بررسي جايگاه «معنويت» در الگوهاي عمده ي سلامت روان (2)


 

نويسنده: رامين تبرائي *




 

عوامل مؤثر بر سلامت روان
 

سلامت رواني در قالب پديده اي رواني - اجتماعي، مستلزم درک و تفسير درست از امور مرتبط با آن است و بايد به آن در چارچوب عوامل اساسي زمينه ساز و تعديل کننده توجه کرد. اختلال رواني نيز مانند هر رفتار ديگر، نتيجه ي مؤلفه هاي زيستي، محيطي و اجتماعي است و کمتر مي توان براي هر گونه رفتار و از آن جمله هر يک از اختلالات رواني، علت واحدي را بر شمرد. (1)
نيومن (2) و پارگامنت (3) (1990) بر اين باورند که:
مذهب مي تواند در ايجاد احساس اميد، احساس نزديکي نسبت به ديگران، آرامش هيجاني، فرصت خود شکوفايي، احساس راحتي، مهار تکانه، نزديکي به خدا و کمک براي حل مسائل اثربخش باشد». (4)
ميلر و تورسن (5) (1999) بيان مي کند که:
تصوير درست تر از سلامتي اين است که آن را يک سازه ي نهفته مانند شخصيت، خلق يا شادکام بودن تصور نماييم؛ سازه اي چندبعدي که زير ساخت مجموعه اي وسيع از پديده هاي قابل مشاهده مي باشد». در مفهوم سازي پيشنهاد شده ي ميلر و تورسن، سلامتي دربردارنده ي سه دامنه ي گسترده مي شود: رنج، توانايي کارکردي، و آرامش يا انسجام دروني ذهني در زندگي. اين دامنه ها، افزون بر جنبه هاي بدني، جنبه هاي شناختي، هيجاني و معنوي را در برمي گيرند. (6)
اين گونه پيشنهادها در افزون بعد معنوي به منزله ي يکي از ابعاد سلامت، مورد توجه روزافزون جامعه ي علمي قرار گرفته است. برخي پژوهشگران؛ (7) نسبت به پژوهش هاي کنوني در مورد بهداشت رواني که در آنها توجهي به امور معنوي نشده است، معترض بوده و ابزارهاي سنجش حاکم را متفاوت از آنچه بايد بسنجد مي دانند و همين امر را مايه ي نقص چنين ابزارهايي مي دانند.

الگوهاي عمده ي سلامت روان
 

مرگان (8) (1979) مباني نظري مدل هاي مختلف سلامت رواني را با عنوان چارچوب هاي پنداشتي (9) مورد بحث قرار داده است. وي بر اين عقيده است که اصول و چارچوب نظري مدل هاي سلامت رواني بر اساس مباني هستي شناسانه، معرفت شناسانه، روش شناسانه، و انسان شناسانه استوار گرديده است؛ يعني بر اساس نوع برداشت ما از هستي، چگونگي شناخت ما از دنياي اطراف و همچنين روش ما در کشف دانش. (10)
الگوهاي متعددي در مورد سلامت روان وجود دارد، اما «در يک طبقه بندي کلي مي توان بيان داشت که سه الگوي مختلف درباره ي سلامت و بيماري رواني ارائه شد است: مدل زيستي (طبي)؛ مدل زيستي - رواني - اجتماعي (مدل سيستمي)؛ و مدل ارتقا در سلامت رواني». با اين وجود، تعداد بيشتري از اين الگوها مي تواند ما را با گستره ي وسيع چارچوب هاي نظري صاحب نظران اين عرصه آشنا سازد. به همين دليل، ما چهار الگوي عمده ي سلامت روان را برخواهيم شمرد:

الف) الگوي زيستي - پزشکي (سيستمي)
 

