از من پرسيد: ببخشيد! دنياي شما کجاي دنياست؟


 

نويسنده:سعيده بقايي




 
عالم پر است از انسان؛ انسان هايي که هر کدام «عالم» ي را براي زيستن انتخاب کرده اند و ماحصل اين انتخاب، نوع نگاه و ديدگاهي است که به کل اشيا و اشخاص و در يک کلام، نسبت به عالم ملموس بيرون به وجود خواهد آمد. اينکه در هر مسئله به دنبال چه بايد گشت و از دل آن چه چيزي قرار است بيرون کشيده شود! به عنوان مثال اگر بپرسيم «فلان قانون فيزيک مي خواهد چه بگويد» يا «خوب بودن يعني چه؟» و يا اينکه «از ازدواج قرار است چه چيزي به دست بيايد؟» و ...، هر کس بنا به عالمي که انتخاب کرده است پاسخ مي گويد. پاسخ ها گاهي مثل هم، گاهي ظاهراً شبيه و گاهي با فاصله هاي زياد از يکديگر خواهد بود. گاه دو نفر از يک عالم هستند و گاه فکر مي کنند «هم عالم» اند يا در عالم هايي متضاد از يکديگر سير مي کنند. قاعدتاً انتظار مي رود افرادي که در يک عالم به سر مي برند، بر خلاف بقيه، به حکم منشا يکسان، همديگر را خيلي خوب بفهمند و ارتباطات پايدارتر و با حداقل تنش را داشته باشند.
از آن جا که محکم ترين و پايدارترين ارتباطات در زندگي زناشويي رقم مي خورد، به يقين اين بحث در امر «ازدواج» جايگاه ويژه اي مي يابد. اما اصلاً منظور از «عالم» چيست؟ و آيا لزومي دارد که افراد در امر ازدواج با يکديگر «هم عالم» باشند؟ و آيا هم کفو بودن همان هم عالم بودن است؟ و...
اين ها مجموعه موضوعاتي است که اين مقاله به قدر توان، تنها به بيان مقدمه اي از آن خواهد پرداخت.

عالم، نگاه تزريق مي کند
 

در تعريفي ساده از عالم مي توان گفت: «عالم» فضايي است که انسان در آن زندگي مي کند و تمام مناسبات او در اين فضا جهت مي گيرد. عالم هر کس به او همه چيز مي دهد. گوش براي شنيدن، چشم براي ديدن! زبان براي گفتن...، عالم در رفتار جا خوش مي کند و تجلي مي يابد، وسط حرفش مي آيد و به او نگاه مي دهد. نگاهي که قدرت تفسير معادلات و اتفاقات را برايش به همراه مي آورد. هر عالم بسته به قوام و ضعف خود، با نگاهي آسماني تزريق مي کند يا زميني و يا نگاهي که نه به زمين مي رسد و نه آسماني است، جايي ميان زمين و هوا! عالم، نيت افراد را مي سازد.
سيبي از درخت مي افتد... يکي قدرت خدا را در افتادن آن مي بيند، يک نفر جاذبه ي زمين و ديگري لذت خوردن آن را!
نگاه ها متفاوت است و وقتي سوالي پرسيده شود، قطعاً جواب ها نيز ساحت متفاوت افراد را لو خواهند داد، هرچقدر هم خود را در پشت جملات منظم و روان کنار هم چيده شده قرار دهد، باز هم نوع پاسخ به سوالات، نشان از عالمي مي دهد که شخص در آن زندگي مي کند، حتي اگر آن سوال خيلي پيش پا افتاده به نظر برسد.
اگر از شما پرسيده شود: «قرمه سبزي دوست داريد؟» چه پاسخي خواهيد داد؟! «هيچي قرمه سبزي نمي شود.../ به شرطي که مادرم بپزد.../ با سبزي تازه اگر باشد.../همچين آبدار باشد.../اگر ليمويش زياد باشد، خيلي.../وا!! سوال قحط بود؟! و...»
هرکدام از اين پاسخ ها مي تواند تا حدي نمايانگر زاويه نگاه شخص پاسخگو باشد و نشاني از عالم او دربياورد.

