اسلام، علم و دانش(1)


 





 

چرا به مذهب بدبینند؟
 

با آنکه مدنیت قرن بیستم، بشر را به پایه‏اى رسانده که برقواى طبیعت حکومت کند، از طرفى فضا را تسخیر، و از جهت دیگر تا اعماق دریاها راه یافته و علوم، معارف و قوانین بشرى به صورتى در آمده که با سطح مدنیت او مساوى است؛ امّا هنوز تعالیم انبیا و گفته‏هاى آنان به قوّت و استحکام اصلى خود باقى است.
نفوذى که آنان در نهاد بشر دارند، هیچ قانون و تعلیمى ندارد. هنوز بشر در مواقع سخت و مشکلات زندگى، به همان مبدأ که آن تعالیم را فرستاده است توجه مى‏نماید، و با آن که قرن‏ها از عمر قانون گذارى انبیا مى‏گذرد، سعادت را در پرتو آن دانسته، و این همه تشکیلات و قوانینى که دست بشر به وجود آورده، و امروز سراسر مناطق جهان را فرا گرفته، آزادى و آرامش روحى و جسمى بشریت را سلب کرده است.
علاوه بر این، قوانین ساخته شده بشر، داراى نفوذ محدودى است که با گذشت زمان به فراموشى سپرده خواهد شد؛ اگر هم اثرى از آن باقى بماند، جز در نوشته‏ها و کتب تاریخى باقى نمى‏ماند؛ اما گذشت زمان و مقتضاى مکان، هیچ گونه تأثیرى در قوانین کلى انبیا نداشته و روز، به روز عظمت و حقانیت گفته‏هاى آن پاک مردان بیشتر جلوه مى‏کند؛ زیرا تمام انبیا گفته‏هاى خود را از خالق بشر گرفته، و هیچ قانون‏گذارى به اندازه خداى متعال به مقتضیات مخلوق خود آگاه نیست.
پروردگار قوانینى را که به وسیله انبیا براى هدایت مردم فرستاده است، مطابق با فطرت بشر بوده و همین مطابق بودن، آن قوانین را از حدود زمان و مکان خارج کرده، و از هرگونه آفت و حادثه‏اى حفظ نموده است.
احتیاج بشر به قانون و به تعبیر دیگر به دین، جزء غرائز فطرى اوست و این مسئله به هیچ صورت قابل انکار و تردید نیست. متأسفانه امروز در سراسر جهان، عقیده و دین را به صورت دیگر مى‏نگرند و مثل این که انسان خود را محتاج به قانون حقیقى دین نمى‏داند؛ تا آنجا که مى‏تواند، مى‏خواهد خود را از این برنامه آزاد کند.
روى این حساب چندى است که بشر مبارزه همه جانبه‏اى را علیه دین آغاز کرده، و خود را از توجه به آن برکنار داشته، و عقیده او براین شده که دین مخالف با آزادى و خواسته‏هاى انسانى است؛ بنابراین، دین را مغایر با خواسته‏هاى انسانى دانسته و دچار این توهّم شده که دین با برنامه انسانیت موافقت ندارد، و باید تعطیل شود.

