شرحي برخطبه قاصعه(2)


 

نويسنده:حجت الاسلام و المسلمين سيد جمال الدين دين پرور




 
چرا اين خطبه را قاصعه گويند
خطبه قاصعه مفصلترين و طولاني تري خطبه هاي نهج البلاغه و حاوي يک سلسله مطالب مهم اخلاقي و اعتقادي و ساير مسايل زير بنايي علمي و ديني است که آگاهي از انها براي همه بويژه عالمان و تحصيلکرده هايي که براي امر تعليم و تربيت و هدايت مردم آماده مي شوند ضروري است.
البته همه خطبه هاي نهج البلاغه نام خاصي ندارد و بلکه بعضي از آنها چنين است و اسم گذاري آنها غير از نامگذاري سوره هاي قرآن مجيد است ما وقتي به کتابهاي مربوط مراجعه مي کنيم مثلا کتاب «ثواب الاعمال»مرحوم«صدوق»ايشان براي سوره قرآني خواصي را ذکر مي کنند.
مثلا مي گويد امام صادق عليه السلام فرمودند هر کس سوره بقره يا آل عمران را بخواند اين اثر را دارد و هر کس سوره احقاف را بخواند آن اثر را يا در تفسير«کنزل الدقائق»تاليف مرحوم ابن محمد رضاي قمي مشهدي که به اين امر مي پردازد چنين استفاده مي شود که اين اسامي مخصوص است ولي در نهج البلاغه اينطور نيست که مثلا حضرت امير عليه السلام اسمي براي خطبه يي گذاشته باشند البته خيلي از خطبه ها اسم ندارد ولي بعضي از مترجمين اسم هايي را براي بعضي از خطبه ها انتخاب کرده اند بعضي از خطبه ها هم مانند«قاصعه»»«شقشقيه»«غرا»«اشباح»به اين نامها مشهورند.
و اما درباره نامگذاري اين خطبه به «قاصعه»چند وجه ذکر کرده اند.
1ـ گويند وقتي امام عليه السلام اين خطبه را ايراد فرمود برناقه يي سوار بود که مشغول علف خوردن و نشخوار کردن بود(1)بنابراين وقتي راويان اين خطبه را نقل مي کردند اشاره به شرايط و زمان و مکان آن مي نمودند و مي گفتند خطبه يي که بر روي«ناقه قاصعه»ايراد گرديده پس قاصعه از ريشه «قصع»و حذف ابتلع «بلعيدن»مي باشد.
البته در اين لفظ نکته مهمي هم نهفته است و آن مساله تکرار و تعدد در گفتار و بيان مطالب است يعني همانطور که غذاي جسم تا به مرحله تبديل به خون و انرژي برسد بايد بارها و بارها جويده و نرم شود غذاي روح«موعظه و دانش»هم نيازي به تکرار و گفت و شنود مکرر دارد در واقع مطالبي که مربوط به ايجاد ملکات اخلاقي و مبارزه با رذائل نفساني است در اين خطبه تکرار شده و با قدرت شگرف امام عليه السلام در دانش و هنر بلاغت به کمک تربيت و هدايت آمده است.
اين از ويژگيهاي نهج البلاغه و امام علي عليه السلام است که يک درس و نکته را با بيانات و کنايات و تشبيهات مختلف بيان مي گردد و در عبارتي انسان با دانش و حقيقت نور و روبرو مي شود ولي همه در راستاي هدف اصلي است. اين خطبه راجع به مذمت تکبر اين بيماري بزرگ اخلاقي و از نظري ريشه بسياري از مفاسد اخلاقي است. پس يک معناي قاصعه از «بلع»و«قصع»مي آيد.
