چرا انسان ها همديگر را تحقير مي کنند


 

نويسنده:فريبا شکيبا




 

مهارت فرزند پروري
 

به نظر شما چرا افراد همديگر را تحقير مي کنند؟ و چه ويژگي هايي در آنها باعث مي شود، ديگران را مسخره و تحقير کنند؟
‏متأسفانه تحقيرکردن چه به صورت شوخي و تفريح و چه به صورت جدي، يکي از مشکلات عمده و اساسي فرهنگي جامعه ماست.
علاوه بر تحقير کردن، استفاده از الگوهاي مخرب و کنترلي ديگري نظير عيب جويي و انتقاد، مقايسه و سرزنش، شکوه و گلايه، غر زدن، تهديد و توهين و... زبان گفت وگوي بسياري از ما در مکالمات روزمره، به ويژه در روابط خانوادگي از جمله، رابطه والدين و فرزندان و رابطه بين همسران و در روابط اجتماعي مانند رابطه معلمان و دانش آموزان در نظام آموزشي و رابطه رييس و مرئوس در نظام اداري و... است. که اين شيوه گفت وگو عامل اختلال و سردي روابط، شکست و ناکامي، جدايي و طلاق و فروپاشي و ويراني زندگي خانواده ها مي شود.
به نظر مي رسد، گروهي از انسان هايي که ديگران را تحقير مي کنند از جايي که قادر به تفکر و گفت وگوي عاقلانه و منطقي بر اساس معيارهاي انساني و اخلاقي نيستند با زير پا گذاشتن کرامات و هويت و حرمت انساني، با استفاده ‏از اين الگوهاي مخرب و اين ابزار کوبنده و با تنها حربه خود و در حقيقت با نيش و زخم زبان، طرف مقابل را وادار به تسليم کرده ‏و به اين شيوه او را کنترل مي کند که اين رفتارها ريشه در فرهنگ ارباب- رعيتي و پدرسالاري و کنترلي دارد که در واقع کودک با رشد پيدا کردن در اين محيط مستبدانه اين رفتارها را به ويژه ‏از والدين خود مي آموزند.
اما گروه‏ ديگر، به ويژه ‏معلمان، والدين و برخي از همسران، به اين دليل دانش آموزان، فرزندان و همسر خود را تحقير مي کنند که تصور مي کنند به اين شيوه تربيتي، به آنها درس داده و قادر به کنترل آنها خواهند شد، که در غير اين صورت قدرت و کنترل خود را از دست مي دهند. مثلاً فکر مي کنند اگر به آنها بگويند:"تو هيچي نمي شي، تو اصلاً چيزي بلد نيستي، تو چقدر تنبل، دست و پاچلفتي و بي عرضه هستي" به آنها برخورده و در جهت بهبود رفتار نامطلوب خود تلاش مي کنند، در حالي که با ايجاد تصوير"من بدم "در ذهن، فرد برچسب هاي داده شده ‏را باور کرده و به رفتار خود ادامه مي دهد، همچنين فرد ناراحت و عصبي شده ‏و به دليل خشم و کينه اي که در او ايجاد مي شود به جاي اينکه به مشکل خود فکر کرده و آن را حل کند وقت خود را صرف انتقام و تلافي مي کند.
البته چنين افرادي علي رغم نيت و عشق و دلسوزي خود، به دليل آموزش نديدن شيوه ‏هاي صحيح
