لبخند و شادي


 





 

بخنديد تا دنيا به شما بخندد. اخلاق شوخ و روح شاد، جسم انسان را هميشه جوان و سالم نگه مي دارد. زيرا شوخ طبعي و سبک روحي براي بدن آدمي در حکم نور خورشيد براي گياهان است و همانگونه که آفتاب جان تازه به گياه مي دهد سرخوشي و نشاط هم روح تازه در کالبد بشر مي دمد.
 

لبخند و شادي
 

اين کرانه هاي کبود، اين ستاره هاي درخشان، اين ابرهاي سفيد، اين شفق طلايي، اين اشعه الوان، اين زمين سبز، اين گلهاي سرخ، اين قلبهاي مشتعل، اين درختان بارور، اين مرغان خوش الحان، اين جمال طبيعت و اين بهار جواني آيا کافي نيست که روح شما را به اهتزاز در آورد و لبانتان رابه تبسم بگشايد؟
«نظام وفا کاشاني»

گلچيني از باغ معرفت
 

* خوشرويي، احساني است بي هزينه.
«حضرت علي (ع)»
* تبسم خرجي ندارد ولي سود بسيار مي دهد لحظه اي بيش پايدار نيست ولي ياد آن در سراسر عمر باقي مي ماند.
«ديل کارنگي»
* اگر بخواهي براي تمام شادماني هايي که داري تشکر کني، ديگر وقتي براي گله گذاري نخواهي داشت.
«رود»
* انسان، شادترين همه آفريدگان است، هر چه از آن برتر و فروتر است، خشک و سخت است.
«اديسون»
* من لبخند را مظهر انسانيت مي دانم.
«ويل دورانت»
* خنده کوتاه ترين فاضله ميان دو نفر است.
«ويکتورهوگو»
* زنبور هر قدر باشد، گل از آن بيشتر است، دلهاي ماتم زده هر اندازه باشند، قلبهاي شاد زيادترند.
«شکسپير»
* عده اي دائم غُر مي زنند که گل سرخ خار دارد. اگر درست نگاه کنيم، شاد مي شويم که خارها گل دارند.
«آلفونس کار»
* لبخند، خورشيد روح هر انسان است. بدون آن نه چيزي زنده مي ماند و نه چيزي مي تواند برويد.
«؟»
* يک ساعت که آفتاب بتابد خاطره يک هفته بارندگي مداوم را از خاطر مي برد.
«آبد بدريو»
* با ديگران بخند، نه به ديگران.
«ديل کارنگي»
* روزي که عمر زمين به پايان برسد من و اسکندر مقدوني چه فرقي با هم خواهيم داشت.
او عمري را براي کسب نام به ناکامي و خونخواري گذراند و من براي لذت بردن زندگي، دوره حيات خود را به شادکامي مي گذراندم.
«مترلينگ»
* خنده طبيعي، فرياد موتور نيرومند بدن است.
«آناتول فرانس»
* دو نفر از پنجره زندان به خارج مي نگريستند، يکي زمين پر از گِل و لاي را مي ديد، ديگري ستاره هاي آسمان درخشنده را.
«ديل کارنگي»
* شما وقتي تبسم مي کنيد، جامه انسانيت مي پوشيد.
«اينشتين»
* مردي که لبخند زدن برايش غير ممکن است نبايد وارد هيچ دکّاني شود.
«؟»
* براي اينکه بزرگ و پر ارزش شويد بايد هنگامي که اشک هاي شما مي خواهد بريزد تبسم کنيد.
«برنارد شاو»
* آنچه در مردم تو را به خنده مي اندازد، نخست در خود بين و بخند.
«امرسون»
* وقتي سن ما زياد مي شود به چيزهايي مي خنديم که در گذشته ما را به گريه مي انداخت و براي چيزهايي گريه مي کنيم که ما را به خنده وا مي داشت. اما چه خوب است هميشه به چيزهايي بخنديم که موجب نگراني ما مي شود.
(؟)
* بخنديد تا دنيا به شما بخندد. اخلاق شوخ و روح شاد، جسم انسان را هميشه جوان و سالم نگه مي دارد. زيرا شوخ طبعي و سبک روحي براي بدن آدمي در حکم نور خورشيد براي گياهان است و همانگونه که آفتاب جان تازه به گياه مي دهد، سرخوشي و نشاط هم روح تازه در کالبد بشر مي دهد.
* هرگز فرصتي را براي شاد کردن ديگري از دست ندهيد، چرا که نخست خود شما از اين کار سود مي بريد، حتي اگر هيچ کس نداند شما چه مي کنيد.
«پائولو کوئيلو»
* اگر مي خواهيد دنيا به روي شما لبخند بزند هرگز لبخند زدن را فراموش نکنيد.
«فرزان انگار»
* راز شاد زيستن: دوست داشتن چيزي است که انجام مي دهيد.
«پائولو کوئيلو»
* شادي کردن خوب است، اما شاد کردن ديگران بهتر؛ خنديدن خوب است اما خنداندن ديگران بهتر.
«نقاش کرماني»
* شصت سال گريه کردم تا يک دقيقه مردم را بخندانم.
«چارلي چاپلين»
با خنده تنها نيستم. گر بخندم دشمن، يار است و از من دور خار. گر بخندم زشت نيستم ديگر و زيبا گلي هستم. گر بخندم کار نيک است واگر آن را بکارم نيکتر. گر بخندم يارِ بي همتاي من بر من بخندد. گر خدا بر من بخندد، يعني تا ابد خواهم بخنديد. پس بخند و تو ببخش بر هر لبي يک خنده اي.
«ثريا. تقي زاده»
* هرگز لبخند را ترک نکن، حتي اگر خيلي ناراحت بودي، چون ممکن است هر کسي عاشق لبخند زيباي تو شود.
«گابريل گارسيا مارکز»
* آدم هايي را ديده ام که به دليل شکل ظاهري صورتشان هميشه (خواسته ياناخواسته) لبخند مي زدند. هيچ وقت اراده ي من بر غريزه ام چيره نشد که خنده ي آنها از روي شادي نيست و هميشه من را شاد کرده اند.
«حميدرضا ساداتيان»
* آيا شما هيچ وقت ناراحتي و غم پرنده يا اسبي را ديده ايد؟ يک دليل که پرنده يا اسب ناراحت نمي شود اين است که آنها سعي نمي کنند ديگران را تحت تأثير قرار دهند.
«ديل کارنگي»