مبناي نظري اين مدل، به قرن هفدهم و دوران «دوگانه گرايي» دکارتي بازمي گردد. فيلسوف شهير فرانسه، رنه دکارت، بر اين بارو بود که ذهن و جسم ذاتاً از يکديگر مجزا هستند. دکارت معتقد بود که روان بايد تنها با يک بخش از بدن تعامل کند و اين نقطه ي تعامل در مغز جاي دارد؛ زيرا تحقيقات نشان داده بودند که احساس بيروني به مغز انتقال مي يابد و حرکت از مغز سرچشمه مي گيرد. بدين سان، او غده ي صنوبري (11) را براي نقطه ي تعامل پيشنهاد کرد و شيوه ي تعامل را بر اساس اصول ماشين گرايي توصيف کرد. (12)
اين نوع نگاه به جهان هستي، بعدها در قالب انديشه هاي فلسفي ويتگنشتاين و پوزيتويست ها دنبال شد و مبناي معرفت شناختي و روش شناختي مدل زيستي در بحث سلامت روان قرار گرفت. کرتيس (2000) بر اين باور است که در حال حاضر، مدل زيستي در بحث سلامت رواني از دوگانه گرايي دکارتي نيز به طور کامل پيروي نمي کند؛ اما به هر حال، اين مدل در فلسفه ريشه ي «ماده گرايي» دارد. آنچه در مدل پزشکي بارز است، نگرش «بيمارنگر» به سلامتي است که در آن، سلامتي بر اساس نبود علائم بيماري تعريف مي شود. افزون بر اين، درمان بيماري رواني نيز متأثر از عوامل ارگانيک و جسماني قلمداد مي شود.
مدل زيستي - پزشکي، به شناسايي و يا امکان شناسايي علل فيزيکي اختلالات رواني معتقد است. در اين مدل، چنين اعتقادي وجود دارد که عوامل ميکروبي و شيميايي و ژن ها به انحاي مختلف عامل اختلالات رواني هستند و به همين ترتيب، درمان نيز معمولاً مبتني بر مداخلات فيزيکي (دارو درماني، جراحي و غيره) صورت مي پذيرد. (13)

نقد الگوي زيستي - پزشکي
 

شريدن (14) (1992) و کرتيس (2000) در نقد اين مدل به تک بعدي نگري اين الگو اشاره مي کنند. چنان که کرتيس (2000) در نقد اين مدل اشاره مي کند:
اين رويکرد، بيماري را به عوامل شيميايي، ميکروبي و ژنتيک محدود مي کند؛ در حالي که عوامل اقتصادي و اجتماعي فراواني وجود دارند که ممکن است در ايجاد بيماري رواني نقش داشته باشند. وي بر اساس اين انتقاد، پيشنهاد مي کند که روان شناسان و روان پزشکان به هنگام تحليل وضعيت بيمار و تلاش براي درمان او، به تمامي ابعاد وجودي و شخصيتي اش توجه کنند، نه اينکه تنها، و به نحو ساده اي بخشي از وجود او (بعد جسماني بيمار) را در تبيين بيماري مورد توجه قرار دهند؛ به بيان ديگر، نقد وارد شده بر مدل زيستي - پزشکي اين است که غالب فرضيات اين مدل در خصوص بيماري، به عوامل فيزيکي بازمي گردد؛ در حالي که بسياري از اختلالات جديد، مانند بيماري هاي قلبي، سرطان، ديابت و ...، اختلالات چند عاملي شمرده مي شوند». (15)
افزون بر اين، مدل زيستي - پزشکي در تحليل مفهوم سلامت رواني، تأکيد زيادي بر روي «جسم» دارد و به «ذهن» بهاي اندکي مي دهد؛ در حالي که شواهد تجربي به طور آشکاري بيانگر تأثير متقابل آن دو بر يکديگر است:
هر چند از زماني که دکارت در صدد توضيح ارتباط بين ذهن و بدن بر آمد، تعابير متفاوتي از دوگانه انگاري صورت گرفت، گروهي يکي از اين دو را تأثيرگذار بر ديگري مي ديدند و گروهي ديگر برعکس. (16)
ميلاني فر (1376) نيز در نقد خود از اين مدل مي گويد:
امروزه در روان شناسي و روان پزشکي روشن شده است که نبودن يا از بين رفتن علائم بيماري در اثر درمان، به اين معنا نيست که فرد از سلامت رواني کامل برخوردار و به اصطلاح سالم است. (17)
بنابراين، مي توان عمده ترين ايراد به اين رويکرد را تأکيد بيش از اندازه ي آن بر بعد جسمي و رويکرد جبري آن درباره ي انسان دانست؛ در حالي که از بُعد اختياري انسان غفلت شده است. بنابراين، چنين تعريفي در تبيين رفتار انسان، اراده و اختيار را از او سلب مي کند و گستره ي سلامت رواني را به رفتارهاي ساده ي انساني محدود مي سازد؛ به همين دليل، قادر نيست گستره ي سلامت رواني را متناسب با رفتار پيچيده و متعالي انسان گسترش دهد.
نکته ي اساسي که برخي منتقدان آن بي توجه بوده اند و موجب يکسان انگاري اين نظريه با نظريه هاي فيلسوفان اسلامي همچون ابن سينا شده است، استفاده ي همسان از مفاهيم «روان»، به جاي «نفس»، و «روح» در مباحث روش شناختي است. ما به طور مجاز و با يک توافق ضمني و مسامحه، از واژه ي روان و نفس يا روح در مباحث روان شناختي - البته در سطحي خاص - به يک معنا اشاره کرده و به طور همسان از آن استفاده مي کنيم؛ اما نمي توانيم از اين محدوده فراتر رفته و تفاوت ماهوي آنها با يکديگر را ناديده گرفته و انکار کنيم. آنچه مورد اشاره ي ابن سينا بوده، مفهوم «نفس» که مفهومي حقيقي و داراي وجودي خارجي است. نه مفهوم «روان»، که يک سازه ي علمي روان شناختي است و جزء مفروض هاي علمي به شمار مي آيد؛ هر چند واژه ي «روان» نيز واژه اي فارسي بوده و معادل واژه ي لاتين Psyche، - که در اصل واژه اي يوناني است - فرض شده است که لزوماً معناي «روح» يا «نفس» از آن استنباط نمي شود و نياز به واژه شناسي و اصطلاح شناسي جداگانه دارد؛ در حالي که در روان شناسي کنوني، تأکيد بر بعد جسمي «ذهن» و «روان» است. چنان که يونگ واژه ي يوناني Psyche، را به منزله ي معناي دوم «ليبيدو» (18) يعني انرژي رواني محدودتري که به کار شخصيت سوخت مي رساند، ياد کرده است. (19) همچنين بر اساس آنچه کرتيس (2000) يادآور شده است که «ذهن يا روان در اينجا از لحاظ جسمي در نظر گرفته مي شود (يعني به عنوان مغز). بنابراين، پرداختن به مغز تفاوتي با پرداختن به ذهن ندارد»، بايد به تفاوت ميان اين مفاهيم توجه شود.

