مي گويند رابطه روحانيت و مردم مربوط به گذشته دور است، و امروز روشنفکران بيشتر از روحانيت در بين مردم جاي دارند، آيا اين نظر صحيح است؟ و ديگر هم راجع به (مبسوط اليد بودن) حاکم اسلامي، توضيح دهيد.
اين دو مساله است، مساله دوّم چندان ربطي به بحث ما ندارد و بيشتر سياسي است اما مساله اول طبعاً دنباله بحث حکومت اسلامي است، حال من به هر دو پاسخ مي گويم: اگر واقعاً از ديدگاه شريعت اسلام به طور کلي، و به مصادر شيعه به خصوص نگاه کنيم سلسله علمانه، به عنوان (روحانيت) که اصطلاح جديدي است- بلکه به عنوان فقيه و فقها، و علماي اسلام نهايت اهميت و موضوعيت را دارند و در اين خصوص روايات بسيار در دست داريم که امام خميني رحمه الله عليه و ديگران در مساله (ولايت فقيه) به آنها تمسّک کرده اند، و از آن روايات در جامعه ما کاملاً مشهود است، از جمله پيروزي انقلاب اسلامي و تشکيل جمهوري اسلامي در ايران.
حال، هر کسي پاي بند به شريعت است، چه روشنفکر چه غيرروشنفکر، چه حزب الله و چه غير حزب الله بايد آن را بپذيرد. حقيقت ولايت فقيه همان طور که قبلاً گفتيم آن است که وقتي مردم با فقيه جامع الشرايط بيعت کردند، بايد از او اطاعت نمايند، و رأي او را بر رأي خود مقدم بدارند.
آراي خود را بگويند مانعي ندارد، بلکه لازم هم هست از باب نصيحت و خيرخواهي براي اسلام و وليّ امر، که قبلاً گفتيم اين امر از حقوق متقابل رهبر و مردم است، مردم راي خود را اظهار کننند و رهبر هم از باب اينکه وظيفه دارد با اهل نظر مشورت کند لازم است به سخنان آنان گوش بدهد، و اگر سخنان درست بود بپذيرد ولي لازم نيست به گفته اکثريت چنانکه در حکومتهاي ديگر مرسوم است تسيلم شود.
قرآن به پيغمبر مي گويد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ». (1)، در قرآن سوره اي به نام (شوري) هست، و آيه «وَ اَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ». (2) در آن آمده است.
بنابر آيه اول، رسول اکرم مامور بود با مردم در مسائل مهم مشورت کند، اما تصميم نهايي از آن اوست، نه اينکه او يک راي دارد، و هريک از مردم يک راي.
ما درباره ولي فقيه همين را مي گوييم، و عامه هم آن را پذيرفتند، اما عده اي از روشنفکران و نه همه آنها در حد مساله اخير بخصوص در دوران مشروطيت، و تاکنون، اين مطلب را نمي پذيرند.
روشنفکران چند دسته اند: يک دسته که اکثريت دارند، با عامه مردم هم عقيده اند، هم در دوران مشروطيت و هم در انقلاب اسلامي نظر علما را پذيرفتند، و لازم نيست که من نام آنها را ببرم. اين عده در ميان اساتيد دانشگاه و تحصيل کرده ها فراوانند. البته به نظر مي رسد همين افراد، حق بيشتري براي خود قايل هستند، و تنها با انحصارطلبي روحانيت مخالف اند و به هر حال با اين دسته مي توان کنار آمد، بايد آنان را شناخت و با گفتگو با ايشان به توافق رسيد.
دسته دوم، آن گروه اند که مسلمانند، و به اسلام معتقدند، و به احکام عبادي التزام دارند، اما سياست را از ديانت جدا مي دانند، آنان مي گويند: روحانيت نبايد حکومت را قبضه مي کرد، حالا هم که قبضه کرده بايد آن را رها کند، در حالي که آنان، در پيشرفت انقلاب، کمک کردند، اما به عنوان يک وسيله براي پايان دادن به حکومت استبدادي شاه، و به اين تصور که حکومت و سياست به دست آنان خواهد افتاد، شايد اکثريت افرادي که نام خود را «ملي - مذهبي» گذاشته اند، از اين دسته باشند، آنان تبليغ مي کنند که روحانيت، در سياست، ناکاراست، و بايد کنار برود، و ذهن جوانان و دانشجويان را از روحانيت منزجر مي کنند.
