علم و دانش


 





 

دانشمندان هم همانطور که ثروتمندان مي ميرند، از دنيا مي روند فقط ثروتمندان در طول زندگي روشنايي را از زندگي اطرافيان خود مي مکند و دانشمندان به زندگي اطرافيان خود روشنايي مي بخشند، ثروتمندان در پايان زندگي از خود يک زندگي مرفه را جا مي گذارند و دانشمندان در پايان زندگي، راه بهتر زندگي کردن را به مردم مي آموزند.
«نقاش کرماني»
* خردمندي آن است که آنچه مي داني بر زبان آوري و به آنچه مي گويي عمل کني.
«حضرت علي (ع)»
 

آموخته ام که:
 

* چيزهاي کم اهميت را تشخيص دهم و سپس آنها را ناديده بگيرم.
* باخت در يک نبرد کوچک را به قصد برد در يک جنگ بزرگ بپذيرم.
* زندگي را از طبيعت بياموزم؛ چون بيد متواضع باشم؛ چون سرو، راست قامت، مثل صنوبر، صبور؛ مثل بلوط، مقاوم؛ مثل رود، روان؛ مثل خورشيد با سخاوت و مثل ابر با کرامت باشم.
* اگر مايلم پيام عشق را بشنوم، خود نيز بايستي آن را ارسال کنم.
* ثروتمند کسي نيست که بيشترين ها را دارد، بلکه کسي است که به کمترين ها نياز دارد.
* دو نفر مي توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند ولي آن را متفاوت ببينند.
* کافي نيست فقط ديگران را ببخشيم، بلکه گاهي خود را نيز بايد ببخشيم.
* فقط چند ثانيه طول مي کشد تا زخم هاي عميقي در قلب کساني که دوستشان داريم، ايجاد کنيم اما سال ها طول مي کشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم.
* دوستان خوب و واقعي، جواهرات گرانبهايي هستند که به دست آوردن شان سخت و نگه داشتن شان سخت تر است.
* همه مي خواهند روي قله کوه زندگي کنند، اما تمام شادي ها وقتي رخ مي دهند که در حال بالا رفتن از کوه هستند.

