تأملي بر مأموريت هاي يک ديکتاتور دست نشانده (1)


 

نويسنده: غلامرضا خارکوهي (فوق‌ليسانس مديريت آموزشي و تاريخ‌نگار انقلاب در استان گلستان)




 

«جستارهايي پيرامون تأثيرات سياست هاي حکومت ديکتاتوري رضاخان در منطقه گرگان و دشت»
اشاره
 

سياه ترين فصل تاريخ معاصر ايران با کودتاي رضاخان آغاز شد. کودتايي که پيامد بسيار سنگين و وحشتناکي براي مردم کشور ما داشت و موجب شد مردم مسلمان ما بيست سال اسير سياست هاي ديکتاتوري و استبدادي و غربگرايانه او شوند. رضا خان گفته بود بايد ايران را چون فرنگ ساخت و به همين خاطر براي تحقق اين آرزو از هيچ کوشش دريغ نکرد. گرچه عمر حکومت او بيست سال به طول انجاميد، ولي برنامه هاي ضدمردمي او به ويژه در عرصه سياسي و ديني توسط فرزندش-محمد رضا شاه- به مدت سي و پنج سال ديگر ادامه يافت. در اين مقاله ما به شرح مهم ترين مأموريت هاي حکومت ديکتاتوري رضاخان در خصوص نابودي مرجعيت، قدرت ملي و تأثير آن بر منطقه گرگان و دشت (استان گلستان) مي پردازيم.

