معصومين و شاگردان شان
معصومين و شاگردان شان
سيره معصومين(عليهم السلام) با شاگردان و شيوه ي رفتار ايشان با جويندگان دانش در اين بحث ارائه شد تا چگونگي رفتار آنان با دانش پژوهان را نشان دهد. تقويت انگيزه تحصيل، تشويق به اخلاق در آموختن علم، علم آموزي و ادب آموزي به آنان، چگونگي به کارگيري شاگردان در نشر معارف ديني، اظهار همدردي با آنها و تلاش در رفع نيازها و حل مشکلات ايشان از اموري است که در سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) با شاگردانشان مشاهده مي شود.
مقدمه
«شاگرد» به کسي گفته مي شود که نزد معصومين(عليهم السلام) تعليم ديده باشد. هر چند همه ي اصحاب به نوعي از معارف اهل بيت(عليهم السلام) بهره مند بودند، ولي اصطلاح شاگرد، خاص تر از صحابه است و به کساني گفته مي شود که در برنامه هاي درسي و آموزشي معصومين(عليهم السلام) شرکت کرده اند و به قصد فراگيري دانش، نزد آنها رفته اند. بيشتر راويان حديث کساني بودند که از معصومين(عليهم السلام) استفاده علمي برده اند و به عنوان شاگرد در جلسه هاي درس ايشان حاضر شده اند. رفتار آن بزرگواران با شاگردان و جويندگان علوم الهي، منشأ استخراج سيره اخلاقي و تربيتي مؤثر در روابط اجتماعي و به ويژه ارتباط استاد و شاگراست.
تقويت انگيزه شاگردان براي تحصيل علم
يکي از شيوه هاي تقويت انگيزه در شاگردان براي تحصيل علوم ديني، بيان فضيلت اين علوم است که معصومين(عليهم السلام) بر آن تأکيد فراوان داشته اند. نخستين آياتي که بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شد، فرمان به خواندن و نوشتن بود: «اقرا باسم ربک الذي خلق»؛ اي پيامبر، به نام پروردگارت خواندن را آغاز کن. «خلق الانسان من علق»؛ انسان را از خون بسته و لخته شده آفريد. «اقرا و ربک الاکرم الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم؛(1) بخوان اي پيامبر و پروردگار تو کرامتش نامحدود است، از آن جهت که با قلم، بشريت را با دانش آشنا ساخت.
اين آيات بيانگر فضيلت دانش و به خصوص علوم الهي است. آفرينش انسان از پست ترين چيز، يعني خون بسته و لخته شده شروع مي شود که مانند زالو به جدار رحم چسبيده و پس از طي مراحل خلقت و کسب علم و دانش به اوج کمالات معنوي نائل مي گردد. در اثر تحصيل علم است که بي ارزش ترين موجود، به بالاترين کمال مي رسد. تأمل در آيات ياد شده، نشان مي دهد که اکرميت نامحدود خداوند با علم و دانش گره خورده است؛ يعني تعبير«و ربک الاکرم» توصيف کرامت بي انتهاي خداست و اين صفت خداوند، با اعطاي علم به بشر همراه گشته است. چنين تعبيري نشان مي دهد که عالي ترين نوع کرامت پروردگار نسبت به انسان با والاترين مقام وي، يعني علم و دانش، هم تراز است. بنابراين، کرامت خدا را بايد در اعطاي علم و به بشر جست و جو کرد. اگر هر مزيت ديگري، جز علم و دانش معيار فضيلت به شمار مي رفت، شايسته بود که آن را با وصف اکرميت پروردگار بيان مي کرد.(2)
هم چنين در اين آيات از قلم به عنوان وسيله ياددهي، يادگيري و نشر معارف ديني ياد شده است که خود دليلي بر ارزش دانش و نشر آن است؛ زيرا قلم به خودي خود، ارزشي ندارد و آن چه عامل ارزشمندي آن است، کارکردش در نشر معارف الهي و علم و حکمت مي باشد.