تربيتي و همچنين آگاهي نداشتن از عواقب و تاثيرات مخرب آن در کودکي و بزرگسالي اين شيوه ها را به کار مي برند، بنابراين اين گروه قصد آزار ديگران به ويژه فرزندان، دانش آموزان و همسر خود را ندارند. در واقع اين شيوه هاي تربيتي و آموزشي از سيستم سنتي، مستبدانه و پدرسالارانه بر اساس دو الگوي تنبيه جسمي و تنبيه کلامي، از گذشته هاي دور به ما به ارث رسيده است. مسلماً در آن سيستم به دليل عدم آموزش معلمان، گويا آنها چاره اي نداشتند جز آنکه با تنبيه جسمي، با ابزاري نظير چوب و خط کش و فلک و... همچنين با تنبيه کلامي يا همان الگوهاي مخرب شامل تحقير و توهين و ترس و سرزنش و... آنها را تربيت و کنترل کنند.
اين شيوه هاي تربيتي در آينده و بزرگسالي آثار مخرب بسياري نظير اضطراب و افسردگي و کاهش اعتماد به نفس و عزت نفس و احساس بي ارزشي و حقارت و... را در فرد ايجاد مي کند. مي خواهيم در اين بخش به احساس بي ارزشي و حقارت که يکي ديگر از آثار مخرب اين سيستم است بپردازيم که اين احساس چه تاثيراتي بر روح و روان فرد در کودکي و بزرگ سالي خواهد گذاشت ؟ آيا مي توان گفت کساني که در کودکي مورد تحقير قرار گرفته اند و احساس بي ارزشي و حقارت مي کنند در بزرگسالي ديگران را تحقير خواهند کرد؟ به طور کلي اين شيوه هاي تربيتي مستبدانه چگونه باعث مي شود فرد در بزرگسالي ديگران را تحقيرکند ؟
براي بررسي علمي و عميق اين موضوع مصاحبه با دکتر علي بابايي زاد، مشاور مدرس TA( تحليل رفتار متقابل ) را در اختيار شما مخاطبان عزيز قرار مي دهيم.
*به اعتقاد شما، چرا افراد همديگر را تحقير مي کنند ؟ آيا ايجاد احساس حقارت و بي ارزشي در کودکي باعث مي شود فرد در بزرگسالي ديگران را تحقيرکند؟
کسي که ديگران را تحقير مي کند از مسايلي که در سطح خودآگاه يا ناخودآگاه وجود دارد. رنج مي کشد. در سطح خودآگاه آنچه باعث مي شود فرد ديگران را تحقير کند شامل ترس ازعدم غلبه مندي، ترس از ديگران، ترس از ناديده گرفته شدن و مقبول واقع نشدن، احساس طردشدگي و گير افتادن و فشارهاي عصبي است. علاوه بر آن چنين شخصي مي ترسد که اگر ديگران را کنترل نکند ديگران او را کنترل کنند و به کنار گذاشته شود. همچنين شخصي با رفتارهاي خود ديگران را مدام به مقايسه و رقابت و نتيجه گيري الگوي ناسالم (برنده- بازنده) وادار مي کند که اين افکار مي تواند در سطح ناخودآگاه او باشد. به طور کلي اين مجموعه از افکار و احساسات به صورت رفتار تحقير کننده به صورت کلامي و غير کلامي در درون او وجود دارد.
اما در مورد ناخودآگاه مهم ترين عواملي که باعث مي شود فرد ديگران را تحقير کند مسايلي است که در ناخودآگاه فرد وجود دارد که اين مسايل شامل عدم غلبه بر منابع قدرت دوران کودکي، مسايل جنسي و جنسيتي، خشم و يا حقارت سرکوب شده و واکنش سازي شده است که او را وادار به بازي و اخاذي مي کند. به اين شيوه فرد تلاش مي کند به تعادل روان مرضي برسد.