مأموريت هاي شوم يک ديکتاتور
 

استعمارگر پير يعني انگلستان که در آن دوران از بزرگترين قدرت هاي جهانخوار و از دشمنان سرسخت اسلام به شمار مي رفت، با اجراي کودتاي شوم سوم اسفند 1299 هـ . ش در ايران و روي کار آوردن «رضاقزاق»، معروف به «رضاخان ميرپنج»- که بعدها به «پهلوي» تغيير نام داد- در واقع فصل سياهي را در تاريخ کشور ما آغاز کرد که به مدت بيست سال به طور اخص و پنجاه و هفت سال به طور اعم آثار مخرب آن آشکارا بر چهره ملت مسلمان ايران خودنمايي کرد. ارتشبد فردوست در خاطراتش صراحتاً مي نويسيد:
رضا خان يک عامل انگليس بود (1) و در اين ترديدي نيست. کودتاي 1299- طبق اسنادي که ديده ام و شنيده ام- در ملاقات ژنرال آيرون سايد انگليسي با رضا، با حضور سيد ضياء طباطبايي برنامه ريزي شد و پس از کودتا هم قريب به پنج سال طول کشيد تا به سلطنت رسيد. (2)
پس از تثبيت سلطنت دست نشانده رضاخان، اجراي برنامه هاي ظالمانه اقتصادي، نظامي، سياسي، فرهنگي و سرمايه داري در ايران با حمايت انگلستان با شدت بيشتري ادامه يافت. (3) در چنين شرايطي پهلوي اول با کمک نظاميان و سياستمداران وابسته و روشنفکران غربزده به غارت ايران پرداخت. چنان که دکتر مجد مي گويد:
غارت ايران به وسيله رضاشاه واقعاً عظيم بود. طبق اسناد آمريکايي، محصول زراعت روستاهايي که رضاشاه غصب کرده بود هر ساله به روسيه و آلمان صادر مي شد و پول آن به حساب هاي بانکي شاه در لندن، سوييس و نيويورک واريز مي شد. درآمد صادرات ترياک ايران به هنگ هنگ و چين هم در حساب هاي بانکي شاه در لندن و نيويورک ذخيره مي شد. حتي گله هاي گوسفند و چوب هاي [جنگل هاي] منطقه درياي خزر هم به روسيه صادر و به دلار تبديل شده و در بانک هاي خارج ذخيره مي شدند. توجه کنيد که در سال 1941 ميلادي که گردش پول بانک صادرات و واردات آمريکا صد ميليون دلار بود. در اين زمان رضاشاه دويست ميليون دلار پول نقد داشت. من تصور نمي کنم که راکفر هم در آن زمان چنين پول نقدي در اختيار داشت. ما همچنين به طور مستند مي دانيم که رضاشاه بهترين قطعات جواهرات سلطنتي ايران را خارج کرد و فروخت. به اين ارقام اضافه کنيد هفت هزار روستا، هتل ها و کارخانه ها و غيره را. (4)
اما مهمترين مأموريت رضاخان از بين بردن مرجعيت قدرت ملت ايران، سکولاريزه کردن کشور و علمي کردن «تز اسلام زدايي» و حاکميت بخشيدن به ارزش هاي فاسد غربي در جامعه اسلامي ايران بود؛ چنان که وي به علي دشتي- روزنامه نگار درباري- گفته بود بايد ايران را چون فرنگ ساخت. او هيچ تقيدي نسبت به مباني دين مبين اسلام نداشت. لابد به همين دليل بود که محمد رضا پهلوي يک بار گفته بود که پدرش از دين زرتشت تمجيد مي کند. (5) چنان که ديديم رضاخان در راستاي سياست دين زدايي و سکولاريزه کردن کشور به ممنوعيت عزاداري امام حسين (ع) پرداخت. به دنبال اين دستور، مأموران امنيتي مانع حرکت دسته هاي سينه زني، زنجير زني و تعزيه خواني، نوحه خواني و سخنراني هاي و وعاظ و روحانيون مي شدند. در نتيجه آنها بسياري از مساجد و تکايا را تعطيل کردند و اماکن مذهبي و عبادي را مبدل به انباري و گداخانه و مشاغل پست نمودند. مأموران رژيم همه جا چهارچشمي مراقب بودند که در مساجد و تکايا و حسينيه ها، حتي در منازل هم مراسم عزاداري حضرت اباعبدالله (ع) برگزار نشود و اگر صداي روضه اي از جايي بلند مي شد، بي درنگ عوامل آن را با روضه خوان بازداشت و به باد ضرب و شتم مي گرفتند و به زندان مي بردند. به همين سبب مردم گرگان در ايام محرم و مخصوصاً تاسوعا و عاشورا به صورت پنهاني به خارج از شهر، در اراضي کشاورزي و باغات و جنگل هاي اطراف مي رفتند و دور از چشم مأموران رضاخان به نوحه خواني و عزاداري مي پرداختند.
آقاي ذکريا فرقاني در اين زمينه مي گويد:
بعد از اين که رضاخان عزاداري امام حسين (ع) را ممنوع اعلام کرد، مردم مسلمان گرگان علي رغم سخت گيري هاي بيش از حد مأموران، باز هم دست از عزاداري برنداشتند. به خاطر همين مخفيانه در منازل و يا در روستاهاي اطراف مثل اراضي لم يزرع از جمله روستاي زنگيان مي رفتند و در روز عاشورا به عزاداري مي پرداختند. به خاطر همين بود که تکيه هاي گرگان محل اسکان گدايان و افراد بي بضاعت گرديده بود. (6)
