گلستانه
گلستانه
گلستانه
به مناسبت فرا رسيدن بهار قرآن، ماه مبارك رمضان:
قرآن بخوان، تمام جهان گوش ميشود
غير از تو هر چه هست فراموش ميشود
اي شعلة شگفت حقيقت! چراغ درك
پيش تشعشعات تو خاموش ميشود
محو حلاي زمزمة آسمانيات
داود هم به محض تو مدهوش ميشود
قرآن بخوان ـ صراحت جاري! ـ كه ناي تو
جرعه به جرعه در نفسم نوش ميشود
باغيست سمت روشن انديشههاي بكر
باغي كه از شميم تو گلپوش ميشود
لب باز كن به زمزمه در اين سكوت محض
قرآن بخوان! تمام جهان گوش ميشود
*******
تقديم به آسمان صبر، كريم اهل بيت، حضرت امام حسن مجتبي(ع):
آمد عروس حجلة خورشيد در شهود
در كوچهاي نشست كه سرمنزل تو بود
امشب صداي سبز تو جاريست در فضا
پا در ركاب آمدنت مانده صبح زود
دست نسيم، پنجرهها را گشود و رفت
در خانهاي كه «چشم خدا» ديده ميگشود
ما پردة نگاه به يك سو زديم باز
مانديم مات خندة آيينة ودود
اين چشمهاي كيست كه در من ترانه ريخت؟
از مشرق كجاست كه با من غزل سرود؟
از آن همه شكوه كه در باغ حُسن توست
يك ساغر نگاه، عنان از دلم ربود
اي بر بلند سبز شرافت نهاده پا
چون ذرّهاي به كوي تو سر ميبرم فرود
از بس به روي صخرة صبر ايستادهاي
گيتي تو را به صبرِ «حسن» تا ابد ستود
آن قدر نازك است دل تو كه ميتوان
غم را به چشم ديد و در آن ناله را شنود
جز قبلة نگاه تو را اي نماز سبز!
بر هيچ قبلهاي نگذارم سر سجود
وقتي كه ذوق فرصت بدرود را گرفت
بر قامت صبور تو صد آسمان درود
*******
در ساعتي كه هول مكرّر داشت
ديوارهاي خانه ترك برداشت
ممنوع بود رد شدن، امّا زن
در دست، حكم «رد شو و بگذر» داشت
حسّي لبالب از شعف و وحشت
حسّي شگفت و دلهرهآور داشت
در قلب او جوانة يك گل بود
يك سينه آرزوي معطّر داشت
هرچه ستاره مست شد و رقصيد
شب را صداي شادي و دف برداشت
صف فرشته، سجده به كودك كرد
آن لحظه عرش حالت ديگر داشت
يك كوچه غيرت اي قلندر تا علي ماندهست
شمشير بردارد هر آن كس با علي ماندهست
ديشب تمام كوچههاي كوفه را گشتم
تنها علي، تنها علي، تنها علي ماندهست
اي ماهتاب! آهستهتر اينجا قدم بگذار
در جزر و مدّ ماه، يك دريا علي ماندهست
از خيل مرداني كه ميگفتند ميمانيم
انگار تنها «ابن ملجم» با علي ماندهست!
اي مرد! بر تيغت مبادا خاك بنشيند
برخيز، تا برخاستن يك «يا علي» ماندهست
منبع:ماهنامه موعود شماره 103.
قرآن بخوان
قرآن بخوان، تمام جهان گوش ميشود
غير از تو هر چه هست فراموش ميشود
اي شعلة شگفت حقيقت! چراغ درك
پيش تشعشعات تو خاموش ميشود
محو حلاي زمزمة آسمانيات
داود هم به محض تو مدهوش ميشود
قرآن بخوان ـ صراحت جاري! ـ كه ناي تو
جرعه به جرعه در نفسم نوش ميشود
باغيست سمت روشن انديشههاي بكر
باغي كه از شميم تو گلپوش ميشود
لب باز كن به زمزمه در اين سكوت محض
قرآن بخوان! تمام جهان گوش ميشود
*******
تقديم به آسمان صبر، كريم اهل بيت، حضرت امام حسن مجتبي(ع):
صبر حسن
آمد عروس حجلة خورشيد در شهود
در كوچهاي نشست كه سرمنزل تو بود
امشب صداي سبز تو جاريست در فضا
پا در ركاب آمدنت مانده صبح زود
دست نسيم، پنجرهها را گشود و رفت
در خانهاي كه «چشم خدا» ديده ميگشود
ما پردة نگاه به يك سو زديم باز
مانديم مات خندة آيينة ودود
اين چشمهاي كيست كه در من ترانه ريخت؟
از مشرق كجاست كه با من غزل سرود؟
از آن همه شكوه كه در باغ حُسن توست
يك ساغر نگاه، عنان از دلم ربود
اي بر بلند سبز شرافت نهاده پا
چون ذرّهاي به كوي تو سر ميبرم فرود
از بس به روي صخرة صبر ايستادهاي
گيتي تو را به صبرِ «حسن» تا ابد ستود
آن قدر نازك است دل تو كه ميتوان
غم را به چشم ديد و در آن ناله را شنود
جز قبلة نگاه تو را اي نماز سبز!
بر هيچ قبلهاي نگذارم سر سجود
وقتي كه ذوق فرصت بدرود را گرفت
بر قامت صبور تو صد آسمان درود
*******
فزت و رب الكعبه
در ساعتي كه هول مكرّر داشت
ديوارهاي خانه ترك برداشت
ممنوع بود رد شدن، امّا زن
در دست، حكم «رد شو و بگذر» داشت
حسّي لبالب از شعف و وحشت
حسّي شگفت و دلهرهآور داشت
در قلب او جوانة يك گل بود
يك سينه آرزوي معطّر داشت
هرچه ستاره مست شد و رقصيد
شب را صداي شادي و دف برداشت
صف فرشته، سجده به كودك كرد
آن لحظه عرش حالت ديگر داشت
(شصت و سه سال بعد) همان كودك
يك روز صبح زود كه از در داشت ـ
ميرفت سمت كوچه، زمين ناليد
(از آنچه روز فاجعه در سر داشت)
بانگ اذان شنيده شد از مسجد
مردي براي دفعة آخر داشت...
پاشو غريبه!، كيست؟ منم! يعني:
اصرار بر هر آنچه مقدّر داشت
«قد قامت الصلوة!» نه، وقتش نيست
(در سجده، ضربه حالت بهتر داشت)
«سبحان رب...»، و وقت مناسب شد
اين سجده حُكم وقت مقرر داشت
«فزت و ربّ ...»، كعبه به خود لرزيد
ديوارهاي كوفه ترك برداشت
*******
يك ياعلي
يك كوچه غيرت اي قلندر تا علي ماندهست
شمشير بردارد هر آن كس با علي ماندهست
ديشب تمام كوچههاي كوفه را گشتم
تنها علي، تنها علي، تنها علي ماندهست
اي ماهتاب! آهستهتر اينجا قدم بگذار
در جزر و مدّ ماه، يك دريا علي ماندهست
از خيل مرداني كه ميگفتند ميمانيم
انگار تنها «ابن ملجم» با علي ماندهست!
اي مرد! بر تيغت مبادا خاك بنشيند
برخيز، تا برخاستن يك «يا علي» ماندهست
منبع:ماهنامه موعود شماره 103.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}