اصحاب معصوم


 





 
چکيده
رفتار معصومين(عليهم السلام) با اصحاب خود، همواره براي تعليم، تربيت و رشد شخصيت آنها بوده است. آنان همواره سعي داشتند تا ياران خود را در مسير تکامل روحي و معنوي قرار دهند. عزت بخشي، ايجاد وحدت و رفتار عادلانه، مشورت، رفع مشکلات، تأمين نيازها، زمينه سازي ازدواج و عيادت هنگام بيماري از رفتارهايي بودند که معصومين(عليهم السلام) با اصحاب انجام مي دادند.
پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) با ياران و اصحاب، سال ها در کنار هم بودند و در مشکلات سياسي و اجتماعي و فراز و نشيب هاي زندگي همکار هم بودند. چگونگي برخورد با اصحاب، توجه به نيازها و خواسته هاي آنان و تلاش در رفع مشکلات آنها در سيره معصومين(عليهم السلام) الگويي نيکو براي همگان است تا در روش برقراري ارتباط با دوستان و آشنايان از آن بهره گيرند. سيره معصومين(عليهم السلام) با اصحاب و ياران براي متوليان امور جامعه درس هاي فراواني دارد که در برخورد با همکاران، بسيار ثمربخش خواهد بود.

معناي واژه اصحاب
 

واژه اصحاب، جمع «صاحب» در لغت به معني يار، معاشر، همراه، هم نشين، مالک و امثال آن آمده است.(1) در اصطلاح، توافقي در تعريف آن وجود ندارد و هر گروهي بر اساس انديشه کلامي و فقهي خود، مفهومي براي آن در نظر گرفته و تعريفي ارائه داده است. منظور از اصحاب در اين نوشتار، آن دسته از افرادي هستند که در ارتباط مستقيم با پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) بودند و از نزديک با ايشان حشر و نشر داشته و مدت قابل توجهي همراه آنان بوده اند. بررسي رفتار معصومين(عليهم السلام) با اصحاب خود در شرايط مختلف و چگونگي برخورد آن بزرگواران با آنها پر از درس هاي عبرت آموز است. از آن جا که تعداد اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) زياد بوده است و همه را نمي توان بحث کرد، به نمونه هايي از رفتار معصومين(عليهم السلام) با برخي از آنها اشاره مي گردد.

رفتار صميمي با اصحاب
 

معصومين(عليهم السلام) رفتاري ساده و بدون تشريفات با ياران خود داشتند؛ کنار هم مي نشستند، با هم گفت و گو مي کردند، در يک سفره غذا مي خوردند، به اصحاب سر مي زدند و تعاليم ديني را به آنان ارائه مي دادند. اباذر غفاري درباره ي سيره پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) مي گويد: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مانند يکي از اصحاب ميان آنان مي نشست؛ به گونه اي که هرگاه بيگانه اي وارد مي شد، نمي شناخت کدام پيامبر(صلي الله عليه وآله) است سؤال مي کرد.(2) اين رفتار، نشان دهنده صميميت و ساده زيستي پيامبر(صلي الله عليه وآله) است که مانند يکي از اصحاب با آنها رفتار مي کرد.

موعظه اصحاب
 

پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) هميشه اصحاب را به اخلاق و رفتار نيکو با مردم دعوت مي کردند و شيوه ي برخورد درست با مردم را به آنها ياد مي دادند. کميل بن زياد نخعي مي گويد: همراه اميرالمومنين علي بن ابي طالب(عليهم السلام) در مسجد کوفه بودم. نماز عشا را که به جاي آورديم، دستم را گرفت تا اين که از مسجد بيرون آمديم و آن قدر رفتيم تا به پشت کوفه رسيديم. تا اين هنگام حتي کلمه اي با من سخن نگفت. هنگامي که وارد بيابان شد، آهي کشيد و فرمود: «يا کميل ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها احفظ عني ما اقول الناس ثلاثه: عالم رباني و متعلم علي سبيل نجاه و همج رعاع اتباع کل ناعق، يميلون مع کل ريح؛ لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الي رکن و ثيق؛(3) اي کميل! اين دل ها چون ظروف اند و بهترين آنها پرظرفيت ترين آنهاست. آن چه را مي گويم از من به ياد بسپار، مردم سه دسته اند: عالم رباني، آموزنده در مسير رستگاري و مگسان فرومايه که در پي هر صدايي روانند و با هر بادي به سويي مي گرايند، به نور دانش روشني نمي گيرند و به بنيادي استوار، پناه نمي جويند».(4)