روزي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به قصد رفتن به مسجد از خانه بيرون آمد و وارد مسجد شد، در آن جا با دو گروه مواجه شد، يک گروه، سرگرم کسب بصيرت ديني و علم آموزي بودند و گروهي مشغول عبادت و مناجات با خدا. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «کلا المجلسين الي خير اما هولاء فيدعون الله و اما هولاء فيتعلون و يتفقهون الجاهل هولاء افضل بالتعليم ارسلت؛(3) اين دو گروه هر دو در مسير سعادت قرار دارند؛ چون گروه اخير، خدا را مي خوانند و آن گروه اول، سرگرم ياددهي و فراگيري بينش و دانش هستند. اما گروه اول که مشغول تعليم و تعلم مي باشند، از گروه دوم برتر است؛ زيرا من براي تعليم دانش فرستاده شده ام». پس حضرت در کنار گروه دوم که بحث علمي داشتند، نشست.
امام علي(عليه السلام) به کميل ابن زياد که از شاگردان خاص او بود، درباره ي فضيلت علم فرمود: «يا کميل! العلم خير من المال. العلم يحرسک و انت تحرس المال و العلم حاکم و المال محکوم عليه والمال ينقصه النفقه و العلم يزکو علي الانفاق؛(4) اي کميل! علم بهتر از مال است؛ زيرا علم از تو نگه باني و پاس داري مي کند و وجودت را در پناه خود قرار مي دهد، ولي مال چنين نيست و بايد خود، حافظ آن باشي. علم بر تمام شئون زندگي فرمان روا است، در حالي که مال، محکوم صاحب خود است. انفاق در مال موجب نقص آن است، ولي انفاق علم عامل رشد آن مي باشد».
تقويت اخلاص در شاگردان
در مقابل اخلاص، ريا، خودنمايي، جلب توجه مردم، کسب شهرت و دنياطلبي وجود دارند. که با خلوص نيت مخالف هستند و ممکن است طالب علم با اين نيت ها سراغ علم برود. در اين باره، روايات فراواني از معصومين(عليهم السلام) رسيده است که انسان را از چنين کاري نهي مي کنند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «لا تعلموا العلم ليتماروا به السفهاء و تجادلوا به العلماء و التصرفوا[به] وجوه الناس اليکم و ابتغوا بقولکم ما عندالله فانه يدوم و يبقي و ينفد ماسواه؛(7) دانش را با اين اهداف بي ارزش نياموزيد که با سفيهان درافتيد و با دانشمندان به ستيز برخيزيد و يا نظر مردم را به خود معطوف سازيد؛ بلکه با گفتار خويش، پوياي همان چيزهايي باشيد که در پيش گاه خداوند متعال قرار دارد. آن چه نزد خداست، پايدار و فناناپذير و غير آن، دست خوش نابودي است».
پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) در حديثي ديگر مي فرمايد: «اشد الناس عذابا يوم القيامه عالم لم ينفعه علمه؛(8) عذاب دانشمندي که از علم خويش سودمند نگردد، در قيامت از عذاب ديگران، سخت و طاقت فرساتر خواهد بود».
پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) همواره جويندگان علم را به اخلاص در دانش آموزي، هم به شيوه ي بيان ثواب تحصيل علم و هم به شيوه ي ذکر کيفر تحصيل علم براي دنيا و کسب شهرت و مقام دعوت کرده اند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «اذا رايتم العالم محباً للدنيا فاتهموه علي دينکم فان کل محب لشيء يحوط ما احب؛(9) اگر احساس کرديد که دانشمندي دل بستگي شديد به دنيا دارد، از او درباره ي دين خود بر حذر باشيد؛ زيرا هر کس که چيزي را دوست مي دارد و خاطر خويش را بدان سرگرم مي سازد، توجه او به نگه باني از همان چيز محدود خواهد شد».
