اصحاب معصوم
اصحاب معصوم
رفتار معصومين(عليهم السلام) با اصحاب خود، همواره براي تعليم، تربيت و رشد شخصيت آنها بوده است. آنان همواره سعي داشتند تا ياران خود را در مسير تکامل روحي و معنوي قرار دهند. عزت بخشي، ايجاد وحدت و رفتار عادلانه، مشورت، رفع مشکلات، تأمين نيازها، زمينه سازي ازدواج و عيادت هنگام بيماري از رفتارهايي بودند که معصومين(عليهم السلام) با اصحاب انجام مي دادند.
پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) با ياران و اصحاب، سال ها در کنار هم بودند و در مشکلات سياسي و اجتماعي و فراز و نشيب هاي زندگي همکار هم بودند. چگونگي برخورد با اصحاب، توجه به نيازها و خواسته هاي آنان و تلاش در رفع مشکلات آنها در سيره معصومين(عليهم السلام) الگويي نيکو براي همگان است تا در روش برقراري ارتباط با دوستان و آشنايان از آن بهره گيرند. سيره معصومين(عليهم السلام) با اصحاب و ياران براي متوليان امور جامعه درس هاي فراواني دارد که در برخورد با همکاران، بسيار ثمربخش خواهد بود.
معناي واژه اصحاب
رفتار صميمي با اصحاب
موعظه اصحاب
کوشش براي حل مشکلات اصحاب
گاه مشکلي براي اصحاب پيش مي آمد که حتي براي خود آنها هم قابل درک نبود، ولي معصومين(عليهم السلام) راز مسئله را برايشان بيان مي نمودند و مشکل آنان را حل مي کردند. جواني از شيعيان امام علي(عليه السلام) در زمان خلافت آن حضرت با زني ازدواج کرد. يک روز بعد از نماز صبح به يکي از اصحاب فرمود: به فلان محل برو، از خانه کنار مسجد صداي مشاجره زن و مردي را مي شنوي، آن دو را نزدم بيار. زن و مرد را آوردند. حضرت فرمود: چرا با هم جرو بحث داريد؟ جوان گفت: يا اميرالمومنين! با اين زن ازدواج کردم. هنگامي که مي خواستم با او هم بستر شوم، نفرتي در دلم پديد آمد که مانع ارتباط زناشويي با وي شد. از آن وقت، مشاجره ما شروع شد و تاکنون ادامه دارد. حضرت به اصحاب دستور داد که مسجد را خلوت کنند و به آن زن فرمود: آيا اين جوان را مي شناسي؟ گفت: خير. فرمود: من او را به تو معرفي مي کنم و بايد انکار نکني؟ گفت: نه يا اميرالمومنين. حضرت سابقه آن زن را برايش توضيح داد و فرمود: تو اسمت فلان و دختر فلان هستي. گفت: آري. حضرت فرمود: تو با پسرعمت که به هم علاقه داشتيد، برخلاف خواسته پدرت نزديکي کردي و حامله شدي و بچه به دنيا آوردي. مادرت را از جريان با خبر کردي و بچه را در پارچه اي پيچيدي و به جايي انداختي که سگي آمد و او را بوييد و تو با سنگي زدي که به پيشاني بچه خورد و پيشاني او زخم شد. مادرت پيشاني بچه را بست و کودک را همان جا رها کرديد و رفتيد. زن به همه ي کارهايش اقرار کرد و فرمود: همان بچه را فلان طايفه بردند و برزگ کردند و به کوفه آمدند و همان است که با تو ازدواج کرده است. او پسر توست و با هم محرم هستيد و پيشاني جوان را که اثر آن سنگ را داشت به زن نشان داد و فرمود: برويد شما با هم محرم هستيد، نمي توانيد با هم ازدواج کنيد.(6)
تلاش براي رفع نياز اصحاب
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز هميشه و خصوص در مکه، به اصحاب کمک مالي مي کرد؛ زيرا از يک طرف اموال خديجه در اختيار پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود و از طرف ديگر بيشتر اصحاب از طبقه فقير جامعه بودند و نياز بيشتري به حمايت مالي داشتند. ابو رافع صحابي و خزانه دار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مي گويد: پس از آن که خديجه مالش را در اختيار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) گذاشت، آن حضرت بدهکار را براي پرداخت قرض کمک مي کرد، تنگ دست را نجات مي داد و هيچ کس را از بخشش خود بي نصيب نمي گذاشت و در زمان قحطي به ديگران مي بخشيد. همين طور از ياران تهي دست خويش پذيرايي مي کرد و به آنان که قصد هجرت داشتند، خرجي راه مي داد.(8)
در عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تعدادي از اصحاب که خانه نداشتند، در گوشه اي از مسجدالنبي به نام «صفه»(9) زندگي مي کردند که به «اصحاب الصفه» معروف شدند. اين گروه هميشه به حالت آماده باش قرار داشتند و هرگاه جنگي پيش مي آمد، از همان جا اعزام مي شدند. آنها در واقع نيروي آماده باش پيامبر(صلي الله عليه وآله) بودند و از آن جا که چيزي از امکانات مادي نداشتند، هزينه آنان را پيامبر(صلي الله عليه وآله) تأمين مي کرد. امام سجاد(عليه السلام) فرمود: در زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مساکين و محرومان بي پناه، شب ها را در مسجد مي خوابيدند و پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مسجد و در کنار منبر سفره مي انداخت و به ايشان غذا مي داد و خود نيز در کنار آنها غذا مي خورد.(10)
صفوان جمال روايت کرده است: نزد امام صادق(عليه السلام) حضور داشتم که مردي از اهالي مکه وارد شد و از آن حضرت تقاضا کرد که در کرايه وسيله سفر به او کمک کند. چون اين کار به حرفه من مربوط مي شد، امام فرمود: برخيز و برادرت را ياري کن. عرض کردم: جانم فدايت! آماده همکاري هستم. با او رفتم و خداوند وسيله را مهيا ساخت. دوباره به منزل امام برگشتم. پرسيد: چه کردي؟ پاسخ دادم: نيازش برطرف شد. آن گاه فرمود: «اما انک ان تعين اخاک المسلم احب الي من طواف اسبوع بالبيت مبتدا؛(11) اين کار از هفت بار طواف کعبه نزد من برتر است».
هرگاه اصحاب به دست دشمنان اسلام شکنجه مي شدند، معصومين(عليهم السلام) براي رهايي آنها چاره انديشي مي کردند و راه حل ارائه مي دادند. درباره ي عمار ياسر که از ياران فداکار پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود، آمده است: وي به دست مشرکان به شدت شکنجه مي شد و اذيت و آزار آنان طولاني شد. در اثر شدت شکنجه، زبانش ناخودآگاه به مدح آلهه قريش گشوده شد. عمار، ناراحت به سوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد، در حالي که بسيار گريان بود. پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستش را بر سر او کشيد و چشمان او را پاک کرد و فرمود: در حال گفتن آن سخن، قلبت چگونه بود؟ عرض کرد: مملو از ايمان. فرمود: اگر آنها بر تو سخت گرفتند، باز آن کلام را بگو(12) تا از شکنجه آنان آزاد گردي.(13)
رعايت عدالت ميان اصحاب
توجه به مسائل خانوادگي اصحاب
ايجاد وحدت ميان اصحاب
يکي از اصحاب با طايفه اي نزاع داشت. با هم نزد امام صادق(عليه السلام) آمدند. آن حضرت پس از شنيدن دعواي ايشان به نصيحت آنها پرداخت و فرمود: «آگاه باشيد که آدمي آن چه بکارد، همان را برداشت مي کند و هيچ کس از دانه تلخ، ميوه شيرين و از دانه شيرين، ميوه تلخ برداشت نخواهد کرد».(17) آنان با شنيدن اين سخنان با هم آشتي کردند.
فرد ديگري خدمت امام صادق(عليه السلام) آمد و گفت: من با گروهي بر سر يک موضوع دعوا داريم و من دوست دارم که از آن بگذرم، ولي ديگران به من مي گويند که اگر کوتاه بيايم، خوار مي شوم، امام فرمود: «تنها ستمگر خوار و ذليل است».(18)
عزت بخشي به اصحاب
اسحاق بن عمار مي گويد: حضرت(صلي الله عليه وآله) از من پرسيد: هنگام پرداخت زکات مالت چه مي کني؟ گفتم: فقرا به منزلم مي آيند و آن را دريافت مي کنند. فرمود: اي اسحاق! مي بينم که مومنان را خوار مي کني! از اين کار بپرهيز؛ زيرا خداوند مي فرمايد: «هر کس يکي از دوستان مرا خوار سازد، به جنگ با من برخاسته است».(20)
در يکي از سفرها وقتي کاروان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و يارانش توقف کرد، همگي به سوي آب رفتند تا براي نماز آماده شوند. اصحاب پس از چند قدم، متوجه شدند که پيامبر(صلي الله عليه وآله) برگشت و به سوي مرکب خود رفت و زانوي آن را بست بازگشت. گفتند: اي پيامبر(صلي الله عليه وآله)! چرا فرمان ندادي تا ما اين کار را انجام دهيم؟ حضرت در پاسخ فرمود: «هرگز از ديگران در کارهاي خود کمک نخواهيد و به ديگران اتکا نکنيد؛ هرچند براي يک قطعه چوب مسواک باشد».(21)