گرچه رضاخان در ابتداي حکومتش با پيشه کردن سياسي دوگانه، يعني تظاهر به اقامه برخي از شعاير اسلامي، عده اي را فريب داد تا در تحکيم پايه هاي قدرتش با مشکل کمتري روبه رو گردد، اما شواهد تاريخي نشان مي دهد که اندکي پس از روي کار آمدن رضاخان، حمله به مذهب و ديانت در برخي از مطبوعات رواج يافت. اين بي حرمتي ها که با حمايت حکومت صورت مي گرفت، تا آنجا پيش رفت که موجبات اعتراض روحانيت را فراهم کرد و دولت را مجبور ساخت تا در سال 1301 هـ . ش اعتراض علماي اسلام را مورد توجه قرار دهد. در قسمتي از اين قانون آمده است:
عموم مديران جرايد و يا مجلات و ارباب مطابع بايد ملتزم شوند که هر وقت بخواهنددر امور مربوطه به دين اسلام و مذهب اصولاً و يا فروعاً انشاء و يا نقلاً و لو هزلا ً چيزي طبع کنند قبلاً به ناظر شرعيات... مراجعه نماييد تا مداقه نموده پس از آنکه عدم مضر بودن آن به دين اسلام و مذهب کتباً تصديق شد طبع و نشر کنند. (7)
البته اين قانون فقط روي کاغذ ماند و عملاً فاقد ضمانت اجرايي بود، چرا که هدف رضاخان در باطن چيزي جز تعميق و تثبيت حکومت مطلقه اش و نيز به کار گرفتن طرح نابودي فرهنگ ملي و ديني نبود. به همين سبب ايران رفته رفته با قدرت گرفتن او چهره گوياتري از غربزدگي صرف به خود گرفت و ارزش هاي الهي و جاري در ميان مردم، جاي خود را به فرهنگ برهنگي و خود باختگي غربي داد. در همين راستا بود که کمتر از يک سال پس از کودتاي رضاخان، يعني در سال 1300هـ . ش با گردآوري زنان بدکاره در يکي از مناطق تهران (که بعدها به شهر نو شهرت يافت) اولين فاحشه خانه رسمي براي انهدام مسلماني مردم و از ميان بردن عفت و پاکدامني زنان و دختران مسلمان و محجبه تأسيس گرديد. در سال 1304 مؤسسه پيشاهنگي جوانان تشکيل شد که گام ديگري در غربي کردن دختران و پسران مسلمان دانش آموز بود.
وقتي در آذر ماه سال 1304 هـ . ش مجلس مؤسسان- که آلت دست رضاخان بود- سلسله قاجار را منقرض کرد و منصب پادشاهي را به رضاخان و نسل بعد از او سپرد، رضا خان را به آرزويش که تکيه بر تخت سلطنت بود، رسيد و اين مقام در واقع بهترين و مهم ترين موقعيت براي او بود تا اهداف شوم خود را در خصوص غربي کردن کشور و بي قيد و بند کردن زنان و دختران به مرحله اجرا بگذارد . به راستي آيت الله مدرس که در سال 1316هـ . ش به دست رضاخان به شهادت رسيد، در سال 1303 هـ . ش به نحو احسن اهداف شوم رضاشاه را پيش بيني کرد و گفت:
در رژيم نويي که نقش آن را براي ايران بينوا طرح کرده اند نوعي از تجدد به ما داده مي شود که تمدن غربي را با رسواترين قيافه، تقديم نسل هاي آينده خواهند نمود...قريباً چوپان هاي قريه هاي قراعيني و کنگاور با فکل سفيد و کراوات خودنمايي مي کنند... درهاي مسجد و تکايا به عنوان منبع خرافات و اوهام، بسته خواهد شد. اما سيل ها از رمان ها و افسانه هاي خارجي که در واقع جز حسين کرد فرنگي و رموز حمزه فرنگي چيزي نيستند به وسيله مطبوعات و پرده هاي سينما به اين کشور جاري خواهد گشت؛ به طوري که پايه افکار و عقايد و انديشه هاي نسل جوان از دختر و پسر تدريجاً بر بنياد همان افسانه هاي پوچ قرار خواهد گرفت و مدنيت مغرب و معيشت ملل ترقي را در رقص و آواز و دزدي هاي عجيب آرسن لوپن و بي عفتي ها و مفاسد اخلاقي ديگر خواهند شناخت؛ مثل آنکه آن چيزها لازمه متمدن بودن است. (8)
چندي بعد بر همه آگاهان ثابت شد که پيش بيني هاي شهيد مدرس درست و حقيقتاً بجا بوده است؛ چنان که رضاخان پس از تحکيم قدرتش با حمايت دولت انگلستان، دست به اقداماتي زد که روي تاريخ را سياه کرد، به طوري که برخي از مردم مي گفتند صد رحمت به شاهان قاجار! شايد به همين دليل است که غربي ها او را پدر ايران مدرن و باني مدرنيته در ايران مي دانند. اما به قول يکي از پژوهشگران تاريخ معاصر، بزرگترين افسانه اي که درباره رضاشاه ساخته شده، معرفي او به عنوان «بنيانگذار ايران نو» و «مدرنيزه کننده ايران» است؛ هشتاد سال است که آنها اين دروغ را به خورد ما مي دهند. حتي محافل خاصي در لندن در حال تهيه کتاب جديدي هستند که طي آن رضاشاه را به عنوان معمار «ايران نو» مطرح کنند. (9) در ادامه براي معرفي بهتر سيماي بيست ساله آن سال هاي سياه، به برخي از مأموريت هاي حکومت رضاخان در سطح کشور و استان گلستان اشاره مي شود.

