شب هاي دراز و عمر کوتاه شوپن


 

نويسنده: سياوش رحماني




 
شوپن کسي بود که درد و رنج نيمه شب هايش را به نواهاي جاودانه اي از موسيقي تبديل کرد. شارل هشتم، پادشاه فرانسه از درد و رنج رو به خوشگذراني هايي آورد که عاقبت به شکلي باورنکردني موجب مرگش شد. کنفسيوس اما کار ديگري با درد و رنج هاي دوران کودکي اش کرد که مي خوانيد. به جز اينها يک سري روايت بخوانيد درباره داروهاي بيهوشي و اينکه چرا حلقه ازدواج را به انگشت چهارم دست چپ مي اندازند. چيزهاي ديگري هم هست...

تاريخ روم شرمسار نام اوست
 

رفتارهاي «والريوس ليسينيانوس ليسينيوس»فرمانرواي روم هم مانند نامش مسخره بود. صبح تا شبش به پرخوري مي گذشت. علاقه شديدش به گوشت باعث مي شد روزي چند کيلو کباب بخورد. دائما هم شوخي هاي لوس و بي مزه مي کرد. ولي خب کسي جرات نمي کرد نخندد. در سياست و فرمانروايي هم چنان آدم کودني بود که تاريخ رم به خاطر او شرمسار است. همه سال هاي فرمانروايي او به جنگ و خونريزي هاي بيهوده گذشت. از ابتداي پادشاهي اش هم درگير نبردهاي پراکنده اما پرشمار با مسيحيان شوروشي بود که نه مي توانست آنها را شکست دهد و نه حاضر بود با آنها به توافق برسد. کار احمقانه تري که انجام داد آن بود که درگير و دار اين جنگ هاي داخلي ناگهان به ايران لشکرکشي کرد. ما هم نمي دانيم مرضش چه بود!احتمالا يه چيزش مي شد! البته به سختي شکست خورد و مجبور شد عقب نشيني کند. ولي او دوست داشت بيشتر از اين خودش را ضايع کند و باز براي نبردي چند ساله به ايران بازگشت که اين بار هم تمام نيروهايش تار و مار شدند. او پس از شکست، در حالي به روم بازگشت که شورشيان داشتند حکومتش را به زير مي کشيدند. او هر کاري کرد نتوانست تختش را نگه دارد و سرانجام با خفت از قدرت کنار رفت و چون خيلي آدم ترسو و بي غيرتي بود، خودکشي کرد. البته به نظر ما اصلا کار اشتباهي نکرد که جهان را از وجودش نجات داد!

داستان رنج و موسيقي
 

شوپن يکي ديگر از آن کساني است که انصافا بايد براي او دل سوزاند. تمام قطعه هاي معرکه اي که او براي پيانو نوشت، بدون مزد ماندند و زندگي او را به تلخ ترين سرنوشت دچار کرد. ضعف جسمي هميشه او را آزار مي داد. بيماري ريوي اي که از کودکي با اين موسيقي دان لهستاني همراه بود، اجازه نمي داد او يک نفس راحت بکشد. اما مشکلات فردريش شوپن فقط جسمي نبود؛ تشويش و اختلالات روحي و رواني از همه چيز بدتر بود. افسردگي، سردرگمي و آشفتگي هايي که گاهي او را به جنون مي کشيد تمام عمر وي را تلخ کرد. رابطه عاشقانه اي که مي توانست کمي او را تسکين دهد هم دوام چنداني نياورد و پس از مدت کوتاهي به شکست انجاميد. ميان آثار شوپن که قريب به اتفاقشان براي پيانوي تنها نوشته شده اند، دسته اي از قطعات «ناکترن» (به معني نيايش شبانه) نام دارند. جالب آنکه اين قطعات زيبا واقعا حاصل بيداري کشيدن نيمه شب هاي شوپن هستند و شوپن آنها را در اوقاتي مي نوشت که از درد جسمي يا رواني نمي توانست بخوابد. عاقبت اين دردها هم به بيماري سل ريوي انجاميد که در 39سالگي او را از پا در آورد. تقريبا اکثر مطالب بخش عجيب ولي واقعي به شخصيت هايي اختصاص مي يابد که در سنين جواني از دنيا رفته اند. اگر دوستان موافقت کنند احتمالا در آينده نزديک نام اين بخش را عوض مي کنيم و مي گذاريم عمر کوتاه است يا مثلا جوانمرگ ها!