2ـ معناي ديگر قاصعه از ريشه«قصع القلمه»مي باشد يعني حشره موذي را کشت چون اين خطبه روح مبارزه با شيطان را تقويت مي کند و انسانها را از نظر اخلاقي و ايماني قوي مي سازد که در برابر توطئه هاي شيطان مقاومت کند بنابراين شيطان که مصداق بارز تکبرو غرور و سرمنشا ايجاد کبر و نخوت در مردم است با اين خطبه شکست مي خورد و در واقع توطئه هايش نابود مي شود و از بين مي رود. لذا «قاصعه»يعني «قاتله»شيطان و پيروانش با اين بيان کشته مي شود.
3ـ معناي ديگر قاصعه از «قصع ذهب»است پس قاصعه يعني «ذاهبه»که دقت و توجه نسبت به اين خطبه و بيانات امام ريشه تکبر را مي خشکاند و در واقع کبر مي رود و تواضع مي آيد.
4ـ قصع به معناي «احتقر»هم آمده است. يعني طرف را حقير و پست نمود و يا او حقير و پست گرديد و حقارت او را برملا شد که امام عليه السلام با اين خطبه شيطان را که حالت تکبر داشته پست و بي مقدار نموده و به عبارت ديگر پستي و بي مقداري او را نشان دادند.
البته مي توان گفت که همه اين معاني به يک معني باز مي گردد و آن هشدار امام به مردم و در مورد بيماري تکبر و خطر ابتلاي بدان و ضرورت معالجه آن است.
مرحوم ابن ميثم در اين رابطه مي نويسد علت اينکه امام اين خطبه را ايراد فرمودند اين بود که ديدند جوانهاي کوفه حالت کبر و غرور پيدا کرده و موجب درگيري بين قبايل و اقوام را فراهم آورده اند و ممکن است اين روحيه و اخلاق ناپسند سبب فتنه و فساد گردد بنابراين ريشه کن کردن مفاسد اجتماعي و اصلاح جامعه و ايجاد اخوت اسلامي منوط به تهذيب و رشد فضائل اخلاقي و ترک رذايل اخلاقي است تا توده مردم از نظر تربيتي رشد نکنند اصلاحات اجتماعي تحقق نخواهد يافت.
ذکر اين نکته لازم است که اين خطبه در منابع ديگر هم آمده است مثلا بخشي از ان در کتاب شريف«فروع کافي»آمده است مرحوم سيد عبدالزهرا خطيب در کتاب «مصادر نهج البلاغه»کتاب«من لا يحضره الفقيه»سيد بن طاوس در کتاب«اليقين»با سند از مشايخ خودآنرا نقل کرده اند نيز مرحوم علامه مجلسي در کتاب بحار الانوار البته منبع بحار خود نهج البلاغه است ولي در هر صورت نقل ايشان موضوعيت دارد.
و اما در کتاب عامه
1ـ«زمخشري»در کتاب و در بيع الابرار»صفحه(113)فصلي از اين خطبه را آورده است
2ـ«ماوردي»در کتاب «اعلام النوبه»بخش ديگري را.
3ـ«بيهقي»در کتاب «دلائل النبوة»صفحه 97.

