... و همچنين احراز صلاحيتهاي خاص- که لازمه رهبري توانمند و مقتدر مي باشد- تبيين کرده است.

مقدمه
 

قبل از ورود به مباحث اصلي مورد نظر در مسائل رهبري، توجه به يک نکته را لازم و ضروري مي بينم و آن اين است که در نهج البلاغه شريف، مسئله رهبري از مسئله حکومت جدا نيست و آن که مقام رهبري جامعه را به عهده دارد بالاترين مقام اجرايي حکومت است و قاعدتاً افزون بر اينکه در مسائل مختلف حکومتي و سياستهاي داخلي و خارجي جامعه اسلامي نظر مي دهد، دستور اجراي آن مسائل و سياستها را نيز صادر مي نمايد. مصداق کامل اين موضوع پس از پيامبر اکرم (ص) اميرالمؤمنين علي (ع) است که به عنوان رهبر و پيشواي مسلمين، هم در مسائل گوناگون مملکتي و اداره امور جامعه خيلي صريح و قاطع نظر مي داد، و هم در جهت اجراي آن نظريه ها بزرگترين نقش را ايفا مي کرد.
ضمناً بايد توجه داشت که هر چند در نهج البلاغه و طبعاً در اسلام مسئوليت رهبري در دو بعد نظري و عملي يا در دو جهت اجرا، طرح و تبيين شده، ولي چنان نيست که اين دو مسئوليت در عمل قابل تفکيک نباشند. با بيان ديگر يک رهبر با استناد به دلايل قطعي اسلامي اين اجازه را از طرف خداوند دارد که در شرايط مقتضي مسئوليت اجرايي خود را به فرد واجد شرايطي واگذار نمايد مشروط بر اينکه مسئوليت نظارت مستقيم را خود عهده دار شود. يک تن از فضلا و محققين معاصر در اين موضوع چنين مي نويسد:
کلمه حکومت در واژه عرب دو معنا دارد:
1-«قانونگذاري». حکومت به اين معنا منحصر به خداوند است.
2- «فرمانروايي و اجراي قانون». حکومت به اين معنا براي انسان ثابت است به شرطي که داراي شرايط رهبري از نظر اسلام باشد. (1)
اين نکته را هم بايد در نظر داشته باشيم فردي که از نظر اسلام داراي شرايط رهبري است هم مي تواند شخصاً به اداره امور کشور قيام کند، و هم مي تواند يک نفر يا چند نفر را براي اين موضوع تعيين نمايد و خود فقط نظارت و جنبه ارشاد بر کارهاي آنها داشته باشد. (2)
مستند مدعاي ما نصب طالوت به حاکميت بني اسرائيل و سپردن فرماندهي ارتش به او توسط پيامبر زمان است که شرح آن را قرآن مجيد خيلي گويا و روشن بيان فرموده است:
«اَلَمْ تَرَ اِلَي الْمَلَاءِ مِنْ بَنِي اسرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي اِذْ قالُوا لِنَبِيَّ لَهُمْ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلُ فِي سَبيلِ اللهِ». (3)
آيا به ماجراي بني اسرائيل نينديشيده اي که به پيامبر خود گفتند: ما از تو مي خواهيم حاکمي را بر ما بگماري تا در سايه وجود او با دشمنان در راه خدا پيکار نماييم.
مفاد آيه به وضح دلالت دارد برآنچه ما در صدد اثبات آن هستيم و آن امکان تفويض مسئوليت اجراي رهبري به فردي است که واجد صلاحيت باشد، زيرا مسئوليت پيامبر به عنوان يک رهبر در دو بعد نظري و اجرايي از نظر بني اسرائيل امري محتوم و قطعي بوده که از او تعيين مقام اجرايي را درخواست مي نمايند. و اين درخواست هم بر اساس پاره اي از روايات به دليل سنت رايج در بني اسرائيل بوده که همواره پيامبرانشان جز موسي (ع) مسئوليت اجرايي خود را به افراد واجد شرايط واگذار مي نموند. (4)
«کان الملک في ذلک الزمان هو الذي بسير بالجنود و النبي (ع) تقيم له امره و ينبئه بالخبر من عند ربه». (5)
در آن زمان سنت بر اين بود که سلطان و حاکم وقت، فرماندهي ارتش را عهده دار مي شد و پيامبر او را به اين مسئوليت منصوب مي کرد و وظايفش را با الهام از خداوند تبيين مي نمود.
