نویسنده: الهام طاهری (*)
منبع : اختصاصی راسخون



 

این تحقیق اختصاص به موضوع «نقش امام موسی کاظم در گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی» دارد. سعی شده در این تحقیق از منابع اصلی؛ از جمله الارشاد شیخ مفید، مروج الذهب مسعودی، تاریخ یعقوبی ابن واضح، الکامل ابن اثیر، اعیان الشیعه و رجال کشی و... استفاده گردد.
در این تحقیق روی سه محور سخن گفته شده است؛ محور سیاسی امام که در این قسمت به بیان و بررسی اوضاع خلفای بنی عباس و موضعگیری امام نسبت به این خلفا و نحوه‌ی عملکرد آنان، و همچنین به علل احیا و سقوط تمدن‌ها در زمان آن حضرت و خلافت عباسیان اشاره شده است. محور بعدی تحقیق روی اوضاع فرهنگی و اجتماعی است که مسائلی پیرامون شرایط امام کاظم در آن دوران و اینکه چرا حضرت راه تقیه را پیش گرفتند و سیره معنوی امام و نقش خانواده در تربیت (با توجه به گزیده ای از معارف آن حضرت) و در جهت اعتلای فرهنگ اسلامی مطرح شده و در آخر مهم‌ترین شاگردان حضرت و نقش آن‌ها در گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی اشاره شده است.

مقدمه

نگاهی کوتاه به دوران امامت امام صادق (علیه السلام)
 

