زنبور طلايي
زنبور طلايي
زنبور طلايي
نويسنده: فرشته اميني
زنبور طلايي گوشه ي کندو نشسته بود و کاغذهاي رنگي را قيچي مي زد و آنها را به هم مي چسباند. زنبور طلايي مي خواست براي مادرش يک کاردستي قشنگ درست کند و به مادر زنبوري هديه بدهد؛ ولي زنبور طلايي وقت کمي داشت تا کاردستي اش را تمام کند. دوستانش آمدند تا با هم بروند و روي گل هاي صورتي و قرمز بازي کنند. زنبور طلايي به آنها گفت: «فردا روز مامان زنبوري است و من هنوز کاردستي ام را تمام نکرده ام. کمکم کنيد تا زودتر کارم تمام بشود؟» ويز ويزو پرواز کرد و گفت: «من نمي توانم کمک کنم. بايد بروم.» اما زنبورک و زنبوري ماندند. زنبورک کاغذ رنگي ها را با قيچي بريد. زنبوري به کاغذ رنگي ها چسب زد و زنبور طلايي تند تند کاغذ رنگي رها را چسباند. هديه ي مامان زنبوري خيلي زود آماده شد. زنبور طلايي هديه را گوشه ي کندو قايم کرد تا فردا به مادر زنبوري بدهد. آن وقت زنبور طلايي و دوستانش خوش حال و خندان رفتند تا روي گل هاي صورتي و قرمز با هم بازي کنند.
منبع: نشريه ماهک شماره 21
منبع: نشريه ماهک شماره 21
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}