بر اين اساس در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران تنفيذ حکم رياست جمهوري پس از انتخاب توسط مردم، يک تکليف براي رهبر تلقي شده است (6)، با آنکه به نظر ما اين تنفيذ براي مقام رهبري يک حق محسوب مي شود نه يک تکليف. ضمناً در آيه مورد بحث و آيات بعد از آن که بيانگر داستان طالوت و جالوت و پيامبر زمان مي باشند، شرايط عمده حاکم که عهده دار مسئوليت اجرايي مقام رهبري مي گردد نيز تبيين شده است و آن اينکه وي بايد آگاهترين و کارآمدترين انسانهاي زمان و يا جامعه خود باشد. از اين رو وقتي که پيامبر زمان، طالوت را بعنوان حاکم و فرمانده لشگر معرفي مي کند و مورد اعتراض بني اسرائيل واقع مي شود، در پاسخ آنان چنين مي گويد:
«اِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسمِ». (7)
اولاً خدا او را براي اين کار انتخاب کرده و يک گزينش شخصي و بي دليل و منطق نيست
ثانياً انتخاب او به دليل فزوني آگاهيها و تواناييهاي او بر ديگران براي احراز اين مسئوليت خطير مناسب بوده است. يعني اينکه شرايط لازم در او موجود بوده و مسئوليت اجرايي رهبري به او تفويض شده.
حال که نکته مورد نظر در رهبري مبني بر اينکه مسئله رهبري از مسئله حکومت جدا نيست با استناد به قرآن کريم تشريح شد، به تبيين مسائل رهبري از ديدگاه نهج البلاغه پرداخته و بحث خود را در دو عنوان زير مطرح مي کنيم:
الف: ضرورت وجود رهبري
بدون ترديد يکي از ضروري ترين نيازهاي يک ملت نياز به رهبري است، خواه از ملل پيشرفته باشد، يا از ملل عقب مانده و توسعه نيافته؛ و نياز جامعه به رهبري اگر از نياز فرد به خور و خواب بيشتر نباشد، بي شک به همان ميزان از اهميت و ضرورت برخوردار است. يک انسان اگر به ميزان کافي از مواد غذايي استفاده نکند و يا اگر به مقدار ضرورت نخوابد و يا خواب نبيند، حيات او به طور جدّي به خطر خواهد افتاد، يک ملت نيز اگر از مسئله رهبري بهره مند نباشد دير يا زود حيات اجتماعي آن ملت با مخاطره مواجه، و هرج و مرج و بي نظمي و تجاوز به حقوق فرد و اجتماع بر آن ملت حاکم خواهد شد، زيرا طبيعت انسان اولاً بر زيست دسته جمعي و گروهي، ثانياً بر حريت طلبي و آزاديخواهي، و ثالثاً بر جلب منافع نامحدود مادّي و اقتصادي استوار است؛ و نيز به طور طبيعي هرگز مايل نيست در نيل به اهداف و مطامعش با کمترين مانع و رادعي برخورد کند و يا در صورت بروز مانع مي کوشد تا به هر وسيله ممکن آن مانع را از سر راه خود بردارد. و طبعاً فرد يا افراد ديگري نيز با همين ويژگيهاي فطري و طبيعي مي خواهند به زندگي خود ادامه دهند. اينجاست که اجتماع به ميدان زد و خورد و صحنه جدال و کشمکش بدل مي گردد و تداوم حيات اجتماعي ضرورتاً غيرممکن و يا با مخاطرات بيشمار اجتماعي مواجه خواهد شد.