نکات مهم خطبه
 

در اين خطبه مساله کبر بعنوان يک رذيله خطرناک و بنيان برانداز اخلاقي از نظر ريشه ها انگيزه ها عوامل و آفات آن مورد بحث قرار گرفته است و امام عليه السلام با بيان دانش گسترده خود انرا توضيح داده اند.
نيز رکن اصلي و مصداق بارز آن ابليس است و نشان داده شده که چگونه استکبار(2)که ترک سجود برآدم مظهر ان بود او را به سقوط کشاند و اول کسي است که اظهار عصبيت کرده و از نخوت و جمعيت پيروي نموده است پس اين دو رذيله اخلاقي امري است که به شيطان نسبت داده شده است و انسان بايد در مقابل آن موضوع گيري جدي داشته باشد.
نکته ديگر انکه امام عليه السلام نمي خواهد يک بحث تاريخي را مطرح کند بلکه عمده نظر ايشان هشدار به مردم از پيمودن راه ابليس است يعني بايد بدانند که تکبر و به دنبال آن سقوط تنها مربوط به شيطان«و قضيته في واقفه»نيست بلکه اين خطر هست و براي همه وجود دارد و براي همه وجود دارد که صريحا مي فرمايد وقتي که خداوند فرشته يي را به خاطر تکبر از حريم خود دور کرد و مطرود ساخت هر انساين هم که آن اخلاق زشت را داشته باشد قطعا مردود درگاه الهي خواهد شد.
فراز اول«الحمد الله الذي لبس العز و الکبريا سپاس خداي را که لباس عزت و کبريايي پوشيده است اين فراز شامل چند نکته است
1ـ تکبر گاهي به خدا نسبت داده مي شود و گاهي به ديگران بايد دانست که نسبت اول صحيح و به جا ولي نسبت دوم غلط و بي جاست
2ـ العز به معناي قوت و قدرت شکست ناپذير است و عزيز يعني قدرتمند شکست ناپذير منحصر بفرد که برتر و بالاتر از او نباشد. و الکبريا عظمت پادشاهي و فرمانروايي پيروزمندانه و مقتدرانه بنابراين عزت و کبريايي ويژه خداوند است و استعمال صحيح و حقيقي آن اختصاص به ذا ت باريتعالي دارد و در غير او مجازي و ناصحيح است.
3ـ در اين جا راجع به عزت بحثي نيست عمده بحث درباره تکبر و کبريايي است که در علم اخلاق مورد بحث قرار گرفته است
کبريايي معناي ممدوحي است که کاربرد صحيح ان درباره خداوند پس«عز»و «کبريا»منحصر به خداوند متعال است و به تعبير ديگر همان مع ناي واجب الوجودي است که يک مصداق دارد
و اختار همالنفسه دون خلقه و جعلها حمي و حرما علي غيره و اصطفا هما لجلاله و جعل اللغه علي من نازعه فيهما من عباده و اين دو صفت را براي خويش و نه آفريدگانش برگزيد و قرقگاه و حريمي مخصوص خود قرار داد و براي ديگران ممنوع ساخت و آستان جلال و شکوهش ساخت و بر هر بنده يي که در اين دو خصلت با او بستيزد نفرين نهاد.
چهار فعل «اختارها»«جعلها»«اصطفهاها»«جعل»که يکي پس از ديگري آمده ترتيب جالبي است و رابطه ارگانيکي بين اين کلمات احساس مي شود يعني اتفاقي نبوده که خداوند لباس عزت و کبريايي پوشيده بلکه ضرورتي بوده که بايد تحقق مي يافت اختيار کردن الهي يعني بيان ضرورتها و حقايق نهفته در ذات باري .
بعضي از الفاظ بين خلق و خالق مشترک هستند ولي اينطور نيست هر لفظي را که درباره خدا گفتيم و معناي خصي بران مترقب بود همان لفظ را با همان معني درباره آفريدگان هم توانيم بگوييم بنابراين ممکن است اخلاق لفظي نسبت به خداوند صفت فضيلت باشد ولي درباره غير او رذيله و ناپسند کلمه تکبر اگر به خداوند نسبت داده شود همان کبريايي و عظمت راستين است که ويژه آستان قدس ربوبي است اما اگر به غير و گفته شود ناصيح و نامقبول و همان تکبر مذموم در علم اخلاق است که اگر کسي داشته باشد نشانه ناداني و بيماري اوست.
اين از بلاغت امام عليه السلام است که درباره خداوند لفظي را به کار برده که بسياري فخيم و صحيح است و در حاليکه تکبر براي ما معنايي مذموم دارد و در ذهنها فضاي نامناسبي را ترسيم مي کند.