حضرت علي(عليه السلام) در مسير رفتن به شام با اصحاب خود به محلي در عراق رسيدند و با دهقانان آن جا برخورد کردند. آنها با رسم جاهليت از مهمانان پذيرايي کردند و عده اي از اهالي، در پيشاپيش آن حضرت مي دويدند. امام متوجه شد و پرسيد: اين چه کاري است که انجام مي دهيد؟ گفتند: رسم ما چنين است که از بزرگانمان اين گونه تجليل کنيم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند! بزرگانتان از چنين کاري سود نمي برند و تنها شما خودتان را به سختي و در آخرت به بدبختي مي اندازيد».(22)
علي(عليه السلام) نيز تعدادي از کساني را که مدعي پيروي از او بودند، ولي در رفتار و عمل با آن حضرت فاصله زياد داشتند، متوجه اشتباه خود ساخت تا از جهل و خود فريبي بيرون آيند. آن حضرت سوار بر مرکب به جايي مي رفت. ناگاه عده اي پياده با او همراه شدند و حضرت به آنها فرمود: «اما علمتم ان مشي الماشي مع الراکب مفسده للراکب و مذله للماشي انصرفوا؛(23) مگر نمي دانيد که پياده در رکاب کسي رفتن، سواره را تباه و پياده را زبون مي سازد، برگرديد». آن عده در واقع خود را از شيعيان علي(عليه السلام) تلقي مي کردند، ولي با انديشه آن حضرت آشنايي نداشتند و شايد براي چاپلوسي به دنبال ايشان راه افتادند. از اين رو، رفتار آنان مورد نکوهش حضرت قرار گرفت و حضرت، آنها را از ادامه راه منع کرد.
زمينه سازي ازدواج اصحاب
هم چنين در روايتي آمده است که رسول خدا(صلي الله عليه وآله) زمينه ي ازدواج اصحاب را فراهم مي کرد؛ چنان که زينب دختر جحش را به عقد زيد بن حارثه درآورد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بيان فلسفه اين ازدواج ها فرمود: «انکحت زيد بن حارثه زينب بنت جحش و انکحت المقداد ضباعه بنت الزبير بن عبدالمطلب ليعلموا ان اشرف الشرف الاسلام؛(26) زينب، دختر جحش را به ازدواج زيد بن حارثه و ضباعه، دختر زبير را با ازدواج مقداد درآوردم تا مردم بدانند که برترين شرافت، اسلام است، نه قوم و نژاد».
مشورت با اصحاب
علي(عليه السلام) هنگامي که شنيد طلحه و زبير به همراه عايشه به بصره رفته اند تا به بهانه خون خواهي عثمان قيام کنند، ابن عباس، محمد بن ابي بکر، عمار ياسر و سهل بن حنيف را خواست و آنان را در جريان امر قرار داد و فرمود: «اشروا علي بما اسمع منکم القول فيه؛(29) بگوييد بدانم نظر شما در اين مورد چيست؟
حسن بن جهم مي گويد: نزد امام رضا(عليه السلام) بودم که از پدر بزرگوارشان موسي بن جعفر(عليه السلام) ياد شد. آن حضرت فرمود: «کان عقله لاتوازن به العقول وربما شاور الاسود من سودانه؛ پدرم عقلي داشت که عقل هيچ کس با آن برابر نبود؛ با اين حال، گاهي اتفاق مي افتاد که با غلام سياهي از غلامان خود مشورت مي کرد و از او نظر مي خواست». تا جايي که به وي اعتراض شد و آن حضرت فرمود: «ان الله تبارک و تعالي ربما فتح علي لسانه؛(30) چه بسا خداوند فتح و گشايش را بر زبان وي جاري کند».
عيادت ازاصحاب
صعصه بن صوحان مي گويد: اميرالمومنين(عليهم السلام) از من عيادت کرد و به من فرمود: «انظر فلا تجعلن عيادتي فخرا علي قومک واذا رايتهم في امر فلا يخرج منه فانه ليس بالرجل غني عن قومه اذا خلع منهم يدا واحده يجعلون منه الايدي کثيره؛(32) توجه داشته باش، نبايد عيادتم را مايه فخر و مباهات بر قومت قرار دهي و اگر طايفه ات را بر امري متحد ديدي، نبايد از آن خارج گردي؛ چرا که هيچ کس از قومش بي نياز نيست و هرگاه فردي از طايفه خود کنار گيرد، ديگران از آن سوء استفاده مي کنند و به اختلاف ميان آنها دامن مي زنند».
