فلسطين، صحنه آزمون الگوهاي ناکارآمد مبارزاتي (2)


 






 

مصيبت فلسطين و انديشه ملي
 

گروه هاي مختلف ملي گراي عرب، مسئله فلسطين را مسئله اي عربي مي ديدند و ملت هاي عرب را در قبال آن مسئول مي دانستند، بنابراين طبيعي بود که اين گروه ها با وجود تفاوت در ديدگاه، هدف و تاکتيک هاي خود، آزادي فلسطين را در يکپارچگي و اتحاد جهان عرب بدانند.
حزب بعث و ملي گرايان عرب خواهان آزادي کامل تمامي سرزمين هاي فلسطيني بودند در حالي که جمال عبدالناصر به طور مستقيم به چينين هدفي نمي پرداخت و هر از گاه حتي براي قبول سازش اعلام آمادگي هم مي کرد. به احتمال قوي اين تفاوت از آنجا ناشي مي شد که جمال عبدالناصر رياست يک حکومت را برعهده داشت در حالي که بعث و ملي گرايان عرب به صورت تشکل حزبي باقي مانده بودند و نتوانسته بودند در هيچ يک از کشورهاي عربي به حکومت برسند تا سرانجام در بهار 1963 حزب بعث در عراق و پس از آن در سوريه به قدرت رسيد.

حزب بعث
 

تب و تاب قضيه فلسسطين در پس پرده تبديل «بعث» از حزب به گروه نقش داشت. اين حزب در آوريل 1947 اعلام موجوديت کرد. اما حزب بعث بين فساد داخلي سوريه و عراق و ناتواني از رويارويي جدي با خطر صهيونيسم در فلسطين که درصدد بود به کشورهاي ديگر نيز راه يابد، سردرگم بود.
بنابراين طبيعي مي نمود که اين حزب فعاليت هاي تبليغاتي خود را در قالب چاپ و نشر بيانيه و مقالات رهبران اين حزب افزايش دهد. از زمان اجراي طرح تقسيم فلسطين و بعد از آن، اين بيانيه ها در محکوميت دولت هاي عربي به علت عدم حمايت از فلسطين و ناتواني و ناکارآمدي آنها در برابر اين مشکل، صادر مي شد. اين کوتاهي ها در بسيج نکردن نيروهاي مردمي عرب براي اين قضيه، کاهلي دولتي هاي عربي در گفت و گو با يگديگر و بسنده کردن به سخنراني در مورد آمادگي براي رويارويي جدي با اسراييل بدون اقدام به چنين کاري تجلي مي يافت. نبود دموکراسي و آزادي در کشورهاي عربي، نبود سلامت فکر و انديشه و عمل منظم، اهمال در تلاش براي وارد آوردن ضربه به منافع غرب در کشورهاي عربي به ويژه نفت، مسلح نکردن فلسطينيان با هدف جلوگيري از جنگيدن آنها، اهميت ندادن اتحاديه عرب به تحريم کالاهاي صهيونيستي، آشفتگي عرب و دست روي دست گذاشتن و به انتظار بيهوده نشستن، بر باد دادن توانايي ها و امکانات، بسنده کردن به دفاع به جاي حمله واز هم گسيختگي جبهه داخلي کشورهاي عربي در مقابل يهودياني که به جديدترين علوم آگاهي داشتند و تمامي توان خود را بر کار گروهي و تلاش دسته جمعي صرف مي کردند و دموکراسي اي که از آن بهره مند بودند را بايد به موارد قبلي افزود. صهيونيست ها در مقابل مردمي بودند که منتظر