ادب آموزي به شاگردان
عنوان بصري يکي از شاگردان خاص امام صادق(عليه السلام) مي گويد: حضرت صادق(عليه السلام) مدتي در مدينه نبود و من پاي درس مالک بن انس «رئيس فرقه مالکيه» مي رفتم. پس از آن که حضرت به مدينه بازگشت، نزد ايشان رفتم و عرض کردم: مي خواهم از محضر شما استفاده کنم. امام فرمود: «من کار زيادي دارم؛ مرا از کارم باز ندار و مانند گذشته نزد مالک برو و از او بياموز». من از پاسخ منفي امام اندوهگين شدم و با خود گفتم: اگر فرزند رسول الله(صلي الله عليه وآله) در من خيري مي ديد، جواب منفي نمي داد. آن روز را به حرم پيامبر(صلي الله عليه وآله) رفتم و پس از زيارت، دو رکعت نماز خواندم و از خدا خواستم که قلب حضرت صادق(عليه السلام) را از من راضي گرداند و از علم و هدايتش مرا بهره مند سازد. سپس به خانه رفتم و در را به روي خود بستم و جز براي نماز، از منزل خارج نمي شدم. دلم سرشار از محبت امام شده بود و درس مالک را نيز ترک کردم؛ تا اين که روزي حوصله ام سر رفت و پس از نماز عصر راهي منزل امام شدم و در زدم و اجازه ورود خواستم. خدمت گذار منزل گفت: امام مشغول نماز است. آن جا نشستم. طولي نکشيد که خادم آمد و مرا به داخل منزل راهنمايي کرد. وقتي به خدمت آن جناب رسيدم و سلام کردم، ايشان بعد از پاسخ سلام، فرمود خدا تو را بيامرزد. از اين دعا فهميدم که قلب شريفش نسبت به من مهربان گشته است. از آن پس، باب گفت و گو و درک فيض از محضرش به رويم باز شد.(11)
امام صادق(عليه السلام) شاگردش، عنوان بصري را به خاطر بريدن از امام، مورد تنبيه روحي قرار داد و درخواست او را نپذيرفت تا اين که وي به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پناه برد و از ايشان استمداد طلبيد. اين کار، يک نوع ادب آموزي به شاگرد است که امام صادق(عليه السلام) نسبت به شاگرد ويژه اش، عنوان بصري انجام داد تا وي قدر نعمت وجود امام را درک کند.
تلاش براي علم آموزي به شاگردان
معصومين(عليهم السلام) دو نوع مدرسه داشتند: مدرسه عمومي و مدرسه خصوصي. در مدرسه عمومي، هر کس مي توانست حاضر شود. اين مدرسه، محدود به گروه خاصي نبود؛ اما در مدرسه خصوصي به تعليم و تربيت شاگردان خاص مي پرداختند. مدرسه عمومي معصومين(عليهم السلام) براي هيچ کس حتي براي مخالفان نيز محدوديتي نداشت و هر کس مي توانست از آن بهره ببرد. شاگرداني که در مدرسه عمومي معصومين(عليهم السلام) آموزش مي ديدند، از نظر سني، قومي و نژادي هيچ گونه محدوديتي نداشتند، براي مثال عرب تازه مسلماني که از راه دور مي رسيد و به پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي گفت: به من از معارف و احکام اسلام بياموز، حضرت به يکي از اصحاب دستور مي داد تا فرازي از قرآن را به او ياد دهد.(13) در زمان ائمه(عليهم السلام) اين روش ادامه يافت و آنها نيز مانند پيامبر(صلي الله عليه وآله) رفتار مي کردند. امام صادق(عليه السلام) در مدينه مدرسه علميه شيعه را پايه گذاري کرد و شاگردان زيادي از شيعه و سني را در آن تربيت نمود. در مدرسه عمومي امام صادق(عليه السلام) تعداد زيادي از شاگردان سني آموزش ديدند و حتي بعضي از آنها، بعدها مذهبي را تشکيل دادند.
