ازدواج
ازدواج
قايقي را تصور نماييد که دو نفر پاروزن داشته باشد. اگر پارو را متفقاً حرکت بدهند قايق به سهولت در روي امواج به راه مي افتد. اگر با هم متفق نباشند تلاطم آب قايق را لرزان و حتي غرق مي کند. فرزند عزيزم اين قايق، ازدواج و پارو زنان آن زن و شوهرند که در سطح درياي زندگي سياحت مي نمايند. اگر با يکديگر موافق نشوند موازنه را گم کرده و به انواع بدبختي تصادف کنند.
له وي
ازدواج
دوره پيش از زناشويي، دوره معجزه آسايي است که در آن به محبوب خود نزديک مي شويم، صحبت مي کنيم، و آنچه را که به ما اجازه شادي و خوشبختي مي دهد، مي آموزيم، و در مي يابيم چه بايد کرد تا اين خوشبختي هرگز غروب نکند.
نمي توانيم اجازه دهيم که گذر ستمگرانه بامداد، نيمروز، عصر و شب، به اين افسون پايان دهد. براي اين که شور و عشق اوليه زنده بماند بخشي از اوقات هر کسي بايد فقط به خود او تعلق داشته باشد. هيچ کدام از ما، آن قدر خردمند نيست که بتواند تصميمي متداخل در زندگي ديگري بگيرد. کافي است فقط به يک قانون توجه شود - صداقت - و همه چيز دقيقاًَ همچون يک رويا خواهد بود.
«نامه هاي خليل جبران به ماري هسکل»
گلچيني از باغ معرفت
«ر. ل. استيونسون»
* متاهل ماندن داراي منافع دراز مدت است. مگر نه اينکه بابت ازدواج ناموفق همدردي بسيار بيشتري از دوستان و آشنايانتان را کسب مي کنيد تا براي طلاق موفق!
«پي جي. اورورک»
* شوهر بودن يک شغل تمام وقت است. براي همين بسياري از شوهران شکست مي خورند چون نمي توانند تمام هم و غم خود را صرف اين کار کنند.
«آرنولد بنت»
* آه، بله، موتسارت ازدواج موفقي داشت، اما زنش نه!
«ويکتور برج»
* مفهوم خوشبختي واقعي را نفهيمدم تا ازدواج کردم... و آن وقت ديگر خيلي دير شده بود.
«ماکسن کافمن»
* سعادتمندترين ازدواجي که در خيال من مي گنجد، ازدواج مردي است ناشنوا با زني نابينا!
«ساموئل تيلور کالريج»
* مرد عاشق تا ازدواج نکرده، ناتمام است. وقتي ازدواج کرد، کارش تمام مي شود!
«زازا گابور»
* يک توصيه به کساني که مي خواهند ازدواج کنند: نکنيد!
«مجله پانچ»
* ازدواج اسم نيست، قيد است!
* همه ازدواجها شادي مي بخشد، اما اشکال در زندگي مشترک بعد از آن است!
* مي پرسيد ازدواج چطور مرد را تلف مي کند، درست مثل سيگار نااميد کننده است. البته با هزينه بسيار سنگين تر.
«اسکار وايلد»
* بدترين راه حفظ يک ازدواج، محروم کردن ديگري از آزادي هايش مي باشد.
«پائولو کوئيلو»
* پيش از ازدواج چشمها را خوب باز کنيد و بعد از آن کمي آنها را روي هم بگذاريد.
«فرانکلين»
* ازدواج مثل مغز بادام است تا نخورده اي نمي داني تلخ است يا شيرين.
* ازدواج کتابي است که فصل اول آن به نظم است و بقيه فصول به نثر.
«پورلي نيکولاسر»
* ازدواج مثل شهر محاصره شده است کساني که داخل شهرند سعي مي کنند از آن خارج و آنها که خارج هستند کوشش دارند که داخل شوند.
«فرانکلين»
* با زني ازدواج کنيد که اگر مرد مي بود، بهترين دوست شما مي شد.
«بردون»
* با شوهر خود نيز مثل يک کتاب رفتار کنيد، فصلهاي خسته کننده آن را اصلاً نخوانيد.
«سوني اسمارت»
* سختيها و ناراحتي ها بهترين وسيله آزمايش زندگي زناشويي است، زيرا رنج و محنت، اخلاق حقيقي زن و مرد را آشکار مي سازد.
«اسمايلز»
* مرد با ازدواج، خط روي گذشته مي کشد ولي زن با ازدواج، بايد خط روي آينده خود بکشد.
* در مقايسه با ازدواج، تولد يافتن بسي ناچيز تر، و مرگ حادثه اي کوچک است.
«دوروتي ديکس»
* ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتياج و اراده نداري بازار نرو.
«چارلي چاپلين»
* ازدواج تنها زنجيري است که همگان به رضا و رغبت آن را به دست و پاي خود مي بندند.