دسته سوم از روشنفکران، که بنام ملي گرايان شهرت دارند و در بينشان افراد با عقيده و ملتزم به احکام اسلام هم وجود دارد، از اول به دخالت روحانيت در سياست، عقيده نداشته اند، و از آغاز انقلاب، خود را کنار کشيدند، و هم اکنون هم کنار هستند و شايد هم فعاليت کمتري از دسته دوم عليه انقلاب دارند، اما در اجتماعشان، هر دو هم گون عمل مي کنند. از آغاز هم بخصوص در دوران دکتر مصدق، با هم در يک صف تلاش مي کردند.
حال، برخي خطاها يا تندرويهاي مسئولان امر، دست مايه تبليغات، براي اين دو گروه است، رسانه ها و تبليغات بيگانه هم از همين دو گروه حمايت مي کنند.
بخاطر دارم کساني از گروه دوم در اول انقلاب، علناً مي گفتند: حالا که حکومت را از دست شاه گرفتيد بدهيد به دست ما، يکي از همفکرانشان مي گفت: روحانيت برود سنگر مساجد را حفظ کند، يعني برود به کار عبادت بپردازد و سياست را به ما واگذارد، خود اين طرز تفکر يک نوع انحصارطلبي است که آن را به روحانيت نسبت مي دادند.
باري، مسئله روشنفکري در ايران، از روز نخست آسيب پذير بوده است، جريان مشروطيت، اين حقيقت را ثابت کرد که عده اي از روشنفکران، حتي شخصيت روحاني مانند (سيد عبداله بهبهاني) را که سالها با آنان در راه آزادي و مشروطيت، مبارزه کرده بود، سرانجام، او را کنار زدند و از بين بردند.
عين اين داستان در دوران مصدق هم تکرار گرديد، و حالا هم همان آش است و همان کاسه.
من بيش از اين در يان باره صحبت نمي کنم، مي پردازم به سؤال دوم شما که با مساله مورد بحث ما (حکومت اسلامي) ارتباط دارد و آن معني مبسوط اليد بودن حاکم است.
حاکم مبسوط اليد، يک اصطلاح فقهي است که در سابق رواج داشت، بالاخره فقها همواره در اسلام منطقه نفوذي داشتند، حالا غالباً منطقه نفوذ آنان، در امر قضاوت و اجراي حدود اسلامي خلاصه مي شد، نه در کل حکومت اسلامي که در اختيار خلفا و سلاطين و حکام بود، اگر حاکمان به فقيه امکان مي دادند که احکام اسلامي را اجرا کند آن فقيه مبسوط اليد بود، و اگر چنين اجازه اي به وي نمي دادند او مبسوط اليد نبود، گاهي حکام دست آنان را در پاره اي از امور به اصطلاح (حسبيّه) باز مي گذارند از قبيل: کفالت ايتام، ردّ مظالم و چيزهايي از اين قبيل، اما در اجراي حدود شرعي مانعشان مي شدند، در اين حالت آنان باز هم مبسوط اليد شمرده نمي شدند.
اين يک اصطلاح فقهي بود که الان مورد ندارد، زيرا در ايران، حکومت اسلامي زير نظر ولايت فقيه اداره مي شود و محاکم ما هم اسلامي است، و فقيه تمام قدرت و اختيار را در دست دارد.