دوران امامت امام صادق (علیه السلام) از شرایط خاص و ویژه ای برخوردار بود و در واقع امامت او مقارن با اضمحلال بنی امیه و قدرت گیری بنی عباس بود و شرایطی در اثر انتقال این قدرت برای وی ایجاد گردید، بسیار حایز اهمیت بود.
از جهت دیگری وی طولانی‌ترین دوره‌ی امامت را در نسل امام حسین (ع) داشت لذا ازآنجایی که در این دوره بنی امیه گرفتار مشکلات سیاسی زیادی بودند و بنی عباس نیز سرگرم قدرت گیری بودند، توانست از شرایط و اوضاع به وجود آمده نهایت استفاده را ببرد.
اقداماتی که به وسیله‌ی او صورت گرفت نقش زیادی در بقای تشیع و ایجاد مرام و مسلکی خاص به نام فقه جعفری گردید، از طرف دیگر بنی عباس در این دوران با طحر شمار، اکثریت شیعیان و علویان را تحت لوای آن‌ها متحد می‌کرد و از این طریق فریب کارانه آرمانهای خود را به واقعیت نزدیک می‌سازد. البته امام صادق در این جریان بسیار با بصیرت و دانا عمل کردند به طوری که ابومسلم خلال وقتی پیشنهاد خلافت را به وی نمود او قاطعانه نامه ابومسلم را سوزاند. (2)
سفاح در سال 132 ه. ق با تکیه بر خلافت بر اریکه قدرت چنگ انداخته و خود را از اهل بیت نامید که از پلیدها پاک و منزه اند و خود به کشتار و تصفیه مخالفان خود از بنی امیه پرداخت.
البته وی در آغارکار نسبت به شیعیان برخورد جدی نداشت چرا که شاید اولاً علویان تا آن زمان کنار او بودند.
ثانیاً، ناشی از برخورد عالمانه و مصلحت طلبانه امام صادق (ع) درانجام تقیه بود، اما در مراحل بعدی آن‌ها شیعیان و اهل بیت را فروگذاشتند و به تقویت اهل سنت پرداختند و به مرور همین آزادی شیعیان نیز از بین رفت و دوباره شیعیان در شرایط سختی قرار گرفتند، به طوری که مردم بازگشت حکومت اموی را آزاد می‌کردند. در واقع امام صادق (ع) می‌دانستند که در برابر قدرت حاکم و اختناق آن روزگار وآن وضعیت هر اقدامی جز انقلاب فرهنگی به شکست خواهد انجامید؛ لذا نباید بدون انجام یک جریان منسجم شیعی دست به اقدامی شتاب زده و سطحی بزند. زیرا او شبیه این گونه حرکات تند و خشن را در حرکت‌هایی مثل حرکت امام حسین (ع) و زید دیده بود.
به هر حال باید چنین نتیجه گرفت که ایام امام صادق (ع) مصادف بود با اواخر دوران بنی امیه و اوایل دوران بنی عباس و او و شیعیان فرصت و شرایط مناسبی بدست آوردند و سعی نمودند عناصر اعتقادی شیعه را تعیین نمایند. زیرا دوگانگی میان فرزندان آل علی و آل عباس کمتر بود و مظلومیت آل پیامبر محوری برای اتحاد بود.
آن‌ها و شیعیان در این دوره از حالت تقیه خارج شدند و دانشمندان بزرگی در محضر این امام بزرگ تربیت شدند که مدینه را ملجأ و پناه خود قرار دادند. (3)
این دوره دارای ویژگی‌های خاص دیگری بود که برخلاف دوران بنی امیه مصلحت را در جهل و بی خبری مسلمانان می‌دیدند، عباسیان گام‌های بلندی در زمینه علم و حدیث برداشتند و این مسأله یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد از ممیزات این عصر می‌باشد. (4)
اما از جهتی دیگر و به طور کلی، عصر امام صادق (ع) را باید عصر شکوفایی دانش، فقه، کلام، مناظره، حدیث و روایت همراه با بدعت‌ها و گمراهی‌ها و پیدایش مذاهب مختلف بدانیم زیرا در اثر برخورد مسلمانان با این عقاید و مباحث جدید، یک سلسله حوادث اجتماعی و پیچیدگی‌ها و ابهامات فکری وارد بافت جامعه مسلمانان شد. (عقاید، ابهامات و افکاری که چیزی نبود جز ورود و افکار و اندیشه های فلسفی ملل سرزمین‌های مفتوحه که روزگاری خود جز ملل متمدن جهان بودند مثل ایران و روم)
این فرق و مذاهب گاه شبهات سنگینی را برای مسلمانان ایجاد کرده بودند به طوری که حتی میان دانشمندان اسلامی و مسلمانان درعلوم اسلامی نیز اختلاف نظر به وجود آمده بود؛ لذا در این زمان پاسداری از سنگر اعتقادی و اسلام و تشیع جز اصولی‌ترین امور به شمار می‌رفت. (5)
لذا دوران امام صادق (ع) را از آن جهت که هویت انقلاب فرهنگی بلند مرتبه آغاز کرده بود، را از ادوار دیگر تاریخ اسلام و تشیع مجزا می‌کند و نتایجی به بار می‌آورد که هنوز تحت عنوان فقه جعفری مشهود و محسوس است.
یکی از مواردی که در تمدن و فرهنگ اسلامی زمان امام صادق (ع) نقش داشت جریانهای منحرف آن زمان به نام غالیان است.
این گروه در آغاز به غلو درباره‌ی ائمه پراختند ولی از قرن دوم به بعد مطالب غلوآمیز را با سیاست آمیختند. این گروه در ایام امام صادق (ع) موجب آشفتگی درعقاید شیعه گردیده بودند که انزوای شیعه را به دنبال داشت، به گونه ای که شیعه را در نظر مکاتب و مذاهب دیگر بی قید و بند نسبت به فروع جلوه داده‌اند و نوعی بدبینی همگانی و تعمیم یافته ایجاد کرده بودند. (6)
این مورد را نیز می‌توان یکی از مواردی که در پس رفت تمدن و فرهنگ اسلامی نقش داشت بیان کرد. یکی دیگر از این موارد، مسائلی چون جعل حدیث، فتوای به رأی، پیدایش غلبه های فکری منحرف و مذاهب کلامی مثل مرجئه، معتزله و خوارج بلکه به سرعت درحال گسترش و رشد بودند.
از دیگر بحران‌های عقیدتی، پیدایش عقاید کلامی بود. اگرچه در باب پیدایش علم کلام در میان مسلمانان اختلاف نظر فراوانی وجود دارد و سابقه قدیمی‌تر برای آن بیان می‌کنند ولی در این دوره شدّت و حدّت بیشتری یافت. به عنوان مثال، از جمله گروههایی که امام با آن بحث و مناظرات زیادی داشت زنادقه بودند که شکل گیری آن‌ها ناشی از ترجمه آثار حکما و فیلسوفان و متکلمان یونانی بود.
دسته دیگر مرجئه بودند که جامعه اسلامی را دچار تشتت و دوگانگی کرده بودند. آن‌ها اقرار زبانی به ایمان را شرط اصلی ایمان می‌دانستند. وجود این تفکرات در این دوره خطرناک شده بود.
دسته دیگر معتزله، که در هیمن زمان گسترش زیادی داشت.
این مسائل امام صادق را برآن داشت که سودمندترین راه را که همان ایجاد انقلاب فرهنگی و علمی بود برگزینند. (7)
در نگاهی اجمالی و کوتاه و سطحی به این موارد، شاید این مورد را در ابتدا موجب عقب ماندگی تمدن بدانیم ولی در اصل این خود عاملی بزرگ برای پیشرفت فرهنگ و تمدن اسلامی شد. چرا که باعث تربیت هزاران شاگرد در مکتب امام صادق (ع) شد. به راستی که در میان هیچ کدام از ائمه در نقل علوم و معارف به اندازه امام صادق (ع) فرصتی در ارائه حدیث و علوم به وجود نیامده بود و چنین باید نتجه گرفت که :
عصر امام صادق (ع) و دوران قبل از ایشان (دوران امام باقر) ع شرایط منحصر به فردی هم از نظر اجتماعی و هم سیاسی و فرهنگی می‌باشد که دوران اصمخلال بنی امیه و قدرت گیری بنی عباس تحت لوای خون خواهی آل محمد بود و از آن جا که بنی امیه گرفتار مشکلات سیاسی فراوانی و عباسیان سرگرم تثبیت قدرت خود بودند دوران مناسبی برای فعالیت‌های علمی و فرهنگی امام بزرگوار به وجود آمد و از طرف دیگر شور و شوق زیادی برای کسب علوم مختلف از قرائت و حدیث و تفسیر گرفته تا علوم دیگر مثل طب، نجوم، ریاضیات فراهم شده و آن چه این فضا را مناسب‌تر می‌کرد از یک طرف آزادی عقیده و فکر در اسلام بود که البته عباسیان در توسعه آن نقش زیادی داشتند و از طرف دیگر ورود افکار و اقوام ملل دیگر مثل ایرانیان، مصریان، سوریان و در آخر هم تسامح با اهل کتاب.
پس به طور کلی و جمع بندی از مباحث دوران امام صادق می‌توان این دوره را با توجه به مسائل انحرافی و عقیدتی یک دوره ای که در پیشرفت فرهنگ اسلامی نقش به سزایی داشته است برشماریم.