مرحمتي از جانب سردمداران خود بودند تا چيزي براي خوردن و کار کوچکي براي گذراندن زندگي داشته باشند و در پي بازي هايي باشند که حاکمانشان براي آنها ترتيب داده اند تا به دنبال خوشگذراني در تاريخ1948/1/26 فرماندهي حزب «بعثت» فرماني صادر کرد که به موجب آن تمامي اعضاي حزب، در راه فلسطين رزمنده محسوب مي شدند. پس از آن حزب اولين گردان مسلح را به مرز هاي فلسطين فرستاد وهم زمان دفتر مرکزي خود را نيز در فلسطين تأسيس کرد و نام «دفتر دايمي فلسطين» را براي آن برگزيد. به گفته يک نويسنده پيشرو مصري، حزب بعث به خصوص در سال هاي 1945 تا 1948 و در مقايسه با ساير احزاب و حتي نيروهاي غيرحزبي به شکلي روشن تر، آگاهانه تر، ملي گرايانه تر و مناسب با زمانه و عصر خود به مسئله فلسطين پرداخت.
از بررسي مقالاتي که رهبران بعث به رشته تحرير درآوردند چنين برمي آيد که آنها هم ريشه مصيبت فلسطين را در نبود حکومتي مردمي در کشورهاي عربي و بر سر قدرت بودن حکومت فئودال مي دانستند؛ حکومتي که ملت را محدود و به صهيونيست ها و استعمارگران خدمت مي کرد.
به اين ترتيب حزب بعث، نظام حاکم در کشورهاي عربي را مسئول مصيبت فلسطين مي دانست چرا که در مقابل جوانان عرب که براي فلسطين و عليه نظام هاي فئودالي و طبقه اشرافي (که راه را براي ورود يهوديان باز کردند) مي جنگيدند، ايستادگي مي کرد. طبقه اشراف، تحت سيطره استعمارگران حامي صهيونيست ها، که دوست استعمار و دشمن ملت بود نه تنها امتيازات داده شده به استعمارگران و صهيونيست ها را لغو نکرد بلکه به ابزار جرمي در دست آنها تبديل شد که هر گاه و هر کجا که مي خواستند آتش جنگ را بر مي افروختند و هر زمان که مي خواستند به آن پايان دادند.
اين چنين بود که حزب بعث اين مصيبت را دليلي بر آن مي دانست که آزادي اي که ملت درصدد به دست آوردن آن است تنها با باز پس گرفتن آن از طبقه اشراف به دست مي آيد و اتحاد و يکپارچگي عرب با عقب راندن اين طبقه از حکومت حاصل مي شود. حزب بعث منافع استعمار را با امتيازات طبقه فئودال همراه با استعمار در ارتباط مي ديد؛ طبقه اي که از مردم سوء استفاده مي کرد و مانع از دستيابي آنها به آزادي مي شد.
از اين رو مي بينيم که حزب بعث از موعظه کردن استعمار گران دست کشيده و اعلام مي دارد که تنها راه رسيدن به آزادي، اتحاد کامل عرب با رويکردي سوسياليستي، مبارزه مسلحانه، از ميان برداشتن طبقه مستبد فئودال و جايگزين کردن حکومت مردمي است.
با گذشت بيش از يک سال از مصيبت فلسطين، نظريه پردازان بعث علت اين مصيبت را در تنها گذاشتن ملت فلسطين از سوي حکومت ها و دسيسه چيني از سوي استعمارگران و فئودال ها عليه ملت هاي عرب مي دانستند.

