داستان سرراست "قسمت اول
داستان سرراست "قسمت اول
کارگردان: ديويد لينچ، مدير فيلمبرداري: فردي فرانسيس، تدوين: مري سوييني، موسيقي: آنجلو بادالامنتي، طراح صحنه:جک فيسک، طراحي لباس: پاتريشيا نوريس، طراحي چهره پردازي: کريست بالاس، بازيگران: ريچارد فارنزورث ( آولين استريت)، سيسي اسپيسک ( رز استريت)، جيمز کادا (دني ريوردن)، ويلي هارکر( ورلين)، هري دين استنتون ( لايل استريت) و...
برنده اسکار بهترين بازيگر نقش اول مرد، نامزد دريافت نخل طلا از جشنواره کن، نامزد دريافت جايزه بهترين کارگرداني از انجمن منتقدان شيکاکو، سان ديه گو، لاس و گاس، نامزد دريافت جايزه هاي بهترين موسيقي و بازيگر نقش اول مرد فيلم هاي درام از گلدن گلوب و...
سي و پنج ميلي متري، رنگي، ميلي متري، محصول 1999، آمريکا، 112دقيقه.
داستان سرراست
Straight
Story
1.خارجي-آسمان شب
2.خارجي-روز، لارنس، آيوا
3.خارجي-روز، خانه اي کوچک و خانه همسايه
س بلندي به تن دارد و به چشم هايش چشم بند زده است. کنار او، ميز کوچکي قرار دارد که روي آن بشقابي گذاشته است. کمي آن طرف تر، جايي به فاصله ده متر از خانه او و به موازاتش،خانه کوچک ديگري ديده مي شود؛ با سقفي شيب دار از چوب و چند پنجره در ديواره هاي خانه. کنار در خانه، نواري سبز رنگ از گياهان ديده مي شود. رز ازخانه بيرون مي آيد. او حدود چهل سال دارد. موهايش قهوه اي و کوتاه است. شلوار جين به پا دارد و يک پيراهن کتاني، به تن. در که بسته مي شود، رز راه مي افتد به طرف جلو و از باريکه راهي که از وسط چمن هاي اطراف درست شده، مي گذرد. دوروتي بي آن که تکاني به خود بدهد يا چشم بندش را بر دارد، چيزي مي گويد.
دوروتي: سلام رز.
رز هم نگاه از جلوي خود بر نمي دارد و سر به سوي او بر نمي گرداند، اما زمزمه وار چيزي مي گويد.
رز: سلام دوروتي.
رز خارج شده و ما روي آن دو خانه باقي مي مانيم. دوروتي هنوز روي تخت دراز کشيده است. لحظاتي مي گذرد و دوروتي از روي تخت بلند شده و بشقاب کنار دستش را بر مي دارد و به طرف خانه اش به هنگام بسته شدن شنيده مي شود، ما آرام آرام حرکت مي کنيم و به طرف پشت خانه رز مي رويم. حالا که به ديوار خانه نزديک تر شده ايم، احتمالاً صداي قدم هايي را مي شنويم. باز هم نزديک تر مي شويم و صداها واضح تر مي شوند. گويي کسي وارد خانه شده است. پشت پنجره خانه توقف مي کنيم و ناگهان مي شنويم که چيزي روي زمين مي افتد. بعد سکوت مي شود و ما لحظاتي همان جا باقي مي مانيم.
4.خارجي-روز، خانه و خانه همسايه
تصوير ديزالو مي شود.
5.خارجي-روز، کمي بعد، نوشگاه کوچک شهرلارنس
باد: دارم مي رم اونجا.
در خود به خود بسته مي شود و باد به طرف پايين خيابان مي رود. مرد ديگري از نوشگاه بيرون مي آيد. او سيگ است؛ مردي هم سن و سال باد. او يک لباس سرتاسري پيش بنددار پوشيده است و يک کلاه کپ به سر دارد. سيگ يک بطري نوشابه به دست گرفته است. او مي بيند که باد به سمت پايين خيابان مي رود.
سيگ: منتظريم.