هم عالم بودن و کفويت
 

يکي از مواردي که بسيار در امر ازدواج مهم شمرده مي شود، مساله «کفويت» است. براي اين واژه معاني گوناگوني عنوان شده از جمله هم تايي، هم شاني، هم رتبگي، متناسب بودن، برابري و ... که اين معاني در گزينه هاي مختلفي بررسي مي شود. مثل کفويت اقتصادي، خانوادگي، علمي و فرهنگي. اما آيا کفو بودن همان هم عالم بودن است؟ يا برعکس اگر دو نفر هم عالم باشند به اين معناست که از همه لحاظ کفو يکديگرند؟ يا يکي از آنها در زير مجموعه ي ديگري واقع مي شود؟ آيا صرفا کفويت تضمين کننده ي يک ازدواج موفق است يا تنها لازمه ي ازدواجي موفق است و نه کفايت کننده ي آن؟ يا نکند آن چه از کفويت براي ما ترجمه کرده اند، بازگرداني کامل و جامعي از آنچه ائمه (ع) در نظر داشته اند، نيست؟! ما امروز مواردي را به عنوان شاخص هاي کفويت معرفي مي کنيم اما بيشتر منظورمان وجود شباهت در آن زمينه هاست مثل شباهت در ظاهر، اقتصاد، علم يا... اما اگر منظور صرفاً شباهت بوده چرا ائمه (ع) دقيقاً از واژه اي به همين معنا استفاده نکرده اند؟ حديثي بدين مضمون نيامده اگر دو نفر يکي زشت، يکي زيبا، يکي فقير و ديگري ثروتمند، يکي بي سواد و ديگري باسواد و ... بودند، نبايد با هم ازدواج کنند چون هم کفو نيستند! يا به تعبير ما چون شبيه هم نيستند! بلکه در حديثي از امام صادق (ع)داريم:«مومنين کفو و همسر يکديگرند، همسر کفو و هم شان کسي است که با عفت باشد» (مکارم الاخلاق/ج1). در قرآن کريم هم آمده است: «الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطّيبات للطّيبين و الطّيّبون للطّيبات...»(نور/26) و در هيچ کدام سخني از شباهت هاي قراردادي (مثل اقتصاد و زيبايي و...) نيامده است و اين شايد به اين معناست که ما در ترجمان کلام وحي و معصومني دقت نکرده ايم و جامعيت کفويت را به لغتي در معناي «شباهت و نزديک بودن» خلاصه نموده ايم و در تتمه ي اين معنا موضوعاتي را مهم جلوه داده ايم و بر آن تاکيد داريم که هيچ تاکيدي بر آن در آموزه هاي ديني وجود ندارد و گاه حتي ما را از آن نهي کرده اند. وقتي روايات مان کفويت را به ايمان تعبير مي کنند و عفت! چطور مي شود که کفويت هاي گوناگون را پشت سر هم سوار کنيم؟!
شايد معنايي که از «هم عالم» بودن مدنظر است، بيشتر با کلام ائمه و توضيح ايشان از «کفويت» هماهنگ است. چون هم عالمي جامعيتي در خود دارد که «شباهتي» که ترجمه ي کفو از سوي ماست، ندارد.
ممکن است دو نفر از بسياري لحاظ، شبيه يکديگر باشند؛ اقتصاد، ظاهر، دانش و حتي در مشي خود شبيه هم رفتار کنند! اما چرا هميشه داشتن اين نوع هماهنگي ها و هم رتبگي ها ضامن وجود آرامش در زندگي نيست؟ آيا در معنايي که از کفويت براي مان گفته اند هدف، رسيدن به آرامش بوده يا آسايش؟ هستند خانواده هايي که فقيرند، با کوهي از مشکلات مادي، آسايش شايد نداشته باشند ولي آرامش را تجربه مي کنند و از آن طرف هم هستند کساني که آسايش دارند ولي به يکديگر آرامش نمي يابند با آن که خيلي شبيه يکديگرند؛ شايد چون هم کفو هم به معناي واقعي نيستند!
البته بايد دقت داشت که گاهي وجود هم تايي فرهنگي يا دسته اي از اعتقادات به دليل «شباهت رفتاري» که در اثر هم عالمي پديد مي آيد گول مان مي زند؛ شباهتي که فقط ظاهري است و دليلي بر هم عالم بودن ندارد. ممکن است دو نفر کار نيکي را به فعل يکسان انجام دهند اما دليل فاعلي را متفاوت از هم ببينند و براي دو نيت غيرهمسان براي انجام آن قدم برداشته باشند و شايد اصلاً دلايل يکديگر را نتوانند هضم کنند؛ چون هم عالم نيستند. داشتن ساخت هاي متفاوت، زاينده ي فضايي است که در آن هيچ استدلالي قدرت حکومت ندارد و هيچ بحثي نافع نيست. کسي ماه را به انگشت اشاره مي کند و ديگري چشمانش فقط تا نوک انگشت را مي نگرد! يک نفر از حرام بودن موضوعي حرف مي زند و آن يکي واژه ي حرام را نمي شناسد... يکي مي گويد خدا، يکي مي گويد من، شخص ديگري مي گويد آنها! در اين فضا هر کس سازي براي خودمي زند و صداي در هم برهم سازها گوش خراش مي شود و بر روح ديگري سوهان مي کشد. برعکس اگر هم عالمي وجود داشته باشد، در پس هر عملي نگاهي مشابه وجود خواهد داشت (نه آنکه در پشت عملي مشابه، نگاه هايي متفاوت!) و طبيعي است که ديگر نيازي به استدلال نخواهيم داشت. [توضيح: اما اين گزاره نه به آن معناست که اگر نيازي به استدلال احساس نشد، حتماً هم عالمي وجود دارد چرا که در بعضي فضاهاي عاطفي و عشقي به دليل تسليم و اسير شدن، به استدلالي نياز نيست.]