ملي گرايان عرب
 

«جنبش ملي گرايان عرب» نيز به همين منوال شکل گرفت. اين جنبش نيز آزادي فلسطين را رد گرو يکپارچگي ملت هاي عرب مي ديد. به دليل آنکه فلسطينيان در شکل گيري اين جنبش در سال 1951 سهم بزرگي داشتند «انتقام خواهي» را به شعارهاي خود اضافه کردند. شعارهاي اين جنبش عبارت بود از: «اتحاد، آزادي، انتقام، خون، آتش و آهن»؛ اگر چه بعد از مدتي از شدت خشم اين جنبش کاسته شد و اين شعارها را از قاموس خود پاک کرد.
از آن رو که اين جنبش بر اتحاد بدون رويکرد اجتماعي تکيه داشت، شاهد آن هستيم که بدون توجه به طبيعت نظام حاکم، اتحاد يا چند کشور را مورد تأييد قرار مي دهد.
اين جنبش، کتاب پدر معنوي خود يعني کنستانتين زريق را که به داشتن انديشه هاي ملي گرايانه مشهور بود، مرجع اصلي تفکرات خود درباره مصيبت فلسطين مي دانست. اين کتاب معناي مصيبت فلسطين نام داشت.
زريق کتاب خود را در آگوست 1948 منتشر کرد. او در مقدمه کتابش تأکيد مي کند که شکست عرب در فلسطين رويدادي ساده يا پيشامدي ناگوار نيست، بلکه به معناي واقعي کلمه، مصيبت و نکبت است. اين رويداد از سخت ترين و ناگوار ترين پيشامدهايي است که در طول تاريخ طولاني عرب اتفاق افتاده است.
زريق دلايل متفاوتي براي روي دادن اين اتفاق ذکر مي کند. برخي از اين دلايل عبارتند از: بي تجهي به وجود خطر، به کار نگرفتن تمامي توان امت براي رويارويي با اين قضيه، عدم اطلاع رساني و همچنين شرکت ندادن مردم در مبارزات. او راه حل هاي مختلفي را نيز ارايه مي دهد که در کوتاه مدت محقق مي گردد. نخستين راه بر پنج پايه استوار است: بذل توجه بيشتر به خطر و تصميم بر مبارزه، استفاده از کليه امکانات مادي در اين راه، ايجاد اتحاد بين کشورهاي عربي، شريک کردن ملت در مبارزات، آمادگي براي فداکاري و چشم پوشي از منافع براي رويارويي بامبارزه. اما راه حل هاي طولاني مدت عبارتند از: تغيير اساسي در شرايط کشورهاي عربي، انقلاب فکري و ايجاد تغيير در تمامي جوانب زندگي که نظام هاي عربي پيشروي آن را بر عهده گرفته تا خطر صهيونيسم و هرگونه خطر خارجي ديگر را شناسايي کنند و بر آن فائق آيند و امکان بقا، کرامت و پيشرفت و شکوفايي ملت هاي عرب را فراهم کنند.
مهم ترين ويژگي چنين نظامي عبارت است از اتحاد و پيشرفت صحيح که از تحقق يافتنش در گرو آن است که با جان و عمل و نه با زبان و ظاهر، جزيي از جهاني شوي که در آن زندگي مي کني و مقدرات خود را به مقدرات آن وصل کرده اي. اين امر اقداماتي را مي طلبد که عبارتند از: يافتن راه و شيوه و به کار گرفتن عقل و انديشه، استفاده از علوم تجربي و بشري و دوري گزيدن از تفکرات و خيالات تخدير کننده و خيال پردازي، آغوش گشودن به روي تمدن انساني و بهترين دستاوردهاي آن که ارزش هاي فکري و معنوي از جمله آنهاست و آزمون هاي بشري، صحت آن را تأييد کرده تا براي ساختن تمدني جديد از آن استفاده کند؛ يعني راه حلي که رويکردي تجدد گرايانه و سکولار دارد و خواهان استفاده از تجارب موفق بشري است؛ به طور خلاصه يعني راه حلي متمدنانه.
اما گام برداشتن در اين مسير از سويي در گروه اصلاحات پيشرو در تمامي جوانب زندگي است که طبيعتاً در مدت زماني طولاني و با روندي کند انجام مي شود و از سوي ديگر در گرو اقدامات رهبران و مراجع تصميم گير است که اين جنبش اصلاحي را به جلو برانند و به شرط آنکه خود نيز به معناي عميق و دقيق کلمه، خواهان اصلاحات باشند. در صورتي که چنين اصلاح و تغييري در ميان مبارزان در راه فلسطين روي ندهد حل ريشه اي اين مصيبت جهان عرب آرزويي خواهد بود که هرگز تحقق نمي يابد.