6.خارجي-روز، يک خيابان مسکوني در لارنس
باد: آلوين ! آلوين استريت!
7.خارجي-روز، زمين جلوي خانه همسايه
دوروتي: رز دو ساعت پيش رفت بيرون.
8.خارجي-روز، خانه اي کوچک
باد: تو شنيدي که من دارم رز رو صدا مي کنم؟ من دنبال رز نيستم.
دوروتي: آلوين رو امروز نديدم.
باد: مگه من پرسيدم...
باد لحظه اي به دوروتي نگاه مي کند. دوروتي هنوز چشم بندهايش را برنداشته است. باد با غضب سرش را تکان مي دهد و دوباره به در زدن ادامه مي دهد.
باد: استريت... ديرکردي.
وقتي جوابي شنيده نمي شود، او راه مي افتد و به پشت خانه مي رود، اما آنجا هم کسي نيست. او به در پشتي چند ضربه مي زند.
9.داخلي-روز، آشپزخانه
باد: آلوين چه بلايي سرت اومده؟
باد از در زدن دست مي کشد و ما يک صداي خارج از قاب را مي شنويم.
آلوين: بيا تو باد.
باد تعجب کرده و به کف زمين خيره شده است. او در را باز کرده و وارد مي شود. او کمي مي ايستد تا چشم هايش به تاريکي عادت کند. بعد کورمال کورمال جلو مي آيد.
باد: آلوين کدوم گوري هستي؟ من که چيزي نمي بينم.
آلوين: درست همين جا ... به کنار پات نگاه کن.
باد چشم هايش را مي مالد و بعد با دنبال کردن صداي آلوين و نگاه کردن به کنار پاي خود، آلوين را پيدا مي کند. آلوين استريت کف آشپزخانه، دراز به دراز افتاده است.
آلوين هفتاد ساله و لاغر اندام است. صورتش تکيده است و ريشي سفيد، بلند و تنک دارد. تنش يک پيراهن کتان پيچازي است، پايش چکمه هاي سياه کابويي و شلوارش جين است. کنار او، يک عصاي چوبي ديده مي شود که آن هم روي زمين افتاده است.
باد: چي کار داري مي کني؟ آلوين، کف آشپزخانه داري چه غلطي مي کني؟ ديوونه شدي؟ تو بايد يه ساعت پيش توي داومار بودي.
در همين لحظه، سايه اي روي آن دو مي افتد و دوروتي چهارچوب در را پر مي کند.
دوروتي (وحشت زده): خداي من! آلوين!
آلوين (با آه و ناله): سلام دوروتي.
دوروتي با دستپاچگي به طرف تلفن بر مي گردد و گوشي را بر مي دارد.
باد: داري چي کار مي کني؟
دوروتي (نفس زنان): شماره 911 چيه؟
باد چشم مي گرداند.
آلوين (محکم): دوروتي، گوشي رو بذار سر جاش.
دوروتي کاملاً وحشت زده است و دستپاچه. او مدام به آلوين، بعد به باد و بعد هم به تلفن نگاه مي کند. باد به طرف او بر مي گردد و به زور تلفن را از دستش در مي آورد.
باد: من بايد به بار زنگ بزنم و بگم که ما نمي تونيم بيايم.
دوروتي دوباره تلفن را مي گيرد و غضبناک به باد نگاه مي کند.
دوروتي: باد هيمسترا، مگه ديوونه شدي؟ ما اينجا يه آدم آسيب ديده داريم.
باد مردد است. او به آلوين نگاه مي کند و تازه متوجه شرايط او مي شود.
باد: آلوين تو صدمه ديدي؟
آلوين: دوروتي گوشي رو بذار.
دوروتي مردد است. باد سعي مي کند گوشي را از او بگيرد. ما صداي بسته شدن در را مي شنويم. دوروتي و باد بي حرکت مي مانند. رز از هال خانه وارد آشپزخانه مي شود.
رز: پدر؟ چي شده؟ داري ناله مي کني؟
رز يک لحظه مي ايستد. او به صفحه نگاه مي کند. باد ايستاده؛ دوروتي تلفن به دست دارد و پدرش روي زمين افتاده است.
