دعاي امام زمان (عج)


 

نويسنده: مجيد ملامحمدي




 
قم، شهري کوچک با آسماني بزرگ و دل هايي لبريز از عطر محبت اهل بيت (ع)، به آقا شيخ مي بالد. در ميان مردم، نامش همراه با احترام برده مي شود. در هر سرا و محله اي که پا مي گذارد، بوي سلام و صلوات بال مي گيرد.
مردم دست بوس آقا شيخ علي بن بابويه قمي هستند، دانش مندي که يگانه زمانه است و هم ساده و نجيب و مهربان با همه مردم.
او دکاني کوچک در بازار قم دارد. کارش کسب و کار است. بيش تر ساعت ها، زندگي او به تدريس و تبليغ دين مي گذرد. آقا شيخ، راوي احاديث ائمه (ع) است. او در ميان دانشمندان شيعه نيز زبانزد است.
نامه اي پر معنا و آسماني، معطر به بوي بهشت، از آفتاب يازدهم امام حسن عسگري (ع) به دست او مي رسد. امام او را «شيخ من»، «فقيه مورد اعتماد من» خطاب مي کند. چه سعادتي! جمله هاي پيچيده در عطر نور امام، پر از سفارش و تذکر است: «به تو وصيت مي کنم که رعايت تقوا کني، نماز را به پا داري و زکات بپردازي، زيرا آن که زکات نپردازد، نمازش قبول نيست و نيز به تو وصيت مي کنم، به بخشش گناه ديگران، خويشتن داري در هنگام خشم و غضب، ارتباط با خويشاوندان، تعاون و همکاري با برادران ديني و کوشش در رفع نيازهاي آنان. در کارها ثابت قدم باش و با قرآن هم پيمان. اخلاق خود را نيکو گردان و ديگران را به کارهاي شايسته امر کن. از پليدي ها بازشان دار و از گناهان دور باش! نماز شب را ترک مکن که پيامبر در وصيت خود به علي (ع) فرمود: مواظب نماز شبت باش. هر کس نسبت به نماز شب بي اعتنا باشد، از ما نيست! سلام و درود و رحمت حق بر تو و بر همه شيعيان ما».
بيش از پنجاه سال از عمر با برکت ابن بابويه مي گذرد و او هنوز فرزندي ندارد. آرزوي داشتن فرزندي نيکو، در دلش هست و هيچ گاه به زبان نمي آورد. ناشکر نيست و صبوري، پيشه هميشگي اوست، هيچ گاه خسته و نااميد نمي شود. اکنون زمانه امامت امام زمان (عج) است و ايشان در غيبت صغرا به سر مي برند.
- خدايا نعمت فرزند صالح را به من ارزاني دار!
به زودي کارواني از شيعيان به بغداد مي رود تا با نايب امام دوازدهم (ع) ديدار داشته باشد. يکي از خواسته هاي او از امام اين است: «دعا کنيد و از خداوند بخواهيد که در خانه ما نور فرزندي صالح بتابد. شما را در نزد خداوند، شأن والا و بي همتايي است».
ماجرا چنين بود که آقا شيخ علي بن بابويه، نامه اي به ابوجعفر بن علي الاسود نوشت و خواسته اش را گفت که: اي ابوجعفر، اين نامه را به حسين بن روح، سومين نايب امام مان بده، تا او آن را به مولايمان برساند.
بعد از سه روز، امام پاسخ گفت: «به زودي خداوند به او فرزند مبارکي عطا مي کند که باعث خير و برکت خواهد بود».
نقاره هاي مهر را به صدا درآوريد
تا رودها زمزمه اي نو بسرايند
و باد
عطري تازه بپراکند
گفته امام به علي بن بابويه به زودي تعبير مي شود.
- تو از اين همسرت صاحب فرزند نمي شوي، ولي به زودي کنيزي ديليمه نصيب تو مي شود که از او داراي دو پسر فقيه خواهي شد.
محمد به دنيا مي آيد و حسين نيز به زودي بزرگ و نام آور مي شود. شيعيان او را محمد بن علي بابويه يا شيخ صدوق مي خوانند و قصه تولدش را معطر به دعاي امام زمان (عج) مي دانند.
