سرراست ; قسمت دوم


 






 

46.داخلي-روز، اتوبوس
 

در جلوي اتوبوس باز مي شود و مي بينيم که آلوين در آستانه در ايستاده و دو عصا در دستانش دارد.
آلوين: موتور ماشينم يه مشکلي پيدا کرده.
راننده اتوبوس گردن کج مي کند و مي بيند که پشت آلوين يک چمن زن پارک شده است.
راننده: داري با اون سفر مي کني؟
آلوين: آره، يه چمن زنه.
راننده از شنيدن اين جواب تعجب مي کند.
آلوين: مي شه تا شهر منو برسوني؟
راننده: فقط مي تونه تو رو تا گروتو برسونم. اين اتوبوس توره.
آلوين: ممنون مي شم.
آلوين سوار اتوبوس مي شود.

47.داخلي-روز، اتوبوس
 

آلوين از کنار مسافران رد شده و به آنها نگاهي گذرا مي کند.

48.داخلي-روز، اتوبوس، از چشمديد آلوين
 

اينجا دريايي است از صورت هاي چروکيده و موهاي صورتي، آبي و سفيد. پيرزني از جاي خود برخاسته و از آلوين عکس مي گيرد. بعد بر مي گردد و از چمن زن کنار جاده هم عکس مي گيرد.

49.داخلي-روز، اتوبوس
 

آلوين از وسط اتوبوس مي گذرد و به انتهاي آن مي رسد. آلوين روي صندلي مي نشيند. او يکي از عصاهايش را به پشت صندلي جلويي آويزان کرده و ديگري را دست مي گيرد. برخي از زن هاي اتوبوس هنگام رد شدن آلوين، چيزهايي را زمزمه مي کنند. يکي از آنها خودش را به ديگري مي چسباند و چيزي مي گويد.
پيرزن1: ادوارد من از چمن زن سوارها خيلي خوشش مياد.

50.خارجي-روز، گروتو
 

اتوبوس به گروتو مي رسد؛ اينجا جذابيت هاي توريستي، جادويي و خيال برانگيزي دارد.
پيرزن هاي اتوبوس کم کم پياده مي شوند.

51.داخلي-روز، اتوبوس
 

آلوين صبر مي کند تا همه پياده شوند. وقتي آدم ها پياده مي شوند، متفاوت به نظر مي آيند. متفاوت از زماني که داخل اتوبوس بوده اند. آلوين مي بيند که آنها به طرف گروتو حرکت مي کنند. وقتي آخرين نفر از جلوي در اتوبوس ناپديد مي شود، آلوين آرام از اتوبوس خارج مي شود.

52.داخلي/خارجي-روز، گروتو
 

دوربين روي ديواري کنار مدخل گروتو پن مي کند. ديوار بسيار زيباست و از تکه هاي سنگ و شيشه ساخته شده است. آلوين مي رود و روي يک نيمکت مي نشيند. راهنماي تور براي مسافران حرف مي زند.
راهنماي تور: رهبر کاتوليک اين شهر، کارش رو از سال 1912 شروع کرد و تا دم مرگ يعني سال 1954 ادامه داد. همه اين کارها با دست ساخته شده.
پيرمردي به نام وندل از جمع جدا شده وبه آلوين نزديک مي شود. وندل عصايي در دست دارد. او به کنار آلوين مي آيد.
وندل: مي شه منم بشينم؟ همون طور که مي بيني من ورم مفاصل دارم.
آلوين: مهمون من باش.
وندل مي نشيند و خودش را جابه جا کرده و بعد به عصاي خود تکيه مي دهد.
راهنماي تور هنوز براي زن ها حرف مي زند. وندل و آلوين به طرف هم بر مي گردند.
آلوين: چطوري با اين همه مرغ مسافرت مي کني؟
وندل: بهت مي گم. سال 87 زنم مرد. بعد از مردن اون، من تا يه مدتي تنها بودم. خيلي از زن ها مي اومدن و برام آشپزي مي کردن و خونه تميز مي کردن. من به اونا محل نمي ذاشتم و ديگه اونا نيومدن. همه چي کاملاً عوض شد و من يه چيزايي رو از دست دادم.
آلوين: زن من سال 1981 مرد.
وندل سرش را تکان مي دهد و هر دو براي لحظه اي ساکت مي شوند.
وندل: دو سال پيش، دخترم منو فرستاد به يکي از اين تورها. سفر جالبيه. من تنها مرد اين اتوبوسم. تجربه منحصربه فرديه.
آلوين: آره، راست مي گي.
وندل: حالا ديگه هر ماه، يه سفر مي رم. خيلي لذت بخشه.
آلوين: من با دخترم رز زندگي مي کنم. با مادرش خيلي فرق داره، ولي زن راحتيه.
وندل: کار جالبي با چمن زنت کردي؟
آلوين: منظورت اون تريلره؟
وندل: آره. براي چي يه تريلر به چمن زنت بستي؟
آلوين: دارم مي رم يه سفر. راهش خيلي دوره.
وندل: سفر با يه چمن زن؟ واقعاً وسيله جالبيه. باهاش راحتي؟
آلوين: موقع پياده شدن يه کم اذيت مي شم.
وندل: کجا مي ري؟
آلوين: مونت زاين.
وندل: ويسکانسين؟
آلوين: آره.
وندل: ابتکارت واقعاً قابل تحسينه.
با آمدن دوزن به طرف آنها، آلوين از جاي خود بلند مي شود.
وندل: سفر به خير دوست من.
آلوين: خدا نگه دار.