رز: چه بلايي سر پدرم آوردين؟
باد: تو رو خدا گريه نکن.
رز: پدر؟ تو...؟
رز گريه مي کند.
آلوين: فقط يه کم کمک مي خوام تا بلند شم.
اکنون مي فهميم که رز با لکنت زبان حرف مي زند.
10.خارجي-روز، پارکينگ
آلوين: من نميام.
رز: پدر...
آلوين: من نميام.
رز: پدر... تو به من قول دادي.
بعد از کمي مکث، آلوين سرش را به تأييد تکان مي دهد.
آلوين: باشه رزي.
آنها آرام به راه مي افتند تا از پارکينگ کنار مطب دکتر رد شوند.
11.داخلي-روز، اتاق معاينه
پرستار: آقاي استريت شما بايد تمام لباساتونو در بيارين و اين رو بپوشين؟
آلوين (شاکي): برام دکتر رو بيار.
12.داخلي-روز، پذيرش مريض، کمي بعد
رز: مي بينم که شما پرنده ها رو دوست دارين. من براي ... پرنده ها... لونه مي سازم.
پرستار: خيلي خوبه.
رز: پيت... توي ايس... لونه پرنده هاي منو مي فروشه.
پرستار: شايد يه وقتي خريدم.
13.داخلي-روز، اتاق معاينه
دکتر: پس مطمئن نيستي که چه مدت روي زمين افتاده بودي؟
آلوين (سررا تکان مي دهد): فقط يادم مياد عصام سرخورد و ... من تعادلم رو از دست دادم (مکث مي کند) بعدش ديدم باد هيمستر! پشت در آشپزخانه واستاده. دکتر روي کاغذهاي خود چيزي مي نويسد. آلوين نگاهي به اطراف اتاق مي اندازد. بعد به دکتر خيره مي شود و مي بيند که مردي با نگراني او را نگاه مي کند.
آلوين: دکتر چيز مهميه؟
دکتر سعي مي کند لبخند بزند.
دکتر: گوش کن آلوين. گاهي وقتا من بايد به مردم يه چيزايي رو بگم که اونا دوست ندارن بشنون. يه کم نگرانت هستم. فکر مي کنم بايد روي لگنت يه عمل انجام بشه.
آلوين: عمل نه.
دکتر: ببين... تو امروز صبح افتادي روي زمين و نتونستي از جات بلند شي. لگنت آسيب ديده. تو بايد از يه واکر استفاده کني.
آلوين: واکر نه.
دکتر:خب، پس يه عصاي دوم. تو مي گي خوب هم نمي بيني. شايد اين موضوع به ديابت مربوط بشه. بايد آزمايش بدي.
دکتر روي کاغذ چيزي مي نويسد.
دکتر: شنيدم و ديدم که سيگار هم مي کشي. احساس مي کنم داري مبتلا به آمفيزم مي شي. آلوين تو مشکل فشار هم داري. نگران رژيم غذايي ت هستم. بايد حتماً پرهيز کني، و گرنه دچار دردسر جدي مي شي.
آلوين چيزي نمي گويد. او فقط به دکتر نگاه مي کند.
14.داخلي-روز، آشپزخانه
رز: براش .... يه سقف قرمز گذاشتم.
آلوين به لانه پرنده نگاه مي کند و بعد به رز لبخند مي زند.
آلوين: رز اينم خيلي قشنگ شده.
آلوين پکي به سيگار مي زند. رز خوشحال از شنيدن جواب آلوين، مي خندد. او لانه پرنده را روي زمين مي گذارد.
رز: مي خوام... سقف بعدي رو... آبي بکنم.
آلوين دوباره لبخند مي زند.
آلوين: ايده خوبيه.
رز به طرف پنجره بر مي گردد و لحظه اي فکر مي کند. بعد روي صورتش، لبخندي نقش مي بندد. لحظه اي بعد خنده از صورتش محو مي شود.
رز: دکتر.... چي گفت؟
آلوين: گفت صد سال ديگه زنده مي مونم.
