بررسي جايگاه «معنويت» در الگوهاي عمده ي سلامت روان (1)


 

نويسنده: رامين تبرائي *




 

چکيده
 

اين نوشتار با روش تحليلي، به نقد و بررسي سه الگوي پيشين «سلامت» پرداخته است که با بروز بحران در حوزه ي سلامت دچار چالش شده اند. پديدآيي بحران ها، نشانگر زمان مناسب براي روي آوردن به الگوهاي پيشرفته تر «سلامت» است. الگوهاي نظري «سلامت روان» که همواره تابعي از الگوهاي نظري سلامت بوده اند نيز در تبيين واقعيت هاي مرتبط ناکافي هستند. بنابراين، جريان علمي روان شناسي نيز با بي توجهي به ابعاد روحاني و معنوي در الگوهاي پيشين سلامت روان، نتوانسته است براي توصيف، تبيين و انحلال بحران هاي سلامت روان کافي باشد. در نتيجه، تأسيس الگويي با توجه به ابعاد معنوي ضروري است. البته پرهيز از التقاطي نگري و به کارگيري سازه هاي ناهمگون و ناسازگار با ابعاد روحي و معنوي و در نهايت توجه به تفاوت ماهوي مفاهيم «روان»، «نفس» و «روح» نيز ضروري است.
کليدواژه ها: الگوهاي سلامت، الگوهاي سلامت روان، معنويت، الگوي زيستي - رواني - اجتماعي.

مقدمه
 

مفهوم سلامت، و واژه هاي هم تراز آن، همچون واژه ي سلامتي، از مفاهيمي اند که همواره انسان بدان توجه کرده و براي دستيابي به آن کوشيده است. «سلامتي کيفيتي از زندگي است که تعريف آن مشکل، و اندازه گيري واقعي آن تقريباً غيرممکن است»؛ (1) اما به هر حال، مطالعه درباره ي «سلامت»، ابعاد آن و عوامل پيش بيني کننده و ارتقا دهنده ي آن، به دليل اهميت فراوان، همواره مورد توجه پزشکان، فيلسوفان، و روان شناسان بوده است.
در مسير تحقق اين هدف، با گذر از دوره هاي مختلف تاريخ علم پزشکي که در هر کدام از آنها شاهد حاکميت افکار و روش هاي گوناگون درباره ي بيماري و درمان هستيم، تحول سريع و جهش هاي بزرگ در علوم پزشکي در قرن بيستم به ارتقاي سلامت و تدوين نظام هاي بهداشتي و درماني پيشرفته منجر شده است. در نتيجه، امروزه با منسوخ شدن عقايد دخالت نيروهاي شيطاني يا خدايان در پديدآيي بيماري ها، گذر از بيماري هاي واگيردار در قرن هاي هفدهم تا نوزدهم، کشف عوامل عفوني، کشف واکسن و آنتي بيوتيک ها - مانند پني سيلين در سال 1947 - در قرن نوزدهم، و افزايش اقدام هاي پيشگيرانه، الگوهاي پيشين «بيماري» تا حدود زيادي از بين رفته اند که اين مسئله به کاهش مرگ و مير، و همزمان افزايش اميد زندگي (2) منجر شده است. با وجود اين، روشن است که در نتيجه ي افزايش طول عمر، بيماري هايي با الگوي جديد جاي آنها را گرفته، و علل اصلي ناخوشي و عوامل بيماري ها بسيار متفاوت شده باشد.
با در نظر گرفتن آنچه بيان شد و با توجه به تغيير الگوهاي بيماري، مي توان دريافت که الگوهاي فرضي درباره ي سلامت نيز دستخوش تغيير شده باشند و ضرورتاً الگوهاي جديدتر جايگزين الگوهاي پيشين شوند؛ تنها در اين صورت است که نظريه هاي سلامت توسط گزينه هاي جديد، با کارآمدي و کفايت بيشتري خواهند توانست وضعيت موجود را تبيين، و راه حل مناسبي را براي آن ارائه کنند.
فلاسفه ي علم مکرّر ثابت کرده اند که هميشه بيش از يک ساختمان نظريه اي مي تواند بر روي يک مجموعه ي معين از داده ها قرار بگيرد. تاريخ علم نشان داده است که مخصوصاً در نخستين مراحل رشد يک نمونه ي جديد، حتي اختراع کردن چنين گزينه ها (آلترناتيوها) چندان دشوار نيست. در علم - همچون در کارخانه - عوض کردن افزارها کاري فوق العاده است و به زماني اختصاص دارد که نيازي براي آن پيدا شود. اهميت بحران ها در آن است که نشانه اي براي آن فراهم مي آورند که وقت عوض کردن افزارها فرا رسيده است. (3)
در اين ميان، يکي از عمده ترين ملاحظات و بازنگري ها درباره ي نظريه هاي مربوط به سلامت و سلامت روان، حول محور «معنويت» و لزوم گنجاندن آن در تعريف ها و الگوهاي سلامت روان بوده است. (4)