از طرف ديگر، بشر به يک سلسله رگ و پي و گوشت و استخوان و نيازهاي جسمي و مادّي محدود نمي گردد. يک سلسله نيازهاي روحي و رواني و فکري نيز دارد که کوشش در جهت تامين آن نيازها از اولويت و ضرورت فوق العاده برخوردار است و طبعاً کمترين بي اعتنايي به اين نوع احتياجات، بشريت را با مشکلات زيادي روبرو خواهد ساخت که رهايي از آنها به سهولت ميسّر نيست، ولي وجود رهبري در اجتماع، مشکلات فردي و اجتماعي انسان را به ميزان قابل قبولي تنزل داده و نيازهاي مادي و معنوي و يا جسمي و روحي او را به مقدار زيادي تأمين خواهد کرد.
علي (ع)در قسمتي از يک خطابه خود به مشکلات و مسائل فوق الذکر توجه فرموده و خيلي صريح و قاطع از ضرورت وجود رهبري بحث مي کند.
علي (ع)ضرورت وجود رهبري در اجتماع را زماني مطرح مي کند که يک انديشه بسيار خام و نامعقول از سوي گروهي موسوم به «خوارج»در جامعه مطرح بود. خوارج مي گفتند «لا حکم الّا لله» و منظورشان از اين جمله، نفي رهبري انسان در اجتماع و تخصيص رهبري اجتماع به شخص خداوند بود، در حالي که مفهوم روشن جمله که در قرآن هم آمده (8) نفي حاکميت غيرخدا بر انسان و جهان است، نه نفي رهبري مردم توسط انسان. علي (ع) مي فرمايد:
جمله «لا حکم الا لله کَلِمَهُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ».
سخن حقّي است که از آن باطل اراده شده است.
اين بيان اميرالمؤمنين (ع) علي رغم جهلي که به خوارج نسبت داده مي شود، اشاره به آگاهي و قصد و تعمّد آنها نسبت به ادعايشان دارد، چه اينکه خوارج در واقع با اين بيان خود مي خواستند رهبري اميرالمؤمنين علي (ع) را نفي کنند، نه مطلق رهبري انسانها را، و نه آنکه بخواهند رهبري را فقط به خدا تخصيص دهند. و شايد اگر حضرت علي (ع) مقام رهبري را رها مي کرد و آنها قدرت مي يافتند خودشان رهبري جامعه را در اختيار مي گرفتند. پس چنين نبود که خوارج بر اساس جهل، شعار «لا حکم الّا لله» را سر مي دادند، و اگر چنين تصوري درباره افراد معمولي خوارج قابل قبول باشد که هست، بي شک اين تصور در مورد سران خوارج پذيرفته نيست.
در اين زمينه مقام معظم رهبري چنين فرمودند:
«ما باور نمي کنيم که «اشعث بن قيس» که رئيس خوارج است دچار اشتباه بوده است، و نيز باور نمي کنيم که دستهاي سياستمدار رقيبان موذي علي (ع) در اينجاد اين گرايش علي الظاهر الهي و توحيدي نقش نداشته اند.» (9)
علي (ع) در پاسخ به شعار فوق الذکر فرمودند:
«نَعمْ اِنَّهُ لَا حُکْمَ اِلَّا للهِ».
بلي اين ادعاي آنها که حکومت مخصوص خداست يک اصل مسلم اسلامي است.
«وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ وَ يَقُولُونَ لَا اِمْرَهَ اِلَّا للهِ».
ولي هدف آنها انحصار بخشيدن رهبري جامعه به خدا و نفي آن از انسانهاست که قابل قبول نيست. سپس علي (ع) به رد اين انديشه پرداخته مي فرمايد:
«وَ اِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَمِيرٍ بَرٍّ اَوْ فَاجِرٍ». (10)
جامعه را چاره اي جز داشتن رهبر نيست چه خوب چه بد.