علوم اهل بيت(عليهم السلام) مخصوص به فرقه خاصي نبود، بلکه مانند باران آسماني به همه ي شيفتگان علم و دانش جان مي داد. هر کس از هر منطقه و با هر انديشه و تفکري در مجالس معصومين(عليهم السلام) شرکت مي کرد و از خرمن دانش آن بزرگواران بهره مي برد؛ همان گونه که در حوزه علميه امام جعفر صادق(عليه السلام) از مناطق مختلف جهان و مذاهب گوناگون شرکت داشتند و از محضر آن حضرت کسب علم مي کردند. اينک به چند نمونه از شاگردان معصومين(عليهم السلام) اشاره مي کنيم که شيعه نبودند، اما از شاگردان ائمه(عليهم السلام) و از راويان حديث ايشان بوده اند.
«اسماعيل بن ابي زياد» مشهور به «سکوني» از افرادي است که از محضر امام صادق(عليه السلام) بهره هاي علمي برده و زمره شاگردان آن حضرت شمرده شده است. مشهور است که سکوني، از اهل سنت بوده است. مرحوم آيت الله خويي در معجم رجال الحديث درباره ي سکوني گفته است: «کان عاميا؛(14) او پيرو مذهب تسنن بوده است». به نوشته اصحاب رجال، او راوي حديث و از ثقات اصحاب امام صادق(عليه السلام) بود که آثار متعددي به يادگار گذارده است. کتاب هاي کبير و نوادر از کتاب هاي سکوني هستند.(15)
«عبدالملک بن هارون شيباني کوفي»، يکي ديگر از چهره هاي بارز و مورد اطمينان حديث است. وي از راويان شيعه نقل حديث کرده است و راويان، از او سماع حديث کرده اند؛ با اين حال او شيعه نبوده است.(16)
«فضيل بن عياض بصري» که اهل خراسان بود، از اصحاب موثق حضرت صادق(عليه السلام) و از اهل سنت بوده است.(17)
«وهب بن وهب بن عبدالله»، معروف به «ابوالبختري» از شاگردان امام صادق(عليه السلام) بوده است. به نوشته نجاشي، وي از امام صادق(عليه السلام) حديث نقل کرده است. وي از نظر اعتقادي، پيرو مذهب اهل سنت بوده است. او فردي متعصب و داراي منصب قضاوت بود و با هارون الرشيد همنشيني و معاشرت داشت. کتاب هاي زيادي نيز به وي نسبت داده شده است.(18)
«سليمان بن خالد بن دهقان» از قراء فقها و رجالي نامي بود و افتخار شاگردي حضرت باقر(عليه السلام) را داشت و از آن حضرت نقل حديث کرده است. وي زيدي مذهب بود که همراه زيد قيام کرد و دستش قطع شد. او در زمان امام صادق(عليه السلام) از دنيا رفت و آثار زيادي از وي به جاي مانده است.(19)
«عبدالله نجاشي» که به گفته نويسنده کتاب منتهي المقال، زيدي مذهب بوده و از طرف منصور عباسي، والي اهواز بود.(20)
مدرسه خصوصي معصومين(عليهم السلام) مخصوص افراد خاصي بود. هر يک از آن بزرگواران در زمان خويش افزون بر تعليم و تربيت عمومي، به صورت خصوصي نيز افرادي را آموزش مي دادند تا وارث علوم آنها باشند و سيره ايشان را ادامه دهند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شاگردان خاصي را پرورش دادند که سلمان، اباذر، عمار و بلال، برخي از آن شاگردان هستند. يکي از کساني که پيامبر(صلي الله عليه وآله) در تربيت او تلاش کرد و شبانه روز به او آموزش مي داد، علي بن ابي طالب(عليهم السلام) بود. علي(عليه السلام) درباره ي فراگيري علوم قرآن از پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «فما نزلت علي رسول الله(صلي الله عليه وآله) آيه من القرآن الا اقرانيها و املاها علي فکتبتها بخطي علمني تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصها و عامها و دعا الله ان يعطيني فهمها و حفظها فما نسيت آيه من کتاب الله تعالي و لاعلما املأه علي و کتبته منذ دعا الله لي بما دعا؛(21) آيه اي بررسول خدا(صلي الله عليه وآله) نازل نمي شد، نگراني که آن را بر من مي خواند و بر من املا مي فرمود. من هم آن را با خط خودم مي نوشتم و آن حضرت تأويل، تفسير، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، خاص و عام آيات را به من مي آموخت و پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) براي من دعا کرد که خداوند فهم و حفظ آيات را به من عطا کند و از زماني که حضرت براي من دعا کرد، هيچ آيه و دانش آن را فراموش نکردم».(22)
