مقدمه اي برمصادر نهج البلاغه
مقدمه اي برمصادر نهج البلاغه
فيض خداوند مجال غور و بررسي در کلامي را فراهم آورد که خود به سخن در آمده و گويد:«ما امير سخنيم و ريشه هاي سخن در ما ريشه دوانيده و شاخسارانشان برما فروهشته اند»،و به تحقيق اين کلام مرواريدهاي گرانبهايي را که در خود ذخيره داشته، با به رشته کشيدن پنج جلد کتاب منظم به نام«تکملة منهاج البراعة في شرح نهج البلاغه»به منصه ظهور رسانيده است که بيش از چند بار به چاپ رسيده است.
آنچه از اين شرح براي ما داراي اهميت است، به دست آوردن سنديت مطالب «نهج البلاغه» است و ذکر منابع و مآخذ آن که شامل جوامع روايي و مجموعه هايي است که قبل از گردآورنده «نهج البلاغه»-شريف رضي الله عليه -جمع آوري و تدوين شده است . اين کتاب ها از اين قرارند:
ـ«الجامع الکافي»،نوشته ثقة الاسلام کليني، متوفّي به سال (328)ه بنا برقول شيخ الطايفه طوسي -قدس سره-يا به سال (329)ه براساس گفته نجاشي -رحمة الله عليه-
ـ«البيان و التبيين»،نوشته عثمان عمروبن بحرجاحظ، متوفي به سال (255)ه
ـ«الکامل»،نوشته ابوالعباس محمد بن يزيد، معروف به مبرد، متوفي به سال (285)ه
ـ کتاب معروف به «تاريخ يعقوبي»از احمد بن ابي يعقوب کاتب، که برطبق آنچه محدث قمي در کتاب «الکني و الألقاب»آورده، در سال(246)ه. وفات يافته، يا براساس قول ديگري در حدود سال (292)ه چشم از جهان فروبسته است.
ـ«تاريخ الأمم و الملوک»معروف به «تاريخ طبري»از ابوجعفر بن محمد بن جرير طبري آملي، متوفي به سال (310)ه
ـ کتاب «صفين»از شيخ أقدم ابوالفضل نصر بن مزاحم منقري تميمي کوفي که از جمله راويان متقدم حتي تا درجه تابعين بوده است، وي از همعصران امام محمد بن علي بن حسين -باقر العلوم عليهما السلام -بوده و گويا از اصحاب ايشان به شمار مي آمده و برطبق مطلبي که در «الخرائج»راوندي رحمهم الله آمده، امام علي بن موسي الرضا عليهما السلام-را نيز درک کرده و در سال (212)ه وفات يافته است.
ـ کتاب ها و تأليفات شيخ بزرگوار، مفيد رضي الله عنه متوفي در سال(413)ه به خصوص مطالبي که در کتاب خود به استناد از تاريخ نگار مشهور، محمد بن عمروبن واقد واقدي مدني، متوفي به سال (207)ه نقل کرده است.
ـ کتاب «الامامة و السياسة»،معروف به «تاريخ الخلفاء»،از تأليفات عبدالهل بن مسلم ابن قتيبه دينوري که در سال (276)ه وفات يافته است.
ـ«مروج الذهب و معادن الجوهر في التاريخ»نوشته ابوالحسين علي بن حسين بن علي مسعودي، متوفي به سال (346)ه
ـ کتاب ها و تأليفات ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي، مشهور به شيخ صدوق، رضوان الله تعالي عليه-متوفي به سال (381)ه
ـ کتاب «الغارات»از ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن سعيد ثقفي کوفي اصفهاني، متوفي به سال(283)ه و ديگر کتاب هاي اصيل و مرجعي که علماي پيش از سيد رضي-گردآورنده نهج البلاغه-از سال ها قبل تا بيش از صد سال پيش از او، به رشته تحرير در آورده بودند و سيد رضي درگردآوري«نهج البلاغه»به آنها تکيه کرده و استناد جسته است. سيد رضي رضي الله عنه در سال (406)هجري يافته است. اين منابع، تنها نمونه هايي از کتب بسياري بود که امکان درج آنها وجود داشت.
آنچه ما را به اين کار فراخوانده است، طعنه برخي دشمنان پيشين و پسين بلکه معاصرين، برکتاب «نهج البلاغه»است که گويند اين کتاب، کلام اميرالمؤمنين عليه السلام نبوده، بلکه مطالبي است که سيد رضي و برادرش سيد مرتضي ساخته و به ايشان نسبت داده اند!
قاضي نورالله شهيد رحمهم الله در «مجالس المؤمنين»ضمن نوشته زندگينامه سيد مرتضي علم الهدي برادر سيد رضي، گردآورنده «نهج البلاغه»به نقل از «تاريخ يافعي»،چنين مي نويسد:«مردمان در مورد کتاب «نهج البلاغه»که مجموعه اي از کلام علي بن ابي طالب عليه اسلام است ، اختلاف نظر دارند که آيا او[مرتضي]اين کتاب را جمع آوري کرده يا برادرش رضي؟و نيز گفته شده است که اين کتاب، کلام علي بن ابي طالب نبوده و يکي از اين دو برادر آن را نوشته وبه ايشان نسبت داده است».