53.خارجي-روز، جاده شماره 314
 

آلوين با سرعتي زياد از جاده مي گذرد. او محکم نشسته و کلاهش را با دست گرفته است. دوربين آرام عقب مي رود و ما مي بينيم که او روي چمن زن خود نشسته است، اما خود چمن زن پشت يک وانت است. تريلر به وسيله وانت بوکسل مي شود. آنها به طرف لارنس مي روند.

54.داخلي-روز، فروشگاه لوازم يدکي
 

تلويزيون روي برنامه هواشناسي است. آدم هاي هميشگي جلوي پنجره ايستاده اند و مي بينند که آلوين از برابر آنها مي گذرد.
سيگ: بهتون که گفتم اون چمن زن چند مايل بيشتر نمي ره. معلوم نيست تو مغز اون چي ريختن.
پيت: يه روز هم نشد.
اپل: حالا خوبه که خودش سالمه
مجري برنامه هواشناسي:... و حالا اخبار محلي!
بر عکس هميشه که با شنيدن اين حرف، سيگ، پيت و اپل به سوي تلويزيون خيره مي شوند، اين بار آنها نگاهشان را از آلوين بر نمي دارند تا اين که وانت حامل آلوين از خيابان بيرون مي رود.

55.داخلي-روز، آشپزخانه آلوين
 

رز و دوروتي پشت ميز آشپزخانه نشسته اند. روي ميز يک بشقاب بزرگ پر از چيپس سيب زميني قرار دارد. در دست هر دو يک ليوان بزرگ شير است. موي دوروتي حالا قرمز روشن است.
رز: پدرمو يه مردي که وانت داشته، آورده...
دوروتي: فکر کنم اون موقع توي آرايشگاه بودم. چه جور وانتي؟
آلوين وارد آشپزخانه شده، از کنار آنها مي گذرد و از در پشتي خارج مي شود. در دست او يک اسلحه شکاري ديده مي شود. از وارد شدن آلوين تا خارج شدن او، زن ها ساکت مي مانند و با تعجب به او نگاه مي کنند.
رز: يه فورد؟
دوروتي از پنجره آشپزخانه مي بيند که آلوين وارد حياط پشتي مي شود.
دوروتي: پدرت مي خواد با اون اسلحه چي کار کنه؟
رز: من... نمي دونم. پدرم توي جنگ به خاطر تيراندازي چند بارمدال گرفته... ولي الان چشم هاش ضعيف شده.
از خلال پنجره مي بينيم که آلوين داخل حياط ايستاده است. او عصاهايش را روي زمين مي گذارد و خودش را به ميز داخل حياط مي چسباند.
رز: يه بار اون به يه پلنگ شليک کرد... پلنگ روي درخت بود.... درست بالاي سرمن و برادرم بابي.
از خلال پنجره مي بينيم که آلوين ايستاده و اسلحه اش را بالا گرفته است. او قنداق اسلحه را به کتفش مي چسباند. هر دو زن با کنجکاوي از جاي خود بلند شده و به طرف پنجره مي روند و مي خواهند ببينند که چه اتفاقي قرار است بيفتد. آلوين شليک مي کند. آن دو زن اکنون مي توانند هدف آلوين را ببينند. ماشين چمن زن منفجر شده و آتش مي گيرد. آلوين يک بار ديگر هم شليک کرده و کار خود را تمام کند.
دوروتي: خداي من!

56.داخلي-شب، اتاق نشيمن
 

آلوين و رز به اخبار تلويزيوني نگاه مي کنند. آلوين به لبه کلاه خود چند سکه مي چسباند
رز: چي کارداري... مي کني پدر.
آلوين: سکه هاي مکزيکي م.
رز: آره يادمه... من توي نيومکزيکو به دنيا اومدم... بيست...ژوئن... سال 1960. به سکه هاي مکزيکي مي گن نپرو... چرا داري اونا رو به کلاهت مي چسبوني؟
آلوين: مي خوام سنگين بشه.
رز(گيج): سنگين بشه؟

57.خارجي-روز، نمايندگي ماشين آلات جان دير
 

دوربين پن مي کند، از چشم اندازي وسيع در آيوا به تابلوي بزرگ جان دير مي رسيم. دوربين پايين مي آيد و ما به محوطه اي مي رسيم که پر از ماشين آلات بزرگ کشاورزي است. با حرکت دوربين به ماشين هاي چمن زن مي رسيم که زير آفتاب مي درخشند. حرکت دوربين ادامه پيدا مي کند و ما آلوين را مي بينيم که به دو عصايش تکيه داده و به ماشين هاي چمن زن خيره شده است.
يک فروشنده جوان به نام اندي به نزد آلوين مي آيد.
اندي: صبح به خير. من اندي لافنبرگ هستم. قربان مي تونم بهتون کمک کنم.
آلوين: خب اندي لافنبرگ... من دنبال يه چمن زن مي گردم... مي خوام راحت باشه و قدرت خوبي داشته باشه.
اندي: اوني که دارين بهش نگاه مي کنين. خيلي خوبه. جان دير ال تي 155... اندي با عصبانيت دنبال يک کاتالوگ مي گردد.
اندي: موتور کاواسکي رو داره و قدرتش پونزده اسب بخاره.
آلوين: ژاپنيه؟
اندي: نه آقا، نه من نيستم. من تقريباً آلماني هستم.
آلوين: موتور کاواسکي، يه موتور ژاپنيه؟
اندي: بله آقا.
آلوين غرولند مي کند.
اندي: اونا... ژاپني ها، موتورهاي خيلي خوبي مي سازن. ال دي 155...
آلوين: اي تي
اندي: ببخشين؟
آلوين: ال تي... ال تي 155... کنارش نوشته.
اندي با شرمندگي به کاتالوگ نگاه مي کند.
اندي: بله حق با شماست... آخه همه مدل ها شبيه هم هستن.
آلوين: خب حالا چقدر مي شه؟
اندي: سؤال خوبيه و من مطمئن هستم که مي تونم براي شما يه جواب خوب داشته باشم.
اندي سربلند کرده و دنبال تام مي گردد. تام يکي ديگر از فروشنده هاست که مسن تر است و تجربه زيادي در اين کار دارد.