1- سرکوب مرجعيت قدرت عشاير در ايران
 

با آنکه رضاخان با شعار مبارزه با ظلم و ناامني روي کار آمد و حتي به ظاهر با جدايي طلبان و ناقضان يکپارچگي ايران از جمله با شيخ خزعل در خوزستان مبارزه کرد و در استان گلستان از برخي تعدياتي که از ناحيه ترکمن صحرا نسبت به مردم روستاها و شهرهاي جنوبي و مياني اين منطقه روا مي شد، جلوگيري نمود، اما در باطن او مأموريت داشت که يکي از مراجع قدرت ملي ايران يعني قدرت عشاير را به بهانه هاي ممکن از هم بپاشند؛ در اينجا سعي مي کنيم به نمونه هاي عيني اين مأموريت با تکيه بر وقايع استان گلستان اشاره کنيم.

الف. سرکوب جمهوري مستقل ترکمن صحرا
 

با تشکيل لشکر شرق و احداث پادگان بجنورد، در سال1301 هـ . ش درگيري هاي نظامي با ايلات ساکن در ترکمن صحرا و شمال خراسان آغاز شد. اين برخوردها معمولاً با شکست نيروهاي دولتي خاتمه مي يافت. دولت از رهبران محلي استمداد کرد. سردار معزز بجنوردي از رهبران کُرد منطقه که به تهران تبعيد شده بود به حکومت بجنورد گمارده شد تا به استقرار امنيت در منطقه کمک کند. در اوايل تابستان 1303 هـ . ش نبرد نيروهاي دولتي با ترکمن هاي ساکن در منطقه گنبدکاووس آغاز شد؛ هدف از اين نبردها مطيع ساختن طوايف يموت ها و گوکلان ها، گردآوري ماليات چند سال گذشته، خلع سلاح ترکمن ها و مستحکم کردن قدرت دولت مرکزي در ترکمن صحرا بود. ترکمن ها سر به شورش برداشتند و سران آنها پس از انجام مذاکرات طولاني تصميم گرفتند به هرگونه اختلاف ميان جعفرباي ها، آتاباي ها و گوکلان ها پايان دهند؛ براي هميشه از ايران جدا شوند و «جمهوري مستقل ترکمن» را پديد آورند. عثمان آخوند از طايفه جعفرباي ها به رياست جمهوري انتخاب و ارگان ويژه اي به نام شوراي ريش سفيدان براي رسيدگي به مهم ترين مسائل و وابسته به رئيس جمهور تشکيل شد. آنها تصميم گرفتند به زودي کنگره همه طايفه ها و قبيله هاي ترکمن را به رهبري عثمان آخوند تشکيل دهند و در آنجا مسئله مرزهاي جمهوري ترکمن بررسي شود. سران ترکمن پيش بيني مي کردند همه زمين هاي اطراف استرآباد را به جمهوري ترکمن منضم کنند.
ترکمن ها با استفاده از فرصت حضور بخش قابل توجهي از نيروهاي نظامي در خوزستان، در شهريور ماه جاده مشهد- تهران را به مدت 28 روز در اختيار گرفتند. سردار معزز بجنوردي نيز در اين هنگام به دليل ناخشنودي از افزايش قدرت سردار سپه [رضاخان] با همکاري ترکمن ها درصدد افزايش مشکلات دولت و ناکام گذاردن آن در شکست [شورش شيخ] خزعل بود. گروه هاي شورشي مسلح ترکمن که در همه جا از مواجهه با نيروهاي دولتي مي گريختند به کاروان هاي تجاري و دسته هاي حامل آذوقه نظاميان [دولت] شبيخون مي زدند. رهبران شورشي ترکمن نگران از پيشروي نيروهاي دولتي، بر تلاش هاي خود براي از ميان بردن اختلافات ريشه دار وکهنه رايج در ميان طوايف ترکمن افزودند. آنها همچنين براي آشنايي ترکمن ها با فنون جنگي، يک مدرسه ويژه نظامي تشکيل دادند و از افسران ترک مانند قادر افندي، جمال بي، مهدي افندي، مصطفي بي، خدايار افندي، مراد بي و سلطان پاشا براي آموزش در آن دعوت کردند. آنها از طريق افسران ترک که نماينده جمهوري ترکمن بدان جا رفته بود، ارتباط برقرار کردند. افسران ترک و روحانيان ترکمن تبليغ مي کردند که ادامه جنگ تا دست برداشتن حکومت ايران از تلاش براي مطيع ساختن قبيله هاي ترکمن ضروري است.