کوشش براي حل مشکلات اصحاب
 

هرگاه صحابه دچار گرفتاري مي شدند، پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) به سراغ آنها مي رفتند و از ايشان حمايت مي کردند. جابر بن عبدالله انصاري روايت مي کند که در يکي از جنگ ها، شترم از رفتن بازماند تا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به من رسيد و شترم را به رفتن واداشت و با هم حرکت کرديم، در بين راه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از زندگي ام پرسيد، در پاسخ عرض کردم: به تازگي ازدواج کرده ام، پدرم نيز از دنيا رفته که وامي بر عهده دارد. هفت خواهر را نيز سرپرستي مي کنم. آن حضرت فرمود: در مدينه نزد من بيا. پس از ورود به مدينه به محضرش شرفياب شدم. آن حضرت بهاي شترم را پرداخت و مقداري طلا نيز براي خرج زندگي خود و خواهرانم عطا فرمود. هنگام چيدن خرما نيز تشريف آورد و وام پدرم را ادا کرد و به اندازه خرج زندگي، برايمان گذاشت.(5)
گاه مشکلي براي اصحاب پيش مي آمد که حتي براي خود آنها هم قابل درک نبود، ولي معصومين(عليهم السلام) راز مسئله را برايشان بيان مي نمودند و مشکل آنان را حل مي کردند. جواني از شيعيان امام علي(عليه السلام) در زمان خلافت آن حضرت با زني ازدواج کرد. يک روز بعد از نماز صبح به يکي از اصحاب فرمود: به فلان محل برو، از خانه کنار مسجد صداي مشاجره زن و مردي را مي شنوي، آن دو را نزدم بيار. زن و مرد را آوردند. حضرت فرمود: چرا با هم جرو بحث داريد؟ جوان گفت: يا اميرالمومنين! با اين زن ازدواج کردم. هنگامي که مي خواستم با او هم بستر شوم، نفرتي در دلم پديد آمد که مانع ارتباط زناشويي با وي شد. از آن وقت، مشاجره ما شروع شد و تاکنون ادامه دارد. حضرت به اصحاب دستور داد که مسجد را خلوت کنند و به آن زن فرمود: آيا اين جوان را مي شناسي؟ گفت: خير. فرمود: من او را به تو معرفي مي کنم و بايد انکار نکني؟ گفت: نه يا اميرالمومنين. حضرت سابقه آن زن را برايش توضيح داد و فرمود: تو اسمت فلان و دختر فلان هستي. گفت: آري. حضرت فرمود: تو با پسرعمت که به هم علاقه داشتيد، برخلاف خواسته پدرت نزديکي کردي و حامله شدي و بچه به دنيا آوردي. مادرت را از جريان با خبر کردي و بچه را در پارچه اي پيچيدي و به جايي انداختي که سگي آمد و او را بوييد و تو با سنگي زدي که به پيشاني بچه خورد و پيشاني او زخم شد. مادرت پيشاني بچه را بست و کودک را همان جا رها کرديد و رفتيد. زن به همه ي کارهايش اقرار کرد و فرمود: همان بچه را فلان طايفه بردند و برزگ کردند و به کوفه آمدند و همان است که با تو ازدواج کرده است. او پسر توست و با هم محرم هستيد و پيشاني جوان را که اثر آن سنگ را داشت به زن نشان داد و فرمود: برويد شما با هم محرم هستيد، نمي توانيد با هم ازدواج کنيد.(6)