58.داخلي-روز، دفتر فروش
 

تام، آليس و منشي دفتر با هم حرف مي زنند.
آليس: داره چي کار مي کنه؟
تام: اين فروشنده هاي جوون واقعاً فاجعه ان.
تام و آليس به آلوين و اندي نگاه مي کنند.
آليس:نمي خواي نجاتش بدي؟

59.خارجي-روز، محوطه
 

اندي هنوزگرفتار آلوين است.
اندي: ديسک هم داره... آقاي...
آلوين:استريت. آقاي آلوين استريت.
اندي: خب آلوين. ديسک...
آلوين: تو اون قدر جووني که مي توني جاي نوه من باشي. ترجيح مي دم منو آقاي استريت صدا کني.
اندي: درسته آقاي استريت... من تازه اينجا اومدم...
تام به نزد آنها مي آيد. آلوين سر تکان مي دهد. اندي نفس راحتي مي کشد.
اندي: داشتم با آقاي استريت حرف مي زدم آقاي هيلن برانت، ايشون به ال تي 155 علاقه مند شدن.
تام: صبح به خير آلوين.
آلوي: تام
تام: آلوين اي تي 155 حدود 2500 دلاره. چقدر مي خواي خرج کني؟
آلوين: نه اون قدر زياد.
تام: آلوين دنبالم بيا. اندي، آليس مي خواد چند تا برگه به تو بده که بايد اونا رو پر کني.
اندي: حتماً آقاي هيلن برانت.
تام: اندي تو کارتو خوب انجام دادي. مگه نه آلوين؟
آلوين: آره، آقاي لافنبرگ خيلي خوب بودن.
اندي حرکت مي کند. اما کاملاً گيج شده است.
تام: آلوين مي توني دنبالم بياي اون پشت؟ يه چيزي برات دارم که مناسب توئه. آن دو، راه افتاده و به جايي مي رسند که انباشته از ماشين هاي کشاورزي است.
تام: اون چمن زن قبلي رو خودم بهت فروختم، مگه نه آلوين؟
آلوين: تقريباً.
تام: پيت به من گفت که مي خواستي يه کار جالب بکني. هنوز هم نقشه ت همونه؟
آلوين: آره هنوزم همونه.
تام: من خيلي خوب مي دونم که توي ذهن آلوين استريت چي مي گذره. ولي بايد بهت بگم که تو آدم خيلي باهوشي هستي که هميشه منو شوکه مي کني...
آلوين: مال چه ساليه؟
تام: 66، موتور کوهلره. قدرت خيلي خوبي داره.
آلوين: سرعتش چقدره؟
تام: پنج مايل در هر ساعت، قدرت انتقالش حرف نداره. دروغ نمي گم.
آلوين: تام، چي داري مي گي؟
تام: خب حالا چقدر مي خواي بدي؟
آلوين نگاهي به چمن زن مي اندازد.
آلوين: ماشين خوبيه؟
تام: آره آلوين، ماشين خوبيه.
آلوين: من 325 دلار بيشتر ندارم. دروغ هم نمي گم تام.
تام: از نظر من که مشکلي نيست. بيا بريم و ببينيم آليس چي مي گه.
آلوين: آخرين سؤال. مي توني بگي بالاخره کي سوار اين ماشين مي شه. مي دوني کي صاحب اون مي شه؟
تام: کي بهتر از تو.
تام و آلوين به طرف دفتر مي روند.

60.داخلي-روز، دفتر فروش
 

تام و اندي، آلوين را مي بينند که سوار چمن زن شده و مي رود.
تام: خب اندي، تبريک مي گم.
اندي: ممنون... تام، ولي تو اونو فروختي.
تام: نه آقا... تو مشتري رو تور زدي و اونو آوردي اينجا... من فقط کار رو جمع کردم. برو پيش آليس. با درصدي که از اين 325 دلار گيرت مياد، مي توني امشب رو خوش بگذروني.
اندي مي رود و تام به آلوين نگاه مي کند که به طرف جاده مي رود.

