ستارگان آسمان


 





 

كليد بهشت
 

در عمليات بدر، «حسين شاكري» به شدت زخمي شده بود و موج انفجار خيلي اذيتش مي كرد. دكترها توصيه كرده بودند: دائماً بايد بخندي و از محيط هاي غمگين دور باشي. او هم با همه شوخي مي كرد. يك روز ديدم يك چيز قلمبه اي را زده زير پيراهنش. گفتم : حسين، چي زير پيراهنت قايم كرده اي؟
گفت : هيچي بابا!
يكي دو نفر از بچه ها دورمون رو گرفتند. فكر مي كرديم خوراكي اي، چيزي قايم كرده.
گفتيم : حسين چي كش رفتي ؟ يالا روكن!
تكيه كلامش اين بود، گفت : هيچي جونِ آلفرد، كليد بهشته!
خلاصه وقتي از زير لباسش در آورد، ديديم كتاب «مفاتيح الجنان» قايم كرده بود.

مسافر كربلا
 

شهيد «محمدرضا نيكخواه» در ايام نوجواني خود، عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد. وي در وصيت نامه عاشقانه خود نوشته است :«عشق به شهادت، مرا ديوانه كرده است. به عشق ديدار سيدالشهدا عليه السلام، دلم بي قراري مي كند و با هيچ چيز آرام نمي گيرد، مگر با شهادت و زيارت شهداي كربلا و ديدار دوستان شهيدم كه مدتي است. از دوري آنها بي قرارم. آخر مي دانيد، من عاشق و مسافر كربلا هستم. آرزوي شهادت، چشمان مرا به روي دنيا، بسته است. من دنيا را دوست ندارم، چون دنيا فقط وسيله ارتكاب گناه است. از خدا مي خواهم كه ديگر مرا به پشت جبهه برنگرداند.» و سرانجام در سن 16 سالگي، در عمليات خيبر، جام شهادت را مشتاقانه سر كشيد.

شبانگاه خونين
 

خانواده بسيجي شهيد «عبدالعظيم نداف پور» مي گويند:
بارها از زبان شهيد مي شنيديم كه مي گفت : من در ماه مبارك رمضان، متولد شده ام در ماه مبارك رمضان عقد كرده ام و در ماه مبارك رمضان هم به شهادت مي رسم. بالاخره وعده اش محقق شد و در شبانگاه خونين سوم ماه مبارك رمضان سال 65 در منطقه پيچ انگيزه در جبهه هاي جنوب، به درجه رفيع شهادت نائل شد.

خوش قول
 

مادر شهيد : محسن زرشناس» مي گفت : محسن، هميشه از شهادت خود با من صحبت مي كرد و طبيعي بود كه من در غم فقدان او، از خودم بي تابي نشان مي دادم. يك بار به من گفت : مادر! اگر رضايت بدهي كه من شهيد بشوم، قول مي دهم هميشه به خوابت بيايم.
محسن واقعاً به وعده اش عمل كرده است. چون الان كه سال ها از شهادت او مي گذرد، هميشه به خوابم مي آيد و من هيچ نگراني از اين بابت ندارم.

حجله شهادت
 

شهيد «غلام علي چوپاني» از شهادت خودآگاه بود. آخرين باري كه به مرخصي آمد، به خواهرش گفت : من اين بار كه به جبهه بروم، ديگر پيش شما بر نمي گردم. بعد يكي از عكس هاي خودش را نشان داد و گفت : دوست دارم اين عكس مرا بزرگ كنيد و روي حجله شهادتم بگذاريد.
چندي بعد كه به جبهه بازگشت، در منطقه پنجوين، در عمق خاك عراق مجروح شد و به دست نيروهاي مزدور عراقي اسير شد. عراقي ها پيكر مطهر او را داخل يك گوني كرده و سپس درون يك كيسه پلاستيكي قرار دادند و آن را آتش زدند و در حالي كه مي سوخت، از بالاي تپه هاي پنجوين به پايين پرت كردند. پس از ده سال، گروه تفحص كه نشانه هايي از بدن پاك او را يافته بودند، توانستند از كيف سوخته اي كه همراه داشت، هويت او را تشخيص دهند. آخرين روز كه از منزل به جبهه مي رفت، 21 ماه رمضان بود. ده سال بعد، درست در همان روز 21 ماه رمضان، در بهشت زهرا سلام الله عليها و در خاك وطن آرام گرفت.
منبع: نشريه قدر، شماره 36