عمليات محرم به روايت فرماندهان
عملیات محرم، نام آشنایی است برای همه آنهایی که گاهی خاطرات دلتنگی شان را به یاد می آورند و در میان سنگهایی که نام یاران سفر کرده بر آنها نقش بسته قدم می زنند و به یاد آن روزها بغض می کنند و گاهی غزلی غریب را بر مزارشان می سرایند. محرم که می آید. آن همه خاطره و ایثار، شهادت و جان فشانی عبور و عشق، آسمان و باران همه در اذهان زنده می شود و بعضی هم از داغ دلتنگی آن روزها فغان می کنند و هنگام سخن پهنای صورتشان را اشک می گیرد.
وقتی به خیابان ها و کوچه ها گذری می کنی و نام شهید را که در تابلوی سر کوچه نقش بسته نظاره می کنی و وقتی حرف های مادر و پدر پیر و کمر خمیده شهید را می شنوی پرنده دلت اوج می گیرد می رود به کنار رودخانه دویرج، می رود روی خاک های به خون آغشته شرهانی، یا می نشیند بر سر ارتفاعات حمرین و 175، به کدام نقطه و سجاده این مناطق باید لحظه ای نشست تا آنچه اتفاق افتاد ببینید و بشنوید، کاظمی تلاش کرد ردانی در اوج معرفت، دل ها را شاد کرد، مرتضی راهکار داد، حاج حسین مسیرها را بررسی کرد و همه و همه با هم جمع شدند و عملیاتی رقم خورد و اهدافی بدست آمد و بچه هایی آسمانی شدند تا افتخارات این عملیات بین اوراق فراموش شده جنگ پنهان نماید.
یاد تمام حماسه آفرینان و شیر مردانی که با غرور و افتخار دل امام را شاد کردند گرامی باد.
حالا بعد از سال ها جمعی که دیروز حماسه آفریدند و دوشادوش فرزندان این سرزمین مسیرهای بهشتی را پیش می رفتند امروز برای گفتن گوشه ای آن حماسه ها مهمان نشریه «یارا» شده اند تا همه را در خواندن آن ایثارگری ها سهیم کنند.
سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا در دوران دفاع مقدس
با تعدادی از برداران از جمله حسین خرازی، مصطفی ردانی، احمد کاظمی، مهدی زین الدین، برادرمان قوچانی و... رفتیم منطقه عملیاتی که از بانه شروع شد تا ارتفاعات ملخ خور، منطقه پاوه، گیلان غرب، سومار تا دهلران همه جا را شناسایی کردیم تمام نقطه ها را بررسی کردیم با توجه به توانایی های خودمان و دشمن و عوارض منطقه و حتی بعضی مسیرها را شبانه می رفتیم برای شناسایی و درهمان منطقه نسبت به امور و اقدامات تصمیم گیری می شد. رسیدیم به دهلران، مهرماه بود و هوا هم تقریبا گرم. رفتیم سپاه دهلران که یک سری از نیروهای مردمی و یک سری از عشایر بودند که خیلی هم نجیب و اطلاعات خوبی داشتند. جلسه ای با آنها گذاشتیم، آن زمان سپاه دهلران مدرسه ای بود که ما هم در آن مدرسه یک پایگاه زدیم و مستقر شدیم و اولین جلسه را با همان تعدادی از برادران که به شناسایی رفته بودیم گذاشتیم.
یک روز دیگر ما به اتفاق چند تن از فرماندهان به شناسایی رفتیم که متأسفانه با مین برخورد کردیم و من و بچه ها مجروح شدیم من حدود هفده ترکش خورده بودم در دزفول به هوش آمدم اما به خاطر حساسیت عملیات از منطقه خارج نشدم. در اهواز تحت مداوا قرار گرفتم و همان جا چند روزی را با تمام فرماندهان هماهنگی لازم را انجام می دادم. 4 الی 5 روز مانده به عملیات محرم آمدم توی منطقه و شناسایی ها را دوباره بررسی کردم همه چیز خوب بود امکانات هم مستقر شده بود و اولین باری بود که به ما توپخانه داده بودند با اینکه ما خودمان توپخانه گرفته بودیم ولی آموزش دادن آن بر عهده برادر زهد گر که اولین مسئول توپخانه ما بود و سر لشکر حسن شفیعی به عنوان مسئول ستاد ما بود با حسن مقدمی که مسئول ادوات و توپخانه ما بودند به هر جهت همه چیز مهیا شد برای شب عملیات، حدود ساعت 08/ 22 دقیقه 9/ 8/ 61 که همه روز 10/ 8/ 61 را می گویند شروع عملیات، عملیات محرم با رمز مبارک «یا زینب» آغاز شد منتهی من روز قبل یعنی 8/ 8 / 61 نیروهایم را از توی رودخانه چیخواب که رودخانه وحشی هم بود به لطف خدا عبور دادم به آنها جیره جنگی دادم و پشت راهکارها استقرارشان دادم البته سرهنگ هژیری هم به همراه دو گروهان که فرمانده هنگ ژاندارمری خوزستان بود با نیروهایش تحت امر ما بود در این محور، ما با اعلام رمز عملیات سریع عمل کردیم و در اولین ساعت توانستیم خط را بشکنیم و با موفقیت به هدف خود برسیم. محور ما اولین محوری بود که توانست به مقصد خود برسد.