فقيري که خصلت نيک داشت
 

کنفسيوس يکي از تاثيرگذارترين چهره هاي تمام طول تاريخ است. اين مرد که پنج قرن پيش از ميلاد مسيح مي زيست در يکي از مشهورترين سخنانش مي گويد: «مردي که خصلت نيک دارد، هرگز تنها نمي ماند؛ زيرا هميشه دوستاني براي خود پيدا مي کند.» اين متفکر بزرگ چيني که امروز هم طرفداران پرشماري در سراسر دنيا دارد، در زمان خودش هم بسيار محبوب بود. او72حواري داشت که شبانه روز در کنار او بودند و از تعاليم او بهره مند مي شدند. حدود3هزار نفر از هواداران سرسختش هم که فدايي ناميده مي شدند، حاضر بودند تا آخرين نفس براي او بجنگند. نکته جالب آن است که کنفسيوس دربدبختي و تنگدستي بزرگ شد و در کودکي هيچ پشتوانه اي نداشت. فقط سه سال داشت که پدرش را از دست داد. او از همان ابتدا علاقه زيادي به مطالعه و مصاحبت با انديشمندان بزرگ نشان مي داد. مادر کم سن و سالش که از طرف خانواده شوهر طرد شده بود، مجبور بود براي بزرگ کردن پسرش کارهاي سخت و طاقت فرسا انجام دهد. همين فشارها باعث شد کنفسيوس در 13سالگي مادرش را هم از دست بدهد. از اين پس او مجبور بود کار کند ولي هيچ کدام از اين موانع نتوانستند جلوي او را بگيرند و او به زودي به رهبر يک آيين زندگي تبديل شد.

داروي بيهوشي را که کشف کرد؟
 

علم و داروهاي بيهوشي تاريخي طولاني دارند و حتي شواهدي وجود دارد که نشان مي دهد در دنياي باستان هم چنين علمي وجود داشته است. عده اي فکر مي کنند و يليام مورتون، پزشک آمريکايي کاشف داروهاي بيهوشي است. اگر چه او در دهه1860با چاپ چند مقاله و کتاب روش هايي را براي استفاده از داروي بيهوشي به جراحان توصيه کرد و به تفصيل اين موضوع را توضيح داد ولي خودش از داروهايي که ديگران کشف کرده بودند استفاده مي کرد. مورتون مهارت خاصي در استفاده از داروهاي مختلف داشت. او اين تجارب را با آزمايش داروهاي مختلف به دست آورده بود. البته طي اين آزمايش ها ده ها نفر را لت و پار کرده و چندتايشان را هم به دنياي ديگر فرستاده بود!پيش از آن همفري ديوي گاز خنده(اکسيد ازت) را کشف کرده بود. البته نکته جالب آن بود که اول گاز خنده را کشف کرد و بعد تاثيرات آن را فهميد!کلروفرم هم که در سال1831کشف شده بود، 16سال بعد در سال1847براي اولين بار توسط ژان پي ير فلورنس -فيزيولوژيست فرانسوي -در عمل جراحي اي به کار رفت و اگر چه بيمار بيچاره را کشت ولي استفاده از آن در عمل هاي جراحي متداول شد. کرافورد پزشک آمريکايي ديگري بود که در سال1842طي عملي براي برداشتن تومور گردن يک بيمار براي اولين بار با اتر يک بيمار را بيهوش کرد.