در نيمه دوم سال 1303 فرماندهان لشکر شرق براي ايجاد شکاف در صفوف ترکمن ها به تطميع سران طايفه آتاباي، آزاد کردن اسراي گوکلان ها و وعده عدم جمع سلاح روي آوردند. همين اقدامات محدود، باعث از ميان رفتن اتحاد شکننده ترکمن ها شد. با پايان عمليات نظامي در جنوب، يگان هاي جديدي [از سوي دولت مرکزي] به ترکمن صحرا گسيل داشته شدند. آنها در ارديبهشت 1304 به ياري دو فروند هواپيما توانستند شورشيان ترکمن را پراکنده و بجنورد را آزاد کنند. سردار معزز و دو تن از برادران وي دستگير و در 31 تير به همراه چهار نفر ديگر از رؤساي طوايف در بجنورد اعدام شدند. اين اقدام به ايجاد شورش مجددي در منطقه کمک کرد. با اعزام نيروهاي کمکي از تهران و گيلان در مهرماه 1304چهار الي پنج هزار نيروي دولتي در منطقه بجنورد و حدود سه هزار نفر در منطقه استرآباد مستقر شدند. آنها با قساوت تمام به قتل عام ساکنان منطقه پرداختند. در ميانه دي 1304 عمليات بر ضد ترکمن ها به پايان رسيد و رسماً در سراسر ترکمن صحرا حکومت نظامي اعلام شد. سفر به اين منطقه تجارت در آن منوط به کسب اجازه مخصوص عبور از فرمانده پادگان محلي يا از فرماندار نظامي منطقه بود. (10)
بالاخره رضاخان با اعمال سياست تفرقه بينداز و حکومت کن؛ با قوه قهريه توانست جمهوري مستقل ترکمن ها را متلاشي نمايد و مانع از تهاجم آنها به فارس هاي ساکن مناطق جنوبي استان گلستان شود. آقاي احمد شهردار که خود يکي از ترکمن هاي منطقه است در خاطرات خود مي گويد:
در زمان قاجاريه ترکمن ها به نوعي خودمختار بوده اند و اسلحه هاي گرم داشتند. ناامني و هرج و مرج و درگيري و نزاع در آن زمان بسيار بود. خصوصاً درگيري ترکمن ها با روستاهاي جنوبي نزديک استرآباد به گوش مي رسيد. حاکم وقت استرآباد فردي به نام قائم مقام بود که براي شکستن قدرت ترکمن هاي آق قلا و حومه اختلافي بين آتاباي ها و جعفرباي ها مي اندازند و اين دو طايفه بزرگ را با سياست تفرقه بينداز و حکومت کن، به جان هم مي اندازد. بدين ترتيب قدرت آنها را در هم مي شکند.رضاشاه پس از جنگ چند هفته اي با ترکمن ها در سال 1304 هـ . ش آنها را شکست مي دهد و ترکمن صحرا را فتح مي کند. ترکمن ها متلاشي مي شوند و بعضي به شوروي فرار مي کنند. (11)
در آخرين مراحل نبرد در حالي که به نظر مي رسيد ترکمن ها تمايلي به ادامه جنگ ندارند عقب نشيني آنها به سوي مرز ايران و شوروي آغاز شد. در حدود 15000 زن و مرد و کودک وارد قلمرو شوروي شدند. نظاميان در حدود صد هزار گوسفند و چند هزار گاو آنها را غنيمت گرفتند، در قصابي ها فروختند و وجهش را دريافت داشتند. فرمانده لشکر شرق در اين زمان سرتيپ خان محمدخان دولو و فرمانده عمليات عليه ترکمن ها ژاندارم سابق سرهنگ محمود پولادين بود. پولادين که در عمليات لرستان نشان شجاعت دريافت کرده بود، در سال 1304 به فرماندهي «فوج ضربت پهلوي» منصوب و سپس آجودان مخصوص و فرمانده محافظان رضاشاه شد، پس از سرکوب شورش ترکمن ها، خلع سلاح قبيله اي آنها آغاز شد. اما ترکمن ها تا توانستند سلاح هاي خود را پنهان [کردند] و بيشتر تفنگ هاي فرسوده و از رده خارج شده را تحويل دادند. تا اوايل سال 1306 در دشت ترکمن 5897 قبضه تفنگ، 80 رولور، يک قبضه مسلسل و 19284 فشنگ گردآوري شد. مأموران دولتي در همه مراکز اصلي مستقر و مقررات مالياتي جديد وضع شد. مدارس ترکمن بسته و مدارس دولتي گشوده شد. در اين مدارس دروس تنها به زبان فارسي تدريس مي شد. براي تغيير ترکيب جمعيتي، از مناطق شرقي کشور نيز خانواده ها به اين منطقه کوچ داده شدند. (12)