رز لبخند مي زند. آلوين خم شده و عصاهايش را بر مي دارد و به طرف درپشتي مي رود.
آلوين: وقتشه چمن ها رو بزنم.
رز: پدر... من... مي تونم اين کار رو ... برات بکنم.
آلوين با دو عصا در دست به جلوي در مي رسد.
آلوين: عزيزم، خودم از پسش بر ميام.
رز بر مي گردد و ميز را تميز مي کند و بشقاب ها را داخل سينک مي ريزد. از شانه او به بيرون نگاهي مي اندازيم؛ آلوين به حياط خلوت مي رود و آنجا سوار يک ماشين چمن زني مي شود.
15-خارجي-روز، حياط پشتي
آلوين: لعنتي.
16-داخلي-روز، فروشگاه لوازم يدکي
سيگ: آلوين استريت داره مياد. خوب نمي تونه راه بره.
پيت: بدجوري خورده زمين.
باد: آره، وقتي رفتم سراغش، ديدم کف آشپزخانه افتاده.
سيگ: اگه اسب بود، الان مي کشتنش.
پيت: سيگ خودت الان چند سالته؟
اپل: توي سپتامبر مي شه هفتاد سال... «آه از آن روزهاي باارزش که رفتند»
سيگ: اپل مي شه خفه شي.
آلوين وارد مي شود. سر همه به طرف او بر مي گردد و سلام مي کنند و باد اخم مي کند.
پيت: صبح بخير آلوين. چي کار مي تونم برات بکنم؟
آلوين نزديک پيشخان مي آيد و دهانش را باز مي کند که چيزي بگويد، اما حرف او قطع مي شود.
اپل: هواشناسي محلي!
17-داخلي-روز، تلويزيون فروشگاه
پيت: آلوين چي کار مي تونم برات بکنم؟
آلوين: سرباتري براي چمن زن مي خوام. روشن نمي شه.
18-خارجي-روز، حياط پشتي خانه آلوين
آلوين: قراره توفان بشه.... امروز نمي شه چمن زد.
19-داخلي-شب، اتاق پذيرايي
20-داخلي-شب، تلويزيون
21-داخلي-شب، اتاق پذيرايي
آلوين:عاشق رعد و برقم.
رز: منم همين طور پدر.
صداي تلفن شنيده مي شود. رز مايل نيست نمايش روي پنجره را ترک کند. سه يا چهار بار تلفن زنگ مي خورد. رز عاقبت بلند شده و از اتاق بيرون مي رود. او مجبور است براي جواب دادن به تلفن به آشپزخانه برود.
رز (صداي خارج از قاب): سلام.... من رز هستم. آره... عمو لايل؟
حالت صورت آلوين از خوشحالي به ناراحتي تبديل مي شود. او سرش را برنمي گرداند و چيزي نمي گويد، اما با شنيدن حرف هاي رز، از درون واکنش نشان مي دهد.
رز(صداي خارج از قاب): ا... نه... کي؟ باشه، بهش مي گم... آره... حتماً... خداحافظ.
رز بر مي گردد و روي صندلي مي نشيند. او هيچ چيز نمي گويد و آلوين هم. پرتويي از نور آسمان به داخل اتاق مي افتد.
برنامه هواشناسي همچنان ادامه دارد.
رز: بابي بود... عمو لايل... سکته کرده.
روي کلمه سکته، رعد و برق باعث مي شود که صورت آلوين کاملاً روشن شود. او با چهره اي سنگي نشسته و به پنجره نگاه مي کند. آلوين جواب نمي دهد.
رز: پدر؟
22-خارجي-شب، خانه آلوين
23-خارجي-روز، حياط خانه
24-داخلي-روز ، آشپزخانه
رز: به بابي... اون چيزي نگفت ... هر دوتاشون خيلي کله شقن... من يادمه، 17ژولاي 1988بود... بابي، من هميشه اون روز رو يادمه.
از پنجره مي بينيم که آلوين چمن زن را متوقف کرده است. او نشسته و به جايي خيره شده است. او سيگارش روشن مي کند.