بنده معتقدم که : به نظر مي رسد يافعي اين طعنه و تهمت را از قاضي ابن خلکان در «وفيات الاعيان»برگرفته و با همان الفاظ در تاريخ خود نقل کرده است و گوينده يکي است. قاضي ابن خلکان به هنگام نوشتن زندگينامه علم الهدي آن را نقل کرده است؛ يافعي در سال(768)ه و ابن خلکان در سال (681)ه وفات يافته است. تنها تفاوتي که در کلام اين دو ديده مي شود، آن است که ابن خلکان پس از ذکر اين که مردم در اين اختلاف نظر دارند که اين کلام، کلام اميرالمرمنين عليه السلام نيست، مي نويسد:و به درستي کسي که آن را جمع کرده و به ايشان نسبت داده، خود، نويسنده و گوينده اين سخنان است، و بنده مي گويم که :تفاوت ميان اين دو کلام آن است که در عبارت نقل شده از يافعي، آن کس که اين سخنان را ساخته، سيد مرتضي علم الاهدي يا برادرش سيد رضي است، اما برطبق آنچه در «وفيات»آمده، احتمال اين که صاحب اين سخنان فرد ديگري غير از اين دو برادر باشد نيز وجود دارد.
ديگر اين که : اين شبهه بي اساس، آنچنان که يافعي گويد که :«مردم اختلاف نظر دارند»نيست، بلکه عنادورزي هتّاک که جوامع روايي و نوشته هاي قديمي را به دقت جست و جو نکرده و به طرايف و روش هاي سخنوري آشنا نبوده است و ...، زبان به اين کلام گشوده است؛ و گر نه عالمي آگاه و پيگير که در فنون و زيبايي هاي کلام پژوهش کرده است، چگونه به خود جرأت مي دهد که کلامي را که در درجه پايين تري از کلام خالق و در مقام بالاتري از کلام مخلوق است، به کسي نسبت دهد که نوشته ها و اشعار و ديگر سخنان وي در مقايسه با فيوضات اميرالمرمنين علي عليه السلام همچون ستاره اي ناپيدا و کم نور در مقابل آفتاب درخشان است؟
زبان از آوردن خطبه اي از خطبه هاي «نهج البالغه»-چه از جنبه لفظي و چه از جنبه معنوي-قاصر است. سخنوران انگشت نما، معروف و مشهور همه، جيره خوار امام عليه السلام و بهره مند از کلام اويند.
عقل ها در برابر نوشته ها، نامه ها، خطبه ها و حکمت هاي ايشان متحير و انديشه نوابغ در مقابل ايشان فروتن و خاضع است؛ چرا که کلام ايشان دربردارنده تازه هاي حکمت، حقايق عقلي و مسائل الهي در توحيد خداوندي است که بر بلنداي معرفتش جز سخن وصي، توان رسيدن ندارد که :
«سبحان اله عما يصفون الا عباد الله المخلصين».(1)
ابن خلکان در «وفيات الاعيان»عبدالحميد را چنين معرفي مي کند:ابوغالب، عبدالحميد بن يحيي بن سعيد، نويسنده و سخنور مشهور، کاتب مروان بن حکم اموي، آخرين خليفه بني اميه، بوده است و در بلاغت به او مثل زنند؛ تا آنجا که گفته اند:
«باب نامه نگاري با عبدالحميد گشوده شد و به همو ختم گرديد. وي در نويسندگي و تمامي فنون علم و ادب، پيشتاز و پيشوا بود و نامه نگاران و نويسندگان او را سرمشق قرار داده و روش وي را به کار گرفته و دنباله رو سبک او در آثارش بودند. اوست که راه بلاغت را در زمينه نامه نگاري، هموار ساخت و مجموعه نامه هاي وي حدود هزار ورق است. او اولين کسي است که رسايل و نامه هاي طولاني نگاشت، و حمد نامه ها را در فصول کتاب، به کار گرفت و مردمان پس از او، چنين کردند.
او گفته است:«هفتاد خطبه از خطبه هاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام را حفظ کردم و بلاغت و سخنوري من از حد فزون گشت.»
ابن نباته از سخنوران مشهور عرب است که ابن خلکان او را نيز در «وفيات»چنين معرفي مي کند:
«ابويحيي، عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل بن نباته-صاحب خطبه هاي مشهور-در علوم ادبي پيشوا بود و اين سعادت نصيب او شده است که همگان متفق القول شدند که کسي چنين خطبه هايي را نساخته و نپرداخته است. در اين خطبه ها، نشانه هايي از علم فراوان و استعداد شکوفاي وي وجود دارد.
...گنجينه اي از خطبه ها را حفظ نمودم که اتفاق آن چيزي جز فراواني و کثرت نمي افزايد.
من صد فصل از موعظه هاي علي بن ابي طالب را حفظ کرده ام.»
ابن نباته در سال(394)ه وفات يافت، وي از استادان شريف رضي بوده است.
اما ابوعثمان، عمروبن بحربن محبوب کناني ليثي بصري، معروف به جاحظ، عالم مشهوري که تأليفات بسيار در زمينه هاي مختلف به جاي گذاشته است و ابن خلکان نام او را نيز در «وفيات»ذکر کرده و پيش از اين ذکر او گذشت؛ از جمله تأليفات وي کتاب«البيان و التبيين»است. اين کتاب، يکي از چهارمنبع و مرجع کتب ادبي است. سه کتاب ديگر عبارتند :«الامالي»نوشته قالي،«ادب الکاتب»نوشته ابن قتيبه دنيوري، و«الکامل»از مبرّد.