درست است که اين اقدامات براي حفظ يکپارچگي و جلوگيري از تجزيه ايران و کاهش تجاوز ياغيان به مناطق همجوار بسيار مؤثر بود ولي اندکي بعد مردم شاهد انتصاب مديران و حاکمان و امنيه هاي نالايقي در اين مناطق بودند که جز زبان زور و قتل و شکنجه و زندان چيزي نمي فهميدند. به همين سبب حکومت رضاخان ناامني جديدي را به ارمغان آورد که به سبکي مدرن و کلاسيک در قالب پرونده سازي هاي شهرباني، رشوه گيري هاي فراوان؛ اخراج کارمندان مذهبي و متدين، زندان، شکنجه، تبعيد و اعدام مخالفان جلوه گر شد.
اگر تا پيش از سلطنت رضاخان، ظلم و تعدي غالباً جنبه خصوصي داشت و بيشتر توسط عده اي از اشراف و خان ها و قلدران غير حکومتي بود، با سيطره فراگير قدرت دولتي، ستمگري و ظلم کردن به هيئت دولتي درآمده بود و شکل رسمي و قانوني به خود گرفته بود؛ يعني جاي اشرار و دزدان و زورمندان سر گردنه را، مديران و مأموران دولتي و ژاندارم هاي منصوب رضاخان گرفته بودند. پاسبان ها در شهرها بي دليل به مردم زور مي گفتند، آنها را مي زدند، به هر بهانه اي واهي دستگير و شکنجه مي کردند، از آنها رشوه مي گرفتند و از ديوارهاي مردم بالا مي رفتند و آسايش و آرامش مردم را به هم مي ريختند و در روستاها ژاندارم ها اين رفتارهاي ظالمانه را نسبت به روستاييان بي گناه روا مي داشتند و عدليه هاي استان گلستان قتلگاه عدالت و حق طلبي بود، مگر براي آنها که صاحب پول و قدرت بودند؛ و گرنه مردم عادي و فقير که اکثريت مطلق جمعيت کشور را تشکيل مي دادند، قادر به احقاق حق خود از ناحيه عدليه ها (دادگستري) نبودند. چنان که خانم لمپتن يکي از پژوهشگران حوزه توسعه در خصوص ايران مي نويسد:
يکي از نتايج سلطنت رضاشاه و سياست مرکزيت دادن او اين بود که انبوه مأموران دولت که حقوق اغلب آنان غير کافي بود به قراء و دهات هجوم آوردند. در ميان آنان بهترين افراد کساني بودند که انگل روستاييان باشند و بدترين افراد، آنان که مقام خويش را وسيله و فرصتي براي توانگر شدن خود مي دانستند؛ تا هنگامي که ترقي اين مأموران بستگي به اين داشت که زيردست به بالاست «حق حساب» بدهد. پيداست که محتملاً مردم محل زيان خواهند ديد. يکي از روش هاي دلپسند اخاذي براي مأموران آن است که مثلاً نزاعي به پا کنند تا از طرفين دعوي براي حل و فصل نهايي آن پول بگيرند. وجود مأموران دولت در نواحي روستايي... دليل اين معني بود. زارع مي توانست از بيداد مالک نزد شخص ثالث دادخواهي کند. اما در عمل عوامل مختلفي اين مکان را منتفي مي ساخت. از اين گذشته وسايل کافي براي رسيدگي به شکايت زارع در قبال تعدي مالک يا مأموران دولت مهيا کرده بودند. توسل به قانون محتاج طي مراحل درازي است و حتي اگر زارع به اين کار دست زند چندان ضمانتي براي صدور رأي بر مبناي بي طرفي يا اجرا کردن رأي از روي بي طرفي وجود نداشت. در هر حال اين مسئله براي طرح زارع اصولاً مطرح نبود و او کمتر فرصت داشت با کاميابي بر عليه مالک دادخواهي نمايد؛ آن هم مالکي که عموماً مي توانست در صدور رأي محکمه و اجراي آن به نفع خود، اعمال نفوذ کند و اگر نسبت به مأمور دولت شاکي بود، باز توفيق کمتري در دادخواهي نصيبش مي شد. (13)