تلاش براي رفع نياز اصحاب
 

سيره معصومين(عليهم السلام) هميشه بر دستگيري نيازمندان به ويژه اصحاب بوده است. هرگاه اصحاب نياز مالي پيدا مي کردند، خدمت آن بزرگواران مي رسيدند و کمک هاي لازم را دريافت مي نمودند. «مفضل بن قيس بن رمانه» مي گويد: نزد ابي عبدالله(عليهم السلام) رفتم از روزگار و بعضي مشکلات زندگي نزد آن حضرت شکايت بردم. و از او التماس دعا کردم. به کنيز فرمود: کيسه اي را که ابوجعفر براي ما فرستاد، بيار. کيسه را حاضر کرد. آن گاه فرمود: در اين کيسه چهارصد دينار است؛ با آن روزگارت را اداره کن، عرض کردم: فدايت شوم، منظور کمک نداشتم، بلکه خواستم برايم دعا کنيد. فرمود: دعا را هيچ گاه ترک نکن.(7)
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز هميشه و خصوص در مکه، به اصحاب کمک مالي مي کرد؛ زيرا از يک طرف اموال خديجه در اختيار پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود و از طرف ديگر بيشتر اصحاب از طبقه فقير جامعه بودند و نياز بيشتري به حمايت مالي داشتند. ابو رافع صحابي و خزانه دار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مي گويد: پس از آن که خديجه مالش را در اختيار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) گذاشت، آن حضرت بدهکار را براي پرداخت قرض کمک مي کرد، تنگ دست را نجات مي داد و هيچ کس را از بخشش خود بي نصيب نمي گذاشت و در زمان قحطي به ديگران مي بخشيد. همين طور از ياران تهي دست خويش پذيرايي مي کرد و به آنان که قصد هجرت داشتند، خرجي راه مي داد.(8)
در عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تعدادي از اصحاب که خانه نداشتند، در گوشه اي از مسجدالنبي به نام «صفه»(9) زندگي مي کردند که به «اصحاب الصفه» معروف شدند. اين گروه هميشه به حالت آماده باش قرار داشتند و هرگاه جنگي پيش مي آمد، از همان جا اعزام مي شدند. آنها در واقع نيروي آماده باش پيامبر(صلي الله عليه وآله) بودند و از آن جا که چيزي از امکانات مادي نداشتند، هزينه آنان را پيامبر(صلي الله عليه وآله) تأمين مي کرد. امام سجاد(عليه السلام) فرمود: در زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مساکين و محرومان بي پناه، شب ها را در مسجد مي خوابيدند و پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مسجد و در کنار منبر سفره مي انداخت و به ايشان غذا مي داد و خود نيز در کنار آنها غذا مي خورد.(10)
صفوان جمال روايت کرده است: نزد امام صادق(عليه السلام) حضور داشتم که مردي از اهالي مکه وارد شد و از آن حضرت تقاضا کرد که در کرايه وسيله سفر به او کمک کند. چون اين کار به حرفه من مربوط مي شد، امام فرمود: برخيز و برادرت را ياري کن. عرض کردم: جانم فدايت! آماده همکاري هستم. با او رفتم و خداوند وسيله را مهيا ساخت. دوباره به منزل امام برگشتم. پرسيد: چه کردي؟ پاسخ دادم: نيازش برطرف شد. آن گاه فرمود: «اما انک ان تعين اخاک المسلم احب الي من طواف اسبوع بالبيت مبتدا؛(11) اين کار از هفت بار طواف کعبه نزد من برتر است».
هرگاه اصحاب به دست دشمنان اسلام شکنجه مي شدند، معصومين(عليهم السلام) براي رهايي آنها چاره انديشي مي کردند و راه حل ارائه مي دادند. درباره ي عمار ياسر که از ياران فداکار پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود، آمده است: وي به دست مشرکان به شدت شکنجه مي شد و اذيت و آزار آنان طولاني شد. در اثر شدت شکنجه، زبانش ناخودآگاه به مدح آلهه قريش گشوده شد. عمار، ناراحت به سوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد، در حالي که بسيار گريان بود. پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستش را بر سر او کشيد و چشمان او را پاک کرد و فرمود: در حال گفتن آن سخن، قلبت چگونه بود؟ عرض کرد: مملو از ايمان. فرمود: اگر آنها بر تو سخت گرفتند، باز آن کلام را بگو(12) تا از شکنجه آنان آزاد گردي.(13)

رعايت عدالت ميان اصحاب
 

عدالت خواسته هر انسان است و هر انساني انتظار دارد که به او ظلم نشود. معصومين(عليهم السلام) مجريان عدالت در جامعه بودند. آنان نه تنها در امور مهم زندگي اجتماعي، در نشست هاي عمومي با ياران و گفت و گوي با آنان که حتي در نگاه کردن به آنها نيز عدالت را رعايت مي کردند. جميل بن دراج از امام صادق(عليه السلام) نقل کرده است: «کان رسول الله(صلي الله عليه وآله) يقسم لحظاته بين اصحابه، فينظر الي ذا و ينظر الي ذا بالسويه؛(14) پيامبر(صلي الله عليه وآله) نگاهش را بين اصحاب تقسيم مي نمود و به طور مساوي به همه نگاه مي کرد».

