خويشتن
خويشتن
خويشتن
شما همواره فردي گرانقدر، ارزنده و مفيد، هستيد. نه به اين دليل که ديگران چنين مي گويند، نه به اين خاطر که فردي کاميابيد نه به اين جهت که ثروت فراواني به دست مي آوريد خير. تنها به اين دليل که شما چنين باور و انديشه اي را برگزيده ايد.
«وين داير»
حداقل پنج نفر در اين دنيا تو را دوست دارند. آنقدر که حاضرند به خاطر تو بميرند.
* تنها دليلي که ممکن است کسي از تو متنفر باشد اين است که مي خواهد مثل تو باشد.
* يک لبخند تو مي تواند براي هر کسي خوشبختي بياورد، حتي اگر او از تو خوشش نيايد.
* هر شب کسي با فکر تو به خواب مي رود.
* تو براي يک نفر يک دنيايي.
* بدون تو شايد فردي نتواند به زندگي ادامه دهد.
* تو فردي بخصوص و بي همتايي اما به روش خودت.
* کسي که تو حتي از وجودش بي خبري تو را دوست دارد.
* وقتي احساس مي کني دنيا به تو پشت کرده. نگاهي بينداز. بيشتر مانند اين است که تو به دنيا پشت کرده اي.
* وقتي فکر مي کني شانسي نداري به آنچه که مي خواهي برسي به آن نخواهي رسيد.
اما وقتي به خود ايمان داري دير يا زود به آن خواهي رسيد.
* هميشه شکاياتي را که به تو مي شود به ياد داشته باش و کلمات زشت آن را فراموش کن.
* هميشه احساست را بيان کن به اين ترتيب ديگران از آن با خبر مي شوند.
* اگر دوست خيلي خوبي داري، زماني برايش بگذار تا دريابد که چقدر برايت با ارزش است.
***
«حضرت علي (ع)»
* بدان هماني که مي انديشي. پس خود را دوست داشته باش و با گامهاي بلندت پا بر ستيغ کوه پيروزي بگذار و فرياد بزن: من خودم هستم، به اين خود مي بالم، عشق مي ورزم و ايمان دارم.
«ثريا. تقي زاده»
* اگر بت ها را واژگون کرده باشي، کاري نکرده اي. وقتي واقعاً شهامت خواهي داشت که خوي بت پرستي را در درون خويش از ميان ببري.
«نيچه»
* تسلط بر نفس، تنها آزادي قابل ذکر است.
«ديوژن»
*بهترين فرد شما کسي است که خداوند او را کمک کند تا مالک خويشتن شود.
«حضرت محمد(ص)»
* بکوش تا از خودشناسي به خويشتن مسلط گردي.
«آنيتس تنس»
* ما خودمان شيطان خودمان هستيم. ما خودمان، خود را از بهشت خويش بيرون مي رانيم.
«ديل کارنگي»
* تو مخلوق خود هستي و اين تويي که خود را مي آفريني.
«آني بيزانت»
* آنچه هستيد، شما را بهتر به ديگران مي شناساند.
«امرسون»
* تا خودتان نخواهيد هيچ کس نمي تواند تحقيرتان کند.
«النور روزولت»
* خودت باش، مگر بهتر از خودت سراغ داري؟
«فرانک. جي. گيبلين دوم»
* هرگز از خود سخن نگفتن، نوعي ريا ورزي است.
«نيچه»
* هر که ديگران را بشناسد عاقل است و هر که خود را بشناسد عارف است.
«لائوسه»
* خودمان گنجي هستيم که مي جوييم.
«لوييز هي»
* چنانچه هسته بايد نخست دل خاک را بشکافد تا راز دلش در آفتاب عريان شود، شما نيز بايد رنج شکافتن را تجربه کنيد تا به شکفتن رسيد.
«جبران خليل جبران»
* تنها راه آغاز کردن، آغاز کردن است.
«؟»
* آنچه هستي چنان در گوشهايم فرياد مي زند که نمي توانم آنچه را مي گويي بشنوم.
«امرسون»
* هستي براي شما همان چيزيست که خود شما هستيد.
«دوسو»
* انسانها ممکن است اصل خود را فراموش کنند اما طبيعت، هرگز آن را فراموش نمي کند.
* اگر خودم به فکر خودم نباشم چه کسي خواهد بود. اما اگر فقط به فکر خودم باشم چه هستم؟
«هيلل»
* اگر کسي از من کمکي بخواهد، يعني اينکه هنوز روي زمين ارزشي دارم.
«پائوکوئيلو»
* چنانچه هسته بايد نخست در دل خاک بشکافد تا راز دلش در آفتاب عريان شود. شما نيز بايد رنج شکافت را تجربه کنيد تا به شکفتن در رسيد.