رز: من... نمي دونم چي کار... مي خواد بکنه.
رز گوشي را مي گذارد و به آلوين نگاه مي کند که روي چمن زن نشسته است.
25-داخلي/خارجي-شب، اتاق نشيمن/حياط
آلوين: رز، عزيزم
رز سرش را به طرف منبع صدا بر مي گرداند و مي بيند که آلوين در آستانه در با دو عصاي خود ايستاده است. پشت آلوين روشن است و تصوير او تقريباً به صورت ضد نور ديده مي شود.
آلوين: مي خوام بزنم به جاده. مي خوام برم لايل رو ببينم.
رز: ولي پدر... مگه حالت خوبه؟
آلوين: هنوز کاملاً نمي دونم بيرون چه جوري باشه.
آلوين بر مي گردد و به طرف آشپزخانه مي رود.
26-خارجي-روز، حياط پشتي خانه آلوين
رز: اول اين که... چشمات ضعيفه...به خاطر همين نمي خواي با ماشين بري، چون نمي توني تابلوهاي کنار جاده رو ببيني.
رز بر مي گردد و مستقيم به آلوين نگاه مي کند. آلوين چيزي نمي گويد و به او اجازه مي دهد که ادامه دهد.
رز: اول اين که ... چشمات ضعيف شدن.
رز به پشت خانه رفته و با يک تکه تخته سه لاي بزرگ ديگر بر مي گردد. هم زمان با آوردن دلايل، رز آنها را با انگشتان خود شماره مي کند.
رز: دوم اين که... لايل توي ويسکانسينه که تا اينجا 317 مايل فاصله داره. تو نمي توني با يه اتوبوس مستقيم بري مونت زاين. تو مجبوري تمام شب رو... تو دس مونيس بموني و اونجا به مونت زاين اتوبوس نداره.
رز دوباره به آلوين نگاه مي کند. بعد به پشت خانه مي رود. آلوين همچنان اره مي کند. رز از پشت خانه بيرون مي آيد.
رز: سوم اين که... به خاطر باسن ت. تو حتي دو دقيقه هم نمي توني واستن. وقتي چند دقيقه مي شيني و بعدش بلند مي شي... تنت شروع مي کنه به صدا کردن. اون صداي ورم پاهاته.
آلوين از دلايل رز خنده اش مي گيرد. کار رز تقريباً تمام شده است. وقتي او آخرين تکه چوب را مي آورد. مجبور مي شود آرام حرف بزند.
رز: چهارم اين که... تو هفتادسه ساله ت شده... تو وقتي به دنيا اومدي که کلوين کوليج رئيس جمهور آمريکا بوده.
رز کنار آلوين مي نشيند. او گرمش شده و خسته به نظر مي آيد. به حالت هاي او، نگراني و پريشاني را نيز بايد اضافه کرد. وقتي حرف هايش را تمام مي کند، تقريباً ديگر صدايش در نمي آيد.
رز: تو هفتادو سه سالته و... منم نمي تونم تو رو برسونم اونجا.
آلوين: رزي... عزيزم... من هنوز نمردم.
حرف آلوين، رز را ميخکوب مي کند. آلوين به رز نگاه مي کند و بعد بر مي گردد و با اره و آچار به طرف يک چهارپايه مي رود.
رز(خسته): خب ما الان مي خوايم چي درست کنيم؟
27-داخلي-روز بعد، سوپرمارکت
رز: قهوه.
رز هشت قوطي بزرگ قهوه به داخل سبد مي اندازد و آنها را مي شمارد.
رز: يک ... دو... سه...چهار...پنج...شش...هفت...هشت.
او دوباره ليست را نگاه مي کند.
رز: کالباس.
رز چند بسته بزرگ کالباس را به داخل سبد مي اندازد.
رز:يک...دو...سه...چهار...پنج...شش.
او به قفس مواد غذايي سرد مي رسد.
رز: سوسيس جگر پخته.
رز وقتي بسته هاي سوسيس جگرپخته را مي شمارد، حالتي چندش آور دارد.