امروزه در حکومت اسلامي يک اصطلاحي رايج شده به نام «مردم سالاري» ايا به نظر شما اين مردم سالاري همان شايسته سالاري است اگر پاسخ منفي است توضيح بفرمائيد، مردم سالاري ديني يعني چه؟
من اولاً با اصل اين تعبير موافق نيستم، زيرا وقتي عبارت مردم سالاري به ذهن مي آيد، يعني مردم بر حکومت و بر کليه کارها سيطره دارند، با اين تعبير شما داريد براي مردم، بيش از آنچه اختيار دارند حق قائل مي شويد، ما گفتيم در حکومت اسلامي، مردم حق راي، حق مشورت و صلاح انديشي، حق انتخاب رئيس جمهور و نماينده مجلس، و حتي حق انتخاب رهبر توسط اهل خبره يا اهل حلّ و عقد را دارند، اما پس از تعيين رهبر که فقيد جامع الشرايط است تنها حق اظهار نظر و مصلحت انديشي را دارند، نه حق تحميل عقيده بر رهبر، بلکه اگر رهبر، حکمي صادر کرد و در امور اداري کشور تصميم قطعي اتخاذ کرد اطاعت او بر همه مردم از عالم و عامي و مجتهد و بازاري لازم است، حال، اگر مردم سالاري، يعني اختيار مطلق، که ديگر با اطاعت رهبري فقيه نمي سازد و اگر به همان معني محدود است که ديگر سالاري معني ندارد، کما اينکه «فقيه سالاري» را هم صحيح نمي دانيم، زيرا او مامور به مشورت با صاحبنظران از مردم است و به علاوه او مامور به رعايت احکام الهي و سنتهاي اسلامي است، و با اين دو محدوديت «فقيه سالاري» بطور مطلق، وجود ندارد، والا همان استبداد است که به غلط مخالفان حکومت اسلامي، آن را به حاکم اسلامي نسبت مي دهند، و من قبلاً در اين باره بحث کردم.
بنابراين مردم، در مسائل مملکتي حق راي و نظر دارند در حدود که قانون اساسي که ناشي از اسلام است به آنها اجازه اظهار نظر مي دهد، از آن جمله حق انتخاب در همه زمينه ها است. اما نه ايستادن در برابر وليّ امر که داراي شرايط اسلامي است. من اين آيه شريفه را در همين زمينه يادداشت کرده ام:
«وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَهٍ اِذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُه اَمْرًا اَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَهُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبيناً». (3)
اين آيه در مورد احکام ولايتي است نه درباره احکام شرعي، اگر در مواردي مانند جنگ و صلح به طور موردي خدا و رسول حکمي صادر کردند ديگر مؤمنين از خود اختيار ندارند و بايد از آن حکم اطاعت کنند، و عصيان آن، ضلالت و گمراهي است. حال، حاکم مشروع اسلامي و ولي فقيه، در احکام خود چنين وضعيتي دارد، بلکه نه تنها ولي فقيه، که در حکومتهاي جهاني نيز رئيس جمهور در گستره احکام قانوني خود، اختيار دارد و کسي نمي تواند در مقابل او بايستد.
ما مي دانيم که در جمهوري اسلامي ايران، در حال حاضر مجمع تشخيص مصلحت که اهل حلّ و عقد شمرده مي شوند بازوي مشورتي رهبر است، و رهبر در مسائل مهم و حياتي با نظر آنان، اقدام به کار مي کند.
در آن مجلس رؤساي سه قوه که هر کدام به گونه اي به واسطه و بلاواسطه نماينده مردم هستند، بخصوص رياست جمهور و رياست مجلس شوراي اسلامي، وجود دارند، با اين وجود ديگر نسبت استبداد به رهبر بي معني است.
بنده سؤالي درباره روشنفکر ديني داشتم که شما با توضيحات کامل خود به آن پاسخ داديد، حال يک اشاره به واژه تقريب بفرمائيد، تقريب مذاهب بر همه عيان است، و حاجت به بيان نيست که خدمات جنابعالي در مورد تقريب مذاهب اسلامي زبانزد خاص و عام است، به واقع حضرتعالي را همه (پدر تقريب در ايران) مي دانند و در تجليل از خدمات والاي حضرتعالي کافيست اشاره به بيان ارزنده اي از مقام معظم رهبري که در تجليل از خدمات جنابعالي هم واژه (علّامه)، و هم واژه (فرزانه) را بکار بردند که بحق شايسته جنابعالي است. در اين زمينه تقريب مذاهب که الان هم جنابعالي عضويت (شوراي عالي) آن را داريد، اگر توصيه اي توضيحي در اين زمينه داريد بفرماييد تا از بيانات حضرتعالي استفاده کنيم، اين يک مورد، مورد ديگر بسيار ارزنده و بزرگ حضرتعالي براي دانشگاهيان، مجامع علمي، فرهنگي و حوزه هاي علميه، و آن (معجم فقه لغت قرآن کريم و سرّ بلاغت آن) است که الحمدلله پنج جلد از آن تا به حال، به زيور طبع درآمده، اميدواريم در اين زمينه و راجع به تعداد مجلدات آن که دوره آن چند جلد خواهد بود، توضيح بفرماييد با سپاس از حضرتعالي.