ضرورت تعريف سلامت
 

«تندرستي» و «روان درستي» (5) همواره مورد توجه دانشمندان در دو حيطه ي پزشکي و روان شناسي بوده است. به نظر مي رسد از وحدت مفاهيم تندرستي و روان درستي، مفهوم مهم تري، به نام «سلامت عمومي» به وجود مي آيد.
پيش از بازشناسي مفهوم «سلامت روان»، لازم است مفهوم «سلامت» را به طور دقيق تعريف، و بازشناسي کنيم؛ زيرا تا مفهوم و مؤلفه هاي سلامت تعيين نشوند، رابطه، جايگاه و نقش سلامت روان به مثابه يکي از اجزاي سلامت تعيين نمي شود؛ همچنين رابطه ي آن با ساير اجزا و مؤلفه هاي سلامت نيز نامشخص خواهد بود.
استون (1979) يادآور مي گردد که ما تا زماني که نتوانيم بر سر معنا و چگونگي اندازه گيري سلامت به يک توافق دست يابيم، نخواهيم توانست به مسائلي پاسخ دهيم که مرتبط با اين است که چگونه مي توان آن را حفظ کرده، توسعه داده و بهبود بخشيم». (6)

تعريف سلامت
 

در ابتدا يادآوري اين نکته ضروري و مناسب است که «سلامت عمومي»، مفهومي متناظر با «سلامت کلي» است و نبايد آن را با مفهوم «سلامت بدني» يکسان دانست.
متخصصان، تعريف هاي متعددي از اين مفهوم ارائه داده اند؛ هر چند تقريباً همه ي آنها موضوع مشترکي دارند و آن «مسئوليت در قبال خود و انتخاب سبک زندگي سالم» است. براي مثال، سلامتي از ديدگاه سازمان بهداشت جهاني (7) عبارت است از: «حالت بهزيستي کامل جسماني، رواني و اجتماعي و نه فقط فقدان بيماري يا ناتواني».
در تعريف ديگر، دان (8) سلامتي را يک روش کنش وري و وحدت يافته اي مي داند که هدفش به حداکثر رساندن توان فرد است. به نظر وي، سلامتي مستلزم اين است که فرد طيف تعادل و مسير هدف مند را با محيط، يعني جايي که کنش وري خود را در آن آشکار مي سازد، نگه دارد. (9)
برداشت هاي متفاوتي درباره ي تعريف سلامت از ديد سازمان جهاني بهداشت وجود دارد؛ اما نمي توان اين تعريف از سلامتي را با تعريف سلامت روان مشتبه کرد.
در سال (1946) سازمان جهاني بهداشت، سلامت را به "حالت صحت کامل جسماني، رواني و اجتماعي و ... نه صرفاً فقدان بيماري يا عارضه تعريف کرد". تعريف اين سازمان مشابه روان شناسان انسان گرايي مانند مزلو (1971) است. (10)