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) براي شاگردان ديگرش هم دعا مي کرد: «اللهم فقهه في الدين و علمه التأويل؛(23) بارالها! او (عبدالله بن عباس) را فقيه در دين قرار ده و علم تأويل قرآن را به او بياموز». علي(عليه السلام) هم سيره آموزشي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ادامه داد و افرادي مانند عبدالله بن عباس را در تفسير قرآن و علوم عقلي و نقلي پرورش داد تا آنها مبلغ معارف قرآن باشند. چنان که امام صادق(عليه السلام) شاگردان زيادي مانند زراره بن اعين، هشام بن حکم و يونس بن عبدالرحمان را در علوم مختلف پرورش داد که هر کدام در رشته خود تخصص کافي داشتند.
به کارگيري شاگردان در نشر معارف اسلامي
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) معاذ بن جبل را نيز به يمن اعزام کرد و هنگام خداحافظي به وي فرمود: «لئن يهدي الله بک رجلاً واحداً خيرلک من الدنيا و ما فيها؛(26) هرگاه خداوند يک نفر را به واسطه تو هدايت کند، از دنيا و آن چه در آن وجود دارد، برايت بهتر است».
در تفسير علي بن ابراهيم آمده است: از جمله کساني که پيامبر(صلي الله عليه وآله) به تبليغ فرستاد، جواني بود به نام «مصعب بن عمير». وي در خانواده يکي از سرمايه داران مکه بزرگ شده بود و مسلمان شد و در کنار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قرار گرفت. مصعب به درخواست نمايندگان مردم مدينه که از پيامبر(صلي الله عليه وآله) تقاضاي مبلغ دين کرده بودند، به مدينه رفت. وي در انجام وظيفه تبليغ موفق بود و توانست ميان قبيله اوس و خزرج وحدت ايجاد کند و احکام اسلام را به مردم تعليم دهد. او موفق به برگزاري نماز جمعه و جماعت شد و کم کم زمينه ي هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه را فراهم کرد.(27) مصعب سرانجام در جنگ احد به شهادت رسيد. هنگام شهادت فقط يک لباس داشت که اگر آن را بر سرش مي انداخت، پاهايش بيرون مي ماند و اگر به پايش مي انداخت، سرش بيرون مي ماند. حضرت فرمود: سرش را با لباس و پاهايش را با علف بپوشانيد.(28)
امام علي(عليه السلام) نيز مانند پيامبر(صلي الله عليه وآله) افراد شايسته اي را تربيت کرد که مالک اشتر نخعي، محمد بن ابي بکر و حجر بن عدي از جمله آنان بودند که هر کدام از اين افراد، خدمات زيادي براي پيشبرد دين اسلام انجام دادند. امام سجاد(عليه السلام) در زمان امامت خود، هر چند از امور اداري جامعه به دور بود و زمينه ي تبليغ احکام اسلامي به صورت رسمي برايش ممکن نبود، ولي ارزش هاي ديني را در قالب دعا به شاگردان خود آموخت. صحيفه سجاديه مجموعه اي از سخنان آن حضرت به زبان دعا و راز و نياز با خدا است که معارف بلند الهي را به جامعه عرضه داشته است. در اين کتاب معنوي، پنجاه و چهار دعا آمده است که شامل ستايش خداي سبحان، درود بر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)، توصيف فرشتگان آسماني، دعا براي پدر و مادر و فرزندان و بستگان و امثال آن، مي باشد. آشنايي با صحيفه سجاديه که به عنوان «زبور آل محمد(صلي الله عليه وآله)» شهرت يافته است، شيوه ي ارتباط با خداوند را به انسان مي آموزد و زمينه ي رشد روحي و معنوي آدمي را فراهم مي سازد.(29)
دوره امام باقر و امام صادق(عليه السلام)، دوره اوج شکوفايي فرهنگ شيعي و اسلامي در سراسر جهان بود. آن دو بزرگوار، معارف اسلام ناب را از طريق تربيت شاگردان متخصص به دنيا منتشر کردند، رواياتي که امروزه از آن دو امام به يادگار مانده، بيش از ديگر امامان است که علما و دانشمندان پيرامون آنها، به بحث و فحص مشغول اند.