ب .سرکوب عشاير ايران
 

در سال 1312 هـ . ش سياست اسکان عشاير فارس، کرد، ترک، ترکمن و....توسط رضاشاه اجرا شد و بسياري از آلاچيق ها ويران گشت و مردم مجبور به ساخت خانه از خشت و ني و چوب و آجر شدند. (14) او با اسکان عشاير بومي و غير بومي دشت گرگان بزرگترين ضربه را به اقتصاد دامپروري منطقه وارد کرد که ديگر هرگز جبران نشد. البته او سياست سرکوب و تخته قاپو کردن عشاير را تنها در ترکمن صحرا بلکه در همه نقاط ايران به اجرا درآورد. چنان که رضاشاه وقتي در سال 1309 هـ . ش ، مقاومت عشاير بني طرف خوزستان را کاملاً در هم شکست،عده اي از آنها را (اعم از پير،جوان،کودک،زن و مرد) به اطراف تهران تبعيد کرد.همچنين در سال 1316 دستور داد که بيش از سيصد نفر از آنها را از اطراف تهران به حدود گرگان (استان گلستان فعلي) که هيچ شباهتي به موطن اصلي شان نداشت، تبعيد نمايند.اگر چه تلاش هاي مؤلف براي شناسايي محل استقرار آنها در اين منطقه به جايي نرسيد ولي اسناد تاريخي مؤيد اين تبعيد است . چنان که که در نامه محرمانه شماره 1833 مورخ 1316/9/13 هـ . ش از قول رضاشاه خطاب به رئيس الوزرا آمده است که:
بهتر اين است، آنها را به حدود گرگان اعزام دارند که در آنجا به آنها اراضي داده شود که مشغول امور فلاحتي بشوند... از دفتر مخصوص [رضاشاه] به حکومت گرگان هم ابلاغ شده که محلي براي 380 نفر اعراب مزبور در حدود گرگان تعيين نمايند. در ترتيب حرکت اعراب مزبور از 4دانگه دستورات لازمه را به دواير مربوطه صادر خواهيد فرمود که آنها را به ترتيب مقتضي حرکت داده و در گرگان تحويل حکومت آنجا بدهند. (15)
باز دو ماه بعد در نامه محرمانه ديگري به شماره 2168 در تاريخ 1316/10/11 هـ . ش، رئيس دفتر رضاشاه خطاب به رئيس الوزرا خواستار تسريع در اين امر مي شود و مي نويسد:
اعلي حضرت همايون شاهنشاهي... مقرر فرمودند به طوري که سابقاً هم ابلاغ شده بود. اعراب مهاجرين خوزستان متوقف در 4 دانگه واقع در 3 فرسخي تهران را به گرگان ببرند و تحويل حکومت آن بدهند. پاسخي هم که حکومت گرگان به دفتر رسيده مشعر است براينکه محل براي اسکان اعراب مزبور تعيين شده، پس از ورود آنها به گرگان در آن محل ها اسکان داده خواهد شد.
و باز در حاشيه همين سند نوشته شده است: «خيلي فوري است. شرح مؤکدي به وزارت ماليه نوشته شود که در اعزام اعراب چهاردنگه به گرگان تسريع نمايند.» (16)