الف) شخصیت امام کاظم (علیه السلام) (8)
 

پیشوای هفتم شیعه در خانواده مقدس و در هاله ای از قدس و تقوا به دنیا آمد. از پدر و مادری به وجود آمد که دارای ارحام مطّهر و اصلاب شامخه بوده‌اند. دوران حیات او مصادف است با آخرین نفسهائی که از دودمان اموی بیرون آمد در واقع بنی امیه در حال نزع روان بود.
طبیعی است که جامعه و عصر کودکی او، عصر بحران باشد زیرا از سک سو بنی امیه در حال جای خالی کردن است و از سوی دیگر بنی عباس درحال جان گرفتن و ریشه دار شدن؛ و در این کشمکش بود که بزرگ‌ترین واقعه تاریخ فقه اسلام جان گرفت و اتفاق افتاد.
شیخ مفید درباره‌ی آن حضرت می‌گوید : «کانَ ابُوالحسن مُوسی (ع) اَعبَدَ اَهلِ زَمانِهِ و اَفقَهَهُم و أسخاهُم کفّاً و اکرَمَهُم نفساً» (9)
ابوالحسن موسی (علیه السلام) پرستنده‌ترین و سخی‌ترین و با شخصیت‌ترین اهل زمان خود بود.
و همچنین یعقوبی، موّرخ شهید درباره‌ی وی می‌نویسد :(10)
«و کانَ موسی بن جعفر (ع)» مِن اَشَدِّ النّاسِ عبادَهً، «عابدترین مدرم زمان خود بوده است.»