بلي در مورد تقريب، خوب، شما مقالات و مصاحبه هاي من را زياد ديده ايد، تعدادي از مصاحبه هاي من به زبان فارسي در کتاب «پيام وحدت» و سخنراني هايي در نماز جمعه تهران به نام «نداي وحدت» و مقالات عربي من در خصوص تقريب مذاهب، در کتاب «الوحده الاسلاميه» چاپ شده است، و تعداد بيشتري از مصاحبه ها و سخنراني هاي طولاني من هنوز به چاپ نرسيده است.
به طور کلي عقيده من در زمينه تقريب مذاهب اسلامي، آن است که اگر قرار باشد واقعاً تقريب بين مذاهب اسلامي واقع شود، تنها به لفظ و تعاريف مجلسي و سخنرانيهاي ظاهري اکتفا نشود، بايد مذاهب اسلامي معروف کنوني يعني مذاهب ربطه اهل سنت، و دو مذهب شيعه: اماميه و زيديه، به اضافه مذهب «اباضيه» که داراي فقه و تاريخ و يک حکومت مستقل در (عمان) هستند، اين مذاهب، همديگر را به عنوان مذاهب رسمي اسلامي بشناسند.
(بگذريم از مذاهب نادر و مشکوک که در گوشه و کنار جهان اسلام وجود دارند، و عقائد آنان پنهان مانده، از قبيل علويون ترکيه و برخي از فرق صوفيه، و روزهاي لبنان که فعلاً از محل بحث خارجند و بايد دقيقاً شناسايي شوند، تا معلوم شود تا چه حد اصول اسلام را قبول دارند). بايد اهل سنت قبول کنند که شيعه اثني عشري، و هم زيديه دو مذهب اسلامي هستند.
همچنين بالعکس، شيعيان مذاهب اهل سنت را به عنوان مذاهب اسلامي بپذيرند، اين همين کار با ارزشي است که مرحوم شيخ شلتوت، در زمان رياست خود در جامع ازهر، اعلان کرد.
عجيب است که علماي بزرگ ما در کتابهاي فقهي خود آراءِ فقها و ائمه اهل سنت را به عنوان آراءِ فقهي پذيرفته و آنها را نقل کرده و مورد مناقشه علمي قرار داده اند، همين کار را بايد اهل سنت، در سطح وسيع، و نه بطور محدود، انجام دهند.
در اين باب صحبت حق و باطل مذاهب نيست، بلکه اين يک حقيقت و امر واقع است ک مذاهبي وجود دارند بر اساس اجتهاد و استنباط از کتاب و سنت، و هر کدام داراي رهبر و امامي هستند. اين حقيقت را شيخ طوسي و ديگران پذيرفته بوند و آراي اهل سنت را در کتابهاي، «مسائل الخلاف» و کتابهاي علامه حلي مانند «تذکره الفقهاء» و ديگران در کتابهاي ديگر، آورده اند، ولي اهل سنت در قديم، به آراي شيعه اعتنا نمي کردند، اما در انتشارات عصر حاضر و کتابها «دائره المعارف فقهي» آنها را آورده اند و گاهي فتواي شيعه را به لحاظ استحکام دليل آنها، برگزيده اند، معلوم است اگر بحث استدلال و استنباط باشد، هر کدام راي ديگران را گاهي مي پذيرند و گاهي رد مي کنند، اشکالي ندارد، اين امر در بين فقهاي يک مذهب هم وجود دارد. ما بايد برگرديم به زمان شيخ طوسي و علّامه حلّي و ديگران، و با وسعت نظر به آراي ديگران به عنوان آراي فقهي توجه کنيم، بايد از تعصّب دست بردارند، و آراي ديگران را بدعت ندانند، حال اگر همه اين مذاهب، اين شيوه را برگزينند در ادعاي تقريب صادقند والا اگر مانند گذشته آنها را تحقير کنند در ادعاي تقريب صادق نيستند.