چه عواملي باعث ايجاد احساس حقارت در فرد مي شود؟
 

يکي از اين عوامل مشکلاتي است که بچه در زمان کودکي تجربه مي کند. در حقيقت در اين زمان در ناخودآگاه کودک تجارب حل و فصل نشده اي به وجود مي آيد که باعث بروز اين احساس مي شود. در واقع وقتي پدر و مادر، خواهر و برادر و هم سن و سال هايي که براي او مهم هستند با او رفتار نامطلوبي داشته باشند، در فرد احساس طردشدگي، پذيرفته نشدن و احساس بد بودن ايجاد مي شود که ممکن است کودک اين احساسات و تجربيات را هم در سطح شناختي و هم در سطح عاطفي هيجاني در درون خودآگاهش سرکوب کند که اين تجربيات به صورت توده اي از احساس حقارت در درون او به وجود مي آيد. بنابراين فرد با بازي آزار حقارت خود تلاش مي کند خود را در وضعيت ( من خوبم، تو خوب نيستي) نگه دارد.

از عوامل ديگر، تجربيات تلخ شکست در مسايل مختلف در دوران کودکي است.
 

‏* شما معتقديد کودک اين احساسات و تجربيات تلخ زمان کودکي را در خود سرکوب مي کند، بنابراين چگونه اين احساسات سرکوب شده ، به صورت رفتارهاي نامطلوب با ديگران و تحقير کردن آنها بروز مي کند؟
فرد اين احساسات و تجربيات سرکوب شده حاصل از خشم و کينه اي را که توسط افراد مهم مانند پدر و مادر در زندگي او ايجاد شده است، به ديگران مانند معلم و
يا شاگردان خود انتقال مي دهد و در واقع به اين شيوه از طريق تحقير و انتقاد کردن ديگران خشم خود را آزاد مي کند و از آدم هاي مهم دوران بچگي خود در قالب افراد زندگي اکنون و اين جاي خود انتقام مي گيرد.
*آيا عوامل ديگري هم دخيل هستند؟ عدم اعتماد به نفس يکي از دلايل عمده تحقير کردن ديگران است. کسي که از اعتماد به نفس کافي برخوردار نيست تلاش مي کند به شيوه هاي متفاوت براي نمونه با شکست دادن افراد در رقابت هاي ناسالم، ديگران را تحقير کند. اما از دلايل ديگر تحقير کردن در بحث ناخودآگاه ميل به کنترل کردن و غلبه مندي است که فرد از ترس اينکه کنترل نشود ديگران را کنترل مي کند. فرد با اين شيوه احساس رضايت مندي مي کند. گاهي اوقات دليل تحقير کردن در بحث خودآگاه و ناخودآگاه ترس از نزديکي است که فرد به دليل ترس از آسيب ديدن با تحقير ديگران، ديواره اي بين خود و ديگران ايجاد مي کند که اين قالب مانعي مي شود که ديگران به او نزديک شوند، زيرا قادر به دفاع از خود نيست. لذا با تحقير ديگران خودش را در وضيعت بالاتري قرار مي دهد، که در واقع ترس ديگري به نام ترس از وضعيت يعني وفتارهاي بدون سانسور و واقعي هم در اين زمينه وجود دارد.
* يکي از دلايل عدم اعتماد به نفس در بزرگسالي اين است که فرد در دوران کودکي مورد تحقير واقع شده است چنين فردي، ممکن است خود در بزرگسالي به تحقير ديگران بپردازد؟
*بله، يکي از نتايج نامطلوب تحقير کردن، قراردادن او در الگوي تحقير است که به اين شيوه در واقع از دل کسي که ديگران را تحقير مي کند فرد تحقيرگر ديگري زاده مي شود.

* تحقير کردن چه تاثيري بر روح و روان و به طور کلي در روند زندگي کسي که ديگران را تحقير مي کند، مي گذارد؟
 