ب) امام کاظم (علیه السلام) و سیاست و حاکمیت
 

امام کاظم (علیه السلام) دردوران امامت خود با چهارتن از زمامداران بنی عباس معاصر است که هرکدام بلای جان و آفت ایمان بودند و امام درباره هریک موضع ویژه ای داشت. آن چهار عبارت بودند از :
- پس از شهادت پدر، حدود 10 سال با منصور زندگی گذراند (حدود سال 158)
- مدت 10 سالی را هم با مهدی عباسی گذراند (حدود سال 169 هجری)
- حدود یکسال و 3 ماه را با هادی عباسی گذراند (حدود سال 170 هجری)
- حدود 15-14 سال را با هارون گذراند (حدود سالهای 185 هجری).(11)

امام کاظم (علیه السلام) ده سال از دوران امامت خود را در عصر او گذراند. سالهای اولی امامتش منصور هنوز در دغدغه‌ی شهادت امام صادق (علیه السلام) بود. آری او امام صادق (ع) را به شهادت رسانده و منتظر بازتاب آن بود.
بسیاری از مردم به او خوشبین بودند و باورشان نمی‌شد که منصور با آن همه ادعای حمایت از اهل بیت دستش به خون فرزند راستین اسلام و سمبل اهل بیت آغشته باشد. امام را شهید ولی از آینده امر خوف داشت. به همین دلیل درباری فرزندش امام کاظم (ع) راه مدارا و خاموشم اندن را در پیش گرفت و در سال‌ها اول امامت معترض او نشد و امام کاظم (علیه السلام) توانست حوزه درسی پدر را سروسامان دهد و شاگردان پراکندی او را از نو جمع کند و به درس و بحث بپردازد.
هر مقدار که از زمان شهادت امام صادق (ع) فاصله بیشتر می‌شد اعمال فشار او بر امام و بر علویان نیز بیشتر می‌گشت. در طراحی برای قتل امام کاظم (ع) بود که اجل مهلتش نداد پس از 10 سالی که از امامت امام می‌گذشت او از دنیا رفت و به ظامر امام کاظم (ع) از شر او و از مشکل آفرینی‌های او راحت و آسوده شد.

منصور برای نزدیک کردن امام به خود و استفاده از عنوان و موقعیت او، و برای اینکه خود را به مردم نشان داد که رابطه‌اش با اهل بیت خوب است، از او درخواستهایی به ظاهر احترام آمیز داشت.
مثلاً از او خواسته بود که در نوروز ایرانیان در جای او بر مسند او بنشیند و تحفه و هدایایی که از سوی ایرانیان برایش آورده می‌شود جمع آوری کرده و دریافت دارد.
امام که از نقشه فریب کارانه او آگاه بود در پاسخ به درخواست منصور فرمود من در اخبار جدم رسول خدا (ص) بررسی کردم و برای این عید خبری و اثری نیافتم. این رسم به عنوان سنتّی درنزد ایرانیان بود که اسلام برآن مهر محو و فنا زد. پناه بر خدا چیزی را که اسلام محو کرده من زنده سازم.
در عین حال منصور بر او فشار آورد و امام مجبور به جلوس در آن روز شد. هدیه های بسیاری آوردند و امام از منصور درباره مصرف آن کسب تکلیف کرد و منصور اجازه تصرف را به امام داد. در این حال فردی به حرفت امام کرد که هدیه ای نداشت که تقدیم محضر او کند و سه بیت شعر در مدیثه امام حسین (ع) سرود و آن را تقدیم کرد و امام هم هدیه را به عنوان سپاس تقدیم او کرد.
کار منصور در تمام مدت حکومتش زجردادن و آزار رساندن بود. دامن همت به کمر زد تا شمر صفت به قتل آل علی پردازد و در این راه صدمات بسیاری را وارد کرد. (12)
امام کاظم پس از دنات پدر، درس بیست سالگی با چنین زمامدار ستمگری روبرو گردید که حاکم بلامنازع قلمرو اسلامی به شمار می‌رفت. منصور وقتی که توسط «محمدبن سلمان» فرماندار مدینه از درگذشت امام صادق (ع) آگاه شد، طی نامه ای به وی نوشت :
«اگر جعفر بن محمد سقفی را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن» طولی نکشید که گزارش فرماندار مدینه به این مصمون به بغداد رسید :
جعفر بن محمد ضمن وصیتنامه رسمی خود، پنج نفر را به عنوان وصی خود برگزیده که عبارت است از :
1- خلیفه وقت، منصور دوانیقی
2- محمدبن سلیمان (فرماندار مدینه و خود گزارش دهنده)
3- عبدالله بن جعفر (برادر بزرگ امام کاظم)
4- موسی بن جعفر
5- حمیده (همسر آن حضرت)
فرماندار در ذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام را به قتل برسانم. منصور که هرگز تصور نمی‌کرد با چنین وضعی روبرو شود فوق العاده خشمگین گردید و فریاد زد : این‌ها را نمی‌شود کشت.
البته این وصیتنامه امام یک حرکت سیاسی بود، زیرا حضرت امام صادق (ع) قبلاً امام بعدی و جانشین واقعی خود یعنی حضرت امام کاظم را به شیعیان خاص و خاندان علوی معرفی کرده بود ولی از آن جا که از نقشه های شوم و خطرناک منصور آگاهی داشت برای حفظ جان پیشوای هفتم چنین وصیتی نموده است. (13)
فشار سیاسی عباسیان در دوره ای آغاز شده بود که بیش از آن امام باقر (ع) و امام صادق (ع) با تربیت شاگردان فراوان، بنیه‌ی علمی و حدیثی شیعه را تقویت کرده بودند و جنبشی عظیم درمیان شیعه پدید آورده بودند.
امام کاظم (ع) پس از این دوره در مرکز این فشارها قرارگرفت. در عین حال رسالت ایشان آن بود تا در این حرکت علمی، توازن و تعادل فکری را میان شیعیان برقرار کنند. طبعاً عباسیان نمی‌توانستند تشکلی به نام شیعه را با رهبری امام بپذیرند. این مهم‌ترین عاملی بود که آن‌ها را وادار کرد تا امام را تحت فشار بگذارند. (14)
البته این فشارها باعث شده بود که شاید امام نتوانند ارتباط روشن و واضحی با علویان و شیعیان برقرار کنند، و نمی‌خواستند تا بهانه ای به دست حاکمان بدهند تا موجب آزار و اذیت و فشار بر شیعیان گردد. به همین علت امام در این دوره نتوانستند آن طور که باید در روند تحول فرهنگ و تمدن اسلامی گامهای بزرگی بردارند.