بايد در مسائل اخلاقي اين قدر حساسيت، از خود به خرج ندهند. اينک مي رويم سراغ روش بنيانگذار تقريب در ايران و در بين شيعه، استاد بزرگوار ما مرحوم آيت الله العظمي بروجردي رحمه الله عليه، ايشان مي فرمود ما با اهل سنت دو مساله داريم يکي مساله خلافت است و يکي مساله مرجعيت علمي ائمه اهل بيت (ع) در فقه و در ديگر مسائل اسلامي، حالا خلافتي در عالم اسلام وجود ندارد که ما بر سر آن دعوا کنيم، اين که مسلمانها تا اين حد در اين مساله بحث مي کنند و حساسيت نشان مي دهند مي خواهند چه بگويند، بلي در گذشته اين بحث بوده و خلافتي وجود داشته و حالا ديگر وجود ندارد.
ايشان مي گفتند: اين مساله الان مورد نياز مسلمين نيست، آنچه امروز مورد نياز مسلمين است، اين است که مسلمين، احکام و معارف اسلامي را بايد از کجا و از چه ماخذي بگيرند، پيغمبر اسلام، تکليف را روشن کرده است و در حديث معروف «ثقلين» مرجع علمي مسلمانان را در کنار قرآن که مورد قبول همه است، (عترت) قرار داده است، در گذشته هم صحبت حکومت اسلامي نبوده صحبت امام بوده است که روح آن، حجيّت راي امام و مرجعيت علمي او است. ايشان هميشه روي اين مساله تاکيد مي کرد، و نسبت به مساله خلافت سکوت مي کرد فرمودند انکار، ما در اين مدت چندين ساله شنيديم که از آن مسئله دم بزند.
بلکه مي فرمود: امروز مورد نياز نيست.
ببينيد: اين چه فکر حکيمانه اي است؟ مساله اي که دعوا بپا مي کند و نمي گذارد تقاربي بين فريقين پيدا شود، در حالي که مورد نياز و قابل عمل نيست، آن را مطرح نکنيم، و برويم سراغ مساله دوم که امروز هم مسلمانان به آن نياز دارند، بعضي نوشتند که من در مصاحبه خود با مجله هفت آسمان گفته ام: آيه الله بروجردي مساله خلافت ائمه را انکار کرده است- ابداً من چنين چيزي نگفته ام. آيه الله بروجردي روي مساله رهبري و امامت مسلمانان که از آن عترت است اصرار مي ورزيد و مي فرمود: اگر ما اين دو مساله را از هم جدا کنيم مي توانيم مساله دوم را بر اهل سنت به کرسي بنشانيم، مخصوصاً که حالا ديگر در عالم اسلام، خلافتي وجود ندارد، اگر خلافتي مانند گذشته وجود داشت اهل سنت به ما مي گفتند: شما چرا از خلافت، حمايت نمي کنيد، آنها حساسيت داشتند و اين مساله دوم را از ما نمي پذيرفتند، اما حالا آن حساسيت از بين رفته و ما مي توانيم با طرح اين مساله سکوت از مساله او، آنان را قانع کنيم.
اين روش حکيمانه آيه الله بروجردي در عصر او نتيجه داد، نتيجه اش همان فتواي معروف شيخ محمود شلتوت بود، شيخ شلتوت پس از اطلاع از سندهاي متعدد حديث «ثقلين» آن فتوا را صادر کرد، اين بود نظريه آيه الله بروجردي و آن هم نتيجه عملي آن، اين راهي است که اينک مجمع جهاني تقريب بر آن تاکيد دارد که مسلمانان بايد آن راه را بپيمايند.