نقد و بررسي
 

«از نظر داوني (11) و همکارانش (1996)، اين تعريف، جنبه هاي مثبت و منفي دارد. به اعتقاد آنها، در قسمت اول اين تعريف، سلامت در عبارت مثبت بيان شده (يعني حضور يک کيفيت مثبت:
خوب بودن). در قسمت دوم تعريف، سلامت از ديدگاه منفي در نظر گرفته شده، چرا که کلمات «فقدان بيماري» يا «ناتواني» را به کار برده است (کلماتي که معناي منفي به همراه دارند). اين تعريف با در نظر گرفتن هر دو جنبه، اين مطلب را القا مي کند که سلامت واقعي هم شامل پيشگيري (12) از بيمار شدن (مانند ناخوشي، آسيب و بيماري) است و هم ارتقاي سلامت مثبت را دربر مي گيرد، که از مورد اخير تا حدود زيادي غفلت شده است». (13)
اين تعريف نگاهي حداقلي به سلامت روان دارد و سلامت انسان را صرفاً محدود و منوط به سه بعد جسماني، رواني و اجتماعي مي کند؛ در حالي که ساير عوامل نيز در سلامت روان مؤثر هستند.
بن يارد (14) (1996)، تعريف سازمان بهداشت جهاني را به اين دليل مورد انتقاد قرار داده است که به دست آوردن حالت خوب بودن کامل، از نظر جسمي - رواني و اجتماعي در دنياي واقعي، بسيار مشکل است. در ضمن اين تعريف، عوامل اقتصادي، سياسي و اجتماعي که مي توانند به اين وضعيت کمک کنند را ناديده مي گيرد. در ادامه اين طور القا مي کند افرادي که کامل نيستند، سالم هم نيستند! (15)

ديدگاه هاي مربوط به سلامتي و بيماري
 

الف) ديدگاه دو مقوله اي
 

«در ديدگاه دو مقوله اي، فرد يا بيمار و يا سالم تلقي مي شود. همان طور که يک خانم يا باردار است يا باردار نيست، يک شخص هم يا مريض است يا مريض نيست. بدين ترتيب، به ما هم يکي از اين دو عنوان را مي دهند: ما يا بيمار هستيم يا سالم». (16)
برخي بر اين باورند که اين تفکر بيشتر ناشي از يک عادت روزمره درباره ي تمام مسائل است. اين مفهوم به طور گسترده اي نقد شده است؛ زيرا اين ديدگاه توجهي به گستره ي نقاط بين بيماري و سلامت ندارد.
«ظاهراً بين روان شناسان سلامتي، اجماعي بر سر اينکه سلامتي صرفاً فقدان بيماري نيست وجود دارد». (17) همچنين بايد توجه داشت «شخصي که صرفاً يک بيماري خفيف دارد، به هيچ وجه شبيه فردي که بيماري هاي جدي گوناگوني دارد نيست». (18) از سوي ديگر، گاه ممکن است فرد در معرض يک خطر قرار داشته باشد (مانند فردي که براي مدت متمادي در معرض آلودگي و مسموميت توسط ذرات سرب معلق در هوا و ... قرار داشته است)؛ اين ديدگاه، همچنان اصرار تا او را در طبقه و مقوله ي افراد سالم جاي دهد؛ با اين حال، به خوبي مشخص است که او بسيار متفاوت با کسي است که در سلامت کامل و پايدار به سر مي برد.

ب) ديدگاه پيوستاري
 

«در ديدگاه پيوستاري، موقعيت هر يک از افراد انسان به گونه اي ترسيم مي گردد که در يک طرف اين پيوستار حالتي ترسيم مي شود که شخص به شدت در معرض خطر مرگ زودرس است و در طرف ديگر اين پيوستار، بهترين حالت سلامتي قرار دارد که شخص در آن حالت کاملاً در برابر بيماري مقاوم است». (19) بر اساس اين ديدگاه، سلامتي و بيماري را بايد مقوله اي نسبي دانست که افراد بسته به جايگاه شان، همزمان درجه اي از سلامتي و ناخوشي را تجربه مي کنند.

الگوهاي عمده در تعريف سلامت
 

به اعتقاد مرگان، موضع گيري هاي مختلف نسبت به اين مباني در هر يک از مدل هاي ارائه شده در بحث سلامت رواني، به تعريفي خاص از مفهوم سلامت و بيماري رواني و راه کارهاي وصول و پرهيز از آن منتهي مي شود؛ به طول مثال، اگر در مدلي، انسان يک موجود مختار به شمار آيد، تعريفي که از سلامتي و راه کارهاي دستيابي به آن ارائه مي شود، به طور اساسي متفاوت با مدلي است که انسان را موجودي مجبور قلمداد مي کند. به تعبير ديگر، در نگرش جبري، سلامت افراد بر اساس شرايط و محيط ارزيابي مي شود. (20)
تعريف هاي مربوط به مفهوم سلامتي، از الگوهايي پديد آمده اند که جزو باورهاي دانشمندان مختلف بوده اند. بر اساس اين باورها، دانشمندان و مؤلفان سه الگوي عمده در همواره به تعريف سلامتي توجه داشته اند. و همان گونه که خواهيم ديد، الگوهاي عمده در «سلامت روان» نيز همگي متأثر از رويکردهاي عمده در سلامت بوده، و بر اساس اين الگوها شکل گرفته اند:

الف) الگوي زيستي - پزشکي
 

«عقيده ي کلي (در) الگوي پزشکي اين است که سلامتي يعني فقدان يک يا چند مورد از موارد مرگ، بيماري، ناراحتي، ناتواني و نارضايتي ... الگوي زيستي پزشکي (21) (يا "الگوي پزشکي" (22) که به اين نام نيز معروف است) حاوي اين ديدگاه است که براي تمام اختلالات، عوامل جسمي شناخته شده يا قابل شناخت وجود دارد؛ به ويژه ممکن است ميکروب ها، ژن ها و مواد شيميايي از راه هاي مختلف در ايجاد اختلالات سهيم باشند. (23)
پيروان اين الگو عمدتاً به تبيين زيست شناختي سلامتي و يا بيماري مي پردازند. اين الگو که الگويي مسلط براي درمان در قرن بيستم بوده، به شدت متأثر از دوگانه انگاري دکارتي است. دوگانه انگاري دکارتي ذهن و بدن را دو جوهر جدا مي داند.
رنه دکارت (1650-1596) در قرن هفدهم تحت تأثير اختراع عروسک هاي مکانيکي بود که چنين تصوري را پذيرفت که بر اساس آن، بدن مانند ماشين است و اعمال آن صرفاً مکانيکي تلقي مي شود و نه بيشتر؛ اما ذهن انسان يک نوع موجود روحاني بسيار متفاوت است. بدين ترتيب، ميان کارکردهاي ذهن و بدن شکاف عميقي افتاد. (24)
پيشرفت علوم زيستي و پزشکي و کشف آنتي بيوتيک ها و ابداع روش واکسيناسيون، نقش بسزايي در مسلط شدن اين الگو در پزشکي داشته است.
ديويد مک کللند، (25) يکي از پژوهشگران برجسته در روان شناسي سلامت، الگوي زيست پزشکي را الگوي مکانيک گرايانه توصيف مي کند: «با بدن مانند ماشين رفتار مي شود که با حذف يا جايگزيني بخش بيمار يا از ميان برداشتن جسمي خارجي که علت (بروز) مشکل است، (بدن) تعمير مي شود». (26)

ب) الگوي زيستي - رواني - اجتماعي
 

اين الگو سلامتي را بر حسب کلّيت شخص و نه بر اساس بخش بيماري از بدن تعريف مي کند. الگوي کلّي نگر جنبه هاي فيزيولوژيکي، رواني، هيجاني، اجتماعي، معنوي و محيطي افراد و جوامع را شامل مي شود و بر سلامت بهينه، پيشگيري از بيماري و حالت هاي رواني و هيجاني مثبت متمرکز است. (27)
از نظر بزنر و اشتين هارت، (28) و ... رواج الگوي کلي نگر و افزايش پيروان اين ديدگاه موجب شده است تا که به مفهوم سلامت از منظر متفاوت نگريسته شود و به همين منظور، ابعاد مختلفي براي آن در نظر گرفته شده است. «برشمردن ابعادي مانند جسماني، اجتماعي، هيجاني، معنوي، و روان شناختي از راه آوردهاي اين ديدگاه است». (29)
هر کدام از اين ابعاد، معنا و مفهوم متناسب با سازه هاي نظري مربوط به خود دارند؛ سازه هايي که ديدگاه کلي نگر آنها را معرفي کرده است؛ اما چون پژوهش حاضر بر بعد سلامت روان شناختي متمرکز است، به توصيف آن پرداخته مي شود.
سلامت روان شناختي نيز همانند مفهوم کلي سلامت تعريف هاي متعددي دارد؛ اين تنوع مي تواند ناشي از تفاوت روي آوردهاي مختلف در روان شناسي و اعتقاد متفاوت مؤلفان نسبت به مؤلفه هاي مختلفي باشد که درباره ي سلامت روان شناختي وجود دارد يا در برخي مواقع به واسطه ي نتايجي باشد که از پاره اي بررسي ها به دست مي آيد.