«جبران خليل جبران»
* شما همواره فردي گرانقدر، ارزنده و مفيد هستيد. نه به اين دليل که ديگران چنين مي گويند، نه. به اين خاطر که فردي کاميابيد. نه به اين جهت که ثروت فراواني به دست مي آوريد. خير، تنها به اين دليل که شماچنين باور و انديشه اي را برگزيده ايد.
«وين داير»
«مثل فارسي»
* خودت را دوست داشته باش در اين صورت ديگر رقيبي نخواهي داشت.
«مثل استوني»
* خودت را شناختن حکمت است، خود را از ياد بردن بلاهت.
«مثل آلماني»
اينشتين به چارلي گفت: آنچه که باعث شهرت عظيم تو در دنيا شده و همه تو را به خاطر آن مي شناسند، اين است که همه زبان تو را مي فهمند و چارلي پاسخ داد: و آنچه باعث شهرت توست، اين است که هيچ کس حرفهاي تو را نمي فهمد!
اينشتين نيز مانند ساير دانشمندان، زماني که پي برد از تحقيقاتش براي اهداف جنگي و کشتار انسانها استفاده شده شديداً اظهار تأسف کرد و گفت: اگر مي دانستم دانش من چنين نتيجه اي به بار مي آورد هرگز علمم را در اختيار ساير مردم قرار نمي دادم. او در سال 1921 جايزه نوبل را در رشته فيزيک دريافت کرد و در سال 1955 ديده بر جهان فرو بست.
***
آهنگري بود که با وجود رنج هاي متعدد و بيماري اش عميقاً به خدا عشق مي ورزيد. روزي يکي از دوستانش که اعتقادي به خدا نداشت از او پرسيد: «تو چگونه مي تواني خدايي را که رنج و بيماري نصيبت مي کند دوست داشته باشي؟»
آهنگر سر به زير آورد و گفت: «وقتي که مي خواهم وسيله اي آهني بسازم يک تکه آهن را در کوره قرار مي دهم. سپس آن را روي سندان مي گذارم و مي کوبم تا به شکل دلخواهم در آيد. اگر به صورت دلخواهم در آمد مي دانم که وسيله مفيدي خواهد بود اگر نه آن را کنار مي گذارم. همين موضوع باعث شده است که هميشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدايا! مرا در کوره هاي رنج قرار ده اما کنار نگذار!»
منبع:کتاب گنجينه ما و شما
«وين داير»
خويشتن
حداقل پنج نفر در اين دنيا تو را دوست دارند. آنقدر که حاضرند به خاطر تو بميرند.
* تنها دليلي که ممکن است کسي از تو متنفر باشد اين است که مي خواهد مثل تو باشد.
* يک لبخند تو مي تواند براي هر کسي خوشبختي بياورد، حتي اگر او از تو خوشش نيايد.
* هر شب کسي با فکر تو به خواب مي رود.
* تو براي يک نفر يک دنيايي.
* بدون تو شايد فردي نتواند به زندگي ادامه دهد.
* تو فردي بخصوص و بي همتايي اما به روش خودت.
* کسي که تو حتي از وجودش بي خبري تو را دوست دارد.
* وقتي احساس مي کني دنيا به تو پشت کرده. نگاهي بينداز. بيشتر مانند اين است که تو به دنيا پشت کرده اي.
* وقتي فکر مي کني شانسي نداري به آنچه که مي خواهي برسي به آن نخواهي رسيد.
اما وقتي به خود ايمان داري دير يا زود به آن خواهي رسيد.
* هميشه شکاياتي را که به تو مي شود به ياد داشته باش و کلمات زشت آن را فراموش کن.
* هميشه احساست را بيان کن به اين ترتيب ديگران از آن با خبر مي شوند.
* اگر دوست خيلي خوبي داري، زماني برايش بگذار تا دريابد که چقدر برايت با ارزش است.
***
گلچيني از باغ معرفت
«حضرت علي (ع)»
* بدان هماني که مي انديشي. پس خود را دوست داشته باش و با گامهاي بلندت پا بر ستيغ کوه پيروزي بگذار و فرياد بزن: من خودم هستم، به اين خود مي بالم، عشق مي ورزم و ايمان دارم.
«ثريا. تقي زاده»
* اگر بت ها را واژگون کرده باشي، کاري نکرده اي. وقتي واقعاً شهامت خواهي داشت که خوي بت پرستي را در درون خويش از ميان ببري.
«نيچه»
* تسلط بر نفس، تنها آزادي قابل ذکر است.
«ديوژن»
*بهترين فرد شما کسي است که خداوند او را کمک کند تا مالک خويشتن شود.