آدم اين جوري نمي ره
 

هيچ کس دوست ندارد بميرد خب ! اين درست. ولي اگر هم قرار است آدم از دنيا برود حداقل آبرومندانه بميرد؛ مثلا در راه يک آرماني کشته شود يا مرگش شکلي حماسي داشته باشد. مطمئنا روح شارل هشتم هم با ما موافق است. شارل هشتم از آن پادشاه هاي مزخرف خوبي(!)بود که زورشان به کسي نمي رسد و ديگران هم زياد آنها را جدي نمي گيرند. اين بيچاره در زندگي اش بدشانسي زيادي آورد. بزرگ ترين رنجش مرگ فرزندانش بود که بيمار مي شدند و مي مردند. او از همسرش سه فرزند داشت که تنها يکي از آنها بيشتر از يک ماه زنده ماند. آن يکي هم در سه سالگي سرخک گرفت و از دنيا رفت. شارل هشتم در اندوهي عميق فرو رفت و تا آخر عمرش غمگين بود. آخي! او سعي کرد با خوشگذراني از کند رنجي که مي کشيد رها شود ولي اين خوشگذراني ها آخر کارش را ساخت. هيچ کس فکر نمي کرد حادثه اي چنان کودکانه به کار پادشاه فرانسه پايان دهد. مگر شارل هشتم آن قدر ضايع بود که تا سال ها در کتاب هاي تاريخ آن را به شکلي ديگر نقل مي کردند. البته تعداد روايت ها و تناقض بين آنها خيلي زياد شد و همين باعث شد داستان هاي ساختگي هيچ وقت جا نيفتد. در سال1498ميلادي در حالي که فرمانرواي28ساله براي تماشاي نوعي مسابقه (که شبيه به تنيس بود) از قلعه آمبواز محل زندگي اش خارج مي شد سرش به بالاي چهارچوب يکي از درها خورد و تمام! طفلک حيف شد! خدا هيچ وقت چنين مرگ مسخره اي را نصيب کسي نکند.

سوال هاي بي جواب درباره حلقه ازدواج
 

تا حالا هيچ فکر کرده ايد که چرا حلقه ازدواج را در انگشت چهارم دست چپ مي کنند؟! البته ما هم خودمان خيلي فکر کرديم ولي به نتيجه دقيقي نرسيديم. در اين باره ماجراهاي مختلفي وجود دارد. عده اي مي گويند انداختن حلقه به انگشت دست چپ ابتدا در اروپا رواج يافته است. کساني که اين قضيه را باور دارند مي گويند اين کار اروپاييان پيشين ريشه در باورهاي پزشکان روم و يونان باستان دارد. هزاران سال قبل در روم و يونان، طبيبان معتقد بودند در انگشت حلقه رگي وجود دارد که مستقيما به قلب وصل مي شود و به همين دليل احتمالا اروپاييان فکر کردند اين محل بهترين جا براي نشان دادن همبستگي بينزوجين است. البته هيچ کس نبود از اين دوستان بپرسد: خب اين درست. ولي چرا دست چپ؟ چرا انگشت حلقه دست راست نه؟! چيني ها هم از سوي ديگر قصد دارند اين موضوع را به خودشان برگردانند. آنها مي گويند انداختن حلقه ازدواج ابتدا در چين باب شد. و اين کار به باور قديمي چيني ها برمي گردد. آنها مثل معروفي داشتند که مي گفت اگر انگشتان دو دست را در روبه روي همديگر قرار داده و انگشتان سوم را به صورت خميده در روبه روي همديگر قرار دهيم، خواهيم ديدکه تمامي انگشتان ، به جز انگشت چهارم(انگشت حلقه)از هم جدا مي شوند که اين انگشتان جدا شده از هم نماد خانواده، دوستان و آشنايان هستند ولي دو انگشتي که از هم جدا نمي شوند نماد زن و شوهر هستند که پيوندي ابدي ميان آنها به وجود مي آيد. البته باز هم کسي نبود که از آنها بپرسد چرا انگشت حلقه دست راست نه؟ هان؟
منبع: دانستنيها شماره 30