از جمله سخنان جاحظ در «البيان و التبيين»اين کلام اوست:«علي عليه السلام فرموده است:
قيمة کلّ امريءٍ ما يحسنه؛
و ما اگر از اين کتاب جز براين کلام آگاهي نمي يافتيم، همين کلام کافي و راهگشا بود و ما از بقيه مطالب بي نياز مي کرد؛ بکله حتي ما، اين کلام را بيش از حد کفايت، و رسانند به هدف و غايت هستي يافتيم. بهترين کلام آن است که اندک آن تو را از سخن بسيار بي نياز سازد و معنايش در ظاهر الفاظ هويدا باشد؛ و خداوند عز و جلّ- اين کلام را به جلال خود پوشانده و سرشار از نور حکمت ساخته و اين براساس نيت صاحب آن وتقواي گوينده اش است».(2)
از جمله نوشته هاي جاحظ نامه اي است که شامل صد سخن از سخنان اميرالمؤمنين علي عليه السلام است و رشيد و طواط آن را به فارسي ترجمه و شرح کرده و نام آن را «مطلوب کل طالب من کلام اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب»نهاده است. جاحظ چه نيکو در وصف کلام اميرگفته است که :«هر جمله اي از آن ، هزار نکته از زيبايي هاي کلام عرب را به طور کامل داراست».
ابوالحسن، علي بن حسين بن علي مسعودي، متوفي به سال(346)ه که تاريه وفاتش حدود(13)سال پيش از تولد شريف رضي بوده است-(ولادت رضي در سال(359)ه بوده است)،در «مروج الذهب»چنين گويد:
«از خطبه هاي فردي که مردم، کلام او را به خاطر مي سپردند-منظور اميرالمؤمنين علي عليه السلام است-چهارصد و اندي خطبه وجود دارد که هشتاد خطبه را نيز في البداهة ايراد کرده، همه اين خطبه ها-چه از جنبه لفظي و چه عملي-در ميان مردم متداول و راجي است.»(3)
و جاي شگفتي است که شريف رضي با وجود اين که به دوران مسعود نزديک بوده، در نهج البلاغه تنها نيمي يا کمتر از تعداد خطبه هاي حضرت علي عليه السلام را که صاحب «مروج الذهب»به آن اشاره مي کند، آورده است.
از جمله طعنه ها و دروغ هايي که برخي مخالفين به سيد رضي نسبت داده اند، آن است که خطبه «شقشقيه»-که سومين خطبه از «نهج البلاغه»است با وجود اين که دو گروه با شيوه هاي متعدد آن را روايت کرده اند، از ساخته ها و بافته هاي رضي شمرده اند که به علي عليه السلام نسبت داده و آن را در خلال خطبه هاي «نهج البلاغه»درج نموده است!
و من در پاسخ بايد بگويم که :ماجرايي که ميان مصدق بن شبيب و شيخ و استادش ابن خشّاب درگرفت، مشهور و معروف است و هر دو شارح، ابن ابي الحديد و بحراني، آن را نقل کرده اند؛ ابن ابي الحديد در پايان شرح خود و بحراني در آغاز شرحش، اين خطبه و اين بحث را آورده اند.
ابن ابي جمهور احسائي نيز در «المجلي»ان را ذکر نموده است.(4)و اين خطبه -چنان که گفتيم-از خاص و عام روايت شده است(5)
اما آنچه در وفيات و تاريخ يافعي آمده است که مردم در مورد اين مسأله اختلاف نظر دارند که آيا سيد مرتضي اين کتاب را گردآورده است يا سيد رضي، پاسخ آن در مقدمه نهج البلاغه از قول گرد آورنده آن، وجود دارد:
«من در عنفوان جواني و شادابي شاخسار عمردم بودم که گردآوري و تأليف کتابي در فضيلت هاي ائمه -عليهم السلام-را آغاز کردم که شامل بهترين احاديث و ارزشمندترين سخنان ايشان است...».
همچنين در پايان خطبه 21نهج البلاغه نقل کرده است.
«به تحقيق ما را در کتاب «الخصايص»بر عظمت ارزش اين سخنان شرافت کلام ارزشمندشان آگاه ساخته است».بحثي نيست که کتاب «خصايص الائمه»از جمله کتابهاي سيد رضي رضي الله عنه است.(6)
بنده مي گويم که نسخه اي از «خصايص الائمه»از سيدرضي در کتابخانه رضاييه در رامپور موجود است .که تاريخ کتابت آن از قرن ششم هجري است.
با وجود اين بايد گفت که راويان مورد اطمينان و تاريخ نويسان بزرگ-از هر دو گروه و فرقه- عموماً براين اتفاق نظر دارند که «نهج البلاغه»از جمله کتابهايي است که شريف رضي آن را از مجموعه سخنان اميرالمؤمنين علي عليه السلام گردآورده و ترديد کساني که در اين امر آگاهي و خبره کافي ندارند، بي اهميت است . همچنين سلسله سندهاي استادان ومشايخي که اجازه روايت «نهج البلاغه»را به ديگري داده و يا خود کسب اجازه مي نمودند، و رسيدن اين سلسله سندها به رضي، به قدري زياد است که به حد تواتر رسيده و کسي در اين مورد دچار شک نمي شود و عيبي برآن وارد نيست. ما در اينجا به ذکر نسخه با ارزش و قديمي«نهج البلاغه»که با نسخه رضي مقابله شده است، اکتفا مي کنيم.
اين نسخه داراي فوايد عمومي است که دليلي قاطع براي اهل عناد و لجاج است. اين نسخه شأن و منزلتي در خور توجه داشته و از جمله کتاب هاي کتابخانه دانشمند بزرگوار سيد مهدي حسيني لاجوردي در دارالعلم شهر قم است و ايشان از روي لطف، سخاوتمندانه ما را از اين نسخه با خبر ساخته، با امانت دادن آن به ما، احسان را در حقمان به کمال رساندند.