61.خارجي-روز، حياط پشتي
 

آلوين و رز در حياط پشتي دوباره از هم خداحافظ مي کنند. آلوين روي چمن زن جديد نشسته و رز کنارش ايستاده و با او جروبحث مي کند.
رز: ولي پدر ديدي حق با من بود. تو همون روز اول به دردسر افتادي.
آلوين حرف ها را مي شنود و آرام جواب مي دهد.
آلوين: من فقط يه اشتباه کردم که اونم به ماشينم مربوط مي شه. حالا ديگه همه چي خوب پيش مي ره رز. هيچي مثل يه...
آلوين به ماشين دستي مي کشد و بعد با نگاه از رز مي خواهد که آرام باشد. رز گيج شده است. رز بر مي گردد و مي خواهد بداند که پدرش درباره چه چيزي صحبت مي کند.
آلوين:... ماشين چمن زن جان دير خوب راه نمي ره.
رز سرش را تکان مي دهد، اما هنوز از چيزي مطمئن نيست. آلوين سرش را بالا مي گيرد و به خانه دوروتي نگاه مي کند.

62.خارجي-روز، خانه دوروتي
 

دوروتي سرش را از پنجرهه بيرون کرده و به آلوين و رز نگاه مي کند.

63.خارجي-روز، حياط پشتي
 

آلوين: بايد برم به اون يه چيزي بدم تا سق بزنه.
رز مي خندد.
آلوين: مي دوني که من اين کار رو مي کنم.
رز با وجود اين که نگران است، اما سعي مي کند بخندد.

64.داخلي-روز، ايوان خانه
 

رز نشسته و دارد به يک لانه پرنده رنگ مي زند. او اخم مي کند و سرش را تکان مي دهد.
رز: خدايا... خيلي نگران...پدرم هستم. خدايا... نذار...اتفاق بدي بيفته.

65.خارجي-روز، جاده شماره 314
 

آلوين به همان جايي مي رسد که قبلاً ماشين خراب شده بود. اما اکنون راجع به کلاه و ماشين خيالش راحت است. همان صداي مهيب کاميون شنيده مي شود. آلوين نشان مي دهد که نمي رسد. کاميون با صداي بلند از کنارش رد مي شود. تريلر و چمن زن کمي تکان مي خورند، اما کلاه سر جايش مي ماند. آلوين مي خندد.

66.خارجي-روز، گروتو
 

آلوين از کنار ديوار گروتو مي گذرد و لبخند مي زند.

67.خارجي-روز، جاده آيوا
 

آلوين در جاده جلو مي رود. بعد سرعتش را کم کرده و مي ايستد. او جعبه سيگارش را بيرون آورده و سيگاري روشن مي کند. چند لحظه مي نشيند و به چشم انداز اطراف خود نگاه مي کند. يک مزرعه پهناور ذرت و جاده اي که تا افق امتداد دارد. چمن زن خوب کار مي کند و سروصدا ندارد. آلوين از چمن زن راضي به نظر مي رسد.

68.خارجي-روز
 

آلوين با سرعتي کم از کنار جنگل که در يک طرف جاده است، مي گذرد. او چمن زن را متوقف کرده و به جنگل نگاه مي کند. او از چمن زن پياده مي شود و به پشت تريلر مي رود. آلوين از پشت تريلر، چنگک خود را در مي آورد. بعد وارد جنگل شده و با چنگک چوب جمع مي کند. کار آساني نيست، چرا که پاهايش ضعيف شده اند. بعد از اين که مقدار زيادي چوب جمع مي کند، آنها را به گوشه اي مي کشد، اما نمي تواند به خود مسلط شود و با صورت به زمين مي خورد. آلوين نمي تواند تکان بخورد.

69.خارجي-روز، آلوين
 

نمايي نزديک از صورت آلوين. ترس در چشمان آلوين پيداست. او به سختي نفس مي کشد. بالاخره خودش را جمع وجور کرده و دنبال عصايش مي گردد.

70.خارجي-روز، آلوين
 

دست دراز مي کند و يکي از عصاهايش را مي گيرد. تا آنجا که ممکن است حرکاتش را آهسته انجام مي دهد و بعد چنگک را پيدا کرده و به وسيله آن مي ايستد. او چوب هاي جمع شده را مي کشد و به طرف تريلر مي برد و آنها را پشت تريلر مي ريزد.

71.خارجي-بعدازظهر، اطراق در يک زمين زراعي
 

آلوين سوار بر چمن زن در جاده حرکت مي کند و مدتي بعد، چمن زن را به داخل يک زمين زراعي هدايت مي کند. اينجا زمين مسطح و بازي است که در آن اثري از درخت يا ساختمان نيست. او آرام از چمن زن پياده شده، قدش را راست کرده و مي رود تا خودش را براي شب آماده کند. پيش خود قرار گذاشته اينجا اطراق کند. او پشت تريلر را باز کرده و از داخل آن، چوب ها را بيرون مي آورد. يک صندلي تاشو را نيز از آنجا بيرون مي کشد. او چوب ها را آتش مي زند و به سراغ جعبه غذاها مي رود و مقداري غذا از آن بيرون مي آورد. او چند تا هات داگ و مقداري نان و پنير را داخل يک بشقاب مي گذارد. او روي صندلي خود مي نشيند و غذايش را به شکلي آييني مي خورد. ساعتي کاملاً جادويي است.

72.خارجي-ساعت جادويي، زمين زراعي
 

آلوين جلوي آتش نشسته است. او به صندلي لم داده، قهوه مي خورد و سيگار مي کشد. عصاهايش روي پاهايش افتاده اند. همه جا آرام است و فقط گاه صداي حيواني از دور شنيده مي شود. آلوين به افق خيره شده است؛ جايي که خورشيد غروب مي کند.