آشنايي با فرهنگ ملل
* خنده بر هر درد بي درمان دواست.
«مثل ايراني»
* خنده، خون سالم توليد مي کند.
«مثل ايتاليايي»
* بخند، تا دنيا به رويت بخندد.
«مثل ايراني»

چو روزي به شادي همي بگذرد
خردمند مردم، چرا غم خورد

بکوشيد تا رنج ها کم کنيد
دل غمگنان شاد و خرم کنيد

«فردوسي»
***
اگر تنها نگران خواسته ديگران باشيم و احساسات خود را ناديده بگيريم به شادي حقيقي دست نخواهيم يافت. به همان ندايي گوش کن که به درستي آن باور داري و استوار باش زيرا اگر چنين کني شادمان خواهي زيست.
lf we listen just to the wishes of those around us and ignore our own feelings we will not be truly happy. Listen to what you know, is right and stand on that, because when you do you will be happy.
" Bethany s. Brevik"
***
آغاز هر روز نو، تو را به اين باور مي رساند که مي تواني دل ديگري را شاد کني، زيرا اين تويي که خوب و زيبايي.
والاترين اصول براي شاد زيستن اينهاست: کاري براي انجام دادن، کسي براي عشق ورزيدن، چيزي براي اميدوار ماندن.
Enter each new day believing that you can make someone else smile. lnside, because you are a beautiful person.
The grand essentials to happiness in this life are something to do & something to hope for.
"joseph Addison"
***
خنده، درخشش روح انسان است.
Laughter is the spark of the soul
***
خنده تنها داروي آرامبخشي است که عوارض جانبي ندارد.
Laughter is a tranquilizer with no side effects.
"Arnold H. Glassgow"
***
جادويي در لبخند است، انگار که با ما سخن مي گويد:
There's something magical in smile that talks.
 

جاودانه ها
 

چارلي چاپلين آنقدر معروف است که حتي کودکان نيز او را مي شناسند. چارلز متولد انگلستان است و در انگلستان نيز جان سپرد. پدر او در کودکي مادرش را رها کرد و با زني ديگر ازدواج نمود. او و بردارش به سختي امرار معاش مي کردند، برادر بزرگتر او در تئاترها جاروکشي مي کرد و چارلز کوچک در گوشه و کنار به او کمک مي نمود تا وقتي که مادرشان به بيمارستان رواني منتقل شد و برادران چاپلين بي سر پرست شدند.
در همين زمانها بود که روزي رئيس تئاتر که هنرپيشه هاي اصليش دير کرده بودند به پشت صحنه آمد و گفت يک پوند به کسي مي دهدکه بتواند تماشاگران عصباني را آرام کند و چارلي نُه ساله با همان شمايل معروف، براي اولين بار با سبيل و عصا کت و کلاه گل و گشاد به روي صحنه رفت.
پس از آن، او زجرهاي زيادي کشيد تا بالاخره با بردارش به آمريکا رفت و شروع به ساخت فيلمهايي کرد که تا ابد در تاريخ سينما باقي خواهد ماند. چارلي در دوران کودکي بارها در صحنه تئاتر با مشت و لگد زده شد که موجب شکسته شدن دنده و دندانهاي او شد ولي مردم به اين صحنه ها مي خنديدند و شادماني مي کردند.

با هم بينديشيم
 

روزي مردي عبوس از بازار عبور مي کرد، ديوانه اي را ديد کنجي نشسته و پارچه اي در برابر خود پهن کرده و فرياد مي زند: از من بخريد، من پر فروش ترينم، بياييد از من بخريد. مردي جلو رفت و جماعتي را ديد که به ديوانه مي خندند. مرد خواست تفريح کند،
پس گفت: اي تاجر توانگر چه کالايي داري که اينقدر پر فروش است؟
ديوانه گفت: نمي بيني؟
مرد به تمسخر گفت: جز ديوانه اي ژنده پوش و پارچه اي کهنه هيچ نمي بينم.
جماعت زير خنده زدند و ديوانه در دم گفت:
همين... اين است... من خنده مي فروشم!
مرد گفت: اي ابله؟ تو که خنده مي فروشي چه باز مي ستاني؟
ديوانه خنديد و گفت: شادي،... آيد در دنيا معامله اي پُرسودتر از اين سراغ داري؟
«فرزان انگار»

 

منبع:کتاب گنجينه ما و شما