توجه به مسائل خانوادگي اصحاب
 

گاه اختلاف خانوادگي براي اصحاب پيش مي آمد و خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي رسيدند تا از آن حضرت، راهنمايي بخواهند، پيامبر(صلي الله عليه وآله) همواره به سازگاري با همسر و رعايت تقواي الهي توصيه مي کرد؛ چنان که درباره ي زيد بن حارثه نقل شده است که بارها نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و از همسرش، زينب شکايت کرد و هر بار پيامبر(صلي الله عليه وآله) به او مي فرمود: تقوا پيشه کن و با همسر خود بساز.(15) زندگي خانوادگي جز با سازش و گذشت دوام نمي آورد. براي استمرار زندگي زناشويي زن و شوهر بايد با هم بسازند و خطاهاي يکديگر را ناديده انگارند و با سعه صدر برخورد نمايند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز بر همين اساس، همواره زيد بن حارثه را به سازگاري و خوش رفتاري با همسرش دعوت مي کرد و به او مي فرمود: «با همسرت زينب بساز تا مبادا زندگي ات از هم بپاشد».

ايجاد وحدت ميان اصحاب
 

يکي از کارهاي مهم پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مدينه، ايجاد اخوت و برادري ميان اصحاب و به خصوص دو طايفه اوس و خزرج و مهاجر و انصار بود. علي بن ابراهيم در تفسيرش آورده است: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ميان اصحاب، ايجاد اخوت کرد. از آن پس اگر يکي از اصحاب در جنگ شرکت مي کرد، کليد خانه اش را به برادر ديني خود مي داد و مي فرمود: هرچه مي خواهي بردار و استفاده کن. اما اصحاب چون به آن کار عادت نکرده بودند، حاضر به استفاده از خانه برادرشان نبودند تا آن جا که غذاي موجود در خانه، فاسد مي شد. آن گاه آيه نازل شد و خداوند فرمود: عيبي بر شما نيست در اين که دسته جمعي غذا بخوريد يا به صورت پراکنده و تنهايي، شيخ حرعاملي در تفسير اين آيه مي گويد: وقتي کليد در اختيار داشتيد، چه صاحب خانه حاضر باشد يا نباشد، مي توانيد از خوراکي هاي موجود استفاده کنيد.(16)
يکي از اصحاب با طايفه اي نزاع داشت. با هم نزد امام صادق(عليه السلام) آمدند. آن حضرت پس از شنيدن دعواي ايشان به نصيحت آنها پرداخت و فرمود: «آگاه باشيد که آدمي آن چه بکارد، همان را برداشت مي کند و هيچ کس از دانه تلخ، ميوه شيرين و از دانه شيرين، ميوه تلخ برداشت نخواهد کرد».(17) آنان با شنيدن اين سخنان با هم آشتي کردند.
فرد ديگري خدمت امام صادق(عليه السلام) آمد و گفت: من با گروهي بر سر يک موضوع دعوا داريم و من دوست دارم که از آن بگذرم، ولي ديگران به من مي گويند که اگر کوتاه بيايم، خوار مي شوم، امام فرمود: «تنها ستمگر خوار و ذليل است».(18)