73.خارجي-ساعت جادويي
 

آسمان، آبي پررنگ است و در افق نواري طلايي به آن اضافه مي شود. در انتهاي آسمان مي تواند يک آبي روشن را تماشا کرد. آنجا ميليون ها ستاره وجود دارند که تنها در يک آسمان صاف و پاک به چشم مي آيند. آلوين لم مي دهد و از سيگار خود لذت مي برد.

74.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين روي جاده در حرکت است. ماشيني با سرعت و بوق زنان از کنار او رد مي شود. او جلوي خود، چيزي را مي بيند که تکان مي خورد. وقتي آلوين پيش مي رود و به آن چيز نزديک مي شود، مي بيند که دختري جوان کنار جاده ايستاده است. دختر مثل کريستال مي ماند. او موهاي تيره دارد که آنها را زير يک کلاه بيس بال فرو کرده است. احتمالاً بين 13 تا 17 سال سن دارد. کتاني به پا کرده و تيپي ورزشي زده است. وقتي آلوين از کنار او عبور مي کند، برايش دست تکان مي دهد، اما دختر خيلي سرد و بي اعتنا به او نگاه مي کند.

75.خارجي-شب، اطراق آلوين
 

آلوين درحال خوردن يک هات داگ خام است. او آتش درست کرده است و جلوي آن نشسته است.

76.خارجي-شب، نمايي باز از جاده
 

کريستال در جاده مي رود.

77.خارجي-شب، همان جاده از چشمديد کريستال
 

کريستال به آنها نگاه مي کند، اما از نگاهش نمي توان چيزي فهميد. او از جاده بيرون زده و به طرف زمين مي رود.

79.خارجي-شب، همان جاده
 

آلوين سرش را پايين داده و به آتش نگاه مي کند. بعد که سرش را بالا مي گيرد، مي بيند که کريستال جلوي او ايستاده است. چند لحظه هيچ کدام آنها حرفي نمي زنند.
کريستال: کسي منو سوار نکرد.
آلوين سر تکان مي دهد و چند لحظه حرفي نمي زند.
آلوين: گرسنه اي؟
کريستال: چي داري؟
آلوين: سوسيس.
کريستال: سوسيس
آلوين: بزن به چوب و بپزش.
آلوين به آتش اشاره مي کند. دختر مردد است. او چند لحظه به آلوين نگاه مي کند. آلوين به آتش خيره شده است. کريستال به دور و اطراف خود نگاهي مي اندازد و تکه اي چوب پيدا کرده و روبه روي آلوين مي نشيند. اکنون آتش بين آنهاست. کريستال سوسيس را به چوب مي زند و آن را روي آتش مي گيرد. دختر هر از چند گاه، نگاهي به آلوين مي اندازد. آلوين ساکت است. دختر بر مي گردد و به تريلر و چمن زن نگاه مي کند.
کريستال: چقدر شلوغ پلوغ.
آلوين: شامتو بخور.
دختر ساکت مي شود و به هات داگ گاز مي زند. دختر تازه مي فهمد که چقدر گرسنه بوده است، بنابراين سريع تر مي خورد. او هات داگ را تمام مي کند. آلوين به او نگاه مي کند.
آلوين: يکي ديگه بردار.
او از اين پيشنهاد استقبال کرده و از جعبه غذاي آلوين يک هات داگ ديگر بر مي دارد. بعد آن را به چوب مي زند و هات داگ را روي آتش مي گيرد. آن دو روبه روي هم نشسته اند و ساکتند. هر دو به صداي شرق شرق آتش گوش مي دهند.
کريستال: چند وقته توي جاده اي؟
آلوين: من همه زندگيم سفر کردم.
کريستال: از سفر خوشم مياد.
آلوين: براي يه دختر تنها، فرق مي کنه.
کريستال: چرا بايد براي يه دختر فرق کنه؟
آلوين سر تکان مي دهد و لحظه اي بي آن که حرفي بزند، به او نگاه مي کند.
کريستال: از کجا مياي؟
آلوين: لارنس
دختر سر تکان مي دهد و آرام مي نشيند.
کريستال: اونجا زن داري؟
آلوين: نه
کريستال: بچه چي؟
آلوين: زنم فرانسيس چهارده تا بچه به دنيا آورد که هفت تاش موندن. دخترم رز با من زندگي مي کنه.
دختر چيزي نمي گويد.
آلوين: فرانسيس تو سال 81 مرد
چند لحظه سکوت
آلوين: خونواده تو کجا هستن؟
دختر حرفي نمي زند.
آلوين: فرار کردي؟
دختر باز هم جوابي نمي دهد. آلوين لم مي دهد و سيگار مي کشد. آلوين به دختر نگاه مي کند.
آلوين: چند وقته که بيروني؟
کريستال نگاهش را از آتش مي گيرد و به تاريکي نگاه مي کند.
کريستال: پنج ماه
آلوين سر تکان داده و ساکت مي ماند. آلوين بر مي خيزد و با چنگک آتش را تکان مي دهد و يک تکه چوب داخل آن مي اندازد.
آلوين: رز، دخترمه که با من زندگي مي کنه... مردم مي گن اون يه کم کنده، ولي نيست. اون باهوشه و براي همه چي برنامه ريزي داره. اون واقعاً زن خوبي بود... چهارتا بچه داشت.
آلوين مکث کرده و به آتش نگاه مي کند. کريستال به او نگاه مي کند ومنتظر است.
آلوين: يه شب که... به نفر ديگه مراقب بچه ها بوده...
تصوير ديزالو مي شود.