هر بار ابوجعفر، محمد را در حال کسب علم مي بيند، مي گويد: «محمد! اين ميل و اشتياق به علم و دانشي که در وجود داري، مايه شگفتي نيست، چرا که تو به دعاي امام زمان (عج) متولد شده اي!».
ديري نمي پايد که آسمان قم به هم مي پيچد. طوفان، باد و ناله در هم مي آميزند. خاک تيره بر بال درختان مي نشيند و خانه هاي قد و نيم قد شهر در غبار گم مي شوند. آخرين سال غيبت صغراي امام زمان (عج)، يعني سال 329 قمري است که خبري تلخ، دل شيعيان را مي لرزاند.
- آقا علي بن بابويه از دنيا رفت.
دل ها مويه کنان به بارگاه قدسي بانوي آب و آينه، حضرت معصومه (س) پناه مي آورند و اشک ها در آستان زلالش، پرپر مي شوند.
محمد، تنها و غمگين است. پدر نيست، کتاب هايش هست. صداي دل نوازش نيست، جاي خالي سجاده اش که هميشه در اتاق کوچک پهن است، او را به خود مي خواند.
جمعي از شيعيان در خدمت علي بن محمد سمري هستند. او دانش مندي بزرگ، پارسا و پاک است. آخرين نايب امام زمان (عج) در بغداد زندگي مي کند. ميهمانان لحظاتي را به سکوت سپري مي کنند. ناگهان چهره نايب امام را گرفته و غمگين مي بينند. او با افسوس به آن ها مي گويد:
- خداوند ابن بابويه را رحمت کند.
حاضران با تعجب به هم خيره مي شوند!
- اما آقا او زنده است. ما از قم خبر موثق داريم!
- او امروز در همين ساعت از دنيا رفت. انا لله و انا اليه راجعون!
حاضران تاريخ آن روز را يادداشت مي کنند.
بعد از هفت روز، خبر رحلت آقا علي بن بابويه به بغداد مي رسد. شگفتا که حضرت علي بن محمد سمري، آن خبر مهم را در آن ساعت چگونه دريافت کرد!
بيش از دويست سال، محمد از پدر و ديگر علماي قم دانش آموخت. 22 يا 32 ساله بود که پدرش از دنيا رفت و او جانشين پدر شد، عالم نامي آل محمد (ص)! بارها به سفر رفت. حتي به سرزمين ماوراء النهر رفت و کتاب نوشت.
شيخ صدوق در همه علوم زمانه، سرآمد بود، اما يک فکر شيرين دايم در خيال پاکش بود و هيچ وقت از خاطرش دور نمي شد. او هميشه با افتخار و شوق مي گفت: «من به دعاي امام زمان (عج) به دنيا آمدم!».
شيخ صدوق در ميان عالمان و بزرگان شيعه به «رييس المحدثين» مشهور شد. از وي حدود سي صد کتاب در زمينه احاديث پيامبر اسلام (ص) و ائمه (ع) به يادگار مانده است. کتاب هايي چون عيون اخبارالرضا، امالي، خصال، من لا يحضره الفقيه و... .
او در شهر ري ساکن شد. بعد از گذشت هفتاد سال تلاش و تأليف و تبليغ دين، شيخ صدوق، آماده سفري هميشگي و بي بازگشت شد. ديدار با خدا! فرشتگان کجاوه اي از نور آورده بودند. ملک الموت، به ديدارش آمد و به احترام، خواسته اش را گفت. شيخ صدوق جامه اي سفيد بر تن کرد و بر آن کجاوه نشست. وقت پرواز، از آسمان ستاره نور مي باريد.
سال 381 قمري، سال رحلت محمد بن علي بن بابويه قمي، معروف به شيخ صدوق است. مردم دردمند، تابوت عالمي بزرگ را بعد از تشييع باشکوه و بي نظيري، در نزديکي حرم حضرت عبدالعظيم (ع) به خاک مي سپارند. اکنون آن مکان مقدس، زيارت گاه مؤمنان و عاشقان است و به نام «ابن بابويه» مشهور.
منبع: نشريه انتظار نوجوان-ش56.