و چون ما ارزش و گران سنگي اين نسخه را دريافتيم، به ياري خداوند متعال به مقابله نسخه اي قديمي از نسخه هاي «نهج البلاغه»که در اختيار داشتيم، با اين نسخه مصمّم شديم و حرف به حرف آن را مقابله نموده، فوايد خالص و ناب نسخه اول را به نسخه دوم افزوديم. پس بحمدالله و حسن توفيقه، نسخه اي پديدار آمد که قابل اطمينان و اعتماد است. و مقابله اين دونسخه دوشنبه شب، چهار روز مانده به ذي الحجّه، سال(1385)ه در دار العلم قم، پايان يافت.
مهم ترين و روشن ترين اين فوايد عبارتند از:
الف.در نسخه رضي، بعد از اين کلام اميرالمؤمنين عليه السلام که آخرين کلام موجود ايشان در نهج البلاغه است:
«هر گاه مؤمني برادر خود را خشمگين سازد، ميان او و خودش جدايي انداخته است».
رضي عبارتي آورده است بدين مضمون:و اکنون هنگام آن رسيده است که به گلچين سخنان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام پايان دهيم و خداوند سبحان را به جهت منتي که برما نهاده است، سپاس مي گوييم. توفيقي که سبب شد تا سخنان پراکنده امام را گردآورده و آنچه را دور و بعيد به نظر مي رسيد، نزديک گردانيم و همانطور که در ابتدا شرط کرده بوديم، برآنيم تا برگ هاي سپيري را در آخر هر باب از اين ابواب کتاب قرار دهيم تا شايد آنچه از دست رفته، به دست آوريم و آنچه به ما مي رسد، بدان ملحق کنيم، شايد کلامي پوشيده برما روشن شود و آنچه نادر و کمياب است به دست ما رسد و موفقيت ما جز به واسطه خداوند نيست. و ما توفيقنا الا بالله توکلنا و هو حسبنا و نعم الوکيل اين مطلب در رجب سال (400)ه نگاشته شده است. سپاس از ان خداوند است و درود او بر سرور و سيد ما محمد و خاندانش باد»!.
بنده عرض مي کنم که برخي نسخه هاي نهج البلاغه فاقد اين عبارت روشن کننده و بسيار مفيد هستند و سزاوار است که اين عبارت بدين نسخه ها افزوده شود و آن را کلام پاياني سيد رضي قرار دهند که درباره نظم دادن به گلچين کلام مولاي ما اميرالمؤمنين عليه السلام است . همانگونه که در اين نسخه و نسخه هاي ديگر اين مطلب ذکر شده است.
ب. در پايان اين نسخه اين عبارت وجود دارد:«در آخر نسخه به دست آمده از او به نقل از وي آمده است که:
از قرائت اين نسخه نزد سرور و آقايم، پيشرو بزرگ و دانشمند فرهيخته، زينت دين و جمال اسلام، يکتاي روزگار، محمد بن ابي نصر -أدام الله ظله و کثّر في أهل الاسلام و الفضل مثله -در ربيع الاول سال(587)ه فارغ شدم و بعد از اين قرائت، اين نسخه را با نسخه قرائت شده نزد سيد بزرگوار، علامه ضياء الدين علم الهدي قدس سره-مقابله کردم و هر نکته غريب و مسأله عجيبي را که در آن يافتم، به اين نسخه انتقال داده و آن را به دقت تا جايي که توانستم، تصحيح کردم، مگر آنچه از نظر پنهان مانده باشد يا از مقابل ديده گذر کرده و رد شده باشد. حمد و سپاس منت، مخصوص خداوند است . او مرا کفايت مي کند که خوب کفايت کننده اي است.»
ج. در اين نسخه آمده است که:
«اين نسخه را با نسخه سيّد امام رضي الله عنه مقابله کردم. خدا را به خاطر اين سپاس مي گويم. درود او بر سيد وسرور ما محمد صلي الله عليه و اله و خاندان پاکش باد!»مراد از سيّد امام، سيّد ضياء الدين علم الهدي است که نام و ياد او از گذشته تاآينده، قابل ستايش و پرآوازه بوده است.
د.و در اين نسخه است که :«هر چه با رنگ قرمز برحاشيه هاي اين کتاب و در متن آن موجود است، نسخه سيدرضي است-رضي الله عنه وأرضاه و جعل الجنة منقلبه و مثواه!
به حمد خدا و حسن توفيق او و نعمت فراوانش و رحمت فراگير او حاشيه هايي را که در نسخه استفاده شده وجود داشت، به همان شکل که در نسخه به رنگ سياه يا قرمز آمده بود، در اين نسخه آوردم و پس از نگاشتن اصل نسخه با رعايت رنگ هاي قرمز، در آخر هر يک پنج جزء از اجزاء اين کتاب-که بدان اشاره کردم-مطالب مقابله شده را آورده و حاشيه را نيز رعايت کردم. و نهايت تلاشم را در مقابله نسخه خود با متن اين نسخه و حاشيه هاي آن در خلال نگارش کتاب به کار گرفتم. و بنده حقير ابن بابا جان شيرازي است که خداوند، او و پدر و مادرش را به واسطه علي و حسين عليهما السلام بيامرزاد!
سپس متن اين نسخه را برديگري عرضه داشتم، و در پايان هر جزوه اي که مقابله و تصحيح و قرائت شده بود، همانطور که در نسخه آمده، به شکل قرمز و سياه نوشتم و همانطور که اينجا نوشته ام، اشاره شده که اين نسخه عرضه شده و مقابله شده است...سيد پس از تصحيح آن با نسخه ديگري(و ق...نسختي عليها في مجالس..و الحمدالله ا..ظ)مطلب به پايان رسيد. بنده مي گويم که مکان هاي خالي، جاافتاده و نگارش آن محو شده است.