تربيت شاگردان براي مناظره هاي علمي
معصومين(عليهم السلام) در برخورد با عالمان اهل سنت و دانشمندان ديگر اديان، از روش مناظره بسيار استفاده کرده اند و در بسياري از گفت و گوها، بر مخالفان تأثير گذارده اند و زمينه ي هدايت آنان را فراهم آورده اند.
افزون بر آن که پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) در مناظرات شرکت مي کردند، شاگرداني را نيز پرورش مي دادند تا به مناظره بفرستند. در زمان خلافت امام علي(عليه السلام) و در جنگ جمل، صفين و نهروان اصحاب و شاگردان آن حضرت مانند عبدالله ابن عباس، عمار ياسر، محمد بن ابي بکر و امثال آنان، به پند و اندرز و مناظره با دشمنان مي پرداختند. بيشترين شاگرد را در ميان امامان معصوم(عليهم السلام)، امام صادق(عليه السلام) پرورش داد و در رشته هاي مختلف علمي آنها را مجهز ساخت. ابان بن تغلب (م140يا 141ق) در علم فقه تخصص داشت و در مسجد مدينه به مردم فقه اسلامي، مي آموخت و به سؤالات آنان پاسخ مي داد. حضرت به او فرمود: «اجلس في مسجد المدينه وافت الناس فاني احب ان يري في شيعتي مثلک؛(31) در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا بده و احکام الهي را بيان کن؛ زيرا من دوست دارم در ميان شيعيانم امثال تو ديده شوند». ابان به فرمان امام صادق(عليه السلام) به مردم مدينه احکام مي گفت و اين، دليل بر تبحر وي در علم و مسائل شرعي است. اگر کسي از مخالفان با او به بحث و مناظره مي پرداخت، به خوبي پاسخ مي داد و آنها را قانع مي کرد.
هشام بن حکم از شاگردان امام صادق(عليه السلام) بود که در علم کلام صاحب تخصص و در مناظرات تجربه ويژه اي داشت. کسي نمي توانست در گفتمان کلامي با وي برابري کند. او از شاگردان ويژه آن حضرت بود. امام وي را بر بسياري از اصحاب مقدم مي داشت و درباره اش مي فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده؛(32) هشام با دل، زبان و دستش ما را ياري مي کند». هم چنين درباره ي او فرمود: «من تبعه و تبع اثره تبعنا و من خالفه و الحد فيه فقد عادانا و الحدنا؛(33) هر کس از هشام و آثار او تبعيت کند، از ما پيروي کرده است و هر که با او مخالفت کند و عناد ورزد، با ما مخالفت کرده و عناد ورزيده است». مناظرات هشام بن حکم با مخالفان اهل بيت(عليهم السلام) در شهرهاي مختلف نشان دهنده تسلط کامل وي به مباحث کلامي و فن مناظره است که همواره مورد تأييد و تمجيد امام صادق(عليه السلام) بود.