سردار سید احمد موسوی، مسئول اطلاعات عملیات لشکر 14 امام حسین (ع) در دوران دفاع مقدس
لشکر امام حسین (ع) در این عملیات سه محور داشت محور چم سری، ربوط و چم هندی. وقتی عملیات شد در محور چم سری سه گردان از خودمان و سه گردان از لشکر علی بن ابیطالب (ع) بردیم آن طرف آب و با توجه به پیش بینی که از قبل کرده بودیم معبر هم باز شد و عملیات با موفقیت انجام شد خط دشمن را شکستیم و به جاده ای که می رفت برای شرهانی رسیدم و در اولین جائی که می شد بمانیم یعنی تپه های ماهور بود چیزی در حد 3 الی 4 کیلومتر از خط رودخانه رد کرده بودیم و آنجا اولین جایی بود که نیروهای گردان ماندند و خط پدافندی تشکیل دادند.
در دو محور دیگر وقتی گردان های اولی از آب عبور کرده بودند گردان های بعدی که خواستند عبور کنند هم فشار آب زیاد شده بود و هم ارتفاع آب لذا به مشکلاتی برخوردند و به راحتی نتوانستند آن طرف آب بروند و با توجه به اینکه عملیات هم شروع شده بود و ما در محورهای دیگر جلو رفته بودیم.
این گردان ها قرار بود. از آب عبور کنند و تعدادی دچار فشار آب شدند و با چفیه به هم گره زده بودند دست هم را گرفته بودند تا در نهایت این دو محور یعنی ربوط و چم هندی این مشکل را پیدا کردند آن گردان هم که آن طرف رفته بود وقتی نتوانست در ادامه گردان دیگر و پشتیبانی برود آن طرف دستور عقب نشینی به آنها داده شد. تلفات دو چندان شد آنها که می خواستند برگردند با فشار آب روبرو شدند که هر چه به صبح می رسیدیم فشار و ارتفاع زیاد می شد وتعدادی بچه ها شهید شدند. بعد از این هم که ما در محور چم سری رفته بودیم جلو این دو محور هم عقب آمدند و همه از طرف چم سری ادامه عملیات دادند و طی چند مرحله عملیات به شرهانی و زیبدات رسیدم.
حاج مرتضی شریعتی فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) در دوران دفاع مقدس
ما اولین گردان بودیم که به کنار رودخانه رسیدیم و یک گروهان از تیپ 84 خرم آباد هم به ما مأمور بود. نیروهای 84 را در بین گروهان ها تقسیم کردم محور ما عبور از ربوط بود. مسیر کاملاً دشت بود یک شب قبل از عملیات با هماهنگی فرمانده لشکر آقای ابوشهاب حرکت کردیم و خود را به نزدیکترین محل رساندیم. گردان ما خط شکن بود. قبل از عملیات دو سه نفر را فرستادیم تا برای آخرین بار عمق آب را بسنجند تا زانوی آنها آب بود یکی از آنها که برگشت گفت آب بالا آمده و تا سینه ما آب است.
خودم با یکی، دو نفر کنار رودخانه رفتم. یکی از بچه های تخریب وارد آب بیشتر می شد و وحشتناک روی هم کله می زد. برگشتیم کنار گردان دستور حرکت آمد. با نیروها کنار آب آمدیم، به مسئول محور حسن آقایی تماس گرفتم و گفتم آب زیاد شده گفت نه اشتباه می کنید. گفت چاره ای نیست باید از رودخانه عبور کرد. تیپ ها و لشکرها همه حرکت کرده اند. گفتم عبور غیر ممکنه و پشت بی سیم بگو مگو می کردیم ابوشهاب آمد روی خطمان و گفت باید عبور کنید. گفتم امکان ندارد. حسین هم روی خطمان آمد و گفت مرتضی باید عبور کنید گفتم تکلیفه؟ گفت بله باید عبور کنید به نیروها گفتم آب زیاد شده دست هم را بگیرید و زنجیر وار عبور کنید همدیگر را رها نکنید و تا آنجا که می شود با قدرت عبور کنید.