ه-سپس ابن باباجان شيرازي -نسخه بردار مذکور-چنين مي نويسد:«قبل از شروع به نوشتن اصل نسخه، دوست داشتم رونوشتي از سندهايي را که در نسخه آمده و ذکر شده است، ايراد و نقل کنم تا بيننده صاحب بصيرت ارزش نسخه اي را که از آن نقل قول کرده ام، به درستي دريابد.
و اوست کفايت کننده من و بهترين وکيل و کارگزار است. آن مطالب اين گونه اند:
امام دانشمند، فاضل بزرگوار، جمال دين زينت اسلام، مايه شرافت امامان، علي بن محمد بن حسين متطبب-ادام الله جماله و بلغه في الدارين آماله-نزد من کتاب«نهج البلاغه»را خوانده و شنيده است که نشانه و لازمه فضل و برتري او بوده است و من به او اجازه دادم که اين کتاب را از من روايت کند که خود از مولا سعيد پدرم -سقاه الله صوب الرضوان-روايت کرده ام و او نيز از ابي معبد حسني و وي از امام ابي جعفر طوسي روايت کرده و طوسي خود از سيد رضي رضي الله عنه روايت کرده است و نيز براي او از قول شيخ امام عبدالرحيم بن أخوه بغدادي روايت کردم که او نيز از شيخ ابوالفضل محمد بن يحيي ناتلي و وي از ابونصر عبدالکريم بن محمد نوه بشر ديباجي-نقل کرده و ابونصر خود ازرضي رضي الله عنه روايت نموده است.
و براي خود من سيد بزگوار امام ضياء الدين علم الهدي-سقي الله ثراه-از قول شيخ مکي بن مخلطي نقل کرده که او از ابوالفضل ناتلي(که در سند پيش از او ياد شد)و وي نيز ابي نصر و أبي نصر از رضي نقل و روايت نموده است رحمهم الله!
هديه
و علي بن فضل الله حسني آن را با سپاس و درود و سلام به پيامب رو خاندانش در رجب سال (589)ه نگاشته است و در اين نسخه است که :فرزند عزيز و بزرگوار، جمال الدين ابونصر علي بن محمد بن حسين قبطب-اباه الله طويلاً و آتاه من فضله جزيلاً-اين نسخه از کتاب نهج البلاغه را از اول تا به آخر نزد من خوانده است و من اجازه روايت آن از قول خود را به او داده ام که من نيز از سيد بزرگوار و دانشمند عارف، ضياء الدين تاج الاسلام علم الهدي أبي الرضا فضل الله بن علي بن عبدالله حسني راوندي-بوالله في جواره جنانه و ثقل بالحسنات ميزانه-نقل کرده ام و او نيز از ابن معبد، و وي از ابوجعفر محمد بن حسن بن علي طوسي و او از رضي موسوي رضي الله عنه نقل کرده است ، و به روايتي ديگر متطبب، اين کتاب را از ن و من از استاد سعيد، امين الدين ابوالقاسم مرزبان بن حسين، مشهور به ابن کميج و از دايي اديب پدرم ابوالحسن محمد بن اديب ابومحمد حسن بن ابراهيم نقل کردم و وي نيز از شيخ جعفردوريستي و وي از رضي نقل کرده است رضي الله عنه و محمد بن ابونصر بن محمد بن علي در سلخ ماه رجب سال (587)ه در حالي که مسلمان بود و حمد خداي مي گفت و صلوات بررسول و خاندانش مي فرستاد آن را نوشته است.
و در اين نسخه است که :بنده ضعيف ابونصر علي بن ابي سعد بن حسن بن ابي سعد طبيب -اسعده الله في الدارين بحق النبي، سيد الثقلين، عليه و علي اهل بيته افضل الصلوات و أمثل التحيات-گويد که :سيد بزرگوار، ضياء الدين علم الهدي رضي الله عنه جازه نقل کتاب«نهج البلاغه»را به من داد که گردآورنده آن سيد رضي است که داراي حسب و نسب بزرگوارانه اي است:ابوالحسن محمد بن حسين بن موسي بن محمد بن موسي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام وي اجازه نقل کتاب را از قول سيد مرتضي بن داعي حسيني و او به نقل از شيخ ابوعبدالله جعفر بن محمد دوريستي رضي الله عنه دارد.
و نيز اجازه روايت «الغريبين»را به من داد که از شيخ زاهر بن طاهر نيشابوري مستملکي و از ابوعثمان صابوني و او از ابوعبيد هروي مؤدب مصنّف کتاب رحمهم الله نقل کرده بود.
و نيز اجازه روايت کتاب «غرر الفوائد و درر الفلائد»را به من داد که از قول سيد حمزء بن ابوالأغرّ نقيب و بزرگ خاندان علوي در مشهد الحسين عليه السلام نقل شده و وي نيز از ابن قدامه و او از علم الهدي رضي الله عنه نقل کرده بود.
و اجازه روايت کتاب «غريب الحديث»
نوشته ابوعبيد قاسم بن سلام بغدادي را به من داد که به نقل از ابوعلي، حسن بن احمد بن حسن حدّاد روايت شده و وي نيز از ابونعيم حافظ و او از سليمان طبراني شام و وي از علي بن عبدالعزيز بغوي و بغوي از ابوعبيد، روايت کرده بود؛ رحمهم الله.
و اين چنين بود که وي اجازه روايت همه تأليفاتي را که خود صاحب روايت آنها بود، از علوم منقول و يا معقول به من داد. و من در رجب سال (587)ه در حالي که حمد گوي خداوند متعال و درود فرستنده برسرورمان محمد و خاندان پاکش هستم اين نسخه را نوشتم، او مرا کفايت مي کند و هو حسبي و نعم الحسيب.