*فردي که از آزار حقارت رنج مي برد داراي گره هاي ناسالم در درون خويش است که اين گره ها در افرادي که دوران بچگي نامطلوب داشته اند به وجود مي آيد بنابراين چنين اشخاصي تلاش مي کنند با اخاذي و تحقير کردن ديگران خود را به تعادل روان مرضي برسانند
از اين جهت مي گويم تعادل روان مرضي که فرد با تحقير کردن ديگران خودش را در وضعيت "من خوبم تو خوب نيستي" قرار مي دهد و همين موضوع باعث مي شود فرد به تعادل برسد.
البته اين عمل اثر نامطلوبي خواهد داشت در واقع براي اين که بتواند فرد به تعادل روان سالم برسد نياز به آموزش و روان درماني دارد البته به شرط آن که ميل به تغيير درخودش ايجاد شود. از اين جهت فردي که ديگران را تحقير مي کند فردي ناسالم و نابالغ به شمار مي آيد که براي رسيدن به تعادل روان و تخليه خشم و ناديده گرفتن حقارت خود، نياز دارد مثل يک قاتل رواني ديگران را به قتل برساند تا مبادا حقارت خود به چشمش بيايد. بنابراين يکي از آثار و پيامدهاي رفتار کسي که ديگران را تحقير مي کند اختلال ارتباطي با خود و ديگران است.
* چه عواملي باعث مي شود فرد در ارتباط با خود و ديگران دچار اختلال ارتباطي شود؟
فردي که ديگران را مورد تحقير قرار مي دهد در درجه اول از نظر روان پويايي، درست است که مي خواهد به تعادل روان مرضي برسد اما از نظر رفتاري و روابط بين فردي مشکلات بسياري را ايجاد مي کند که به قول ساده هر هويي، هايي را به دنبال دارد. چنين فردي با بازي تحقيرآميز خود ديگران را هم وارد بازي خود مي کند که مسلماً اين بازي ها نياز به انرژي رواني و زمان زيادي خواهد داشت که به دليل فشار ارتباطي، روابط نامطلوب، جنگ بر سر قدرت، و همچنين ناديده انگاشتن کسي که ديگران را تحقير مي کند، اين بازي ها منجر به اختلال ارتباطي مي شود. همچنين اين اختلال ارتباطي، مانع بزرگي براي به دست آوردن نوازش خواهد شد و فردي که کمتر نوازش سالم دريافت مي کند، بنابر آنچه، دکتر اريک برن، در تحليل رفتار متقابل مي گويد تلاش مي کند اين نوازش را از طريق دريافت نوازش هاي مرضي و بازي به دست آورد و به تعادل برسد.
درمقابل فردي که به دليل احساس کوچکي و حقارت در درون خود قصد دارد با کوچک کردن فرد مقابل، خود را بزرگ کند، چه رفتاري بايد انجام داد؟
قبل از اينکه به اين سوال شما پاسخ بدهم لازم مي دانم براي مخاطبان محترم موضوعي را مشخص کنم و آن تفاوت تحقير و انتقاد سازنده است. خيلي از اوقات ممکن است از ما انتقاد سازنده اي شود اما ما آن را با تحقير اشتباه بگيريم. در انتقاد فرد منتقد در وضعيت "من خوب هستم تو خوب هستي" قرار دارد و رفتار خاصي را مورد نقد قرار مي دهد. اما در تحقير کردن فرد تحقيرکننده در وضعيت "من خوب هستم تو خوب "نيستي" قرار دارد و شخصيت و کل هويت وجودي انسان را زير سوال قرار مي دهد نه رفتاري خاص را، که اين ديدگاه ويژه فرهنگ و پدرسالارانه است در حالي که فردي که به طور سازنده به انتقاد مي پردازد داراي ديدگاهي انساني است که با اين نگاه به تحقق خودش و ديگران کمک مي کند.
اما در پاسخ به سوال شما در مقابل افرادي که تحقير مي کنند ما از نظر عاطفي و هيجاني نبابد در موقعيت کودکي قرار بگيريد که والد او مي خواهد ما را مجازات و تحقير کند و وارد بازي او شويم. در صورتي که همانند او رفتار کرده و واکنش منفي نشان دهيم، عکس العمل ما با رفتار او تفاوتي نخواهد داشت. بنابراين لازم است در مقابل او در وضعيت بالغ قرار بگيريم نه کودک. مي توان از او برسيد، در چه مواقعي و چه چيزي در رفتار ما باعث مي شود که او وادار به تحقير شود. البته سوال کردن گاهي اوقات کارساز نيست زيرا چنين فردي به قدري عصباني و اسير بازي و مسايل ناخودآگاه خود است که قادر نيست به طور منطقي به ما پاسخ دهد. به جز اين پرسش ها مي توانيم از او بخواهيم موضوعي را که باعث مي شود به واسطه آن ما را تحقير کند برايمان تعريف کند، موضوعي که باعث آزار او شده است. اما گاهي اوقات فرد تحقيرگر موضوع کوچکي را انتخاب مي کند هر چند آن مساله درست است اما آن را به کل هويت وجود ما بسط داده و ما را تحقير مي کند که در اين صورت مي توانيد از او بخواهيم رفتار و شخصيت کل هويت وجودي ما را از هم جدا کند به عبارت ديگر از او بخواهيم رفتار خاصي را در نظر گرفته و در مورد آن صحبت کند که به اين شيوه شايد تحقير تبديل به انتقاد شود.
در مورد فردي که در يک فرهنگ پدرسالارانه بزرگ شده است و ديدگاه ها و وضعيت غالب زندگي او بر اساس ديدگاه "من خوبم تو خوب نيستي" است، هيچ کدام از اين راهکارها اثر نخواهد کرد چه بسا تنها راه حل مشکل، بيرون آمدن از آن وضعيت توسط روان درماني است.
‏* تحقيرکردن چه تاثيري بر روح و روان کسي که مورد تحقير قرار مي گيرد مي گذارد؟
‏تحقيرکردن اثر مخربي بر روح و روان چه در کودکي و چه در بزرگسالي دارد که برخي از آنها شامل موارد زير است:
‏ايجاد اضطراب و استرس، پريشاني و افسردگي که در بررسي اختلالات اضطرابي، بعضي از آنها ريشه
‏در تحقير دارد که استرس حاصل از اين رفتار، ماه ‏ها و يا سال ها بعد تاثير مخرب خود را خواهد گذاشت. افزايش بازي هاي رواني
-کناره ‏گيري و ترس از انجام کاري که مورد تحقير واقع شده ‏است.
- ترس از ايجاد ارتباط دوباره
-ايجاد کينه و خشم و افزايش رفتارهاي ناسازگارانه، پرخاشگرانه، تلافي جويانه و سرکشي و خشونت در کودکي و بزرگسالي.
‏- از يبن رفتن حس همکاري و انسان دوستي.
- از يبن بردن عزت نفس.
- انزوا و کناره گيري.
‏- مهرطلبي يا بيماري راضي کردن ديگران.
- عدم ابراز وجود.