استاد شهيد آيت ا... مطهري در مورد انديشه خوارج در مورد حکومت چنين مي نويسد:
«خوارج در مورد خلافت معتقد بودند، لزومي ندارد يک نفر خليفه باشد، قرآن هست، مردم به قرآن عمل مي کنند. ابن ابي الحديد مي گويد: بعد که ديدند نمي توانند بدون زعيم و رئيس باشند از اين عقيده عدول کردند و با عبدالله بن وهب راسبي که از خودشان بود بيعت کردند.» (11)
ب- شرايط رهبري
در اسلام تصدي مسئوليتها بر اساس صلاحيتهاست و هر مسئوليتي دو نوع صلاحيت را مي طلبد. يک نوع، صلاحيتهايي است که فارغ از نوع مسئوليت، انسان بايد حايز آن باشد که از آن به صلاحيتهاي عمومي تعبير مي شود، مثل امانتداري و تقوا. نوع دوم، صلاحيتهاي است که بر حسب نوع مسئوليت بايد در شخص مسئول يافت مي شود و از آن به صلاحيتهاي خاص تعبير مي کنيم.
حضرت يوسف (ع) وقتي مسئوليت وزارت خزانه داري و اقتصاد را از عزيز مصر درخواست مي کند به هر دو نوع صلاحيت خود اشاره مي کند و مي گويد: «اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم». (12)
حفظ خزانه که عبارت است از امانتداري، از نوع صلاحيتهاي عمومي است که هر فرد پذيرنده مسئوليت بايد واجد آن باشد، ولي واژه «عليم» اشاره به صلاحيت خاص خزانه داري دارد که عبارت است از: داشتن آگاهيها و اطلاعات لازم در جهت اداره خزانه مملکتي. و ديديم که حضرت يوسف (ع) با داشتن اين دو نوع صلاحيت و با پيش بيني هاي لازم نه تنها مردم مصر را از ورشکستگي اقتصادي و گرسنگي عمومي نجات داد که با ذخيره سازي ارزاق عمومي در سالهاي وسعت و فراواني توانست مردم کشورها و آباديهاي مجاور را نيز تغذيه کند. چنانچه مردم کنعان از جمله خانواده حضرت يعقوب (ع) نيز به منظور تأمين ارزاق روزمره خود به مصر و حضرت يوسف مراجعه مي کردند. بنابراين، هر فرد انساني که پذيراي مسئوليتي مي شود لازم است به اين دو نوع صلاحيت خود عميقاً توجه کند وگرنه در پيشگاه خدا و اجتماع مسئول خواهد بود.
از طرفي معلوم است که هر مسئوليتي به نسبت سنگين يا سبک بودن آن صلاحيت خاص و مناسبي را مي طلبد. و بديهي است هر چه مسئوليت، سنگين تر، حساستر و مؤثرتر باشد طبعاً به همان ميزان، صلاحيتها سنگين تر و سنگين تر و مسئووليت ها در اسلام مسئوليت رهبري است که به طور طبيعي صلاحيتهاي برتر و والاتر را اقتضا مي کند. و ما از اين صلاحيتها به شرايط رهبري تعبيرمي کنيم. و چون موضوع سخن بررسي شرايط رهبري از ديدگاه نهج البلاغه است، از اين رو به اين کتاب عظيم مراجعه نموده و فرازهايي از گفتار مولي علي (ع) را مورد توجه قرار مي دهيم، ضمناً يادآور مي شويم:
«در (کتاب) نهج البلاغه تفصيل دقيق اين شرايط بيان نشده است، يا لااقل در آنچه از کلام علي (ع) در دست ما هست بخش مستقلي در بيان اين موضوع وجود ندارد، بلکه علي (ع) در ضمن گفته هاي خود به بعضي از شرايط اشاره فرموده، و از بقيه آن چشم پوشيده است.» (13)
علي (ع) در يکي از خطبه هاي نهج البلاغه در زمينه شرايط رهبري چنين مي گويد:
«اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْاَمْرِ اَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِيهِ». (14)
انسانها بدانند که شايسته ترين مردم در احراز مسئوليت مقام رهبري، نيرومندترين و آگاهترين آنها به اين موضوع است.