رز:يک...دو...سه...چهار.
او از سوسيس جگرپخته متنفر است. دوباره به ليست خود نگاه مي کند. او به انتهاي قفسه مي رسد و بعد به قفسه کناري مي رود.
رز: حشره کش.
رز يک قوطي حشره کش به داخل سبد مي اندازد. او دوباره به ليست نگاه مي کند و با رضايت سرش را تکان مي دهد و بعد به طرف صندوق مي رود.
28-داخلي-روز، صندوق فروشگاه
برندا: عجب مهموني اي؟
رز به برندا نگاه مي کند.
رز: واي من مهموني رو خيلي دوست دارم.
برندا: منم همين طور
رز: خب حالا کجا هست؟
برندا گيج شده است.
برندا: چي کجاست؟
رز: مهموني ت.
برندا: من مهموني ندارم. فکر کردم تو مهموني داري.
رز: من؟
برندا:خب آره... يه نگاهي به اين سوسيس جگرپخته بنداز.
رز: آره خيلي ان.
برندا اجناس را حساب مي کند.
رز:اونا مال پدرمه ... مال سفرش. پدرم... مي خواد بره ويسکانسين.
برندا: ويسکانسين! واقعاً جاي خوبيه!
رز وقتي به اجناس خود نگاه مي کند، صورتش درهم و برهم مي شود.
رز: واقعاً از سوسيس جگرپخته بدم مياد.
برندا هم با تکان سرو از شکل انداختن صورت خود، حرف او را تأييد مي کند.
29-خارجي-روز، حياط پشتي خانه آلوين
30-داخلي-روز، فروشگاه لوازم يدکي
پيت: صبح بخير آلوين. رز حالت چطوره؟
آلوين سر تکان مي دهد. رز مي خندد.
رز: پدرم مي خواد... بره برادرش رو ببينه... من ازش پرسيدم اون چه جوري مي خواد بره اونجا... ولي پدرم حرفي به من نزده...
آلوين نگاهي به رزمي اندازد. رز مي خندد.
پيت: رز لونه پرنده هات خوب فروش مي ره. بازم بايد برام بياري.
سيگ: آلوين مي خواي بري سفر؟
آلوين: آره.
اپل روي چهارپايه نشسته و يکي از کفش هايش را در آورده است.
آلوين يکي از عصاهايش را به پيشخان آويزان کرده و با عصاي ديگرش به گوشه اي از فروشگاه مي رود که محل نگه داري قوطي هاي بنزين است. او يک قوطي پنج گالني را برداشته و دوباره به طرف پشخان بر مي گردد.
سيگ: آلوين برادرت کجاست؟
آلوين قوطي را روي پيشخان مي گذارد. دوباره بر مي گردد و به کنار قفسه ها مي رود.
رز: مونت زاين... شصت و سه مايل از شرق مي سي... سي پي.
پيت: رز، شصت و سه مايل؟
اپل: تو مي سي سي پي رو مي شناسي؟ مي دوني اون پر منفعت ترين راه آبي دنياست؟
پيت: آلوين کمک نمي خواي؟
آلوين: نه ممنونم پيت.
پيت و سيگ نگاهي به رز مي اندازند. رز مي خندد. آلوين يک قوطي پنج گالني ديگر هم بر مي دارد.
سيگ: با برادرت چي کار داري؟ قراره خانواده استريت دوباره آشتي کنن؟
آلوين نگاهي به سيگ مي اندازد.
آلوين: تو مي توني اين جوري فرض کني.
آلوين قوطي را روي پيشخان مي گذارد.
سيگ: آلوين تو سه تا قوطي پنج گالني بنزين برداشتي؛ اين يعني پونزده گالن بنزين.
با اين همه بنزين مي خواي چي کار کني؟
رز کم کم از حرف هاي سيگ عصباني مي شود. او مي داند که اين فروشگاه براي آلوين، جايي حساس است. او به تلويزيون نگاه مي کند.
رز: هواشناسي محلي!
همه به تلويزيون خيره مي شوند.