ب) الگوي زيستي - رواني - اجتماعي (سيستمي)
 

در ابتدا لازم است به تفاوت ماهيت اين الگو با آنچه در الگوي تبيين «سلامت» آمده است، توجه داشت. اين الگو، تنها در صدد تبيين «سلامت روان» است؛ هر چند به صورت اساسي متأثر از الگوي ارائه شده در تبيين سلامت است؛ به گونه اي که در ربع آخر قرن نوزدهم، روان پزشکان و روان شناسان به طور جدي از اثربخشي مدل طبي (زيستي - پزشکي) در تبيين سلامتي و بيماري رواني انتقاد کردند و مدل زيستي - رواني - اجتماعي را که بر اساس رويکرد سيستمي به انسان شکل گرفته بود، پيشنهاد کردند. اين مدل در تبيين پديده هاي رواني، تنها به عوامل مکانيکي، شيميايي و فيزيولوژيکي توجه نمي کند، بلکه بر اين باور است که عوامل بسياري، در سطوح مختلف، پديده هاي رواني را تحت تأثير قرار مي دهند و تحليل وضعيت بيماري رواني مستلزم بررسي اين عوامل است. از اين الگو، با عنوان «الگوي سيستمي» نيز ياد شده است. در اين ديدگاه، انسان و رفتارهاي او در مجموع يک سيستم در نظر گرفته مي شود که در آن عوامل مختلف تأثير متقابل بر هم دارند. «با اين ديد سيستميک، ملاحظه مي شود که چگونه عوامل متنوع زيستي و عوامل رواني و اجتماعي بر هم ديگر اثر مي گذارند». (20)