80.داخلي-شب، آشپزخانه آلوين
 

نمايي از رز که به تنهايي در آشپزخانه نشسته و چهره اي فکورانه دارد. او سيگار مي کشد.
آلوين (صداي خارج از قاب): توي خونه آتيش سوزي مي شه. پسر دومش بد جوري سوخت. رز نتونسته بود هيچ کاري بکنه.
آلوين مکث مي کند.
آلوين (صداي خارج از قاب): دادگاه گفت که رز صلاحيت نداره از بچه ها نگه داري کنه و اونا رو ازش گرفتن.
تصوير ديزالو مي شود.

81.خارجي-شب اطراق آلوين
 

آلوين: هيچ روزي نبوده که اون براي بچه هاش غصه نخورده باشه.
کريستال نگاهش را از آلوين مي گيرد و به آتش نگاه مي کند. آلوين همه به آتش نگاه مي کند و سرفه مي کند.
آلوين: من دارم مي رم برادرم لايل رو ببينم.
کريستال: ها؟
آلوين: گفتم دارم مي رم برادرم لايل رو ببينم؛ توي مونت زاين.
کريستال: کجاست؟
آلوين: توي ويسکانسين. چند تا ايالت اون ورتر.
کريستال: آره، خيلي دوره
آلوين مي خندد و کريستال هم مي خندد.
کريستال: شنيدم ويسکانسين جاي خيلي درست و حسابي يه. ولي من فکر مي کنم هيچ وقت به اونجا نرسم.
آنها ساکت مي شوند. آلوين نگاهش را از آتش مي گيرد.
آلوين: الان ده ساله که برادرم رو نديدم.
آلوين يک هات داگ از جعبه بيرون آورده و آن را خام مي خورد.
کريستال: تو هات داگ رو خام مي خوري؟
آلوين: اين جوري بيشتر دوست دارم.
کريستال: ده سال، زمان طولانه يه!
کريستال مي لرزد و احساس سرما مي کند. آلوين متوجه او مي شود.
آلوين: يه پتو توي تريلر هست.
کريستال بلند شده و به کنار تريلر مي رود.
کريستال: اين جعبه چيه؟
آلوين: مال موسيقي يه.
کريستال: اون نوارها چي ان؟
آلوين: مال موسيقي يه.
کريستال: چقدر بزرگن! تا حالا همچين چيزي نديده بودم.
کريستال با پتويي که دور خود پيجيده، مي آيد و سر جاي قبلي اش مي نشيند.
کريستال: برادرت
آلوين: من و لايل با هم قهريم.
کريستال: براي چي؟
آلوين: درست يادم نمياد.
کريستال: خيلي احمقانه ست. تو ده ساله که برادرت رو نديدي، چون با هم دعوا کردين. اون وقت حالا نمي توني بگي براي چي؟
آلوين: دختر جون تو عادت هاي بدي داري.
کريستال ساکت شده و فکر مي کند.
آلوين: شايد يادم بياد.
چند لحظه سکوت
آلوين: آدم ها کارهاي احمقانه زيادي مي کنن، چون اونا احمقن.
آلوين به کريستال نگاه مي کند. کريستال سرش را بالا مي گيرد.
کريستال: متأسفم.
هر دو به آتش خيره مي شوند.
کريستال: حالا چرا مي ري اونو ببيني؟
آلوين: اون مريضه
کريستال با يک چوب آتش را تکان مي دهد.
کريستال: خونواده ام از من متنفرن. اونا واقعاً از من متنفر مي شن وقتي که مي فهمن ...
آلوين: چيزي به اونا نگفتي؟
کريستال: نه... نه... هيچ کي نمي دونه. حتي دوستم.
آلوين: رفتار آدم ها با تو چطوره؟
کريستال: من مي تونم از خودم مراقبت کنم.
لحظه اي سکوت مي شود و هر دو به آتش نگاه مي کنند. آلوين دوباره شروع مي کند.
آلوين: نذار غرورت باعث بشه که احمق بشي.
دختر گوش مي دهد.
آلوين: شايد اونا خوشحال نباشن. اما اون قدر نيست که بخوان تو رو از دست بدن... يا مشکلات کوچيک تو...
کريستال: نمي دونم داري چي مي گي.
آلوين: خب... يعني زندگي زير يه سقف گرم و توي رختخواب، بهتر از خوردن هات داگ با چوب و مسافرت با يه چمن زن نيست؟
هر دو مي خندد و بعد ساکت مي شوند. پس از چند لحظه آلوين چيزي مي گويد.
آلوين: وقتي بچه هاي من کوچيک بودن، من با اونا بازي مي کردم. من يه روز به اونا يه چوب دادم؛ به هر کدوم يه تکه چوب دادم. بعد بهشون گفتم چوب هاشونو بشکنن. اونا اين کار رو خيلي راحت انجام دادن. بعد بهشون يه دسته چوب دادم و گفتم سعي کنن اونو بشکنن، ولي هيچ کدوم نتونستن.
من هميشه به اونا مي گفتم، يه دسته چوب، مثل يه خانواده س.
کريستال در سکوت به او گوش مي دهد.
آلوين: اگه مي خواي، برو توي تريلر بخواب. من روي اين صندلي راحتم.
کريستال: نه، دوست دارم بيرون بخوابم. نگاه کردن به ستاره ها بهم کمک مي کنه که فکر کنم.
آلوين سرش را تکان مي دهد. او مي خواهد روي پاهايش بايستد. کريستال به او کمک مي کند. آلوين مي ايستد و لبخند مي زند. بعد آرام به طرف تريلر مي رود. کريستال تنها مي نشيند و به آتش نگاه مي کند. سروصداهايي از داخل تريلر شنيده مي شود و بعد سکوت حاکم مي شود.
آلوين (صداي خارج از قاب): خوب بخوابي.

