تنظیم با ساعت ظهور


 

نویسنده : سعادت سادات جوهری- قم




 
بغض وجودم را با ساعت ظهور تو تنظیم می‌کنم.در دلم شهری است به نام تو. هرگاه چشمه‌ی دلم به سوی یاد تو جاری می‌شود، نبضم تندتر می‌زند و گام‌هایم سریع‌تر به سمت تو برداشته می‌شود. به امید این‌که شاید این چشمه به دریای وصال برسد. در شهر دلم کوهی است به نام افق. هرگاه دل‌تنگ باشم، مسافر آن کوه می‌شوم. برای بالا رفتن از آن کوه باید جاده‌های دوستی، ایمان، صداقت و دل‌دادگی را طی می‌کردم و از تپه‌های حضور، معرفت و عشق بالا می‌رفتم. چندینبار خواستم از این مسیرها بگذرم، اما از نیمه‌راه جاده‌ی ایمان بازگشتم.
از آن‌جا که همیشه نبض وجودم را با ساعت ظهور تو تنظیم می‌کردم، قدم‌هایم تندتر شده ‌بود، نفسم بند آمده بود و نبضم تندتر می‌زد، از جاده‌ی ایمان بازگشتم. در راه به این فکر می‌کردم که چرا نتوانستم از این جاده بگذرم و مدام این سؤال را در ذهن خود تکرار می‌کردم. یادم آمد که شب قبل از آن روز، پرنده‌ی سفید صداقتم را به آسمان سیاه ناپسندی‌ها فرستاده بودم. در این فکرها بودم، همان لحظه توبه کردم. گام‌هایم استوار شد. تصمیم گرفتم دوباره آن مسیر را طی کنم. در کمال ناباوری به جاده‌ی دل‌دادگی رسیدم. عزمم را جزم کردم تا این مسیر را خیلی زودتر از مسیر قبل طی کنم. این بار هم نفسم بند آمده بود. ناگهان به یاد آوردم چند روز قبل درد غم‌هایت را به فراموشی سپردم و در دریای خوشی‌ها غرق شده بودم. باز هم حالت‌‌های قبل به من دست داد؛ قدم‌های استوار، تصمیم راسخ، و ادامه‌ی مسیر را با موفقیت گذراندم؛ اما تازه اول راه بود و من می‌بایست از ‌پله‌های حضور، معرفت و عشق بالا می‌رفتم. رمز حضور را دریافتم و زیر لب «یا الله» را زمزمه کردم. درد تب معرفت را فهمیدم و دعای عهد را خواندم. حالا دیگر فقط پله‌ی عشق مانده بود و من این‌بار خود را از خودم رهانیدم و عشق را جست‌و‌جو کردم.
حس خستگی دل‌پذیری به من دست داده بود. دقایقی بعد، خود را بر فراز بالاترین مکان کوه دیدم و با رایت انتظاری که در دست داشتم قله‌ی «افق» را فتح کردم. قله‌ای که می‌دانم مرا از دل‌تنگی می‌رهاند؛
هنوز هم نبض وجودم با ساعت دیدار تو می‌زند. حس می‌کنم چشمه‌ی دلم به دریای وصال تو رسیده است. من خیلی چیزها را فهمیدم؛ برای پیمودن قله‌ی افق باید کران‌ها را دید، جاده‌ها را طی کرد، با عزم پله‌های عشق و معرفت و حضور را دریافت. باید تو را دریابم. هنوز تا به تو رسیدن فاصله‌ها مانده است.
منبع: ماهنامه سلام بچه ها شماره 242