کهن ترين عهد نامه مالک اشتر (1)


 

نويسنده: محمود عابدي




 
عهدنامه مالک اشتر نخعي، آن بزرگ ياور اميرمؤمنان (ع) هماره دستمايه سياست هاي حکومتي شيعيان و از جمله مواردي بوده که علما و آزاد انديشان اسلامي در جهت نشر و اشاعه آن در طبقه حاکم کوشيده اند و بدين ترتيب است که در طول تاريخ، شاهد ترجمه هاي بسيار چه به صورت منثور و چه منظومِ آن بوده ايم.
نسخه اي که پيش روي است بر حسب ظاهر کهن ترين ترجمه اي است از عهدنامل اشتر که توسط حسين آوري (زنده در نيمه اول قرن هشتم) صورت پذيرفته و به تصحيح، ويرايش و مقدمه جناب آقاي دکتر محمود عابدي آراسته شده است.

آوي و سبک سخن او
 

حسين بن محمد بن ابي الرضا علوي آوي همان کسي است که رساله محاسن اصفهان را ترجمه اي آزاد کرد و اشعاري نغز به فارسي و عربي و اطلاعاتي جامع از معلومات و مشهودات خود بر آن افزوده و بدين ترتيب درباب اوضاع تاريخي و جغرافيايي قرن هشتم اصفهان، منبعي ارجمند و در نوع خود بي نظير پديد آورد.
و در همين ايام [حدود 729] بود که عهدنامه اشتر را نيز ترجمه کرد و بحضور شرف الدين علي فامنيني- حاکم وقت اصفهان- تقديم نمود.
شيوه سخن آوي، در ترجمه آزاد عهدنامه نشان از توجه بي حدّ او به آثار مصنوع و متکلف و بخصوص ترجمه تاريخ يميني (1) دارد.
در مورد اين متن نکات زير در خور توجه است:
نخست اينکه گرايش به تصنع و آرايش سخن، خاصّه در ترجمه که وجهه همت بايد در درجه اول به نقل معني معطوف گردد، خود بخود مترجم را از تأمل کافي در معاني و رعايت جانب امانت باز داشته و در رسانائي معنا خلل ايجاد مي کند. همانگونه که در ترجمه آوي- که بحق از فاضلان عصر و از زمره بهترين پيروان يميني و جويني است- مشاهده مي گردد که گاهي از متن دور افتاده و احياناً کاستيهايي را در پي دارد.
نکته دوم اين است که- تا آنجا که مي دانيم- تنها يک نسخه از ترجمه مذکور موجود است و پيداست که منحصر بفرد بودن اين نسخه با خطاهايي که بطور طبيعي در هر دست نوشته اي راه مي يابد، تصحيح متن را دشوار و گاه ناممکن مي سازد و خواه ناخواه اشکالاتي را در متن بدنبال خواهد داشت.
و سوم اينکه در ترجمه آوي گاه شاهد بکارگيري لغات و ترکيبات نادر و قابل ملاحظه اي هستيم که برخي از اين واژه ها- عربي يا فارسي- منحصر به شخص مترجم است. و از آنجمله است عبارت تحاول بمعني رعايت کردن و نگاه داشتن، تروح و تنفح بمعني خوشي و راحتي، روان بمعني نثار و...

نشاني نسخه:
 

دستنوشته منحصر به فرد آوي از مجموعه اي است در کتابخانه چيستربيتي دوبلين، به خط نسخ ابوالمحاسن محمدبن سعد بن محمد نجواني، معروف به ابن الساوجي، با سال کتابت (729)، که هم اکنون عکس و فيلمي از آن به شماره هاي (7062 و 3432)در کتابخانه مرکزي موجود اس