ترديدي نيست که منظور از قوت و نيرو که در اين کلام به عنوان يکي از شرايط مهم رهبري آمده، قوت و نيروي جسمي نيست هرچند که قدرت و توان جسمي يک رهبر نيز بذاته مطلوب است. پس ناگزير بايد اين ويژگي را در ماوراي جسم و در رابطه با مسائل فکري، روحي و رواني جستجو نمود.
علامه خوئي از شارحان بزرگ نهج البلاغه جمله «اقواهم عليه» را چنين تفسير نموده است:
«اکملهم قدره و قوه علي السياسه المدنيه و علي کيفيه تدبير الحرب» (15)
شايسته ترين فرد براي رهبري کسي است که قدرت و قوتش در بکارگيري و پياده نمودن سياستهاي مدني و اداره امور جامعه و تنظيم امور دفاعي و نظامي از همه بيشتر باشد. ابن ابي الحديد معتزلي نيز که يکي ديگر از شارحان معروف نهج البلاغه است مشابه اين تفسير را دارد. (16)
پس يکي از شرايط عمده رهبري پس از احراز صلاحيتهاي عمومي بهره مندي از بيشترين توان کاري در اداره کشور و حسن تدبير و مقابله با دشمنان موجود و بالقوه است.
ما ضمن قبول امکان تخصيص واژه قوت و قدرت به تعبير و سياست و تنظيم امور دفاعي معتقديم که اين واژه بايد به همان اطلاق و عموم خود که در جمله آمده باقي بماند و به موضوع خاصي اختصاص پيدا نکند. چه اينها تنها مسئوليت تدبير و سياست و تنظيم امور دفاعي نيست که يک رهبر بايد در آن از همه نيرومندتر باشد، بلکه مسائل بسيار ديگري نيز وجود دارد که يک رهبر در آن مسائل بايد قويترين انسانها باشد از قبيل اخلاق و فضيلت، صراحت و قاطعيت، شجاعت و شهامت روحي، صيانت نفس و خويشتنداري که بزرگترين لغزش و پرتگاه يک رهبر است و اين شرط در حديث معروف باب تقليد و رهبري فقيه جامع الشرايط تعبير به «صائناً لنفسه» شده است (17)، زيرا اگر کسي داراي قدرت صيانت نفس و کنترل هوا نباشد، قطعي است که در جهت نيل به مقام رهبري و با تداوم آن دست به يک سلسله تلاشها و فعاليتهاي نامناسب خواهد زد، ولي رهبري که داراي توانايي صيانت نفس است و بيشترين تواناييها را نيز در اين موضوع دارد هرگز دست به کارهاي غيرمنطقي و نامعقول و اقدامات ناهنجار نخواهد زد؛ و مصداق اتم و اکمل اين شرط رهبري خود اميرالمؤمنين (ع)است.وي براي آنکه به دغلبازي و فريب متشبث نشود رسماً از پذيرفتن رهبري اسلام ابا کرد با آنکه اگر در جلسه شورايي که به دستور خليفه دوم پس از مرگش تشکيل شد علي (ع) با پيشنهاد عبدالرحمان مبني بر دنبال کردن سنتهاي خليفه اول و دوم موافقت مي نمود راه براي نيل به مقام رهبري براي او هموار بود، ولي علي (ع) چنين نکرد. (18) و اين يعني قويترين و نيرومندترين انسانها در جهت تصدي مقام رهبري که شايسته ترين آنها نيز مي باشد.
اينک مي پردازيم به توضيح جمله دوم که بيانگر شرط دوم از شرايط رهبري است و آن اينکه کسي مي تواند رهبري جامعه را احراز کند که آگاهترين مردم به مسائل و احکام الهي در موضوع رهبري باشد.