همچنين در اين نسخه آمده است:کاتب اين نسخه، بنده اي ضعيف و اميدوار به عفو پروردگار و ترسنده از گناهانش، ابونصر علي بن ابوسعد طبيب است-اسعده الله في الدّارين!
نهج البلاغة مشرع الفصحاء
و معشش البلغاء و العلماء(7)
درج عقودرقاب أرباب
في درجه من غير ما استنثناء(8)
في طيَّه کلّ العلوم کأنه ال
جفر المشار إليه في المأنباء(9)
من کان يسلک نهجه متشمّراً
أمن العشار و فاز بالعلياء(10)
غررٌ من العلم الالهي انجلت
منظومة ضياء ذکاء(11)
و يفوح منها عبقةٌ نبويّه
لاغرو قدّامن أديم سناء(12)
روض من الحکم الأنيقه جاده
جودٌ من الأنوار لا الأنواء(13)
أنوار علم خليفة الله الذي
هو عصمة الأموات و الأحياء(14)
و جذيلها و عذيقها مترجّباً
و محکّکاً جدّاً بغير مراء(15)
مشکاةُ نور الله خازن علمه
مختاره من سرّة البطحاء(16)
و هو ابن بجدّته عليه تهدّلت
أغصانه من جملة الأمراء(17)
و وصي خير الأنبياؤ اختاره
رغما لتيم أرذل الأعداء(18)
صلي الاله عليها ما ينطوي
برد الظّلام بنشر کفِّ ضياء(19)
و علي سليلهما الرضي محمّد
قطب السّباق جوي من الفصحاء(20)
و نيز در اين نسخه آمده است:سيد بزرگوار و پيشواي زمان، عزت دين، بزرگ پيشوايان، مرتضي بن سيد الامام علامه ضياء الدين علم الهدي-قدس الله روحهما-ابيات زير را آورده است:
نهج البلاغه لذوي البلاغة واضح
و کلامه لکلام أرباب الفصاحة فاضح(21)
العلوم في زاخرٌ و الفضل فيه راجع
وغوامض التوحيد فيه جميعها لک لائح(22)
و وعيده مع وعده للناس طراً ناصح
تحظي به هذي البريّة صالحٌ أو طالح(23)
لا کالعريب و مالها فالمال غادٍ رائح
هيهات لا يعلو علي مرقي ذراه مادح(24)
ان الرضي الموسوي لما به هو مائح
لاقت به و بجمعه عدد القطار مدائح(25)
و در اين نسخه است که:
«پروردگارا! بنده گناهکارت را در آن روزي که موي پيشاني را گيرند و بندگان را مجازات کنند، ببخشا!و خداوند که جلالش با شکوه است، مراکفايت مي کند.»
ابونصر علي بن أبوسعد محمد بن حسن بن أبي سعد طبيب، اين بنده ضعيف که به نفس خويش در گذشته و حال بد کرده است، و اميد است که خداوند او را به واسطه محمد(ص)،سرور ثقلين، و خاندانش -عليه و عليهم أفضل الصلوات و أمثل التحيات-که چراغ راه گمشد گانند، در دنيا و آخرت سعادتمند گرداند.
اين نسخه را پس از آنکه نزد امام بزرگوار، علامه ارجمند و زينت دين، و سيد امامان، يگانه روزگار، محمد بن ابي نصر-سقاه الله شابيب رضوانه و کساه جلابيب غفرانه -خواندم و با نسخه سيد بزرگوار ضياء الدين علم الهدي -تغمّده الله برحمته و توّج مفرقه بتيجان مغفرته-مقايسه و مقابله کردم.
سپس اين نسخه را با دقت تصحيح کرده و بر حسب آگاهي خود از حقايق و احاطه به نکات ظريفش آن را مزيّن نمودم و برحاشيه هاي اين نسخه گوشواري از مرواريدهاي يافته، آويختم. سپس آن را نزد پسرعلم الهدي، عز الدين مرتضي رضي الله عنه خواندم و از او قرائتي شنيدم که معاني آن را برمن هموار ساخته، از اصول و مباني آن پرده برداشت، پس از اين به آويختن گوشوار اکتفا نکرده جواهري برآن نشاندم و گردنبندي از مرواريدهاي درخشان برگردنش در آويختم. مرواريدهاي درخشاني که آنها را از فرورفتن در درياي تأليفات دانشمندان جدا کرده و از معدن تأليفات فضلا خارج ساخته بودم، و بيشتر اين معاني را از کتاب «منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة»،نوشته امام بزرگوار قطب الدين راوندي برگرفتم . در تصحيح هر ورقي و توشيح هر سطري رنج فراوان برده و سختي بي اندازه تحمل نموده ام و اين نسخه بي عيب و نقص پديد آمد، مگر مواردي که از نظر مخفي مانده و به چشم نيامده است.
اين موارد را تنها آنکس در مي يابد که به فرازهاي بلند اين صنعت ،به حقيقت آگاه بوده و در اين ميدان سعي و تلاش نموده باشد. اين مطلب در ربيع الاول سال (601)هجري نوشته شده است . ولله الحمد و المنّة و علي النّبي الصلاة بقدر المنّة و هو حسبي و نعم الحسيب.