مقدمه مترجم
 

«ذِکرُ القديمِ اَوْلي بِالتّقديمِ»
غرايب حمدي که زبان زمان، از مذاکره اسم جلال آن لال آيد و رَغايبِ مدحي که بينش آفرينش، از مطالعه وصف کمال آن کَلال يابد، سزاوار آفريدگاري - جَلَّ جلالُه- که
تضرّف در جلالش لب بدوزد
خرد گر دم زند حالي بسوزد
و پروردگاري (2) - عَمَّ نو اُله-
که کفر و اسلام در رهش پويان
«وحده لا شريک له» گويان پادشاهي- عزّ شانه- که اسرار ملک و ملکوت درنهاد بني آدم نهاد و از مراسم ارکام و تعظيم، و انعام و تکريم، به حکم محکم «و لقد کرّمنا». (70/ اسراء) داد ايشان بداد.
و صلاتِ صلواتي که اذيال کمال آن با دامن قيامت مشمَّر باشد، و تُحَفِ تحيّاتي که اَطناب آن به مسامير خُلود مُسمَّر بود، نثار روضه زاهره و تُربه طاهره افضل کاينات و اکمل موجودات، محمّد رسول الله- عليه و علي آله و اصحابِه اضعاف تلک الصّلواتِ و التّحيّات- که آفتاب جهانتابِ هدايت و ارشاد او، روي عالم را از غبار ظلمتِ و جهالت پاک گردانيد، و به دستِ مرحمتِ «انّا ارسلناکَ» - (8/ فتح) خلايق را از شَرَکِ شرک برهانيد.
و درود و ستايشي که صحايفِ لطايفِ آن به زينت صدق و صفا حالي باشد، و تحَايا و سلامي که اخايِر ذخاير آن از کدورت سُمعه و ريا خالي بود، [روانِ](3) روانِ عترت ابرار و اصحاب اخيار او، که بحقيقت گل بستان شريعت و بلبل گلستان طريقت اند، باد، «مادامتِ السَّموات» (هود/ 107 و 108).
امّا بعد، چنين گويد مُحرِّر اين کلمات و مُقرِّر اين مَلکات، اضعفِ عبادِ الله- تعالي- الحسين بن محمّد بن ابي الرضا الحسيني العلوي الاوي، [الاوي] الي کرم جدّه و ابيه «يَوْمَ يَفِرُّ المرءُ مِن اخيه». (34/ عبس-که:)
عقل دانا را که فرمانفرماي ممالک وجود انسان است، مقرر و محقّق بود که انتظام نظام عالم و اتّساق امور بني آدم، به راي جهان [آراي] (4) انبيا مصروف است، و حفظ قواعد دين و مَقاعِد ملک، و تاکيد اساسِ صدق و تشييد مبانيِ يقين، بر نصب ائمّه و اوليا موقوف، و بعد از انقراض زمان نبوّت، بر مقتضاي طُغرايِ معلّاي «اِنِّي تارکٌ فيکُم الثّقلين: کتابَ اللهِ و عتْرَتي»، جهت حلّ مشکلات و تحقيق (5) معضلات امور ديني و دنيوي، و شرح احوال معاش و معاد تثبيت اَقدامِ جايز الخطا از مَزَلّه اَخطار، بعد از اعتصام و استمساک به حبلِ متينِ کتابِ مبين، دستاويز، صوايب مقتضياتِ رزانتِ راي و نتايج مقدّمات متانت فکر عترت و اصحاب او تواند بود؛ خاصّه تتبّع طرايف نکاتِ حِکَم و احکام، و لطايف آداب و کلمات امام همام، المفترضُ الطّاعه عَلي کافّهِ الانام، اسدالله الغالب، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، عليه السلام و الرّضوان؛ چه حقيقت کلامِ او متضمّن عجايبِ بلاغت، و مشتمل بر غرايب فصاحت است. و چگونه و چرا چنين نبود، که بيخِ درختِ سخنانش از بحر علم الهي ترشح و زهاب (6)مي دهد و ميوه ترِ بيانش از بستان «عَلَّمَني رسولُ اللهِ الْفَ بابٍ» بوي تنّفح و تروّح مي دمد، سيّما عهدنامه که «به وقت فرستادن مالک اشتر نخعي به حدود مصر، جهت عمارت ولايت، و رعايت رعايا، و جِبايت خراج و ضبط ملک و تحصيل حقوق و اموال، و قلع متمرّدان و قمع متغلّبان و استيصال اعداي دين و دولت» (7) به لايق تر عبارات و رايق تر استعارات و فصيح ترين (8) تقرير در سلک تحرير انشا فرموده است؛ و به يقين مکنونات دفاينِ آن گنج، وحي فايق و حَيِّ ناطق است. والحق دستوري است ملوک و وزرا را و ارباب تدبير و اصحاب تقرير را، مستوعِبِ ساير رسوم و آداب، از تهذيب اخلاق و تدبير و منازل و سياست مدن؛ و قانوني منطبق بر نواميس الهي، مانند امور عبادات و احکام و کيفيت عقود و ايقاعات و اقامت حدود و سياسات بر مرتکبان جرايم و جنايات.