عرض رودخانه محل عبور ما خیلی نبود شاید 8 متر بود ولی فشار آب خیلی بود. گروهان اول بدون تلفات عبور کرد. هر لحظه بر سرعت و طغیان آب افزوده می شد. گروهان دوم عده ای عبور کردند و عده ای درگیر آب شدند و وقتی روی آب می افتادند به هر دست آویزی که می رسیدند سعی می کردند خود را نجات دهند بچه های ارتش از تیپ 84 هم با این گروهان بودند.
پشت سر آنها خودم به آب زدم تا بچه ها را آن طرف کنترل کنم. وسط آب دیگر چیزی نفهمیدم بعد از چند دقیقه روی آب آمدم و نجات پیدا کردم فقط فریاد زدم وارد رودخانه نشوید آب سنگین است.
گردانهای دیگر پشت سرمان ایستاده بودند خودم را به آن سوی رودخانه رساندم. نیروها را سازماندهی کردم و آماده شکستن خط شدیم. بیش از یک سوم از بچه های گردان نتوانستند خود را به ما برسانند از کانال عبور کردیم موانع را پشت سر گذاشتیم به پل ربوط که رسیدیم منورها روشن شد. خط که شکسته شد بی سیم زده شد برگردید. چون همه نیروها آن سوی رودخانه مانده بودند عده ای هم که به آب زده بودند غرق شده بودند. تا آمدیم برگردیم چون عملیات شروع شده بود و تیر بارها و خمپاره های دشمن به کار افتاده بودند تعدادی از نیروهایم زخمی و شهید شده بودند با مشکلات زیاد و کم کردن راه و تاریکی شب دوباره برگشتیم کنار رودخانه.
چفیه ها را به هم بستیم و سعی کردیم خود را به این طرف برسانیم عده ای هم ماندند و گفتند ما همین جا سنگر می گیریم و می مانیم تا شهید شویم. خودم هم به این طرف آب آمدم. شب به آخر رسید هوا کم کم داشت روشن می شد.
آفتاب که زد ابوشهاب آمد سازمان گردان ما به هم ریخته بود. دوباره گردان را سازماندهی کردیم و برای مرحله دوم عملیات حاضر شدیم.
حاج محمد سلمانی جانشین گردان امام حسین (ع) در دوران دفاع مقدس
وقتی کنار رودخانه ایستادیم دیدم وضعیت خیلی ناجور است ولی باید از آب عبور می کردیم. از طرفی هم می دانستم وارد آب شویم نصف بچه ها را آب می برد. بالاخره زدیم به آب بچه ها بعضی توانستند خود را نجات بدهند خودم هم که یعنی شناگر بودم خیلی تلاش کردم تا نجات پیدا کردم. بچه ها شاخه درخت ها را می گرفتند یا هر چیز دیگر را شاید نجات پیدا کنند. به هر زحمتی بود شاید با نصف گردان رسیدیم آن طرف آب آن عده از بچه ها که بودند را جمع کردم و به طرف دشمن حرکت کردیم، قبل از ما خط را شکسته بودند تیر بارهای دشمن پشت سرهم کار می کرد تعدادی مجروح روی زمین افتاده بودند سیم خاردارها را چیدیم و رفتیم جلو که خود را در میدان مین دیدیم. قدمعلی عابدی و معاونم حسن نقی جلوی من را گرفتند که جلوتر نروم و ما را برگرداندند عقب و خودشان رفتند روی مین، مین منفجر شد و صدای تیربار عراقی ها در این معبر هم به راه افتاد.
هوا تاریک بود نفهمیدم تیر هم خوردند یا نه، مجبور شدم با نیروها برگردیم عقب. داخل کانال ماندم با خودم گفتم این دونفر هم شهید شدند اما بیسیم چی ام بچه زرنگی بود توانست خودش را نجات دهد.
آمدیم عقب حاج علی باقری را پیدا کردم و به طرف معبر قبلی حرکت کردیم چون معبر جدید باز نشد. دشمن همه جا را به رگبار بسته بود. همه جا زیر آتش بود. نتوانستیم عبور کنیم.