اين آخرين مطلب از فوايد مهمي بود که قصد بيان آن را داشتيم، و نسخه اي که در دست ماست و ذکر آن رفت، نسخه اي است که آن را با اصل نسخه مقابله شده با نسخه رضي، مقابله کرده ايم و تمام تلاش و کوشش و دقت خود را به کار گرفته ايم و هنگام نگارش، مواردي را که به رنگ قرمز، سياه يا آبي نوشته شده بود، بر طبق کتاب رعايت کرديم. سپاس خداوند را که وليّ نعمت ها و الهام کننده درستي هاست.
بدان که بسياري از مؤلفين، حتي بزرگان صحابه و تابعين، به جمع آوري خطبه هاي حضرت علي عليه السلام و تأليفات و ساير سخنان و حوادث زندگي ايشان، توجه داشته اند، و استاد بنده علامه بزرگوار، ابوالحسن شعراني، در مقدمه اي که برشرح ما«نهج البلاغه»نوشته اند، طي گفتاري ارزشمند ، به زبان عربي، نام تعدادي از اين افراد را برشمرده اند. همچنين در مقاله اي فارسي که ايشان برشرح «نهج البلاغه»از صالح قزويني نوشته اند نيز اين اسامي ذکر شده است. اميد است که خداوند ما را از برکات نفس قدسي ايشان به فيض رساند!همچنين دانشمند آگاه، علي بن عبدالعظيم تبريزي خياباني در کتاب «وقائع الايام في أحوال شهر الصّيام»نام بسياري از اين اشخاص را ذکر مي کند.(26)
در آغاز رساله فارسي ما به نام«انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه»نيز نام تعدادي از آنها به همراه ذکر مآخذ آمده است. و گروهي از دوستان فاضل و دانشمند بنده، به هنگام نگارش شرح بر«نهج البلاغه»از من خواستند که توجه و اهتمام خاصي به ذکر منابع و سندهاي موجود در «نهج البلاغه»داشته که سيد رضي آنها را از نوشته هاي پيشينيان گردآورده و در «نهج البلاغه»از آنها استفاده کرده است. بنده نيز در حدّ توان، درخواست آنان را اجابت نموده و از هيچ کوششي در اين زمينه فروگذار نکردم.
و گاهي ديده ايم که برخي از آنان که از درک حقايق الهي ناتوانند و از بزرگي و هيبت انسان کامل بي خبر، با ذکاوت نارساي خود، نسبت آنچه را که در «نهج البلاغه»آمده به حضرت علي عليه السلام انکار مي کنند و چنين دليل مي آورند که در زمان علي عليه السلام تفکر بشري به آن مقدار از تعالي نرسيده بود که چنين معارف والايي را، در اين حد از کمال بدانها القا کنند. و من نمي دانم که چنين انسان غافلي درباره قرآن عظيم الشأن که در چنين عصري نازل شده، چه مي تواند بگويد؟آري«آن کس که خدا، نوري در او ننهاده، هيچ نوري ندارد»و انسان کامل فراتر از بشر ظاهري است.
و بدان که آنچه در «نهج البلاغه»آمده، به نسبت ساير کلمات علي عليه السلام اندکي از بسيار است. اما شريف رضي با مهارت کامل و بلاغت وافر و جايگاه ارزشمندي که در شناخت فنون سخن داشته است و با تبحّري که در تشخيص انواع سخن دارا بوده، براساس حسن سليقه و خوش نيتي خود، بکرترين و دل انگيزترين مرواريدهاي سخن ايشان را برگزيده آن را «نهج البلاغه»نام نهاده است.
آري، کلام مولي الموحدين، راه آشکار بلاغت و مسير روشن فصاحت است، که زبان سخنوران از آوردن چنين فرمان ها و خطبه هايي عاجز است و قلم سخن سرايان، بي آنکه ادعاي مقابله با نامه ها و نوشته هاي ايشان را داشته باشد، مي لغزد و در مي ماند، و انديشه انديشمندان، در صحراي بي پايان مواعظ و حکمت هاي ايشان، حيران و سرگردان مي گردد. چرا نه چنين باشد؟و حال آنکه گوينده اين سخنان از انوار الهي بهره جسته و از چراغ ختميت محمدي، روشنايي گرفته است. کلام او سرشار از بارقه هاي ربوبي و برگرفته از ضور محمدي .است؛ و او پيرو قرآن و ثاني آن است.
و بسيار از علماي قديم و جديد در اين اقيانوس عظيم غور کرده اند تا مرواريدهايش را به دست آورند، و تمام تلاش خود را در بيان و تفسير آن به اندازه توان به کار گرفته اند و هر يک در شرح و اثبات آن روشي را در پيش گرفته اند که مناسب حال و طبيعتشان بوده است، که :«هر کس براساس سرشت خود عمل مي کند».
آوازه خطبه ها، نامه ها، حکمت ها، دعاها و کلمات قصار حضرت علي عليه السلام که «نهج البلاغه»اندکي از آن است، با وجود اين که بني اميه، در جهت محو کردن آثار علي عليه السلام و خاموش کردن نور ايشان تلاش فراوان کردند، در همه جا پيچيده است و اين همان وعده حتمي و قضاي قطعي است که خداوند سبحان، آن را در کلام ارزشمند خويش به ما وعده داده است که :«مي خواهند نور خداوند را با دهان هايشان خاموش کنند و خداوند جز کمال رساندن نور خود را نمي خواهد؛ هر چند کافران را خوش نيايد».(27)
در روضات خونساري، در شرح حال خيلي بن احمد بصري-صاحب عروض و قافيه و استاد سيبويه-آمده است که : از وي [منظور خليل است]در مورد فضيلت علي بن ابي طالب سؤال کردند؛ گفت:چه گويم در حق کسي که دوستدارانش از بيم دشمنان، فضايلش را پنهان مي دارند و دشمنانش از سرحسادت و کينه، در پوشيده داشتن آن فضايل مي کوشند و با وجود اين، فضيل هاي او ، شرق و غرب عالم را فراگرفته است.»(28)
فخر رازي نيز در کتاب «مفاتيح الغيوب»،معروف به «تفسير کبير»،درباره به جهر خواندن «بسم الله الرحمن الرحيم»که از مسايل تفسير سوره «فاتحة الکتاب»است، مي گويد:«همگي متفقند که علي عليه السلام«بسم الله الرحمن الرحيم »را به جهر مي خوانده و در به جهر خواندن آن مبالغه مي نموده است، و چون به بني اميه رسيد، در منع به جهر خواندن«بسم الله»نهايت تلاش خود را کردند تا آثار به جاي مانده از علي عليه السلام را محو و باطل سازند.