عزت بخشي به اصحاب
 

امام صادق(عليه السلام) فرمود: يکي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) دچار تنگناي مالي شديدي شد. نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) رفت تا از او کمک بخواهد؛ اما پيش از ابراز نياز، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «من سالنا اعطينا و من استغني اغناه الله؛(19) هر کس از ما چيزي بخواهد، عطا خواهيم کرد ولي اگر عزت نفس پيشه کند، خدا بي نيازش مي سازد». آن مرد خود را مخاطب پيامبر(صلي الله عليه وآله) احساس کرد و نيازش را ابراز نکرد. روز دوم و سوم نيز اين اتفاق تکرار شد. برخورد پيامبر(صلي الله عليه وآله) او را به فکر کسب و کار انداخت و با قرض کردن تيشه اي به هيزم شکني مشغول شد و کم کم زندگي اش را سروسامان داد. روزي حضور پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد و داستان خود را تعريف کرد. حضرت نيز سخن آن روز خود را تکرار کرد.
اسحاق بن عمار مي گويد: حضرت(صلي الله عليه وآله) از من پرسيد: هنگام پرداخت زکات مالت چه مي کني؟ گفتم: فقرا به منزلم مي آيند و آن را دريافت مي کنند. فرمود: اي اسحاق! مي بينم که مومنان را خوار مي کني! از اين کار بپرهيز؛ زيرا خداوند مي فرمايد: «هر کس يکي از دوستان مرا خوار سازد، به جنگ با من برخاسته است».(20)
در يکي از سفرها وقتي کاروان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و يارانش توقف کرد، همگي به سوي آب رفتند تا براي نماز آماده شوند. اصحاب پس از چند قدم، متوجه شدند که پيامبر(صلي الله عليه وآله) برگشت و به سوي مرکب خود رفت و زانوي آن را بست بازگشت. گفتند: اي پيامبر(صلي الله عليه وآله)! چرا فرمان ندادي تا ما اين کار را انجام دهيم؟ حضرت در پاسخ فرمود: «هرگز از ديگران در کارهاي خود کمک نخواهيد و به ديگران اتکا نکنيد؛ هرچند براي يک قطعه چوب مسواک باشد».(21)
حضرت علي(عليه السلام) در مسير رفتن به شام با اصحاب خود به محلي در عراق رسيدند و با دهقانان آن جا برخورد کردند. آنها با رسم جاهليت از مهمانان پذيرايي کردند و عده اي از اهالي، در پيشاپيش آن حضرت مي دويدند. امام متوجه شد و پرسيد: اين چه کاري است که انجام مي دهيد؟ گفتند: رسم ما چنين است که از بزرگانمان اين گونه تجليل کنيم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند! بزرگانتان از چنين کاري سود نمي برند و تنها شما خودتان را به سختي و در آخرت به بدبختي مي اندازيد».(22)
علي(عليه السلام) نيز تعدادي از کساني را که مدعي پيروي از او بودند، ولي در رفتار و عمل با آن حضرت فاصله زياد داشتند، متوجه اشتباه خود ساخت تا از جهل و خود فريبي بيرون آيند. آن حضرت سوار بر مرکب به جايي مي رفت. ناگاه عده اي پياده با او همراه شدند و حضرت به آنها فرمود: «اما علمتم ان مشي الماشي مع الراکب مفسده للراکب و مذله للماشي انصرفوا؛(23) مگر نمي دانيد که پياده در رکاب کسي رفتن، سواره را تباه و پياده را زبون مي سازد، برگرديد». آن عده در واقع خود را از شيعيان علي(عليه السلام) تلقي مي کردند، ولي با انديشه آن حضرت آشنايي نداشتند و شايد براي چاپلوسي به دنبال ايشان راه افتادند. از اين رو، رفتار آنان مورد نکوهش حضرت قرار گرفت و حضرت، آنها را از ادامه راه منع کرد.

زمينه سازي ازدواج اصحاب
 

روزي مقداد با عبدالرحمان بن عوف، کنار هم نشسته بودند. عبدالرحمان گفت: اي مقداد! چرا ازدواج نمي کني؟ مقداد پاسخ داد: تو دختر خود را به عقد من درآور. عبدالرحمان غضبناک شد و با او خشونت و درشتي کرد. سپس شکايت او را نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) برد. حضرت فرمود: اي مقداد! نگران نباش، من خودم به تو زن مي دهم، آن گاه دختر عموي خود، «ضباعه»، دختر زبير بن عبدالمطلب را به ازدواج او درآورد.(24) امام صادق(عليه السلام) فرمود: «ان رسول الله(صلي الله عليه وآله) زوج المقداد بن الاسود ضباعه ابنه الزبير ابن عبدالمطلب؛(25) رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب را به عقد مقداد بن اسود درآورد».
هم چنين در روايتي آمده است که رسول خدا(صلي الله عليه وآله) زمينه ي ازدواج اصحاب را فراهم مي کرد؛ چنان که زينب دختر جحش را به عقد زيد بن حارثه درآورد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بيان فلسفه اين ازدواج ها فرمود: «انکحت زيد بن حارثه زينب بنت جحش و انکحت المقداد ضباعه بنت الزبير بن عبدالمطلب ليعلموا ان اشرف الشرف الاسلام؛(26) زينب، دختر جحش را به ازدواج زيد بن حارثه و ضباعه، دختر زبير را با ازدواج مقداد درآوردم تا مردم بدانند که برترين شرافت، اسلام است، نه قوم و نژاد».