تعريف هاي «سلامت روان»
 

آنچه در مورد مفهوم و تعريف «سلامتي» گفته شد، عيناً در مورد مفهوم و تعريف «سلامت روان» نيز صادق است. بدين معنا که ارائه ي يک تعريف جامع از سلامت روان، در عين شهودي بودن مفهوم آن، بسيار دشوار، و موجب اختلاف نظريه پردازان گوناگوني بوده است. براي مثال، برخي بر اين باورند که اصولاً تعريف سلامت رواني ممکن نيست و «مشکل تعريف بهداشت رواني هم از آنجا سرچشمه مي گيرد که هنوز تعريف صحيح و قابل قبولي براي هنجار، بيماري و سلامتي در دست نداريم». (30)
شولتز (31) (1369) بر اين باور است که:
تا کنون تعاريف متفاوتي از سلامت روان ارائه شده است: فقدان بيماري رواني؛ داشتن تعادل عاطفي؛ سازش اجتماعي؛ احساس راحتي و آسايش؛ يکپارچگي شخصيت؛ شناخت خود و محيط و بسياري تعاريف ديگر که به آن پرداخته شده است.آنچه در بررسي تعاريف متفاوت سلامت رواني ديده مي شود، اختلاف نظريه هايي است که ميان انديشمندان و صاحب نظران روان شناسي وجود دارد. برخي از اين نظريه پردازان مانند آلپورت. (32) اريک فروم، راجرز، مازلو، اريکسون، يونگ و فرانکل (33) به جنبه ي سالم طبيعت آدمي مي پردازند. اين روان شناسان در تلاش اند با غنا بخشيدن به شخصيت انسان، نگرشي منحصر به فرد در مورد رشد رواني و کمال انساني عرضه کنند. به اعتقاد آنان، سلامت رواني بسيار بيش از روان نژندي و يا روان پريش نبودن است. (34)

الف) تعريف رابرت کمپبل
 

تعريفي از سلامت رواني در «فرهنگ روان پزشکي کمپبل» ارائه شده است که مقبوليت و کاربرد وسيع دارد. افرادي که از نظر رواني بهنجارند، کساني هستند که با خود و محيط خود هماهنگ هستند؛ با مقتضيات فرهنگي و امکان اجتماعي خود مي سازند؛ چه بسا بيماري يا اختلال پزشکي داشته باشند، اما تا زماني که اين حالت موجب تخريب استدلال، قضاوت، توانايي عقلي، و قدرت انطباق هماهنگ شخصي و اجتماعي نمي شود، مي توان از نظر رواني آنها را سالم و بهنجار دانست.

ب) تعريف انجمن کانادايي بهداشت روان
 

در سال هاي اخير، انجمن کانادايي بهداشت رواني، بهداشت روان را در سه قسمت تعريف کرده است که به ترتيب بدان ها اشاره مي شود:

بخش اول
 

نگرش هاي مربوط به خود شامل: الف) تسلط بر هيجان هاي خود؛ ب) آگاهي از ضعف هاي خود؛ ج) رضايت از خوشي هاي خود.

بخش دوم
 

نگرش هاي مربوط به ديگران شامل: الف) علاقه به دوستي هاي طولاني و صميمي؛ ب) احساس تعلق به يک گروه؛ ج) احساس مسئوليت در مقابل محيط انساني و مادي.