نظير اين روايت از امام کاظم(عليه السلام) نيز نقل شده است که علي(عليه السلام) از صعصعه بن صوحان عيادت کرد و به او فرمود: «يا صعصه! لا تفخرعلي اخوانک بعيادتي اياک و انظر لنفسک فکان الامر قد وصل اليک ولا يلهينک الامل؛(33) مبادا از اين که به عيادتت آمدم بر ديگران فخر بفروشي، به اين توجه کن که گويي مرگت فرا رسيده و آرزوهاي دراز فريبت ندهد».
گاهي اهل بيت(عليهم السلام) به عيادت اصحاب مي رفتند و آنها را نسبت به بدهي هايي که داشتند، نگران مي ديدند و براي رفع نگراني آنان بدهي شان را به عهده مي گرفتند تا اگر از دنيا رفتند، آنان بدهي شان را پرداخت کنند. امام حسين(عليه السلام) بدهي اسامه بن زيد را بر گردن گرفت تا بپردازد. عمرو بن دينار مي گويد: حسين(عليه السلام) به عيادت اسامه بن زيد رفت، در حالي که وي آه و ناله سر داده بود. امام فرمود: از چه ناراحت هستي؟ عرض کرد: شصت هزار درهم بدهکارم. حضرت فرمود: بدهکاري ات را مي پردازم. گفت: مي ترسم که مديون از دنيا بروم. امام فرمود: دينت را پيش از مرگت خواهم پرداخت. عمرو گفت: حسين(عليه السلام) قرض اسامه را پيش از مرگش ادا کرد.(34)
علي(عليه السلام) از زيد بن ارقم عيادت کرد. زيد گفت: خوش آمدي و عيادتم کردي در حالي که از من دل گيري بودي. حضرت فرمود: «ان ذلک لم يکن يمنعني عن عيادتک انه من عاد مريضا التماس رحمه الله؛(35) آن، مانع عيادتم نمي شود؛ زيرا هر کس از بيماري عيادت کند، يک درخواست رحمت خدا براي اوست».
امام عسکري(عليه السلام) فرمود: امام صادق(عليه السلام) در جلسه اي سراغ يکي از دوستانش را گرفت. گفتند: مريض است. حضرت بي درنگ به عيادت او رفت و در کنارش نشست و به وي دلداري داد.(36)
پي نوشت ها :
1. فرهنگ بزرگ جامع نوين (ترجمه المنجد)، ج1، واژه «صحبه»، ص 1028.
2. سنن النبي(صلي الله عليه و آله)، الملحقات في معاشرته، ص129.
3. تحف العقول، ص189.
4. تبليغ بر پايه قرآن و حديث، ترجمه: علي نصيري، ص176.
5. بحارالانوار، ج16، ص133.
6. محجه البيضاء، ج4، ص197.
7. بحارالانوار، ج47، ص34.
8. همان، ج19، ص63.
9. صفه به جايي گفته مي شود که نسبت به کف مسجد يا منزل، اندکي بلندي داشته باشد و در قديم رايج بوده که مقداري از کف خانه را بلندتر مي ساختند.
10. عن جعفر(عليهم السلام) عن ابيه(عليهم السلام) :«ان المساکين کانوا يبيتون في المسجد علي عهد رسول الله(صلي الله عليه و آله)، فافطر النبي(صلي الله عليه و آله) مع المساکين الذين في المسجد ذات يوم ليله عند المنبر في برمه فاکل منها ثلاثون رجلا ثم ردت الي ازواجه شبعهن»(بحارالانوار، ج16، ص219).
11. اصول کافي، ج2، ص158.
12. در همين رابطه آيه 106 نحل نازل شده است: «من کفربالله من بعد ايمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالايمان»؛ هر کس پس از ايمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابي سخت خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده، ولي قلبش به ايمان اطمينان دارد (تفسير نمونه، ج11، ص417).
13. السيره النبويه، ص343.
14. سنن النبي(صلي الله عليه و آله)، ص 101.
15. الميزان، ج16، ص227.
16. وسائل الشيعه، ج16، ص531.
17. بحارالانوار، ج75، ص328.
18. کشف الغمه، ج2، ص357.
19. اصول کافي، ج2، ص112.
20. وسايل الشيعه، ج6، ص219.
21. همان، ص97، به نقل از داستان و راستان، شهيد مطهري، شماره 4.
22. نهج البلاغه، حکمت 36.
23. تحف العقول، ص 324.
24. مکارم الاخلاق، ص197.
25. وسائل الشيعه، ج14، ص45.
26. مکارم الاخلاق، ص198.
27. مغازي، ج2، ص358.
28. شورا در قرآن و حديث، به نقل از صحيح مسلم، ج5، ص170.
29. الجمل، ص128.
30. وسايل، ج8، ص428.
31. مکارم الاخلاق، ص346.
32. بحارالانوار، ج74، ص148.
33. همان، ج78، ص226.
34. بحارالانوار، ج44، ص189.
35. همان، ج78، ص228.
36. همان، ص235.
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}