با گذشت زمان، نظريه پردازان جنبش ملي عرب بر فعاليت خود افزودند. دو نفر از رهبران اين جنبش مشترکاً کتابي درباره صهيونيسم تأليف کردند و در آن به بررسي دلايل پيش آمدن مصيبت فلسطين پرداختند. آنان دليل اصلي اين مصيبت را تنها در اعلام موجوديت رژيمي تجاوزکار نمي ديدند، مصيبت و نکبت واقعي در ضعف و ناتواني اي بود که اين امت به آن دچار شده است. اين دو معتقدند که اين مصيبت، حادثه تاريخي مهم و تلخي است و بيانگر اوضات نابسامان ملي ما و فساد حاکم بر کشورهاي عربي است که در تجزيه کشوري واحد و تسلط يافتن استعمار بر آن و ضعف و از هم پاشيدگي اجتماع ما و واپسگرايي مردم و ناآگاهي ما نمودار مي شود.
همچنين نويسندگان اين کتاب برآن اند که اگر سودمداران و حاکمان عرب آن زمان افراد مخلصي بودند و اندکي جرئت و شجاعت داشتند و چاره انديشي مي کردند، اگر نظاميان عرب براي تحقق هدف خود در طول نبرد، گامي مهم و عملي بر مي داشتند و فرماندهي جبهه عرب به شکلي متحد عمل مي کرد، اين شکست رخ نمي داد. فلسطين کشوري عربي باقي مي ماند، دشمن شکست مي خورد و نيروهايش در هم مي شکستند. اين مؤلفان علت شکست و مصيبت را به ضعف جبهه فلسطينيان و هم داستان شدن نيروهاي استعمار عليه جبهه عرب محدود نمي کنند بدان سبب که در فلسطين و خارج از آن نيرويي يهوديان را سازماندهي مي کرد. اين نيرو از شرايط نابسامان ما و موضع گيري قدرت هاي بزرگ سوء استفاده مي کرد و توانايي هاي خود را تا آخرين حد ممکن عليه ما به کار مي گرفت.
اين مؤلفان براي تأکيد و اثبات اين نکته يعني ممکن بودن شکست دشمن صهيونيست، به حقايقي استناد مي کنند که مي توانند در عرصه ملي گرايي مهم باشند از جمله:
- خيانت و دسيسه چيني برخي رهبران عرب و کوتاهي ديگر رهبران و کوته فکري آنان؛ اين رهبران مسئله نبرد با يهوديان را تفريحي عادي تلقي کردند؛
- سنگ اندازي در راه جنگيدن ارتش هاي کشور هاي عربي؛
- جنگ هايي که در گرفت ثابت کرد سرباز عرب به رغم نداشتن سلاح، نديدن آموزش هاي لازم ناآگاهي حاکمان عرب، اين اسطوره سازي را تأييد مي نمود؛
- کشورهاي عربي آتش بس موقت را پذيرفتند اين در حالي بود که ارتش اين کشورها پيشروي هاي بزرگي را محقق کرده بود. اين آتش بس به دشمن کمک کرد تا استحکامات و تسليحات خود را تقويت کند و کفه ترازوي مبارزه را به سود خود سنگين نمايد. اما ارتش هاي عربي فرماندهي واحدي نداشتند و مسؤليت هايي را که به آنها واگذار شده بود به انجام نرسانند. نقشه هاي نظامي خود را بررسي نکردند و از فرصت اين آش بس براي بهبود بخشيدن به شرايط خود بهره نبردند اين در حالي بود که غرب طي اين فرصت، اسراييل را به تجهيزات جنگلي مسلح کرد و عرب ها را از داشتن چنين تجهيزاتي محروم نمود. با پايان آتش بس،ارتش اسراييل که تا آن زمان استراتژي دفاعي در پيش گرفته بود با تکيه بر برتري کمي و کيفي خود به جبهه عرب حمله کرد و بر تک تک ارتش هاي عربي فائق آمد و توانست در تمامي جبهه ها پيروزي را از آن خود کند؛ - صهيونيست ها در عرصه هاي مخلتف، عملکرد سياسي موفقي داشتند.
- مؤلفان در کتاب خود تأکيد مي کنند که دشمن با محاصره اقتصادي ما از پاي در نمي آيد چرا که بسيار قوي تر از آن است که در مقابل مشکلات داخلي به زانو درآيد. جامعه طرف مقابل ما بيش از واگرايي و ناهماهنگي، از همبستگي و همگرايي برخوردار است. غير ممکن است که دست روي دست گذارد و منتظر بنشيند تا خود را براي رويارويي با آن آماده کنيم؛ طبيعت دشمني ورزيدن و مبارزه کردن اين چنين است.
اين نويسندگان خواستار لزوم آگاهي و هوشياري و به کارگيري تمامي توانمندي ها در نبردهاي آينده مي شوند و تأکيد دارند که شکست دادن صهيونيست ها تنها با حمله ارتش هاي عرب بر مواضع آنها و به قصد در هم کوبيدن دشمن داخل استحکامات خود، محقق مي شود؛ يعني درست آنچه در جنگ هاي صليبي اتفاق افتاد.
منبع:کتاب 15 خرداد 24 - 25