بخش سوم
 

نگرش هاي مربوط به زندگي شامل: الف) پذيرش مسئوليت ها؛ ب) ذوق توسعه ي امکانات و علايق خود؛ ج) توانايي اخذ تصميمات شخصي؛ د) ذوق خوب کار کردن. (35)
اين انجمن، بهداشت رواني را در ارتباط با سازگاري محيط و نگرش هاي مربوط به خود و ديگران تعريف مي کند، اما به مفاهيم بيماري، آسيب شناسي و ناسازگاري ارجاع نمي دهد». (36) «لوينسون (37) و همکارانش (1962) سلامتي روان را اين طور تعريف کرده اند: «سلامتي روان عبارت است از اينکه فرد چه احساسي نسبت به خود، دنياي اطراف، محل زندگي، اطرافيان مخصوصاً با توجه به مسئوليتي که در مقابل ديگران دارد، چگونگي سازش وي با درآمد خود و شناخت موقعيت مکاني و زماني خويشتن. (38)
هدف مطالعات روان شناختي بيشتر بررسي بيماري هاي رواني و هدف اصلي و درمان بوده است. به عبارت ديگر، تعريف سلامت مترادف با نبود بيماري هاي رواني و علائم بيمارگونه تلقي شده است؛ در حالي که از دهه ي 1980 در تعريف سلامت تغيير و تحول بسياري پديد آمده است. متون مرتبط با روان شناسي سلامت تنها به جنبه هاي منفي و رفع آثار منفي در افراد انسان محدود نمي شود؛ همان طور که در تعريف سازمان بهداشت جهاني به سلامت از جنبه ي مثبت آن تأکيد شده است و فردي واجد سلامت شناخته مي شود که از نظر زيستي، رواني و اجتماعي از شرايط معيني برخوردار باشد.

ج) تعريف «سلامت روان» از ديد سازمان جهاني بهداشت
 

با چشم پوشي از برخي تمايزات بين دو اصطلاح «سلامت روان» و «بهداشت روان»، به احتمال يکي از جامع ترين تعريف هاي سلامت روان، تعريف سازمان جهاني بهداشت از اين مفهوم خواهد بود:
سازمان جهاني بهداشت، سلامت روان را عبارت از قابليت ارتباط موزون و هماهنگ با ديگران، تغيير و اصلاح محيط فردي و اجتماعي و حل مشکلات و تمايلات شخصي به طور عادلانه و مناسب مي داند. (39)

پي نوشت ها :
 

* کارشناس ارشد روان شناسي باليني مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني.
1. جليل باباپور خيرالدين و همکاران، «بررسي رابطه ي بين شيوه هاي حل مسئله و سلامت روان شناختي دانشجويان»، روان شناسي، ش 25، ص 4.
2. Life Expectancy
3. تامس. اس. کوهن، ساختار انقلاب هاي علمي جهان، ص 84.
4. James, M. Nelson, Psychology, Religion, and Spirituality, p:359.
5. Well-being
6. Sheridan. Ch. L. & Radmacker, S. A., Health Psychology, Challenging the Biomedical Model, P. 1-8.
7. World Health Organization (WHO)
8. Dunn, H.
9. جليل باباپور خيرالدين و همکاران، «بررسي رابطه ي بين شيوه هاي حل مسئله و سلامت روان شناختي دانشجويان»، روان شناسي، ش 25، ص 4.
10. Sheridan. Ch. L. & Radmacker, S. A., Health Psychology, Challenging the Biomedical Model, P.89.
11. Downie
12. Prevention
13. آنتوني کرتيس، روان شناسي سلامت، ترجمه ي علي فتحي آشتياني و همکاران، ص 17.
14. Banyard
15. همان
16. Sheridan. Ch. L. & Radmacker, S. A., Health Psychology, Challenging the Biomedical Model, P.6.
17. Ibid
18. Ibid
19. Ibid.
20. محمدباقر حبّي، «سلامت رواني در چشم اندازي گسترده تر»، حوزه و دانشگاه، ش 41، ص 110.
21. Biomedical Model
22. Medical Model
23. آنتوني کرتيس، روان شناسي سلامت، ترجمه ي علي فتحي آشتياني و همکاران، ص 18.
24. Sheridan. Ch. L. & Radmacker, S. A., Health Psychology, Challenging the Biomedical Model, P.1-8.
25. Mc. clelland
26. Ibid
27. جليل باباپور خيرالدين و همکاران، «بررسي رابطه ي بين شيوه هاي حل مسئله و سلامت روان شناختي دانشجويان»، روان شناسي، ش 25، ص 5.
28. Bezner, A. T. & Steinhardt, M.
29. همان
30. بهروز ميلاني فر، بهداشت رواني، ص 13.
31. Schultz
32. Allport, G. W.
33. Frankel
34. دوآن شولتس، روان شناسي کمال، الگوهاي شخصيت سالم، ترجمه ي گيتي خوشدل، ص 53.
35. حمزه گنجي، بهداشت رواني، ص 13.
36. همان، ص 13.
37. Levinson
38. بهروز ميلاني فر، بهداشت رواني، ص 15.
39. همان
 

منبع: نشريه روانشناسي و دين شماره 9