عوالم موجود در عالم
 

هر عالم، نگاهي مي دهد و هرکس از عالمي که دارد نگاه مي گيرد، با چشم هايي که براي ديدن عالم است. عالمي بصيرت مي دهد و اصالت، ساحتي شکار لذائذ مي کند و ظواهر، و در اين ميان، عالمي هست که همه چيز را از اصالت تهي مي کند حتي عالَم بودن خودش را. آسمان، زمين يا ميان زمين و هوا؟!
1-عالم ظواهر و لذائذ: اين عالم، محوريت همه چيز را از آن ماديات مي داند. و اهالي اش را به کسب لذت بيشتر، دعوت مي کند. نگاه او را به گونه اي مي سازد که به همه چيز و همه کس به ديد تمتع نگاه مي کند. اهالي اين عالم اند که از افتادن سيب، چيزي جز لذت خوردن آن را نمي فهمند و از ستارگان چيزي جز الماس هايي گرانبها نمي بينند. عالم لذائذ به اسيرانش ياد مي دهد که براي آنان، بيش از هر چيز خواسته هاي مادي است که بايد نقش بازي کند. اما خواسته ها لايتنهاي است، شايد هيچ وقت سيرابش نکند و سرانجامي جز حسرت براي شان نخواهد داشت. نگاه به زندگي از زيبايي مي افتد و در گرداب هوس ها خفه مي شود. تفاخر و تجمل! مي شود معيار و محک موفقيت، دانشگاه فضايي مي شود براي تفاخر، براي مدرکي که بتواند با آن فخرفروشي کند نه امکاني براي يادگيري و خدمت! براي مقبول شدن از طرف (گروهي از افراد) جامعه، چنان مد زده و مارک گرا مي شود که استفاده از هر چيز بدون مارک يا از مدافتاده برايش مي شود کسر شان يا همان افت کلاس! و از آن جا که هر روز مدلي نو ارائه مي شود، مدام مجبور به تغيير است. وقتي زندگي به نگاه تجمل ديده مي شود، انتظاري نمي رود جز آنکه همه چيز آن وسيله اي براي نمايش قرار بگيرد؛ براي تبرّج. حتي ازدواج!! هم در راستاي همين تجمل ديدن معني پيدا مي کند. کسي را انتخاب مي کند که بتواند برايش تجمل باشد! کسي که بيشتر نفس انسان را خوشحال مي کند تا روح او را، زيبايي ظاهر، شهرت، مقام، وضع مالي خيلي خوب يا تحصيلات همسر. چيزي که بتواند به واسطه اش تفاخر کند. حتي برايش اهميتي ندارد که همسرش احساس خوشبختي نکند، چون مهم خود است که بايد مثلاً منزلتش حفظ شود و اگر روزي يکي از سندهاي افتخارش خدشه دار شود، يا در رقابت با ديگري احساس کند عقب افتاده است، حس حسرت و اندوه بر او غالب مي شود چرا که وسيله ي تجمل خود را (که اين بار همسرش بود) از دست داده، و حتي در پي ترک او بر مي آيد. مگر محدوديت هاي اجتماعي و عرفي حاکم او را مجبور به تحمل وضع پيش آمده کند. اين عالم قدرت نگاه کردن به نقطه اي بالاتر از زمين را ندارد، چرا که زمين، منشا لذائذ و هوس هاست. پس از اهالي آن چگونه مي توان توانايي توصيف آسمان را انتظار داشت؟
2-عالم معادلات و معاملات: حاضرات در اين عالم، پذيرفته اند که اصول و قوانيني بر نظام جهان حاکم است. قوانيني که به زعم اينان، خداوند هنگام خلق چهان براي آن قرار داده و پس از اراده ي اوليه از صحنه کنار رفته است و اکنون همين اصول و قوانين هستند که جهان و مناسبات و معادلات آن را اداره مي کنند و رقم مي زنند. مثلاً معتقد است که ظلم کردن، عقوبت دارد و کار خوب کردن، پاداش. اما اين «خوب» بودن چه معنايي دارد؟ آيا خوب بودن همان خدايي بودن است؟ مي گويد: زمين به دور خورشيد مي گردد چون در مدار خورشيد است و اين جاذبه ي زمين و خورشيد است که زمين را مي چرخاند نه اراده ي خدا! خدا را آفريننده اي مي بيند که آفريد و سپس گوشه اي نشست. يعني باز هم از نگاه توحيدي خبري نيست و کار خوب او معنايي غيراز خدايي بودن پيدا مي کند. نگاهي که اين عالم به حاضران خود تزريق مي کند، بي بنيه است و از اصالت، تهي. ديدگاهي که نه در نظامي توحيدي که در نظامي صرفاً اصولي برقرار مي گردد. نگاهي که خداي مدبّر نمي شناسد، خدايش در صحنه نيست... واژگان اين عالم شاهکار تفسير برأي اند و تاويل هاي من درآوردي. حساسيت واژه ها چنان مي شود که اگر به عمق ضعيف آن توجهي نگردد، رفتارها فريبنده مي شوند؛ توصيه به مهربان بودن با خلق، صداقت، پاک بودن، خوب بودن! و بسياري از مشي ها و اعمال که شبيه عالم ديني اند؛ اما اينها همه با کدام نيت انجام مي شود و براي چه کسي؟! براي خدايي که کنار رفته است و کاري به کار ما و جهان ندارد؟ يا براي خود يا نيتي سر در گم؟ واژه هاي اين عالم، خطرناک اند، رفتارها هم، چون به تمامي در عين توحيدي نبودن، شبيه عالم دين حرکت مي کنند، با اصالتي که مسير خود را گم کرده است. لاف نگاه به آسمان را مي زند، اما در جايي جز ميان زمين و هوا معلق نيست.
3-عالم ديني: در اين عالم است که همه چيز به سرچشمه اي لايزال وصل اند. «حبّ» است که بر آن حکومت مي کند. اينجاست که «عبوديت» معنا مي گيرد و اتصال به حضرت حق، ملاک ارزش گذاري مي گردد. همه آمده اند براي خدايي شدن! و خدايي شدن يک مسير بيشتر ندارد؛ احساس حضور در محضر خدايي که همواره مدبّر عالم است و حاضر. تقوا نقش اساسي بازي مي کند، عزت و ذلت يافتن به قدرت خدا نسبت داده مي شود و هيچ نفسي جز به اراده ي او فرو نمي رود و هيچ بازدمي بدون اجازه او بيرون نمي رود. اصلاً چيزي که وصل به او نباشد، ارزشي هم نخواهد داشت؛ هرچقدر هم شکل درستي داشته باشد. عالم دين، نگاه با اصالت توحيدي را به ساکنينش هديه مي دهد و واژگان و رفتارها را در نهايت اصالت شکوه مي بخشد.
سکونت در اين عالم، زيباشدن مطلق است نه نافي پرداختن به زيبايي ها. بسياري از زيبايي هايي را که عوالم ديگر تعريف مي شود، در اين عالم با قوام تر معنا يافته اند. در عالم ديني همه ي اين دوست داشتني ها تعريف دارد؛ آن هم تعريفي زيباتر از هر عالمي، با اين تفاوت که نيت مي شود عمل به دستورات دين نه فخر فروشي! ثروت بيشتر نه براي تمتع شخصي که در راستاي خدايي شدن به کار گرفته مي شود و تحصيلات براي خدمت به خلق نه براي فخر فروشي...
ساکنان اين عالم، بر روي زمين، آسماني زندگي مي کنند.

پاياني بر مقدمه
 

سخن گفتن از «عالم» چنان گسترده و عميق مي نمايد که گويي براي روشن شدن بحث ده ها نوشتار مي طلبد تا هر کدام بررسي قسمتي از مسائل مربوط به عالم را بر عهده گيرند. کوشش نگارنده ي سطور بر اين بود تا با بياني اجمالي و مختصر به معرفي و بيان مقدمه اي از موضوع ساحت ها و عوالم بپردازد و تنها طرح موضوعي در اين باب صورت گرفته باشد.
منبع:عطر سيب شماره اول