من در کتاب «نداي وحدت» (4) نقاط افتراق و اختلاف مسلمين و راهها تقريب مذاهب را به تفصيل، و هم در يک مقاله زير عنوان «مباني تقريب» نوشته ام. و انتظار دارم خوانندگان اين مصاحبه به آنها مراجعه نمايند.
اين مجملي از مساله تقريب مذاهب بود، اما سؤال دوم شما، در مورد کتاب «المعجم في فقه لغه القرآن و سرّ بلاغته» که امسال از سوي وزارت ارشاد اسلامي، و هم جامعه مدرسين قم، کتاب سال شناخته شد به شرحي که در مقدمه آن کتاب نوشته ام، دانسته مي شود که اين کار از کجا شروع شده و چه هدفي را دنبال مي کند، و در تاريخ فعاليتهاي علمي درباره قرآن، اين کتاب، چه نقشي به عهده خواهد داشت.
اجمالاً در خلال کارهاي علمي «کنگره بين المللي هزار شيخ طوسي» که در دانشگاه مشهد در سي و دو سال پيش از اين يعني دقيقاً در سال 1350-1349 با کوشش و پيشنهاد اين جالب، به گونه شکوهمندي برگزار گرديد، آراي لغوي شيخ طوسي را در «تفسير تبيان» جمع آوري کردم، متوجه شدم. شيخ طوسي 460-385 در زمينه لغت صاحبنظر است و آراي او برازنده است، مانند آراي «راغب اصفهاني» در کتاب «مفردات» تا اينکه پس از انقلاب اسلامي «بنياد پژوهشهاي اسلامي»، از سوي آستان قدس رضوي تأسيس گرديد، با گروههاي علمي و فرهنگي گوناگون، که يکي از آن گروهها، گروه قرآن است زيرنظر من. ما آن طرح را دستمايه کار گروه قرآن قرار داديم، پس از مطالعات و تجديدنظرهاي مکرر قرار شد در اين طرح قرآن به آراي شيخ طوسي اکتفا نکنيم، بلکه کار را توسعه بدهيم، و کل آراء لغوي در تفاسير مختلف از صدر اسلام تا کنون، و هم نصوص لغوي در کتاب لغت درباره کلمات قرآن را جمع آوري و مورد تحقيق و بررسي قرار دهيم، که اين کار مهم با همراهي اعضاي محترم گروه قرآن که از طلاب حوزه، و فارغ التحصيلان دانشگاه تشکيل گرديده است، انجام مي گيرد، و تاکنون 5 جلد از آن چاپ شده است؛ حرف «الف و ب» تقريباً پايان يافته و حرف «ت» در دست آمادگي است، و در انتظار چاپ است، در اين معجم که آراي لغوي و بلاغي مفسران اسلام، به ترتيب زماني، در هر کلمه از کلمات قرآن، گرد آمده، آراي شيخ طوسي و شيخ طبرسي و نيز راغب اصفهاني، کاملاً مي درخشند، خداوند به اينجانب و گروه قرآن توفيق مي دهد که اين طرح را به پايان برساند.
تا چند جلد خواهد شد؟
نمي توان آن را پيش بيني کرد که چند جلد خواهد بود، همان طور که نويسندگان دائره المعارفها، نمي توانند تعداد مجلدات آنها را از اول تعيين کنند، من فکر مي کنم تعداد مجلدات اين کتاب تا نزديک به 30 جلد برسد.
البته يک جلد مدخل براي آن در نظر گرفته ايم، شامل موضوعات مهم قرآني که در مقدمه معجم فهرست آنها آمده است، تعدادي از کارهاي اين مدخل انجام گرفته و بقيه در دست تهيه است به اميد خداي متعال.

پي نوشت ها :
 

1- سوره آل عمران: 159.
2- سوره شوري: 38.
3- سوره احزاب: 36.
4- نداي وحدت، گفتار يازدهم، راههاي سياسي و علمي وحدت اسلامي و تقريب مذاهب، ص 291-251.
 

منبع: سالنماي النهج 1-5