82.خارجي-شب، تريلر
 

آلوين در تريلر را باز کرده و وارد آن مي شود.

83.خارجي-طلوع خورشيد
 

نمايي بسيار باز از چشم انداز آيوا. خورشيد در حال طلوع است.

84.خارجي-صبح، اطراق آلوين
 

آلوين از تريلر بيرون مي آيد. کريستال رفته است. آلوين با دو عصا جلو مي آيد و مي بيند که کنار آتش خاکستر شده ديشب، يک دسته چوب گذاشته شده و دور آنها با يک بند کفش بسته شده است. آلوين به دسته چوب خيره مي شود.
تصوير ديزالو مي شود.

85.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين از جاده مي گذرد.
تصوير ديزالو مي شود.

86.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين از کنار زميني مي گذرد که در آن خوک ها مي چرند.

87.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين از کنار زميني مي گذرد که گوسفندان در آن مي چرند.
تصوير ديزالو مي شود.

88.خارحي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين از کنار يک کارخانه لبنيات مي گذرد.
تصوير ديزالو مي شود.

89.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين از کنار زميني مي گذرد که در آن گاوميش ها مي چرند.
تصوير ديزالو مي شود.

90.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين از کنار زميني مي گذرد که در آن شترمرغ ها مي چرند.
تصوير ديزالو مي شود.

91.خارجي-ساعت جادويي، جاده شماره 18
 

آلوين از کنار کارگاه ساخت مجسمه هاي سيماني حيوانات مي گذرد. آلوين کنار جاده مي ايستد.

92.خارجي-شب، اطراق آلوين
 

آلوين نشسته و غذا مي خورد؛ فکر مي کند و از شبي که تعدادي حيوان سيماني او را همراهي مي کنند، لذت مي برد. او آتش به پا کرده است. نور آتش روي صورت حيوانات افتاده است.
تصوير سياه مي شود.

93.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

تصوير روشن مي شود.
مزارع ذرت در يک طرف جاده. ساقه هاي ذرت بلند شده اند و تا چشم کار مي کند، رنگ طلايي زمين را پوشانده است.

94.خارجي-بعدازظهر، نزديک وست يونيون
 

آلوين مجبور مي شود به يک جاده چهاربانده وارد شود. رفت و آمد ماشين ها زياد است. راننده ها از کنار او مي گذرند؛ برخي عصباني اند و برخي کنجکاو. يک گشتي پليس با چراغ هاي روشن به او نزديک مي شوند. آلوين توجهي نمي کند. يکي از پليس ها بلندگو را بر مي دارد.
پليس (از بلندگو): لطفاً به کنار جاده برين.
آلوين از جا مي پرد و به اطراف نگاه مي کند و ماشين پليس را مي بيند. آلوين کنار مي کشد و در پارکينگ فروشگاه کامپيوتر کاسموس توقف مي کند. آلوين روي چمن زن مي نشيند و منتظر مي ماند، پليس به او نزديک مي شود.
پليس: مي شه گواهينامه تونو ببينم آقا؟
آلوين به پليس نگاه کرده و مي خندد. افسر به او نگاه مي کند و نفس عميقي مي کشد.
پليس: شما امروز چيزي خوردين؟
آلوين: نه آقا
پليس لحظه اي فکر مي کند، بعد به ترافيک جاده و بعد از آن هم به چمن زن نگاه مي کند.
پليس: مجبورم ازتون بخوام که از ماشين پياده بشين.
آلوين آرام از چمن زن پياده مي شود.
پليس: لطفاً دنبال من بياين.
آلوين دو عصاي خود را بر مي دارد و چند قدم به جلو مي رود.
پليس: بدون عصا نمي تونين؟
آلوين: نه، مي خورم زمين
پليس: باشه آقا. باورم نمي شه که شما چيزي نخورده باشين، با اين حال بهتره همين جا بمونين؛ تا يه ساعت ديگه. اون موقع ترافيک سبک تر مي شه. اين کار هم به نفع شماست، هم به نفع بقيه؛ درسته؟
آلوين سر تکان مي دهد و به طرف چمن زن مي رود. او سوار چمن زن مي شود و پليس هم سوار ماشين.

95.خارجي-عصر، پارکينگ فروشگاه
 

آلوين روي چمن زن نشسته و منتظر است. ماشين ها بوق زنان از کنارش رد مي شوند.

96.خارجي-عصر، جاده شماره 18
 

آلوين در جاده حرکت مي کند. ماشين از کنار او رد مي شود. راننده ماشين يک زن است. بعد از عبور ماشين، ما چند بار صداي بوق مي شنويم. لحظاتي بعد، دوربين تکان شديدي مي خورد و ما صداي يک تصادف مي شنويم، اما دوربين روي چهره آلوين و واکنش او به اين حادثه باقي مي ماند.