نقد الگوي سيستمي
 

الگوي سيستمي سعي کرد در تبيين سلامت رواني به همه ي مکتب ها و نگرش ها توجه داشته باشد؛ از اين روي، پس از آن که الگوي زيستي در تبيين مفهوم سلامت رواني و ارائه ي راهکار دستيابي به آن، نابسندگي خود را نشان داد، مدل سيستمي جايگزين آن شد و مورد توجه صاحب نظران و حوزه هاي تخصصي مختلف قرار گرفت؛ اما پس از گذشت چند سال، بر اين الگوي سيستمي نيز اشکالاتي وارد شد. براي مثال، گفته شد مدل زيستي - رواني - اجتماعي رويکردي التقاطي است که اجزاي آن از سه نظام فکري متفاوت اخذ شده اند که داراي مباني نظري گوناگون و گاه متعارض هستند و به همين دليل، فاقد کفايت نظري معرفي شد، به بيان ديگر،
همانطور که تامس کوهن اشاره کرده بود، يک مفهوم علمي معناي خود را فقط در سياق پارادايمي که به آن تعلق دارد پيدا مي کند و مدلي که مفاهيم خود را از پارادايم هاي متفاوتي به امانت گرفته باشد، نمي تواند نقطه ي آغاز خوبي در صورت بندي و ارائه ي نظريه هاي علمي باشد و مدل زيستي - رواني - اجتماعي چنين وضعيتي داشت. (21)
به هر روي، عدم دستيابي به يک رويکرد منسجم و وحدت بخش که بتواند مفاهيم پايه و مفروضات متافيزيکي اين مدل را تأمين کند، اثربخشي اين مدل را در عرصه ي نظري و عملياتي با مشکل مواجه ساخت و به تدريج نظريه پردازان را بر آن داشت که به ارائه ي مدل هاي پيشرفته تري براي تبيين دقيق مفهوم سلامت رواني و راه کارهايي براي دستيابي به آن بينديشند. (22)

ج) الگوي چند بعدي
 

ريف (23) و همکاران يک الگوي چند بعدي از سلامت روان شناختي را مفهوم سازي و عملياتي کرده اند. (24) در اين الگو، سلامت روان شناختي ماهيت مثبت عملکردي دارد که متشکل از عناصر مختلفي است؛ عناصري مانند:
الف) پذيرش خود؛ ب) رابطه ي مثبت با ديگران؛ ج) خودپيروي؛ د) غلبه بر محيط؛ ه) هدفمندي در زندگي؛ و) رشد شخصي.

نقد الگوي چند بعدي
 

آنچه ريف به منزله ي الگوي چند بعدي ارائه کرده است، در واقع همان نتايج سلامت روان است تا آنکه الگويي براي سلامت روان باشد. در نهايت، مي توان هر يک از آنچه را ريف به مثابه ابعاد نام برده است، نوعي «همبسته هاي سلامت روان» برشمرد. ريف هيچ گونه شواهد روش شناختي در تعيين اين مفاهيم و عملياتي کردن آنها و رابطه ي علّي آنها با سلامت روان ارائه نکرده است. همچنين اگر بتوان برخي از مفاهيم ارائه شده در اين الگو را واسطه هايي براي سلامت روان دانست، نمي توان انتظار داشت که با تحقق آنها سلامت روان به صورت تام تحقق يابد. در نهايت، اين الگو - به رغم ادعاي آن - با تمام کاستي ها در ارائه ي ابعاد گوناگون سلامت روان، چيزي فراتر از ابعاد مورد توجه در الگوي زيستي - رواني - اجتماعي ارائه نکرده است.

د) الگوي ارتقا
 

مدل ارتقا در سال 1990 به مثابه يک الگوي وحدت بخش پديدار گشت. اين الگو به منظور منسجم کردن مفاهيم گوناگون و مباني متعدد و گاه متعارض الگوي زيستي - رواني - اجتماعي، تحت يک ساختار نظري واحد مطرح شد.
مدل ارتقا، در حال حاضر يک مدل مطرح و جدال برانگيز در بحث سلامت رواني است و در مقابل مدل پزشکي به شمار مي آيد و به طور گسترده اي به جنبه هاي زيست محيطي، اقتصادي و اجتماعي در تحليل سلامت رواني توجه کرد و به سلامت رواني به عنوان يک بحث اساسي و محوري در زندگي بشر مي انديشد. (25)
ارتقاي سلامتي، فرآيندي است که فرد را قادر مي کند تا توان کنترل خويش را افزايش دهد و سلامتي خود را براي رسيدن به حالت کاملي از رفاه اجتماعي، رواني و جسمي بهبود بخشد. در اين مدل تلاش مي شود تا فرد به خودشناسي برسد تا در پرتو اين خودشناسي بتواند انتظارات خود را بيان کند و نيازهاي خود را تحقق بخشد و قادر به تغيير محيط يا سازگاري با آن باشد. ارتقاي سلامتي فقط مسئول حفظ سلامتي در يک حد خاص نيست، بلکه بر اين عقيده است که بايد فراتر از سلامتي در زندگي و احساس شادي گام بردارد. (26)