پي نوشت ها :
 

1- البته رضاخان گاهي به منظور جلب حمايت داخلي ژست ضدخارجي مي گرفت و خود را مخالف سلطه بيگانگان و مدافع منافع ملت نشان مي داد؛ چنان که در تاريخ 13 تير ماه سال 1306 هيئت وزيران به رياستش الغاي کاپيتولاسيون را تصويب و چند روز بعد آقاي داور وزير عدليه وقت آن را به محاکم ولايات و ايالات از جمله منطقه استرآباد (استان گلستان فعلي) ابلاغ کرد. هر چند که پسر ناخلف رضاخان در سال 1343 دوباره قانون را براي مستشاران آمريکا تصويب و ابلاغ نمود که فرياد اعتراض حضرت امام خميني(ره) درآمد؛ به طوري که رژيم محمدرضاشاه تاب نياورد و آن حضرت را دستگير و به مدت 14 سال به خارج از کشور تبعيد نمود.
2- حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، تهران، اطلاعات، 1371، ج1، ص82.
3- شاپور رواساني، دولت و حکومت در ايران، تهران، شمع، بي تا، ص125.
4- بخشي از گفت و گوي آقاي عبدالله شهبازي با دکتر محمدقلي مجد مؤلف بريتانيا و رضاشاه؛ غارت بزرگ.
5- حسين فردوست، همان، ص72.
6- از متن مصاحبه مرلف با نامبرده.
7- قوانين و مقررات مربوط به معارف و مدارس، احصاييه معارف و مدارس سال هاي 1308-1307، تهران، بي نا، بي تا، ص20.
8- علي مدرسي، مدرس؛ نابغه ملي ايران، اصفهان، بدر، 1358، ص243-242.
9- بخشي از گفت و گوي آقاي عبدالله شهبازي با دکتر محمدقلي مجد مؤلف کتاب بريتانيا و رضاشاه؛ غارت بزرگ.
10- انقلاب، شماره 69 و 70، ص6؛ به نقل از وحيد سينايي، دولت مطلقه، سياست و حکومت در ايران.
11- صحرا، 1383/6/21، ص8.
12- انقلاب، همان.
13- ا.ک.س. لمپتن، مالک و زارع در ايران، ترجمه منوچهر اميري، تهران، علمي و فرهنگي، 1362، ص668-666.
14- همان.
15- علي کريميان، «رضاخان و تبعيد عده اي از قبيله بني طرف به تهران و گرگان»، ذخاير انقلاب، ش25و26.
16- همان.
 

منبع:کتاب 15 خرداد 24 - 25