ریشه پیدایش این پندار
 

سرچشمه انتشار عدم توجه به دین، مغرب زمین و اروپاست، و آن معلول علل و اسباب ریشه دارى است که بدبینى و تنفر نسبت به دین را، در آن محیط به وجود آورده است.
مبارزه طولانى میان کلیسا و علم، دانشمندان را متوجه این حقیقت ساخته است که گفته کلیسا، همگى ارتجاعى، خرافى و موجب انحطاط و واماندگى است. به همین جهت باید کلیسا؛ یعنى مرکز دینى، جاى خود را به علم تفویض کند تا به وسیله کاروان بشریت در راه ترقى، رهسپار و از مزایاى مدنیت برخوردار گردد.
البته این طرز تفکر براى دانشمندان غرب، برپایه مقدمات صحیح و عقلانى تأسیس یافته؛ ولى آنچه موجب تأسف و تأثر شده این است که: گروه زیادى از کم خردان مشرق زمین، بدون مطالعه و تعمق، و با داعى تقلید، چنان پنداشتند که راه ترقى و تمدن براى مردم، بویژه مسلمانان نیز، همان راه و رسمى است که اروپاییان به حکم ضرورت پیش گرفته‏اند.
به نظر بعضى از کوته فکران، مبارزه بامذهب و عقیده، مطابق با راه و روش غرب کلّیت داشته و در هر منطقه‏اى که نامى از دین برده شد، باید از آن روى گرداند.
اینان بدون مطالعه دچار چنین پندار غلطى شده‏اند؛ ولى نمى‏دانستند با این هیاهوى چند روزه، حقیقت عالى اسلام، از پس پرده آن چنان پندار بى‏جایى جلوه خواهد کرد و مزیت و برترى خود را به سراسر مناطق انسان نشین ثابت خواهد نمود؛ تا جایى که در قرن بیستم، دسته دسته از ساکنان دورترین مناطق جهان، براى به دست آوردن حقوق انسانى، به واقعیت اسلام آگاه، و از قوانین عالى آن پیروى خواهند کرد.
موضوع نور و ظلمت، و حق و باطل مسئله‏اى است که بر ارباب خرد پوشیده نیست، و حقایقى که با عقل و فطرت بشر موافق است، داراى جهتى ثابت و استوار است که انحراف در او راه نخواهد داشت.
دین مقدس اسلام که از هر گونه اوهام و خرافات منزه و پاک است، روى چنان جهت صحیحى پایه گذارى شده و حقانیت و نورانیت آن تا ابد جلوه‏گر است.

مهمترین علت دین گریزى‏
 

برنامه تبلیغات جاهلانه و بى پایه کلیسا، در قرون وسطى، و خرافات‏هاى آن، امروز در سراسر عالم باشکست فاحشى روبرو شده، و عقل و فکر مردم جهان دیگر نمى‏تواند آن همه افسانه و قوانین اجرا نشدنى را بپذیرد. دین اسلام است که در هیج زمان و مکانى، کوچک‏ترین مخالفتى با دانش نداشته؛ بلکه از زمان ظهور خود، پیروانش را همواره به تحصیل علم ترغیب و تشویق کرده و پى بردن به مجهولات آفرینش را، جزء فرائض اصلى خود دانسته است.

محافل کلیسایى‏
 

براى توضیح این مطلب، ناچاریم مخالفت بعضى از محافل کلیسایى را، در دروان‏هاى متمادى، با علم اشاره کرده، وسپس خطر پیدایش بدبینى به اسلام را براى جامعه بشریت تذکر دهیم، آنگاه به مزیّت اسلام بر تمام ادیان و قوانین بپردازیم.
زمانى که ریاست کلیسا، به «پاپ گرگوارى» نهم منتهى شد، مأمورانى را براى تفحص از حال مردمى که مظنون به تمرّد از برنامه‏هاى کلیسا هستند قرار داد. آنان متهم را در محکمه حاضر مى‏کردند، کسى که او را به مخالفت با کلیسا و موافقت با دانشمندان، متّهم کرده بود را با او روبرو نمى‏کردند، علاوه بر آن اجازه گرفتن وکیل مدافع به او نمى‏دادند و اگر انکار مى‏کرد و مى‏گفت: من موافق با علم خود، یا دانشمندان نیستم، با شکنجه‏هاى سخت از او اقرار مى‏گرفتند.
هرگاه از عقیده خود توبه مى‏کرد گرفتار عقوبت سخت نمى‏شد؛ اما اگر زیر بار توبه نمى‏رفت، یا توبه خود را مى‏شکست، مجازاتش سوختن در آتش بود.
در عهد «سن لوئى» یک بار صد و هشتاد و سه نفر که مخالف با گفته‏هاى‏ کلیسا بودند را سوزاندند، و در طى مدت محکمه تفتیش عقاید، میلیون‏ها نفر دانشمند و بى گناه، به جرم مخالفت با برنامه آنان، یا کشته شدند یا در آتش سوختند.
محاکمه «گالیله» دانشمند ایتالیایى و سوزاندن «انى انى»، «میشل سرده» و «جیور دانو برلواز» از برنامه‏هاى کلیساهاى جهان غرب بود.
نتیجه این محاکمه‏ها، سوزاندن‏ها و کشتن‏هاى بى‏جا این شد که مردم اروپا بویژه عده‏اى از دانشمندان، به طور کلى روى از دین بر تافته و حملات سخت خود را به هر نوعى که مى‏توانستند، به صورت یک مسئله کلى که شامل همه ادیان شود، متوجه دین نمودند.

