اعتماد به نفس

اگر اعتماد به نفس داشته باشيد براي آغاز هر کار و حرکتي شما بايد خود را متقاعد کنيد اما اگر فاقد چنين موهبتي باشيد براي ارزيابي هر تصميم و هدفي بايد دست نياز به سوي ديگران دراز کنيد و داوطلب قرباني شدن بشويد.
«وين داير»
* نواقص و کاستي هاي خود را بر روي ماسه بنويسيد و امتيازات خود را بر روي سنگ مرمر. «آنتوني رابينز»
 

اعتماد به نفس
 

اگر ثروتمند نيستي مهم نيست، بسياري از مردم ثروتمند نيستند؛ اگر سالم نيستي، هستند افرادي که با معلوليت و بيماري زندگي مي کنند؛ اگر زيبا نيستي، برخورد درست با زشتي هم وجود دارد؛ اگر جوان نيستي، همه با چهره پيري مواجه مي شوند؛ اگر تحصيلات عالي نداري، با کمي سواد هم مي تواني زندگي کرد؛ اگر قدرت سياسي و مقام نداري، مشاغل مهم متعلق به معدودي انسان هاست؛ اما، اگر «عزت نفس نداري»، برو بمير که هيچ نداري».
«گوته»

گلچيني از باغ معرفت
 

* مانده پرنده باش که روي شاخه سست و ضعيف لحظه اي مي نشيند و آواز مي خواند و احساس مي کند شاخه مي لرزد ولي به آواز خواندن ادامه مي دهد، زيرا مطمئن است که بال و پر دارد.
«هوگو»
* در دنيا کسي موفق مي شود که به انتظار ديگران ننشسته و همه چيز را از خود بخواهد.
«شيلر»
* خلعت سلطان گرچه عزيز است، جامه خلقان خود به عزت تر و خوان بزرگان گرچه لذيذ است، خرده انبان خود به لذت تر.
«سعدي»
* کسي که به خود اطمينان دارد به تعريف کسي احتياج ندارد.
«گوستاو لوبون»
* من فکر مي کنم، پس هستم.
«دکارت»
* من طغيان مي کنم، پس هستم.
«کامو»
* با اعتماد به نفس انتظار وقوع چيزي را داشته باشيد تا در جهان پيرامونتان امکان وقوع پيدا کند.
* نقطه اتکايي به من بدهيد، کره زمين را بر سر اهرمي بلند خواهم کرد.
«ارشميدس»
* خودمان گنجي هستيم که مي جوييم.
« لوييز هي»
* اگر کودک همان نخستين بار که به زمين مي خورد از راه رفتن دست مي کشيد هرگز به راه نمي افتاد.
«لوييز هي»
* سه لغت مهم که مي توانيد به شکل يک جمله به خود بگوييد اين است: بله من مي توانم.
«دنيس ويتلي»
* اکثر ضربه هايمان را از نمي توانم هايمان خورده ايم.
«زيگ زيگلار»
* بدترين کلمات «نمي توانم»، «نمي دانم»، و «نمي شود»، است.
«ناپلئون هيل»
* تنها راه آغاز کردن، آغاز کردن است.
* پيروز نمي شوي اگر آغاز نکني.
* درختي که از آغوش تو بزرگ تر است، از دانه اي کوچک روييده است ؛ بنايي بلند از مشتي خاک ساخته شده است؛ سفري هزار فرسنگ با يک گام آغاز شده است.
«تائو چينگ»
* چرا مي خواهيد کارايي و توانايي خود را محدود به اين ضرب المثل کنيد که: پايت را از گليمت درازتر نکن! شما مي توانيد پايتان را از گليمتان درازتر کنيد و نگران هم نباشيد.
«پاراماها نسايو گاناندا»

آشنايي با فرهنگ ملل
 

* کسي که قصد انجام کار بزرگي دارد نبايد چيز کوچکي طلب کند.
«مثل ايتاليايي»
* دست شکسته ات را در آستين خود نگهدار.
«مثل چيني»
* اگر سگ داري خودت پارس نکن.
«مثل انگليسي»
***
پرواز شديم و از قفس ها رستيم
تاگستره ستاره ها پيوستيم

 

در عرصه نور، بال و پرها زده ايم
خورشيد شديم و بر فلک بنشستيم

«شکوه سپه زاد»
***
کس نخارد پشت من
جز ناخن انگشت من

تنها بياموز که در انتخاب راه درست به خود اعتماد کني و اگر به بيراهه رفتي دوباره بکوش.
Just learn to trust yourself to choose the right way, and if it shouldn't workout and try ahain.
***
قلبي که از شکسته شدن مي ترسد، هرگز رقصيدن را ياد نمي گيرد. رويايي که از بيدار شدن مي ترسد، هرگز شانس به حقيقت پيوستن نخواهد داشت و روحي که از مرگ مي ترسد هرگز ياد نمي گيرد چگونه زندگي کند.
It's the heart that's afraid of breaking never learns to dance. It's the dream that's afraid of waking never takes the chance. The soul that's afraid of dying never learns to live.
***
وقتي استاد مي شوي که بتواني همه چيزهايي که بر خلاف نظرات تو است را بشنوي، بدون اينکه اعتماد به نفست را از دست بدهي يا عصباني شوي.
You are educated when you have the ability to listen to almost any thing without losing your temper or self confidence.
***
مي تواني اعتماد به نفس افراد را با شنيدن چيزهاي که در مورد خود نمي گويند، ارزيابي کني.
You can determine how confident pepole are by listening to what they don't say about themselves.
***
اعتماد به نفست را هرگز از دست مده. باور کن تا زماني که دليلي براي سعي کردن داري، مي تواني.
Don't ever quit believing yourself as long as you believe you can, you wil have reason for trying.
يک روز خرگوش خان از خواب خرگوشي بيدار شد و با خود گفت: تا کي بايد ظلم و ستم شير را تحمل کنم. پس بدون فکر و درنگ به نزد شير رفت و گفت: آهاي شير خونخوار من مثل تو ترسو نيستم، من آن قدر به خودم اعتماد دارم که بيايم اينجا و بگويم تو اصلاً شير نيستي بلکه خري، اصلا تو گاوي.
شير خميازه اي کشيد و گفت: برو ببينم بابا حال نداريم. چطوري مي خواهي حرفت را ثابت کني؟ خرگوش سينه اش را جلو داد و گفت: با اعتماد به نفسي که دارم مي خواهم با تو گفتمان کنم. شير دهانش را باز کرد و خرگوش را بلعيد. بعد گفت: من به اعتماد به نفس تو افتخار مي کنم حالا هر چه مي خواهي حرف بزن.
«فرزان انگار»
 

منبع: کتاب گنجينه ما و شما