31-داخلي-روز، تلويزيون
به محض اين که برنامه هواشناسي محلي تمام مي شود، آنها به هم نگاه مي کنند و يادشان مي آيد که کجاي گفت و گويشان بوده اند.
سيگ: آلوين، اين همه بنزين رو براي چي مي خواي؟
آلوين به کنار پيشخان بر مي گردد. اين بار او دوکولمن سايز متوسط در دست دارد. آلوين مي ايستد و نگاهي طولاني به سيگ مي کند.
آلوين: سيگ، داري خيلي سرو صدا مي کني.
باد: آره راست مي گي.
آلوين به طرف پيت بر مي گردد.
آلوين: پيت، مي خوام اونو ازت بخرم.
آلوين به چنگکي اشاره مي کند که پيت براي برداشتن اجناس روي طبقات بالاي قفسه ها از آن استفاده مي کند. پيت به چيزي که آلوين به آن اشاره مي کند، نگاه کرده و تعجب مي کند. پيت به طرف آلوين بر مي گردد.
پيت: خداي من، آلوين!
آلوين: خب؟
پيت به چنگک نگاه مي کند و بعد به آن سوي فروشگاه نگاهي مي اندازد؛ جايي که يک چنگک ديگر آويزان است.
پيت: من دو تا از اونا دارم... شايد بشه يکي شو به تو فروخت.
آلوين: به نظرم پنج چوق مي ارزه.
پيت (گيج): اينا خيلي سخت گير ميان آلوين. دو ماه طول مي کشه تا يکي شو برام بيارن. اون چنگک خيلي خوبيه. نه نمي تونم اونو کمتر از ... ده دلار بفروشم.
آلوين (چندان خوشحال به نظر نمي آيد): خيلي خب، حساب کن.
پيت چنگک را بر مي دارد و با حسرت به آن نگاه مي کند. چنگک مدت هاست که براي او کار مي کند. پيت چنگک را روي پيشخان مي گذارد. آلوين مي خندد. پيت اجناس آلوين را حساب مي کند.
پيت: سه تا قوطي بنزين؛ هر کدومشون 9 دلار و 89 سنت. دو تا کلمن...
صداي صندوق شنيده مي شود.
آلوين: رو هم چقدر مي شه؟
پيت: رو هم مي شه 44 دلار و 25 سنت.
آلوين کيف سياه رنگ بزرگي را در مي آورد که با يک زنجير به کمربندش وصل شده است. او از کيف دو اسکناس بيست دلاري و يک پنج دلاري بيرون کشيده و آنها را به پيت مي دهد.
سيگ: آلوين مي خواي با اون چنگک چي کار کني؟
آلوين به طرف او بر مي گردد.
آلوين: چنگ بگيرم.
اپل که تا به حال دستش را تا آرنج داخل چکمه اش کرده؛ چيزي را احساس مي کند.
اپل: آهان! يه ميخ رفته توش.
32-خارجي-روز، حياط پشتي خانه آلوين
رز: واي پدر... واي پدر.
33-خارجي-شب، حياط پشتي
رز: تريلر براي اون خيلي سنگينه. اون فقط يه ماشين چمن زنه. توي مي خواي با او چمن زن بري يه ايالت ديگه.
آلوين: رز، ما اينجا نمي تونيم نداريم.
آلوين پکي به سيگارش مي زند.
آلوين: رز همه چي خوب پيش مي ره.
رز: پدر...لطفاً. من يه نفر رو پيدا مي کنم تا تو رو برسونه ويسکانسين. پيت... تو پيت رو...دوست داري...پيت...راننده خوبيه.
آلوين: اي بابا، رز، عزيزم...
رز به گريه مي افتد. او از آن چه قرار است براي پدرش اتفاق بيفتد، نگران است. آلوين دست رز را مي گيرد.
آلوين: من زياد تو جاده بودم. من و مادرت شماها رو دور اين کشور چرخونديم، يادت نمياد؟
رز سر تکان مي دهد و اشک هايش را پاک مي کند و بعد مي شمارد.