97.خارجي-عصر، جاده از چشمديد آلوين
 

همان ماشين وسط جاده ايستاده است. موتور ماشين هنوز روشن است. دود از کاپوت ماشين بيرون مي آيد. جلوي ماشين زني ايستاده و به هم ريخته است. زن مدام به آسمان و زمين نگاه مي کند و نمي داند چه بايد بکند. جلوي ماشين يک گوزن روي جاده افتاده است. کاپوت ماشين باز مانده است و زن سعي مي کند آن را ببندد، اما چون کاپوت از شکل افتاده، امکان بستن آن ميسر نمي شود.

98.خارجي-عصر، جاده
 

آلوين صحنه را تماشا مي کند.

99.خارجي-عصر، جاده
 

آلوين به زن نزديک مي شود. زن لحظه اي او را مي بيند، اما آن قدر پريشان است که توجهي به او نمي کند.
آلوين: خانم، مي تونم کمک کنم؟
زن: نه نمي تونين کمک کنين. حتي از مسيح هم کاري ساخته نيست. هيچ کس نمي تونه به من کمک کنه.
زن به جلو و کنار ماشين مي رود و دست هايش را در هوا تکان مي دهد. آلوين عکس العملي نشان نمي دهد. زن کاملاً پريشان است.
زن: من سعي کردم با چراغ روشن رانندگي کنم. سعي کردم وقتي رانندگي مي کنم، بوق بزنم. من از پنجره جيغ زدم. شيشه رو کشيدم پايين و فرياد زدم... من دعا کردم به جانب سنت فرانسيس...سنت کريستوفر...چي شد! هر کاري که يه نفر مي تونه بکنه رو کردم، ولي هر هفته حداقل يه گوزن رو زير گرفتم. چرا اين جوري مي شه؟
آلوين سرش را تکان مي دهد. زن به کنار ماشين مي رود.
زن (همراه با داد و فرياد و گريه): تو اين جاده، در هفت هفته من سيزده تا گوزن رو کشتم. براي کارم مجبورم هر روز چهل مايل رانندگي کنم. نمي دونم چي کار بايد بکنم. براي رفتن به سر کار و رفتن به خونه بايد از ماشين استفاده کنم...
زن مکث مي کند. نفس عميقي مي کشد و بعد به چشم انداز کنار جاده نگاهي مي اندازد. بعد بر مي گردد و دستي به گوزن مي زند.
زن: اون مرده.
زن شروع مي کند به گريه.
زن: من گوزن ها رو دوست دارم.
او بر مي گردد و سوار ماشين خود مي شود. او عقب مي آيد و با سرعت هر چه تمام به جلو مي رود. آلوين رفتن زن را نظاره مي کند و بعد به گوزن نگاه مي کند. آلوين جلو مي رود و با عصاي خود سرگوزن را بلند مي کند. گوزن با چشماني باز مرده است.

100.خارجي-شب، اطراق آلوين
 

آلوين نشسته و يک تکه بزرگ گوشت را مي خورد. تريلر پشت سر اوست. ما مي بينيم که شاخ هاي يک گوزن جلوي تريلر نصب شده است.

101.خارجي-روز، جاده شماره 18
 

آلوين روي چمن زن است و در جاده پيش مي رود. او به افق نگاه مي کند. چمن زن را با احتياط مي راند. بعد سرعت آن را کم کرده و مي ايستد. موتور خوب کار مي کند، اما گويي اتفاقي افتاده است.

102.خارجي-روز، جاده شماره 18 از چشمديد آلوين
 

افق آيوا به تيرگي مي گرايد. ابرها سياه شده اند و از آن ميان، گاه تندي ديده مي شود. باد ملايمي مي وزد. آلوين خود به دنبال سرپناهي مي گردد. آن نزديکي ها هيچ مزرعه اي نيست. او نمي تواند در ميان توفان حرکت کند. بعد ساختماني متروک را مي بيند که وسط يک زمين است. احتمالاً اين ساختمان جايي است که پيش تر براي ذخيره کردن ذرت از آن استفاده مي شده است.

103.خارجي-روز
 

آلوين سر چمن زن را کج کرده و وارد باريکه راهي مي شود که به آن ساختمان منتهي مي شود. وسط ساختمان، جايي است همچون يک گاراژ که از هر دو طرف باز است. آلوين دور مي زند و وارد آنجا مي شود و زير سقف آن پناه مي گيرد. حالا ديگر باران شروع شده و هر از چند گاه برق آسمان نيز به چشم مي آيد. آلوين به محض توقف، سيگاري در آورده و آن را آتش مي زند. آلوين دگمه لباسش را مي بندد و خودش را مچاله مي کند. همان جا مي نشيند و منتظر مي ماند تا باران بند بيايد.

104.خارجي-روز، جاده آيوا
 

يک بعدازظهرگرم. آلوين در جاده آيوا پيش مي رود. ناگهان صداي عجيبي مي شنود و وقتي سربر مي گرداند، مي بيند که دوچرخه سواري از کنارش رد شده و چيزي مي گويد.
آلوين: چي...؟
دومين دوچرخه سوار و بعد سومين دوچرخه سوار نيز از کنار او رد مي شود. آلوين چمن زن را متوقف کرده و کنار آن مي ايستد و به عبور دوچرخه سواران نگاه مي کند. انواع و اقسام دوچرخه ها از کنار او رد مي شوند و آلوين برايشان دست تکان مي دهد.
منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 31