«فرانسوا مورياک»
* زن و شوهر بايد سعي کنند شکايت هايشان را به درخواست تبديل کنند.
«کلارک وارن»
* براي اجتناب از بحران مي توانيد از سياست سکوت استفاده کنيد.
«سوزان کوئيليام»
آشنايي با فرهنگ ملل
«مثل فرانسوي»
* در انتخاب زن هميشه يک پله از خود پائينتر را در نظر بگيريد و در انتخاب دوست يک پله بالاتر.
«مثل چيني»
* اگر زني خواست که تو به خاطر پولت داماد شوي، عروسي کن و پولت را از او دور نگه دار.
«مثل ترکي»
* تاک را از خاک خوب، و دختر را از مادر خوب و اصيل انتخاب کن.
«مثل چيني»
* در موقع خريد پارچه، حاشيه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج، درباره مادر عروس تحقيق کن.
«مثل ترکي»
* دوام زناشويي، يک قسمتش، روي محبت است و 9 قسمت ديگرش، گذشت از خطا.
«مثل اسکاتلندي»
* با قرض اگر داماد شدي، با خنده خداحافظي کن.
«مثل آلماني»
* زن سعادتمند است که مطيع شوهر باشد.
«مثل يوناني»
* هنگام ازدواج، بيشتر با گوشهايت مشورت کن تا با چشمهايت.
«مثل آلماني»
* زن عاقل با داماد بي پول خوب مي سازد.
«مثل ايتاليايي»
* عروسي که به خاطر پول به خانه ات آمد، بالاخره پول تو را از خانه بيرون مي کند.
«مثل آلماني»
***
دلدار مرا گفت چرا غمگيني؟
غمگين کدام دلبر شيريني؟
برجستم و آيينه به دستش دادم
گفتم که در آيينه که را مي بيني؟
«حافظ»
***
چو نيمه است تنها زن ار چه نکوست
دگر نيمه اش سايه شوي اوست
***
در ازدواج هر کدام از طرفين بايد همديگر را تشويق کنند نه اينکه از هم انتقاد کنند، همديگر را ببخشند نه اينکه دردها و ناراحتي ها را جمع کنند و بهتر است همديگر را کمک کنند تا اينکه بخواهند يکديگر را عوض کنند.
ln marriage each partner should be an encourager rather than a critic, a forgiver rather than a collector of hurts, an enabler rather than a reformer. "H. N. Wright & G. J. Oliver"
ازدواج موفق نيست وقتي که يک زوج عالي به هم مي پيوندند، وقتي است که يک زوج ناقص ياد مي گيرند از تفاوتهايشان لذت ببرند.
A great marriage is not when the perfect couple come together, it is when an imperfect couple learns to enjoy their differences. "Dave Meurer"
***
يک باستان شناس بهترين شوهري است که هر زن مي تواند داشته باشد. هر چه زن پيرتر مي شود، شوهرش علاقه بيشتري به او نشان مي دهد.
An archaeologist is the best husband any woman can have, the older she gets, the more intrested he is in her. " Agatha Christy"
***
زنان با مردان ازدواج مي کنند به اميد آنکه عوض شوند، مردان با زنان ازدواج مي کنند به اين اميد که آنها عوض نشوند. پس از مدتي هر دو نااميد مي شوند.
Woman marry men hopping they will change, men marry women hopping they will not, so each is inevitably disappinted. "Albert Einstein"
***
مردان چون خسته شده اند ازدواج مي کنند و زنان به خاطر اينکه کنجکاو هستند ازدواج مي کنند.
Men marry because they are trid, women because they are courious. " Oscar Wild"
***
براي اينکه با يک مرد خوشبخت شويد، بايد او را بطور کامل درک کرده و بشناسيد ولي کم دوستش داشته باشيد. براي اينکه با يک زن خوشبخت شويد، بايد به او عشق زيادي بورزيد و هيچ وقت سعي نکنيد او را بشناسيد.
To be happy with a man you must understand him a lot and love him a little. To be happy with a woman you must love her a lot and not try to understant her at all. "Helen Rowland"
جاودانه ها
ادوارد ويروس ضعيف شده آبله گاوي را بر روي خودش آزمايش کرد و پس از آن شروع به تزريق واکسن خود ساخته به افراد ديگر کرد. او در اين راه زحمات زيادي کشيد، زيرا مردم از آلوده شدن توسط بيماري مي ترسيدند. به هر حال او از سال 1796 واکسيناسيون را شروع کرد و کودکان را عليه بيماري آبله واکسينه نمود. اما راهي که او شروع کرد يک قرن بعد و در سال 1970 ميلادي پاسخ داد و بيماري آبله به طور کامل از سطح زمين ريشه کن شد.
با هم بينديشيم
«فرزان انگار»
منبع: کتاب گنجينه ما و شما
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}