کوتاه سخن آنکه «اختارهمالنفسه»اعلام يک حقيقت اعتقادي و فلسفي است نه مساله انحصار طلبي و منع فيض از مخلوقات زيرا واجب الوجود بطور کلي با ممکن الوجود تفاوت ماهوي و ريشه دارد و کبريايي از آثار واجب الوجودي است و به عبارت ديگر ممکن الوجود نمي تواند چنين باشد مثل يک لامپ يک شمعي نمي تواند مثل صد هزار شمعي باشد و آثار وجودي داشته باشد در واقع بايد گفت در ذات باريتعالي حقيقي است که در جاي ديگر نمي تواند باشد.
فعل دوم و جعلها حميَ و حرماً علي غيره کبريايي و عظمت قرقگاه الهي است و ورود در آن برغير او حرام و ممنوع است اين جمله در واقع مکمل و مفسر جمله قبلي است که اختيار خداوند براساس يک حقيقت و ضرورت انکار ناپذيري است که از لوازم واجب الوجودي يعني بي نهايت در بي نهايت است.
بنابراين پس از اختيار و انتخاب به همان معنايي که بيان شد نوبت«جعل»و قرار داد مي رسد يعني حاکميت و سلطنت الهي ايجاب مي کند که آفريدگان حريم الهي را بشناسند و در آستان قدس ربوبي وارد نشوند که هلاک شوند تکبر سقوط و نابودي انسان از نظر روحي و اخلاقي است مانند کسي که به خورشيد نزديک شود که مي سوزد لو انوت انمله لاحترقت
فعل سوم و اصطفا هما لجلاله اصطفي هم بمعناي اختار مي باشد ولي در اين جمله نکته ظريف ديگري هم نهفته است که با کلمه «لجلاله»بيان شده و مي توان گفت«لنفسه »در جمله «اختار همالنفسه«لجلاله»تفسير شده است يعني اينطور نيست که خداوند مانند رئيس قبيله که براي خود امتيازاتي قائل مي شود و قرار مي دهد اين دو صفت را براي خود انتخاب کرده باشد بلکه جلال و جبروت ذات باريتعالي را مي سزد و به بيان ديگر عزت و کبريايي خداوند از جلال و جبروت ذاتي او برآمده است نه اينکه براو بسته باشند و يا اعتباري مانند ساير امور اعتباري باشد.
مرحوم ابن ميثم مينويسد لتقدسه و علوه عن شبه مخلوقاته استحق الا نفراد بهذين فتنفرد و بهما و هو معني اصطفائه(3)خداوند عزت و کبريايي را به خاطر جلال خويش برگزيد يعني بجهت تقدس و بلندي قدر و مرتبه يي که از شباهت به مخلوقات دورش مي دارد استحقاق انفراد به اين دو صفت را داراست.
فعل چهارم«و جعل اللتنة علي من نازعه فيهما من عباده»مخالفت با عزت و کبريايي الهي و ورود به حريم واجب الوجود بازتاب ويژه دارد اينطور نيست که اطاعت و مخالفت يکسان باشد آن کس که حريم الهي را محترم نشمارد و بزرگي را برخود ببندد و در سرزميني قدم بگذارد که شرايط آن را ندارد بطور طبيعي او را برنمي تابد و مشمول عقوبت مي گردد که اينجا از آن به لعنت تعبير شده است.
امام عليه السلام با استفاده از دانش بلاغت و فصاحت دقيق ترين مسايل معرفتي و اخلاقي را بيان مي کند يعني کساني که به جاي بهره وري از فضائل اخلاقي رذائل اخلاقي را جايگزين مي کند و مثلا در بحث حاضر به بيماري تکبر مبتلا مي شود در واقع در حريم قدس الهي قدم نهاده و به شدت سرکوب خواهد شد.
پس اگر کسي ممکن الوجود بودن خود را فراموش کند و در حوزه واجب الوجود وارد شود در واقع چيزي را که ندارد به خود مي بندد و اين همان ناداني و جهالت او نسبت به خود و شرايطي مي باشد اين مذمّت و لعنت به خاطر اينست که انسانها و ممکنات که مجموعه عجزو ناواني هستند و هر چه هم دارند از واجب الوجود است وهرآن هم نيازمند اوست در عين حال اينگونه تکبر مي کند نشان دهنده جهالت او حتي از خود شناسي است.

پي نوشت ها :
 

1ـ بعد از ان خطبه اشباح«491دومين و خطبه غرا«83»سومين خطبه اول چهارمين است.
2ـ دما در نهج البلاغه 57/3شرح ابن ابي الحديد214/13
3ـ شرح ابن ميثم:237/4
 

منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11