گلچيني از باغ معرفت
 

* داناترين فرد کسي است که دانش مردم را به دانش خود بيفزايد.
«حضرت محمد (ص)»
* آفت دانش به کار نبستن آن و آفت کار دلبستگي نداشتن به آن است.
«حضرت علي (ع)»
* اگر هر روز کلمه اي بر دانش خود بيفزايي، پس از سالي صدها کلمه خواهي دانست.
* بدبختي ديوي است که از روشني مي گريزد. آنها که چراغي از معرفت و حکمت به دست دارند هيچ وقت اين ديو مهيب را در راه خود نمي بينند.
«ا. س. ماردن»
* براي اينکه دانش ملکه شود، تعليم کافي نيست، عمل لازم است.
«برنارد شاو»
* بهتر است انسان چيزي نداند تا اينکه بسياري چيزها را نيمه تمام بداند. بهتر است که با عقايد خودمان يک ابله و سفيه باشيم تا آنکه با عقايد ديگران يک مرد دانشمند به حساب آييم.
«نيچه»
* حکمت درختي است که در دل مي رويد و ميوه از زبان مي دهد.
«بطلميوس»
*دانش اندک بهتر است از عبادت بسيار.
«حضرت محمد (ص)»
* دانشمندان دو نوعند: دسته اي متخصصين هستند که تمام چيزهايي را که وجود خارجي ندارد مي دانند و دسته ديگر فلاسفه هستند که از آنچه موجود است هيچ نمي دانند.
«برنارد شاو»
* دانش بي انديشه دام است و انديشه بي دانش بلا.
«حکمت هندو»
* دانش خليجي است که من و همکارانم فقط چند دانه ريگ کوچک را از اين پهناي وسيع برداشته ايم.
«نيوتون»
* در طلب علم برآييد هر چند به فرو رفتن در درياها و شکافتن دلها باشد.
«امام صادق (ع)»
* علم، گنج و کليد آن سؤال است. پس سؤال کنيد.
«حضرت محمد(ص)»
* اگر علم حتي در ستاره ثريا باشد، مرداني از ايران به آن دست خواهند يافت.
«حضرت محمد (ص)»
* شايد مانند کودکي باشيم که در کنار دريا با سنگ ريزه و صدفهاي زيبا بازي مي کند اما از اين غافليم که دريايي بس بزرگ و اقيانوسي بي کران در مقابل ديدگانمان وجود دارد که در اعماق آن اسرار عظيم و شگفت انگيزي نهفته است.
«نيوتون»
* علم نعمت بزرگي است که در زندگي تاج افتخار و پس از مرگ يادگار درخشان خواهد بود.
«حضرت علي (ع)»
* علم و دانش کليدي است که تمام درها با آن باز مي شود.
«آناتول فرانس»
* گويندگان قديم ايران بوسه را به آب دريا تشبيه کرده اند که هر کس براي رفع عطش آن را بنوشد تشنه تر مي شود. در نظر من علم نيز همين حالت را دارد.
«سعيد نفيسي»
* مزيت با سوادان بر بي سوادان همانند برتري زندگان بر مردگان است.
«ارسطو»
مغز ابلهان علم را به اوهام و فلسفه را به ابلهي و هنر را به فخر فروشي مبدل مي کند.
«برنارد شاو»
* هر متاعي ممکن است دزدي داشته باشد جز متاع دانش و خرد که از همه آفات مصون بوده و دارنده آن محبوب و عزيز است.
«بهمن پور اسفنديار»
* هيچ چيز چون خوي خوش نيست و هيچ دانشي چون پيش انديشي نيست و هيچ پرهيزکاري چون بي آزاري نيست.
«بزرگمهر»
* دانشي که ترا اصلا ح نکند گمراهيست.
«حضرت علي (ع)»
* تنها علمي باقي مي ماند و فراموش نمي شود که با عمل توأم باشد.
«برنارد شاو»
* آنانکه به علم خود عمل نکنند مريضي را مانند که دوا دارد و به کار نبرد.
«ذيمقراطيس»
* علم بي حلم، شمع بي نور است.
«سنايي»
* اگر دانشمندي سالمند و سرشناس بگويد فلان چيز محتمل است، به احتمال قريب به يقين درست مي گويد اما اگر بگويد چيزي غير ممکن است به احتمال زياد اشتباه مي کند!
«سي. کلارک»
* علم تنها زماني خطرناک مي شود که خيال کند به هدف خود رسيده است.
«جرج برناردشاو»
* از نظر من معادله مهم تر است زيرا سياست براي حال است و معادله براي ابد.
«اينشتين»
* دانش مجموعه اي از دستورالعمل هاي موفقيت است.
«پ. والري»
* اميدم اين است که به همراه قدرت، خرد ما نيز بيشتر شود و بياموزيم که هر چه از قدرتمان کمتر استفاده کنيم، مقدار آن بيشتر مي شود.
«جرج جفرسون»
*وقتي انسان با دختري زيبا نشسته يک ساعت در نظرش يک دقيقه مي آيد، اما اگر روي بخار داغ بنشيند، يک دقيقه برايش طولاني تر از هر ساعتي خواهد بود. نسبيت يعني همين!
«اينشتين»
* بدبختي هيولايي است که از تاريکي مي ترسد و آنهايي که به چراغ خرد و اخلاق مسلح هستند در راه خود اين غول و حشتناک و کريه را نمي بينند.
«اس. ماردن»
* دانشمندان هم همانطور که ثروتمندان مي ميرند، از دنيا مي روند، فقط ثروتمندان در طول زندگي روشنايي را از زندگي اطرافيان خود مي مکند و دانشمندان به زندگي اطرافيان خود روشنايي مي بخشند، ثروتمندان در پايان زندگي از خود يک زندگي مرفه را به جا مي گذارند و دانشمندان در پايان زندگي، راه بهتر زندگي کردن را به مردم مي آموزند.
«نقاش کرماني»

آشنايي با فرهنگ ملل
 

* دانش اين است که بدانيد چقدر مي دانيد و بدانيد که نمي دانيد.
«مثل چيني»
* همه چيز چون بسيار شود ارزان گردد مگر علم و دانش که هر چه بيشتر شود قيمتي تر شود.
«مثل چيني»
* امروز تواني و نداني، فردا که بداني نتواني.
«مثل فارسي»
* دانشمند فاسد، جهاني را فاسد مي کند.
«مثل تازي»
* دانستن را کار بستن بايد.
«مثل فارسي»
* دانا از دشمنانش بيشتر استفاده مي کند تا نادان از دوستانش.
«مثل اسپانيولي»
* درخت دانش با اشک آبياري مي شود.
«مثل سوئيسي»
* علم سطحي يکسره قيل است و قال.
«مثل فارسي»
* عالم ناپرهيزگار، کور مشعل دار است.
«مثل فارسي»
***
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حرف معما نه تو خواني و نه من

 

هست از پس پرده گفتگوي من و تو
چون پرده بر افتد نه تو ماني و نه من

«عطار نيشابوري»
***
افسوس که لحظه ها به بازي رفتند
سرمست ترنّم مجازي رفتند

در فاصله هاي خسته هذياني
در بستر اين شب موازي رفتند

«شکوه سپه زاد»
***
دل گر چه در اين باديه بسيار شتافت
يک موي ندانست ولي موي شکافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت
آخر به کمال ذره اي راه نيافت