تحقير کردن بيشتر در چه فرهنگ هاي رايج است؟
 

تحقير کردن در فرهنگ پدرسالار و غير انسان گرا نسبت به فرهنگ هاي انسان گرا رايج تر است زيرا در آن فرهنگ پدر، قادر مطلق و قادر به انجام هر کاري است.
در پايان با روشن شدن دلايل تحقير کردن ديگران، چه به صورت جدي و چه به صورت شوخي و تفريح که عامل عمده آن رفتارهاي نامطلوب ديگران به ويژه والدين با بچه در دوران کودکي، لازم است به اين نکته توجه کنيم.
در آغاز سال نو تلاش کنيم زندگي و فصلي نو را براي کودکان خود شروع کنيم و در برخورد با آنها از به کار بردن الگوهاي مخربي که در اين هفت قسمت مهارت فرزند پروري، به آن اشاره شد، بپرهيزيم. آگاه باشيم کودکاني که در اين بستر و فرهنگ مستبدانه و پدرسالار بر اساس الگوهاي تربيتي مخرب بزرگ مي شوند، هرگز کودکي نمي کنند و انساني که در بچگي در نقش يک کودک سالم، بازي و کودکي نمي کند آن شور و نشاط و شادي کودکي به صورت خشم و کينه و انتقام در درون او سرکوب مي شود. بنابراين چنين شخصي در بزرگسالي، اين بار نه در نقش يک کودک سالم بلکه در نقش يک قاتل رواني بازي خواهد کرد و مسلماً چنين فردي به جاي زندگي کردن، با خود و ديگران در حال جنگ و ستيز خواهد بود و عواقب آن در آينده هم گريبانگير آنها و هم خود ما مي شود.
منبع:نشريه موفقيت، شماره 186.