«حضرت محمد(ص)»
* بکوش تا از خودشناسي به خويشتن مسلط گردي.
«آنيتس تنس»
* ما خودمان شيطان خودمان هستيم. ما خودمان، خود را از بهشت خويش بيرون مي رانيم.
«ديل کارنگي»
* تو مخلوق خود هستي و اين تويي که خود را مي آفريني.
«آني بيزانت»
* آنچه هستيد، شما را بهتر به ديگران مي شناساند.
«امرسون»
* تا خودتان نخواهيد هيچ کس نمي تواند تحقيرتان کند.
«النور روزولت»
* خودت باش، مگر بهتر از خودت سراغ داري؟
«فرانک. جي. گيبلين دوم»
* هرگز از خود سخن نگفتن، نوعي ريا ورزي است.
«نيچه»
* هر که ديگران را بشناسد عاقل است و هر که خود را بشناسد عارف است.
«لائوسه»
* خودمان گنجي هستيم که مي جوييم.
«لوييز هي»
* چنانچه هسته بايد نخست دل خاک را بشکافد تا راز دلش در آفتاب عريان شود، شما نيز بايد رنج شکافتن را تجربه کنيد تا به شکفتن رسيد.
«جبران خليل جبران»
* تنها راه آغاز کردن، آغاز کردن است.
«؟»
* آنچه هستي چنان در گوشهايم فرياد مي زند که نمي توانم آنچه را مي گويي بشنوم.
«امرسون»
* هستي براي شما همان چيزيست که خود شما هستيد.
«دوسو»
* انسانها ممکن است اصل خود را فراموش کنند اما طبيعت، هرگز آن را فراموش نمي کند.
* اگر خودم به فکر خودم نباشم چه کسي خواهد بود. اما اگر فقط به فکر خودم باشم چه هستم؟
«هيلل»
* اگر کسي از من کمکي بخواهد، يعني اينکه هنوز روي زمين ارزشي دارم.
«پائوکوئيلو»
* چنانچه هسته بايد نخست در دل خاک بشکافد تا راز دلش در آفتاب عريان شود. شما نيز بايد رنج شکافت را تجربه کنيد تا به شکفتن در رسيد.
«جبران خليل جبران»
* شما همواره فردي گرانقدر، ارزنده و مفيد هستيد. نه به اين دليل که ديگران چنين مي گويند، نه. به اين خاطر که فردي کاميابيد. نه به اين جهت که ثروت فراواني به دست مي آوريد. خير، تنها به اين دليل که شماچنين باور و انديشه اي را برگزيده ايد.
«وين داير»
آشنايي با فرهنگ ملل
«مثل فارسي»
* خودت را دوست داشته باش در اين صورت ديگر رقيبي نخواهي داشت.
«مثل استوني»
* خودت را شناختن حکمت است، خود را از ياد بردن بلاهت.
«مثل آلماني»
جاودانه ها
با هم بينديشيم
اينشتين به چارلي گفت: آنچه که باعث شهرت عظيم تو در دنيا شده و همه تو را به خاطر آن مي شناسند، اين است که همه زبان تو را مي فهمند و چارلي پاسخ داد: و آنچه باعث شهرت توست، اين است که هيچ کس حرفهاي تو را نمي فهمد!
اينشتين نيز مانند ساير دانشمندان، زماني که پي برد از تحقيقاتش براي اهداف جنگي و کشتار انسانها استفاده شده شديداً اظهار تأسف کرد و گفت: اگر مي دانستم دانش من چنين نتيجه اي به بار مي آورد هرگز علمم را در اختيار ساير مردم قرار نمي دادم. او در سال 1921 جايزه نوبل را در رشته فيزيک دريافت کرد و در سال 1955 ديده بر جهان فرو بست.
***
آهنگري بود که با وجود رنج هاي متعدد و بيماري اش عميقاً به خدا عشق مي ورزيد. روزي يکي از دوستانش که اعتقادي به خدا نداشت از او پرسيد: «تو چگونه مي تواني خدايي را که رنج و بيماري نصيبت مي کند دوست داشته باشي؟»
آهنگر سر به زير آورد و گفت: «وقتي که مي خواهم وسيله اي آهني بسازم يک تکه آهن را در کوره قرار مي دهم. سپس آن را روي سندان مي گذارم و مي کوبم تا به شکل دلخواهم در آيد. اگر به صورت دلخواهم در آمد مي دانم که وسيله مفيدي خواهد بود اگر نه آن را کنار مي گذارم. همين موضوع باعث شده است که هميشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدايا! مرا در کوره هاي رنج قرار ده اما کنار نگذار!»
منبع:کتاب گنجينه ما و شما
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}