«ابوعلي سينا»

علم چندانکه بيشتر خواني
چون عمل در تو نيست ناداني

نه محقق بود نه دانشمند
چارپايي بر او کتابي چند
***
گيرم که تمام مصحف از بَر داري
با آن چه کني که نفس کافر داري

سر را چه نهي روي زمين بهر نماز
آن را به زمين بنه که در سرداري
***
دانش فقط يک عبارت است براي بي اطلاعي ما از ناداني خودمان.
Science after all is only an expression for our ignorance of our own ignorance. "Samuel Batler"
***
چيزهايي که ما را نابود مي کنند عبارتند از: سياست بدون اصول، لذت بدون وجدان، ثروت بدون کار، دانايي بدون شخصيت، تجارت بدون اخلاق، علم بدون انسانيت و پرستش بدون فداکاري.
The things that will destroy us are: politics without principle, pleasure without conscience, wealth without work, knowledge without character, business without morality, seience without humanity, and worship without sacrifice. " Mahatma Gandi"
***
پيش تر که مذهب قوي بود و علم ضعيف، انسان جادو را با دارو اشتباه مي گرفت، حال که علم قوي است و مذهب ضعيف، انسان دارو را با جادو اشتباه مي گيرد.
Formerly when religion was strong and science weak, men mistook magic for medicine, now when science is strong and religion weak, men mistake medicine for magic.
***
دانش مجموعه اي از يافته ها و دستورالعمل هاي موفقيت آميز است.
Science is a collection of successful recipies.
" P. Valery"
***
 

جاودانه ها
 

مارکوپولو جهانگرد ونيزي در سال 1271 ميلادي در عنفوان جواني شهر ونيز را ترک گفت و به سفر درازي که سراسر آسيا را طي مي کرد، پرداخت. او به همراه عمو و پدرش به نزد قوبلاي خان، امپراتور مغول که به چين حکومت مي کرد رفتند و سالها در چين ماندند. پس از سالها موفق به بازگشت به کشور خود شدند ولي توسط مأموران دولت جنوا که از رقيبان ونيزيان بودند، اسير شدند. روزنامه معروف مارکوپولو «توصيف جهان» نام دارد و در همين سالهاي زندان نگاشته شد.

با هم بينديشيم
 

طبق معمول، حاکمي شکمباره آنقدر آلو خورد تا حالش خراب شد و گلاب به رويتان، تمام دم و دستگاه را مزين فرمود! چون خجالت مي کشيد که همه بفهمند چه بلايي سر تخت و تاج حکومت آورده، فرستاد از فقيرترين شهر کشورش، حکيمي آوردند. حکيم چون بالاي سرش رسيد قدري او - آر- اس در حلق حاکم چپاند و او خيلي زود خوب شد و دوباره سفارش آلو داد. حکيم گفت: پس ديگر دنبال من نفرستيد. حاکم گفت: وايسا ببينم! قيمتش را مي پردازم. حکيم گفت: قيمت دانش من بسيار فراتر از سکه هاي شماست. حاکم گفت: هر چقدر باشد مي دهم، آخر من عاشق آلو هستم. حکيم گفت: قيمت دانش من جان انسانهاست!
«فرزان انگار»
***
نابينايي در شب، چراغ بدست و سبو بر دوش بر راهي مي رفت. يکي او را گفت تو که چيزي نمي بيني، چراغ به چه کارت آيد؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاريک انديش است که به من تنه نزنند و سبوي مرا نشکنند!
«بهارستان جامي»
***
نحويي در کشتي بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده اي؟ گفت: نه. گفت: نصف عمرت بر باد رفته. روز ديگر تند بادي برآمده کشتي غرق خواست شد. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته اي؟ گفت: نه. گفت: تمام عمرت بر باد رفته! «عبيد زاکاني»
از انوشيروان پرسيدند کهنسال ترين مردم کيست؟ گفت: آنکه عملش بسيار است و بازماندگانش از او فرهنگ آموزند و از کار پسنديده اش سرمشق گرفته و به بزرگي رسند.
***
داستان گربه: در معبدي گربه اي وجود داشت که هنگام مراقبه راهب ها مزاحم تمرکز آنها مي شد. بنابراين، استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه مي رسد يک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختي ببندد.
اين روال سالها ادامه پيدا کرد و يکي از اصول کار آن مذهب شد. سالها بعد استاد بزرگ در گذشت. گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه اي خريدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جاي آورده باشند. سالها بعد استاد بزرگ ديگري رساله اي درباره اهميت بستن گربه به درخت در هنگام مراقبه نوشت:
«دکتر محمد رضا سرگلزايي»

 

منبع: کتاب گنجينه ما و شما