حاج علی با آرپی جی تیربارها را خاموش کرد ولی نتوانستیم نیروهایی که دنبال مان بودند را از معبر عبور دهیم و برسیم به محلی که باید پدافند می کردیم حدود 50، 60 نفر نیرو مانده بودند. مستقر که شدیم گفتم متوجه باشید عراقی ها داخل پستی بلندی منطقه مخفی شده اند یک وقت شما را پشت سر هدف قرار ندهند. از اتفاق یک عراقی افتاده بود به طرفش که شلیک کردیم بلند شد و فرار کرد. در حالت پدافندی بودیم حدود یکی، دو ساعت که گذشت خبر دادند با وضعیتی که در رودخانه بوجود آمده برگردید. حاج علی هم آنجا بود نیروها را جمع کردیم رودخانه را سخت پیدا کردیم چون هوا تاریک بود و منطقه مین گذاری و نمی دانستیم از چه راهی آمده ایم به هر زحمتی بود خود را به رودخانه رساندیم.
در بین راه محمود اکبری معاون گردان پایش به مین برخورد کرد و پایش قطع شد یکی از بچه ها فریاد می زد گفتم چه خبره؟ گفت: اکبری زخمی شده خودم را به او رساندم کمک کردیم او را هم آوردیم لب رودخانه. میدان مین سختی را پشت سرگذاشتیم.
هوا هم داشت روشن می شد. بچه ها لب رودخانه جمع بودند رودخانه هنوز روی هم غلت می خورد همه وحشت کرده بودند کسی جرأت عبور از رودخانه را نداشت. گفتم باید به آب بزنیم چون دشمن پشت سرمان است. و با کاتیوشا هم لب رودخانه را می زد. من اولین نفر بودم که پریدم داخل آب عرض رودخانه شاید 20 متر بود ولی شدت آب مرا 300 متر پایین تر برد اصلاً نمی شد شنا کرد بالاخره به آن طرف رودخانه رسیدم. بچه ها هنوز می ترسیدند. دوباره خودم را به آب انداختم آمدم این طرف فریاد بچه ها بلند شد که تو که رفتی چرا برگشتی؟ گفتم : می خواهم به شما بگویم که می شود از این آب عبور کرد بچه ها جرأت پیدا کردند و آمدند داخل آب و بالاخره همه را با زحمت آوردیم این طرف دوبرج. انگار دو برج آبش تشنه بچه ها بود دهان باز کرده بود و همه را می بلعید.
سردار کریم نصر فرمانده تیپ حضرت قمر بنی هاشم (ع) در دوران دفاع مقدس در دوران دفاع مقدس
حدود ساعت 5 /1 نیمه شب بود که توانستیم ارتفاعات 400 را بگیریم بعد از این نقطه به طرف پایین ارتفاعات که مقر دشمن بود سرازیر شدیم تعدادی اسیرگرفتیم تعدادی تانک منهدم کردیم، حسین همچنان با ما در ارتباط بود نزدیکی صبح بود که بچه ها نمازشان را خواندند و روی جاده شرهانی با بچه های لشکر 14 به هم رسیدیم یعنی دقیقاً ضلع شرقی عملیات که به مشکل برخورده بود. با تصرف ارتفاعات 400 توانستیم دشمن را از شمال به جنوب برانیم وحتی مسیر خودروی و نفربر آنها را هم بگیریم. همانطور که از ارتفاع پایین می آمدیم دشمن از روبرو با تانک بچه ها را هدف قرار می داد. پشت سرم را نگاه کردم دیدم بچه ها دارند مجروح و شهید می شوند.
حاج کریم نصر صحبت هایش را ادامه می دهد و از شهید مهدی نصر می گوید که چگونه تلاش می کرد و از چندین شب بود که خواب به چشم مهدی نیامده بود. پاکسازی می کردیم و جلو می رفتیم تا که ما رسیدیم به پاسگاه شرهانی و چاه های نفت، پاکسازی کردیم و رفتیم جلو در یکی از محورها مهدی نصر را دیدم که از شدت خستگی و ناراحتی شهادت بچه ها، حالتش برایم نگران کننده بود. بالاخره ما می بایست جلو می رفتیم و نیروها را مستقر می کردیم و در حالت پدافندی قرار می گرفتم. حدود 5 ساعت بعد از دیدار با مهدی شنیدم، که به شهادت رسیده است.نیروها پس از سه روز از عملیات ارتفاعات 175 را گرفتند شهر زبیدات هم توسط مرتضی گرفته شد، جاده آسفالته که مسیر رفت و آمد خودروها بود و عراق بر آن کاملاً دید داشت گرفته شد. به طور کلی به اهدافی که در این عملیات پیش بینی شده بود رسیدیم. عملیات موفقی بود هر چند تعدادی از بچه ها شهید شدند.
منبع: نشریه یاران، شماره 7.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}