شکي نيست که مطلق علم و آگاهي در اينجا مورد و توجه نيست، آگاهي و علمي مورد عنايت است که در راستاي حسن اجراي مسئوليت رهبري دخيل و مؤثر باشد. مثلاً آگاهي رهبر از علوم رياضي و تجربي لازم و ضروري نيست هرچند حسن دارد و مطلوب است، ولي آشنايي رهبر به علومي که او را در جهت انجام رسالت رهبري کمک و تقويت مي کند، و يا اجراي مسئوليت رهبري بدون آشنايي به آن علوم هرگز امکان ندارد، بديهي است که رهبر نمي تواند فاقد آن علوم باشد مثل علوم صرف و نحو، معاني و بيان، منطق و فلسفه، حديث و درايه، رجال و تاريخ، اخلاق تفسير، فقه و اصول و علوم ديگر از اين سري و از اين نوع.
در اينجا يک سؤال قابل طرح است و آن اينکه آيا آشنايي رهبر به علوم سياسي رايج در هر زمان نيز الزامي است يا لزوم و حتميتي ندارد؟ در پاسخ اين سؤال مي توان گفت که آگاهي رهبر به علوم سياسي کلاسيک و رشته هاي فرعي آن هيچ لزوم و حتميتي ندارد و پاسخ صريح ما در اين زمينه منفي است، ولي آگاهي رهبر از سياستهاي رايج بين المللي و بلوک بنديهاي شرق و غرب و جبهه بندي هاي منطقه اي و روند حرکت سياسي دنيا، از شراييط مسلم و غيرقابل انکار رهبري در اسلام است و حديث:
«و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه حديثنا فانهم حجتي عليکم و انا حجه الله عليهم» (19)
نيز مؤيد اين مدعاست.
يادآوري مي شود آنچه در اين مسئله قابل اهميت مي باشد اين است که رهبر نبايد در سياستهاي بين المللي هضم شود و تحت تأثير آن سياستها از اقدام به وظايف چشم پوشي کند. همچنين رهبر نبايد مرعوب توطئه ها و دسيسه هاي شرق و غرب شود و شرايط تحميلي سازمانها و مجامع بين المللي را بپذيرد، بلکه بر عکس، رهبر بايد از فرصتهاي مناسب بين المللي و شرايط حاکم بر دنيا بهره لازم را ببرد و سبب پيشرفت اسلام و ترقّي و تعالي مسلمين شود، چنانچه حضرت امام رضوان!... تعالي عليه در نامه خود به گورباچف صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير شوري چنين کردند و موفق هم شدند.
حضرت امام با درک شرايط و موقعيت بين المللي و ويژگيهاي رهبر جديد شوروي و اقتصاد ورشکسته کشورهاي بلوک شرق و خفقان حاکم بر ملتهاي اسير نظامهاي سوسياليستي و کمونيستي اقدام به ارسال نامه تاريخي خود کرده و در آن نامه شکست مکاتب الحادي و اقتصاد مبتني بر آن مکاتب را به دنيا اعلام فرمودند و به گورباچف هشدار دادند که دير يا زود طوفانهاي برخاسته از حاکميت استبداد در کشورهاي بلوک شرق به حرکت درآمده و تار و پود آن نظامها را از هم خواهند گسست. (20) و ديديم که در مدت کمتر از يک سال از ارسال نامه حضرت امام، در کشورهاي بلوک شرق: لهستان، بلغارستان، چکسواکي، روماني و حتي در داخل جمهوريهاي شوري حرکتها و انقلابهايي پديد آمد.
از مطالبي که ارائه گشت نتيجه مي گيريم که يک رهبر علاوه بر علوم متداول اسلامي، به داشتن يک سلسله اطلاعات تاريخي، سياسي، اجتماعي، بين المللي، مسائل مهم روز و جهان معاصر نيز نياز دارد و جمله «واعملهم بامر الله فيه» بيانگر اين مدعاست.