رز: اول ويسکانسين، دوم مينه سوتا، سوم وايومينگ ولي نه زياد، چهارم اورگان بود، ما بزغاله داشتيم...پنجم نيومکزيکو...و ششم ...يه جاي خوب... آيوا.
آلوين: وقتي سفر مي کرديم رو يادت مياد؟ تو و خواهرت و برادرهات.
رز سر تکان مي دهد و احساس خوشبختي مي کند.
آلوين: ما خيلي جاها رو ديديم. ما سفر کردن رو دوست داشتيم.
رز: آره (اول مي خندد و بعد نگراني دوباره به سراغش مي آيد) ولي اين يکي فرق مي کنه پدر.
آلوين: رز اين يکي آسون تره. من که نمي خوام هفت تا بچه رو اون پشت بذارم.
رز سر تکان مي دهد. احساساتش مغشوش است.
رز: من اينجا... تنها مي شم.
اين حرف، آلوين را ساکت مي کند. او متوجه مي شود که تا به حال به اين مسئله فکر نکرده است. او تا اندازه اي ناراحت و نگران مي شود، اما نگراني اش را پنهان مي کند.
آلوين: براي تو هم همه چي خوبه. دوروتي کنارته. اون که توي همه کارهاي تو دخالت مي کنه؛ روزي هفت بار بهت سر مي زنه.
رز مي خندد.
رز: هنوز چيزي در اين... مورد نمي دونه پدر.
هر دو مي خندند.
آلوين: رز من بايد برم لايل رو ببينم. من بايد اين سفر رو خودم پيش ببرم. مي دونم که تو اين موضوع رو مي فهمي.
رز: حدس مي زنم که...
آلوين: رز به آسمون نگاه کن... امشب پرازستاره ست.
34-خارجي-روز، سوپرمارکت
برندا: يه بسته چيپس سيب زميني، دو بسته دونات، يه بسته ذرت، شش تا کوکا، دو تا اسنيکر...
دوروتي: دو بسته سيگار هم بده.
دوروتي از پنجره به بيرون نگاه مي کند و در همين لحظه آلوين را مي بيند که سوار يک ماشين چمن زن است و به ماشين هم يک تريلر بسته شده است.
دوروتي: خدايا... به چشم هام مطمئن نيستم.
برندا سربلند کرده و به بيرون نگاه مي کند. او آلوين را مي بيند که با چمن زن رد مي شود. او به حساب کردن ادامه مي دهد.
برندا: آره... داره مي ره برادرش رو توي ويسکانسين ببينه.
دوروتي: با يه چمن زن؟
برندا: آره.
دوروتي: ويسکانسين که خيلي دوره.
35-داخلي-روز، فروشگاه لوازم يدکي
سيگ (گيج): عجب!
همگي از فروشگاه خارج مي شوند.
36-خارجي-روز، خيابان اصلي لارنس
اپل: فکر مي کني روي اين مي شه اون همه راه بري؟
باد: لااقل به خاطر اون چشم هاي کورت نرو.
اپل: کاري که تو مي کني، منو نگران مي کنه.
سيگ (روي زمين مي نشيند و به زور نفس مي کشد): واي... آلوين.
هر سه نفر مي ايستند و رفتن آلوين را نظاره مي کنند.
پيت: اون حتي به گروتو هم نمي رسه.
37-خارجي-روز، جاده شماره 314منطقه آيوا
38-خارجي-روز، جاده شماره 314منطقه آيوا
39-خارجي-روز، جاده شماره 314 منطقه آيوا
40-خارجي-روز، همان جاده
آلوين: ديگه بروخونه.
سگ براي چند لحظه، به شکلي عميق به آلوين نگاه مي کند. بعد در مي يابد که حق با آلوين است. سگ راه خانه را پيش مي گيرد.
آلوين از جعبه پشت سر خود، يک تکه سوسيس در آورده و به آن گاز مي زند.
41-خارجي-روز، همان جاده
42-خارجي-روز، همان جاده
43-خارجي-روز، همان جاده
44-خارجي-روز
45-خارجي-روز
منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 31
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}