مشورت با اصحاب
 

مشورت، انسان را در يافتن راه مناسب کمک مي کند و در موفقيت انسان مؤثر است. سيره معصومين(عليهم السلام) همواره بر مشورت و نظرخواهي از اصحاب و همراهان بوده است؛ همان گوه که پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) در برخي از جنگ ها مانند جنگ احد، خندق، بني قريظه و بني نضير با اصحاب مشورت کرد و سپس تصميم گرفت.(27) پس از فتح مکه، قبل از آن که سپاهيان اسلام وارد شهر شوند، خبر آوردند که ابوسفيان تقاضاي ملاقات با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را دارد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) اصحاب و اطرافيان نزديک را جمع کرد و با آنها پيرامون اين ملاقات به مشورت و گفت و گو پرداخت.(28)
علي(عليه السلام) هنگامي که شنيد طلحه و زبير به همراه عايشه به بصره رفته اند تا به بهانه خون خواهي عثمان قيام کنند، ابن عباس، محمد بن ابي بکر، عمار ياسر و سهل بن حنيف را خواست و آنان را در جريان امر قرار داد و فرمود: «اشروا علي بما اسمع منکم القول فيه؛(29) بگوييد بدانم نظر شما در اين مورد چيست؟
حسن بن جهم مي گويد: نزد امام رضا(عليه السلام) بودم که از پدر بزرگوارشان موسي بن جعفر(عليه السلام) ياد شد. آن حضرت فرمود: «کان عقله لاتوازن به العقول وربما شاور الاسود من سودانه؛ پدرم عقلي داشت که عقل هيچ کس با آن برابر نبود؛ با اين حال، گاهي اتفاق مي افتاد که با غلام سياهي از غلامان خود مشورت مي کرد و از او نظر مي خواست». تا جايي که به وي اعتراض شد و آن حضرت فرمود: «ان الله تبارک و تعالي ربما فتح علي لسانه؛(30) چه بسا خداوند فتح و گشايش را بر زبان وي جاري کند».

عيادت ازاصحاب
 

رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از سلمان فارسي عيادت کرد و هنگام برخاستن به او فرمود: «يا سلمان کشف الله ضرک و غفر ذنبک و حفظک في دينک و بدنک الي منتهي اجلک؛(31) اي سلمان! خداوند بيماري را از تو بردارد و گناهان تو را ببخشد، دين تو را حفظ کند و جسم تو را تا پايان عمر سالم نگه دارد».
صعصه بن صوحان مي گويد: اميرالمومنين(عليهم السلام) از من عيادت کرد و به من فرمود: «انظر فلا تجعلن عيادتي فخرا علي قومک واذا رايتهم في امر فلا يخرج منه فانه ليس بالرجل غني عن قومه اذا خلع منهم يدا واحده يجعلون منه الايدي کثيره؛(32) توجه داشته باش، نبايد عيادتم را مايه فخر و مباهات بر قومت قرار دهي و اگر طايفه ات را بر امري متحد ديدي، نبايد از آن خارج گردي؛ چرا که هيچ کس از قومش بي نياز نيست و هرگاه فردي از طايفه خود کنار گيرد، ديگران از آن سوء استفاده مي کنند و به اختلاف ميان آنها دامن مي زنند».
نظير اين روايت از امام کاظم(عليه السلام) نيز نقل شده است که علي(عليه السلام) از صعصعه بن صوحان عيادت کرد و به او فرمود: «يا صعصه! لا تفخرعلي اخوانک بعيادتي اياک و انظر لنفسک فکان الامر قد وصل اليک ولا يلهينک الامل؛(33) مبادا از اين که به عيادتت آمدم بر ديگران فخر بفروشي، به اين توجه کن که گويي مرگت فرا رسيده و آرزوهاي دراز فريبت ندهد».
گاهي اهل بيت(عليهم السلام) به عيادت اصحاب مي رفتند و آنها را نسبت به بدهي هايي که داشتند، نگران مي ديدند و براي رفع نگراني آنان بدهي شان را به عهده مي گرفتند تا اگر از دنيا رفتند، آنان بدهي شان را پرداخت کنند. امام حسين(عليه السلام) بدهي اسامه بن زيد را بر گردن گرفت تا بپردازد. عمرو بن دينار مي گويد: حسين(عليه السلام) به عيادت اسامه بن زيد رفت، در حالي که وي آه و ناله سر داده بود. امام فرمود: از چه ناراحت هستي؟ عرض کرد: شصت هزار درهم بدهکارم. حضرت فرمود: بدهکاري ات را مي پردازم. گفت: مي ترسم که مديون از دنيا بروم. امام فرمود: دينت را پيش از مرگت خواهم پرداخت. عمرو گفت: حسين(عليه السلام) قرض اسامه را پيش از مرگش ادا کرد.(34)
علي(عليه السلام) از زيد بن ارقم عيادت کرد. زيد گفت: خوش آمدي و عيادتم کردي در حالي که از من دل گيري بودي. حضرت فرمود: «ان ذلک لم يکن يمنعني عن عيادتک انه من عاد مريضا التماس رحمه الله؛(35) آن، مانع عيادتم نمي شود؛ زيرا هر کس از بيماري عيادت کند، يک درخواست رحمت خدا براي اوست».
امام عسکري(عليه السلام) فرمود: امام صادق(عليه السلام) در جلسه اي سراغ يکي از دوستانش را گرفت. گفتند: مريض است. حضرت بي درنگ به عيادت او رفت و در کنارش نشست و به وي دلداري داد.(36)