نقد الگوي ارتقا
 

الگوي ارتقا دربردارنده ي مفاهيم، سازه ها و خزانه ي وسيعي از ادبيات سلامت است که گستره اي گوناگون پيشگيري و بهداشت رواني را تا عرصه ي باليني دربر مي گيرد. در اين الگو تلاش شده است به تمام ابعاد وجودي انسان پرداخته شود و به ويژه سهم بيشتري به برخي از جنبه هاي خاص انسان اختصاص داده شود. اين رويکرد که در الگوهاي پيشين کمتر به آن دقت شده بود، اين الگو را کاملاً متمايز از الگوهاي پيشين مي کند. جامعيت اين الگو، با صراحت به برخي ابعاد نهفته در الگوي «زيستي - رواني - اجتماعي» اشاره مي کند. به همين دليل، مي توان آن را يک الگوي کل نگر ناميد. با وجود اين، نگاه کل نگرانه در اين الگو نتوانسته است توجيه مناسبي را براي هم عرض بودن و تداخل برخي ابعاد با يکديگر ارائه دهد. برخي قضاوت درباره ي اين الگو را از آن جهت زودهنگام بر شمرده اند که اين الگو هنوز در حوزه هاي نظري و کاربردي بسط و گسترش نيافته است. آنها بر اين باورند که «هنوز نقايص مفهومي و عملياتي اين مدل آشکار نشده است؛ چرا که زمان زيادي از ارائه ي آن نمي گذرد و حتي در برخي کشورها هنوز اين مدل به اجرا گذارده نشده است». (27)
يکي ديگر از زمينه هاي چالش برانگيز در اين الگو، به کارگيري مفاهيم پايه اي، ديدگاه ها، و رويکردهاي نامتجانس در کنار يکديگر است. بنابراين، تمرکز اين الگو بر مفهوم سلامتي است و نه بيماري، اما همچنان بر مفاهيم و نشانه هاي باليني تأکيد مي کند. در نهايت، برخي معتقدند:
به لحاظ نظري مي توان اين نکته را بيان کرد که اين مدل هم به دليل عدم تعريف و تبيين دقيق و منسجم مفاهيم پايه و مفروضات متافيزيک خود، همچون مدل زيستي - رواني - اجتماعي، رويکردهاي التقاطي محسوب مي شود. (28)

پي نوشت ها :
 

* کارشناس ارشد روان شناسي باليني مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني.
1. فلور گردي و همکاران، «رابطه ي سلامت رواني با تفکرات غيرمنطقي در دانشجويان دانشگاه شهيد بهشتي»، پژوهش هاي روان شناختي، ش 16، ص 46.
2. Newman
3. Pargament, K. I.
4. Newman, J. S., & Pargament, K. I, The role of religion in problem-solving process. Review of Religion, 31, 390-403.
5. Miller, W. R. & Thoresen, C. E.
6. Tan, Siang-Yang & Natalie J. Dong, Spiritual Interventions in Healing and Wholeness. In Plante, Thomas G. and
Allen, C. Sherman (ed), Faith and Health: Psychological Perspective, p.291-310.7. حسين قمري گيوي، «معنويت و بهداشت رواني در گستره ي زندگي»، روانشناسي و دين، ش 4، ص 46.
8. Morgan
9. conceptual Framework
10. محمدباقر حبّي، «سلامت رواني در چشم اندازي گسترده تر»، حوزه و دانشگاه، ش 41، ص 110.
11. Pineal gland
12. دوان. بي. شولتز، و سيدني الن شولتز، تاريخ روان شناسي نوين، ترجمه: علي اکبر سيف و همکاران، ص 58.
13. محمدباقر حبّي، «سلامت رواني در چشم اندازي گسترده تر»، حوزه و دانشگاه، ش 41، ص 113.
14. Sheridan
15. همان.
16. آنتوني کرتيس، روان شناسي سلامت، ترجمه علي فتحي آشتياني و همکاران، ص 19.
17. بهروز ميلاني فر، بهداشت رواني، ص 14.
18. Libido
19. دوان. بي. شولتز، و سيدني الن شولتز، نظريه هاي شخصيت، ترجمه ي يحيي سيد محمدي، ص 115.
20. بهروز ميلاني فر، بهداشت رواني، ص 14.
21. محمدباقر حبّي، «سلامت رواني در چشم اندازي گسترده تر»، حوزه و دانشگاه، ش 41، ص 115 و 116.
22. همان.
23. Ryff, C. D.
24. همان.
25. محمدباقر حبّي، «سلامت رواني در چشم اندازي گسترده تر»، حوزه و دانشگاه، ش 41، ص 116.
26. همان، ص 116.
27. همان، ص 119.
28. همان.
 

منبع: نشريه روانشناسي و دين شماره 9