به طور خلاصه باید گفت که او در آغاز کار فرمان عفو عمومی داد. زندانیان سیاسی را آزاد کرد، از قتل و کشتار مردم که در عصر منصور امری جاری و عمومی بود خودداری کرد اموال مصادره شده در زمان منصور را به صاحبشان برگرداند و بیت المال را بین مردم قسمت کرد... ولی غافل از اینکه این در آغاز کار است و شرارتهای او در پشت سر است. او در آغاز کار به دینداری تظاهر داشت و می‌کوشید خود را فردی پای بند به دین و مذهب نشان دهد. او سعی داشت نشان دهد که کارهایش در خط مذهب است و حتی دوست ندارد که مظالم مردم را برگردن داشته باشد. به همین ادعا بود که اموال مصادره شده امام صادق را توسط منصور بر فرزندش امام کاظم برگرداند. ولی دینداری او طولی نکشید و به عیش و اسراف و لهو و لعب مشغول شد. اموال پدر را به تدریج صرف مجلس شب نشینی و عیاشی نمود. که در این زمان ثروت باد آورده‌ی پدر زود فانی شد و مهدی عباسی برای جبران آن دست به ستم اقتصادی گشود و به حقوق مردم اجحاف کرد. از آنان مالیاتهای سنگین درخواست کرد که البته این اخذها و درآمدها صرف عیاشی‌ها و اسراف کاری‌های او شد.
سیاست او سیاست مردم فریب بود و البته از پدرش ملایم تربود ولی کینه علویان را در دل داشت. او کاملاً این مسأله را احساس می‌کرد که وجود و حیات علویان برای حکومت او خطرناک است. به همین دلیل آن‌ها را یا تسلیم خود می‌کرد یا در زندانهای تاریک سرکوب می‌کرد.
امام کاظم در عصر امامت با سه زمامدار عباسی سروکار داشت ولی هر سه آن‌ها بیم آن داشتند که مبادا حکومتشان توسط امام از بین برود. مهدی پس از استقرار حکومتش امام را به بغداد آورد و وارد زندانش کرد. (15) امام در دوران فراغ سرگرم درس و بحث و نقل حدیث بود. می‌کوشید تلاش و برنامه ریزی پدر را زنده بدارد و خط علمی پدر را تعقیب کند. چه بسیار مردم که از نقاط مختلف جهان به مدینه آمده و پنهانی از محضرش استفاده می‌کردند و عطش معنوی خود را فرومی نشاندند. وقتی خبر این مجالست‌ها به مهدی رسید بر میزان اضطرابش افزوده گشت در نتیجه به کنترل درس امام پرداخت و این امر همچنان ادامه داشت تا او نیز از دنیا رفت. (16)
به نظر می‌رسد که این دوره برای امام، فرصت بیشتری را فراهم کرده بود تا امام بتوانند در روند تحویل فرهنگ اقدام کنند.