پي نوشت ها :
 

1. فرهنگ بزرگ جامع نوين (ترجمه المنجد)، ج1، واژه «صحبه»، ص 1028.
2. سنن النبي(صلي الله عليه و آله)، الملحقات في معاشرته، ص129.
3. تحف العقول، ص189.
4. تبليغ بر پايه قرآن و حديث، ترجمه: علي نصيري، ص176.
5. بحارالانوار، ج16، ص133.
6. محجه البيضاء، ج4، ص197.
7. بحارالانوار، ج47، ص34.
8. همان، ج19، ص63.
9. صفه به جايي گفته مي شود که نسبت به کف مسجد يا منزل، اندکي بلندي داشته باشد و در قديم رايج بوده که مقداري از کف خانه را بلندتر مي ساختند.
10. عن جعفر(عليهم السلام) عن ابيه(عليهم السلام) :«ان المساکين کانوا يبيتون في المسجد علي عهد رسول الله(صلي الله عليه و آله)، فافطر النبي(صلي الله عليه و آله) مع المساکين الذين في المسجد ذات يوم ليله عند المنبر في برمه فاکل منها ثلاثون رجلا ثم ردت الي ازواجه شبعهن»(بحارالانوار، ج16، ص219).
11. اصول کافي، ج2، ص158.
12. در همين رابطه آيه 106 نحل نازل شده است: «من کفربالله من بعد ايمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالايمان»؛ هر کس پس از ايمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابي سخت خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده، ولي قلبش به ايمان اطمينان دارد (تفسير نمونه، ج11، ص417).
13. السيره النبويه، ص343.
14. سنن النبي(صلي الله عليه و آله)، ص 101.
15. الميزان، ج16، ص227.
16. وسائل الشيعه، ج16، ص531.
17. بحارالانوار، ج75، ص328.
18. کشف الغمه، ج2، ص357.
19. اصول کافي، ج2، ص112.
20. وسايل الشيعه، ج6، ص219.
21. همان، ص97، به نقل از داستان و راستان، شهيد مطهري، شماره 4.
22. نهج البلاغه، حکمت 36.
23. تحف العقول، ص 324.
24. مکارم الاخلاق، ص197.
25. وسائل الشيعه، ج14، ص45.
26. مکارم الاخلاق، ص198.
27. مغازي، ج2، ص358.
28. شورا در قرآن و حديث، به نقل از صحيح مسلم، ج5، ص170.
29. الجمل، ص128.
30. وسايل، ج8، ص428.
31. مکارم الاخلاق، ص346.
32. بحارالانوار، ج74، ص148.
33. همان، ج78، ص226.
34. بحارالانوار، ج44، ص189.
35. همان، ج78، ص228.
36. همان، ص235.

منبع: سيره اخلاقي و تربيتي معصومين (عليهم السلام)