برخي تاريخ نويسان، تعداد شاگردان امام صادق(عليه السلام) را چهار هزار نفر ذکر کرده اند که بسياري از آنان داراي تخصص و در يکي از رشته هاي علمي رايج در آن زمان، صاحب نظر بوده اند و در گفتمان هاي علمي شرکت و معارف اهل بيت(عليهم السلام) را به مردم ابلاغ مي کردند. محمد بن علي معروف به مؤمن الطاق، محمد بن مسلم، معاويه بن عمار، مفضل بن عمر برخي ديگر از شاگردان متخصص در فنون گوناگون علمي بودند که هر کدام در نشر علوم الهي نقش بسزايي داشتند.(34)
تواضع و فروتني در برابر شاگردان
برخورد امام صادق(عليه السلام) با شاگردش، مالک بن انس چنان با تواضع بود که خود بلند مي شد و براي شاگردش متکا مي گذاشت. مالک مي گويد: زماني که نزد حضرت صادق(عليه السلام) مي رفتم براي من بالش مي آورد که بر آن تکيه کنم و قدرم را مي شناخت و مي فرمود: اي مالک! من تو را دوست مي دارم. امام به من محبت مي ورزيد.(38) سيره امام صادق(عليه السلام) با شاگردان خود، نشانه روح بلند و رفتار متواضعانه او با جويندگان دانش است. برخورد معصومين(عليهم السلام) با همه ي مردم به خصوص شاگردان، همواره با مهر و محبت و ابراز عواطف بوده است.
اظهار همدردي با شاگردان
هرگاه امام صادق(عليه السلام) خودشان نمي توانستند در مراسم عزا شرکت کنند، نماينده اي نزد صاحب عزا مي فرستادند تا به او تسليت گويد. يونس بن يعقوب مي گويد: امام صادق(عليه السلام) به من امر فرمود تا نزد مفضل، از شاگردان امام بروم و به او تسليت گويم. به من فرمود: به او بگو که ما نيز به مصيبت فرزندمان اسماعيل دچار شديم و صبر کرديم، تو نيز مانند ما صبر پيشه کن، چه بسا چيزي را مي خواهيم که اراده خدا بر آن تعلق نگرفته است و ما بايد تسليم اراده او باشيم.(42)
امام صادق(عليه السلام) براي تسليت به مصيبت ديده اي از دوستانش فرمود: «الله عزوجل خيرلابنک منک و ثواب الله خيرلک من ابنک فلما بلغه شده جزعه بعد ذلک عاد اليه فقال له: قد مات رسول الله(صلي الله عليه وآله) افما لک به اسوه؛(43) خداوند براي فرزندت، بهتر از توست و ثواب الهي براي تو بهتر از اوست. بعد از دلداري، چون گريه و ناله او را شنيد، دوباره بازگشت و به وي فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از دنيا رفت، آيا از او پيروي نمي کني»؟
امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: «التعزيه لاهل المصيبه بعد ما يدفن؛(44) به صاحب مصيبت بعد از دفن ميت، تسليت بگوييد». هشام به حکم گويد: امام کاظم(عليه السلام) را ديدم که قبل و بعد از دفن ميت، صاحب عزا را تسليت مي داد.(45)
گاهي امام جواد(عليه السلام) با پيام کتبي اهل مصيبت را تسليت مي داد. علي بن مهزيار مي گويد: امام جواد(عليه السلام) به يکي از دوستانش که مصيبت ديده بود، نامه اي نوشت و مصيبت فرزندش را اين گونه تسليت گفت: «ذکرت مصيبتک بعلي ابنک و ذکرت انه کان احب ولدک اليک فاعظم الله اجرک و احسن عزاک و ربطه علي قليک انه قدير و جعل الله عليک بالخلف و ارجو ان يکون الله قد فعل ان شاءالله؛(46) مصيبت محبوب ترين فرزندت، علي را با خبر شدم و خدا بهترين فرزندان يک خانواده را مي گيرد تا اجرشان زياد باشد. خداوند اجرت را عظيم، عزايت را نيکو و قلبت را محکم گرداند و اميدوارم که به زودي خداوند جاي خالي او را پر کند».