در سال 169 هجری بعد از مرگ «مهدی عباسی» پسرش «هادی» که نو جوانی عیاش، مغرور و بی تجربه بود به مسند خلافت رسید و حاکمیت او باعث تلخی‌های شد که برای جامعه اسلامی بسیار سخت بود.
زمانی که هادی بر مسند خلافت نشست، هنوز 25 سال نداشت و از جهات اخلاقی به هیچ وجه شایستگی احراز مقام خطیر خلافت و زمامداری جامعه اسلامی را نداشت.
سخت گیری‌های هادی نسبت به فرزندان علی (ع) و بنی هاشم باعث شده نارضایتی مردم شد و خشم مردم را برانگیخت. او از اول زمان خلافت، سادات و بنی هاشم را زیر فشار گذاشت و حقوق آنه ارا از بیت المال مسلمین قطع کرد و رعب و وحشت شدیدی در دل آنان به وجود آورد و فرمان داد : آنان را در هر کجاوی که هستند بازداشت روانه‌ی بغداد کنند. (17)
عصر امام کاظم (ع) دوران سختی برای پیروان و شیعیان ایشان بود و هراز گاهی حرکتهای اعتراض آمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت که از مهم‌ترین آن‌ها قیام حسین بن علی، شهید فخّ -در زمان حکومت هادی عباسی- و نیز جنبش مسیحی را در بین فرزندان عبدالله بود که در زمان هارون رخ داد. در واقع مهم‌ترین رقبت عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود که حکومت آنن را سخت تحت نظارت آن‌ها بگیرد. (18)

ج) فاجعه خونین سرزمین فخ :
 

فشارهای عباسیان، بنی هاشم را به ستوه آورد و آن‌ها را به مقاومت در برابر آن‌ها واداشت. در اثر همین بیدادگری‌ها، کم کم نطفه‌ی یک نهضت مقاومت در برابر حکومت عباسی به رهبری یکی از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) به نام «حسین صاحب فخ» (19) مستقرگردید.
البته موعد این نهضت فصل و موسم حج بود که هنوز فرا نرسیده بود ولی سخت گیریهای طاقت فرسای فرماندار وقت مدینه باعث شد که آتش این نهضت زودتر شعله ور شود.
یکی دیگر از کارهای ناشایست این بود که در زمانی «حسین صاحب فخ» و «یحیی بن عبدالله» را به دلیل پشت سر حرف زدن (غیبت) یکی از رجال بنی هاشم به شدت مؤاخذه نمود همین امر مثل جرقه ای که به انبار باروتی برسد و باعث انفجار شدید شود، موجب انفجار خشم و انزجار شیعیان گردید و نهضت آن را به جلو و باعث آتش خشمی در مدینه شعله ور گردید.
در زمانی که حسین قیام کرد تعدادی از هاشمیان و برخی از مردم مدینه با او هم پیمان شدند و با مأمورین هادی به جنگ پر داخت و بعد از شکست و عقب رانی پیروان هادی به سوی مکه روان شدند تا مکه را به عنوان پایگاه خود قرار دهند. هادی لشگری را به سوی آنان فرستاد و دو گروه در سرزمینی به نام فخ به هم برخورد کردند و جنگ سختی میان آن دو درگرفت. (20)
عدم پیروزی نهضت فخ حادثه بسیار سختی بود که دل پیروان و شیعیان و خاندان عصمت و طهارت را به درد آورد این فاجعه به توری دلخراش بود که سال‌ها بعد امام جواد (ع) می‌فرمود : «پس از فاجعه کربلا هیچ فاجعه ای برای ما بزرگ‌تر از فاجعه فخ نبود.»(21)

تأثیر نهضت بر امام موسی کاظم (ع)
 

پس از شهادت حسین بن علی هنگامی که سر بریده‌ی او را به مدینه آوردند پیشوای هفتم از مشاهده‌ی آن سخت افسرده شد و با تأثر اندوه عمیق فرمودند : «به خدا سوگند اویک مسلمان نیکوکار بود. او بسیار روزه می‌گرفت، فراوان نماز می‌خواند، با فساد و آلودگی مبارزه می‌نمود، وظیفه امر به معروف و نهی از منکررا انجام می‌داد. او در میان خاندان خود بی نظیر بود.»(22)
ادامه دارد