و اين سخن را تا بدانجا ادامه مي دهد که گويد:«دلايل عقلي با نظر ما موافق است و عمل عليّ بن ابي طالب، همگام نظرماست، و هر کس علي را امام خود در دينش قرار دهد، به ريسماني قابل اطمينان در دين و نفسش چنگ زده است.»(29)
بنابراين براهل خرد و صاحبان انديشه استوار، پوشيده نيست که اين تصور نادرست که «نهج البلاغه»از تأليفات رضي است و آن را به امام علي عليه السلام نسبت داده، تصوري نابخردانه و سست تر از تار عنکبوت است. آيا چنين فردي گمان مي دارد که آن کس که در کمال خود به آن حد از بلنداي معرفت و بلاغت رسيده است که سيل از دستيابي به آن ناتوان است و پرنده توان پرواز برفراز آن را ندارد، مي تواند اثر خود را به ديگري نسبت دهد؟مسلم است که جز سفيهان چنين کاري نمي کنند.و چه دور است از رضي که چنين نسبتي به وي دهند!
پي نوشت ها :
1ـ صافات،160.
2ـ البيان و التبيين،ج1،ص83.
3ـ مروج الذهب، ج2،ص431.
4ـ المجلّي، ص393،چاپ اول.
5ـ بحار الانوار،ج7،ص160،چاپ اول.
6ـبحارالانوار،ج9،ص566،چاپ اول.
7ـ نهج البلاغه آبشخور فصيحان و آشيانه بليغان و دانشمندان است.
8ـ جعبه اي است که گردنبندهاي پرهيزگاران، بدون هيچ استثنايي در درون آن قرار دارد.
9ـ در لابه لاي آن همه علوم نهفته است . گويا اين همان دانشي است که در خبرها بدان اشاره شده بود.
10ـ هر کس آماده باشد که راه آن را بپويد، از لغزش در امان بوده و به بلند مرتبگي نايل مي شود.
11ـ نهج البلاغه روشنايي هايي از علم الهي است که چون منظومه خورشيد تابان، آشکار و هويدا شد.
12ـ از آن، رايجه خوش نبوي به مشام مي رسد. جاي شگفتي نيست اگر تکه اي از اديم روشنايي و درخشش باشد.
13ـ بستاني است از حکمت هاي نيکو و زيبا که به جاي شکوفه، عطايا و بخشش هايي از نور و روشنايي، بدان زيبايي بخشيده است.
14ـ انوار علم خليفه خداوند است؛ همو که معصوم از گناهان مردگان و زندگان است.
15ـ و اوست که بي هيچ اختلاف و جدالي، حقيقتاً محل اعتماد و تکيه گاه و ستون اصلي آنهاست.[اشاره به حديث سقيفه]
16ـ علي عليه السلام چراغداران نور خداوند، خزانه دار علم او برگزيده اي از نسل سرزمين بطحاست.
17ـ او اهل فن و آگاه و خبيري است که شاخسار حقيقت داني او برسرهمه اميران فروهشته است.
18ـ او وصي و جانشين برترين انبياء است که او را برخلاف ميل و خواسته پست ترين دشمنان برگزيد.
19ـ درود خداوند تا زماني که سرماي تاريکي با پرتوافکني خورشيد، در هم پيچيده مي شود، برآن دو بزرگوارباد!
20ـ ونيز درود خدا برسلاله آنها-رضي محمد-که گوي سبقت را از سخنوران فصيح ربوده و سرور و قطب آنان گشته است!
21ـ نهج البلاغه براي بلغاء روزگار ما راهي آشکار است و سخن آن، سخن فصيحان است که کلامي روشن است.
22ـ علم در آن کتاب سرشار است و فضل و فضيلت در آن برهمه چيزبرتري يافته است. همه اصول پيچيده و پنهان توحيدي در آن براي تو آشکار کننده راه است.
23ـ وعده هاي اين کتاب که به مردم داده مي شود، همگي نصيحتي است درست و نيک که همه مردمان-چه انسان هاي شايسته و چه بدکار و ناشايست-از آن بهره مي برند.
24ـ نه مانند عريب و ثروتش، زيرا مال و ثروت چونان شتر طاغون زده، شب هنگام آينده است؛ هيهات!که هيچ مدح کننده اي توان رسيدن بربلنداي قلّه آن را ندارد
25ـ به درستي که رضيّ موسوي به واسطه نهج البلاغه برخود مي بالد و به خاطر جمع آوري اين کتاب، مدح و ستايش بي شماري بدون مي رسد.
26ـ وقايع الأيام في شهر رمضان،ص(349)،چاپ اول.
27ـ توبه،(32).
28ـروضات الجنّات،ص(274)،چاپ دوم.
29ـ التفسير رازي،ج1،صص(161-160)،چاپ استانبول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}