علي بن مهزيار گويد: مردي از دوستان امام جواد(عليه السلام) نامه اي به حضرت فرستاد و در آن نامه از فوت فرزندش شکايت کرد. امام(عليه السلام) به او نوشت: «اما علمت ان الله عزوجل يختار من مال المومنين و من ولده انفسه، لياجره علي ذلک؛(47) آيا نمي داني که خداوند بهترين مال و فرزند انسان را مي گيرد، تا پاداش شايسته اي به او عنايت کند».
پي نوشت ها :
1. علق، آيات 1-5.
2. منيه المريد، ص94؛ آداب تعليم و تعلم در اسلام، ص36.
3. همان، ص106.
4. نهج البلاغه، حکمت 147.
5. ميزان الحکمه، ج3، واژه اخلاص، ص371.
6. منيه المريد، ص131.
7. همان، ص135.
8. منيه المريد، ص135.
9. همان؛ ص138.
10. بحارالانوار، ج5، ص401.
11. بحارالانوار، ج5، ص17، (نقل از الکني و الالقاب، ج2، ص85).
12. فقه السيره النبويه؛ ص 106.
13. تفسير نمونه، ج27، پيرامون سوره زلزال.
14. معجم رجال الحديث، ج3، ص105و106.
15. رجال النجاشي، ص20.
16. معجم رجال حديث، ج3، ص105و106.
17. جامع الرواه، قم، مهديه، ج1، ص522.
18. رجال نجاشي، ص430.
19. همان، ص184.
20. تنقيح المقال في علم الرجال، ج2، 220و221.
21. تاريخ تفسير و مفسران، ص35 (به نقل از کافي، ج1، ص2).
22. همان.
23. محجه البيضاء، ج2، ص253.
24. «حمزه النعم» اصطلاحي است که عرب هاي قديم براي اشياي باارزش به کار مي بردند و هر گاه مي خواستند، ارزش چيزي را بيان کنند، به آن مثل متوسل مي شدند؛ زيرا در عرب آن روزگار چيزي به عظمت حمرالنعم نمي رسيد. (حاشيه محجه البيضاء، ج1، ص19).
25. منيه المريد في آداب المفيد و المستفيد، ص101.
26. محجه البيضاء، ج1، ص19.
27. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج2، ص262.
28. فقه السيره النبويه، ص178.
29. صحيفه سجاديه، ترجمه محمد مهدي رضايي.
30. طه، آيات 43و44.
31. الامام الصادق(عليه السلام)، ص 131؛ شيوه مناظرات انبيا و امام صادق(عليه السلام)، ص 160، به نقل از: (قاموس الرجال في تحقيق رواه الشيعه و محدثهم، ج1، ص97).
32. الامام الصادق(عليه السلام)، ص 170.
33. همان، ص171.
34. همان، ص 131-179.
35. منيه المريد، ص193.
36. همان.
37. همان، ص192.
38. مجموعه مقالات همايش امام جعفر صادق(عليه السلام)، ص 3490.
39. الوفا باحوال المصطفي، ج2، ص436.
40. وسائل الشيعه، ج2، ص872.
41. همان، ص874.
42. امرني ابوعبدالله(عليهم السلام) ان اعزي المفضل و قال: قل له: «انه قد اصبنا باسماعيل فصبرنا، فاصبر کما صبرنا، انا اردنا امرا و اراد الله عزوجل امرا فسلمنا لامرالله عزوجل» (وسايل الشيعه، ج2، ص904).
43. وسائل الشيعه، ج2، ص874.
44. فروع کافي، ج3، ص204.
45. رأيت موسي بن جعفر(عليه السلام) يعزي قبل الدفن و بعده؛ (وسائل الشيعه، ج2، ص873).
46. وسائل الشيعه، ج2، ص874.
47. همان، ص893.
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}