در پايان متذکر مي شوم که در بعضي از نسخ نهج البلاغه به جاي جمله «واعلمهم» جمله «و اعملهم» به تقدم ميم بر لام آمده است. (21)
بنابراين، معني اين مي شود که شايسته ترين فرد براي احراز مسئوليت رهبري کسي است که اولاً نيرومندترين انسانها در جهت رهبري، ثانياً عمل کننده ترين آنها به دستورات الهي در اين مسئله باشد، چه قبل از نيل به رهبري و چه بعد از آن، زيرا اتصاف به اين صفت در قبل از رهبري به عنوان يکي از شرايط احراز صلاحيت، و در بعد از نيل به رهبري به عنوان شرط تداوم صلاحيت براي رهبري شناخته شده است و اتفاقاً در تاريخ نمونه هاي فراواني داريم که انسانهايي قبل از رسيدن به مقام و موقعيت، افرادي وارسته، مهذب و شايسته جلوه مي کردند و شايد در واقع هم چنان بودند، اما پس از تصدي مسئوليت، روش خود را عوض کرده عدم صلاحيت خويش را عملاً به دنيا نشان دادند.
تاريخ مي نويسد:عبدالملک بن مروان قبل از اشغال منصب خلافت، به زهد و تقوا و وارستگي معروف بود، سراغ او را هميشه در مسجد مي گرفتند که مشغول نماز، دعا و تلاوت قرآن بود. او به کبوتر مسجد معروف گشته بود و حتي در مسجد نويد خلافت را به او دادند و در حالي که او به قرائت قرآن اشتغال داشت، وقتي که اين مژده را شنيد قرآن را روي هم گذاشت و گفت: «هذا آخر العهد بک».
اين آخرين باري بود که با تو سرو کار داشتم. (22)
پس جمله «واعلمهم بامر الله فيه» مي خواهد اين واقعيت را بيان کند که يکي از شرايط عمده رهبري عامل بودن رهبر به وظايف مقرره از سوي خداوند است و او در اين جهت بايد سرآمد دگران، بلکه سرآمد اقران و امثال خود باشد چه قبل از رهبري و چه بعد از آن.
و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين.

پي نوشت ها :
 

1- حسين نور، جمهوري اسلامي، ص 77، مرکز نشر کتاب مصطفوي، قم.
2- همان، ص 93.
3- قرآن کريم، سوره بقره، آيه 246.
4- ملا محسن فيض کاشاني، الصافي في تفسير القرآن، ج1، ص 207، اسلاميه، 1384 ه.ق.
5- طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ص 351، منشورات شرکه المعارف الاسلاميه، 1379ه.ق، 1339 ه.ش.
6- قانون اساسي، اصل يکصد و دهم.
7- قرآن کريم، بقره، 247.
8- ان الحکم الا لله، قرآن کريم، انعام، 57، يوسف، 40 و 67.
9- حکومت در نهج البلاغه، يادنامه دومين کنگره هزاره نهج البلاغه، ص 33، وزارت ارشاد اسلامي، بنياد نهج البلاغه 1402-1361.
10- نهج البلاغه فيض الاسلام، خ 40.
11- بيست گفتار، چاپ ششم، ص 37، شهريور ماه 1360، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، قم.
12- قرآن کريم، يوسف، 5.
13- شمس الدين، شيخ محمد مهدي، دراسات في نهج البلاغه، ص 124، ترجمه محمود عابدي، «جستجوي در نهج البلاغه» چاپ دوم، تهران، بنياد نهج البلاغه، 1361.
14- نهج البلاغه، دکتر صبحي صالح، خ 173.
15- علامه ميرزا حبيب الله الهاشمي الخوئي، منهاج البرائه في شرح نهج البلاغه، ج10، مؤسسه مطبوعاتي دارالعلم.
16- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ذيل شرح خطبه، چ 2، درالفکر، بيروت، 1956م.
17- فاما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه، شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج18، ص 95، بيروت، چاپ 2، دار احياء التراث العربي.
18- منهاج البرائه، ج3، صص 82-53، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.
19- حکيمي، محمدرضا، الحياه، ج2، ص 194، مکتب نشر الثقافه الاسلاميه، 1399 ه.ق.
20- نامه حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه به رهبري شوروي.
21- ميرزا حبيب الله الهاشمي الخوئي، ذيل خطبه.
22- جلال الدين السيوطي، تاريخ الخلفاء، چاپ سوم، قاهره، مطبعه المدني، صص 225-214، 1383 ه.ق.
 

منبع: سالنماي النهج 1-5