و چون سياقت آن درر و لَباقت آن غُرر، در قالب عبارت عربيّتي مفروغ بود که تشبيه آن به کلام بشر يا سخن افراد انسان، مفهوم و متصوّر نمي شد، احياناً هوسِ تند خاطرِ کند [را] بر جرات تبديل کسوت آن الفاظ، و نقل از عرب سوي عجم تحريض مي کرد.
چون اي بي مايه، سرمايه اين معاملت و متاع آن بازار، نداشت و ذمّت خود را متعهد ترجمه آن لطايف الفاظ و شرايف معاني، بل متقلّد شمّه اي از آن، نمي دانست؛ مدتي نواهض همّت به علاقه تعلّل و تأخير در مي آويخت و روزگار غدّار نثار دفع و تعويق، بر سر خوض و شروع در آن مي ريخت، و در مقام حيرت و ناکامي گامي مي نهاد و جاني مي داد. في الجمله فکرتِ عليل و بصيرتِ کليل، از سر نصيحت و حق ديد و شناخت، سنگ تجاوز از اين شيوه در ميان انداخت و بر آن قرار گرفت «کان ره نه به پاي چون مني يافته اند».
[اما] همچنان دغدغه و تردّد خاطر زحمت مي داد، [و] به استخارت و تفاّل، استجازت [و] تأمّل مي رفت و «الفالُ ماثورهُ من سيّد البَشَرِ». ناگاه از صفحه مصحف «مَن طَلَبَ وَجَدَ» اين برآمد که «اذا جَاءَ نصرُ اللهِ وَ الفتحُ-(1 / فتح)- هَيِّيء علي المرء ميسورٌ الامور و صعُبها».
چون آوازه اين فتوح در ميان روحانيان روح افتاد، و مشّاطه اقبال صورتِ حال را جلوه داد؛ بر مقتضاي
«ما يُفْتَحِ اللهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَهٍ فَلا مُمْسِکَ لها» (2/ فاطر).
اگر چه بر تعمّق در آن معاني شريف دستي نبود، فامّا همان زمان به تدبّر شروع (9) در ترجمه تحت اللفظي
کمري بر ميان جان بستم
جان کمروار بر ميان بستم
و صحايف بياض را به نقوش سواد بنگاشتم و به چربْ دستيِ مشّاطه طبع، دستِ قدرت در آرايش لعبتان شيرين شمايل برگشودم و از وراي حُجُب مباني الفاظ، چهره مخدّرات معاني بنمودم.
و چون در اين روزگار از فرموده اولوالامر، که بحقيقت حيد [ر] ثاني است، قايم مقام مالک اشتر در ملک عراق عجم، حاکم و شهريار، دستور اَعدلِ اعلم، صاحب افضل اعظم، مولي صواحِبِ العرب و العجم، وليّ الالطاف و النّعم، اختيارُ الوَري من الامم، افتخارُ الوزراء في العالم، الفائزُ بالقِدْحِ المُعلّي من الفضلِ و الکرم، مُدبّر امور جهان، نظام و صلاح ايران، منبع النَصِفَه و الاحسان، المؤيَّد بتأييد ربِّ العالمين و خلاصهُ ابناء الماء و الطّين، خواجه شرف الدّوله و الدّنيا و الدّين، تاجُ الاسلام و عضدُ المسلمين عليُ الفامنينيّ- لازال في دَرَجِ المعالي کلَّ يومٍ في صعودٍ و من الجلاله و النّباهه و السّعاده في مزيد- در دست جاه و مسند جلال، سرور و پايدار است. اين تحفه هديّه خزانه عاليه کتب (10) گردانيدم.
اميد و توقّع به کرم عميم و لطف جسيم مخاديم و حاضران مجلس اعلي آن که، بعد از اشفاق نمودن درباره اين کمينه و تربيت فرمودن، اين ترکيبِ شکسته بسته را به چشم رضا و اغضا ملاحظه فرمايند و به حکم
«اِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» 72/ فرقان- » ذيل عفو بر هَفو پوشند.
و صفت ذات مُعلّاي مخدومي که قانون مکارم و کلّي معالي است
ناطقه خوش سرا (11) عاجز تعداد شد
لاجرم آغاز کرد زمزمه اختصار
ايزد- تعالي- حوادث روزگار ستمکار و وقايع ادوارِ فلک ناهموار از [آن] ساحت با راحت دور دارد. بمحمّدٍ و ذَويه.