آثار خشونت‏هاى کلیسا
 

سرانجام این برخورد، به جایى رسید که درباره زندگى انسان، منجر به پدید آمدن نظریه «ماتریالیسم» یعنى مادیت شد. این نظریه که مولود جنایات اربابان کلیسا است، بنیان آن بر ماده استوار است و تعلیم مى‏کند که انسان باید بداند که زندگى او منحصر به همین چند روزه عمر در روى زمین است، در این صورت هر انسانى موظف است از هر راهى اسباب زندگى چند روزه خود را، فراهم سازد و در آسایش و خوش گذرانى به سر برد.
به عقیده مادیون، بزرگترین قانونى که در عالم طبیعت و در عالم انسان حکمران است قانون «الْحُکْمُ لِمَنْ غَلَبَ» یعنى: حکم براى کسى است که غلبه کند؛ یعنى قانون مبارزه دائمى براى حفظ زندگى و تسلط زبر دست بر زیر دست، مبنى برنابود کردن افراد ضعیف و ناتوان، و نیک بختى تنها حق صریح توانایان است.
خوانندگان عزیز! اگر با دقت توجه نمایید، به وضوح مى‏بینید که با این‏ نظریه، چه هرج و مرجى در زندگى انسان پدید خواهد آمد، که نمونه‏اى از آن را در گوشه و کنار جهان امروز مشاهده مى‏کنیم.
شکى نیست که با این نظریه، با وجود داشتن پاره‏اى از حقایق علمى و عقلى، با این شکل کنونى، هرگز نوع بشر را نمى‏توان نجات داد و به نیک بختى نخواهد رساند؛ بلکه نظریه مادیگرى علت اساسى همه جنگ‏ها و انقلاب‏هاى کنونى اروپا بوده، و تمدن غرب را به طرف انقراض و نابودى مى‏کشاند.
این است که گروه زیادى از مردم جهان، دانش‏هاى نوین را، با آن چنان دینى که مولود کلیسا و مغز بشر است مى‏سنجند، و پس از آنکه ناسازگارى میان علم و آن دین را مشاهده کردند، ادیان دیگر را نیز با آن مقایسه کرده و نتیجه مى‏گیرند که دین و دانش، مخالف یکدیگرند. گروه دیگرى از مردم نیز، فقط مقلّد این نظریه هستند و جز تقلید کورکورانه راه دیگرى اختیار نمى‏کنند.
اینان مى‏گویند: باید در این مرحله، انصاف را به جانب «ژولین هاکسى» دانشمند انگلیسى داده و مخالفت دین با دانش را از زبان او تصدیق کنیم.
امّا حقیقت جویانى که جز درک حقیقت غرض دیگرى ندارند، نمى‏توانند بگویند که نظر این دانشمند و امثال او کلّیت دارد؛ زیرا دین از منظر علم بر دو قسم است:
یکى: تراوش شده از مغز فلان مدعى مغرض، که البته چنان دینى مخالف با علم و دانش است، و از اول حیاتى نداشته تا امروز بمیرد و فانى شود.
دوم: دینى است که بر طبق فطرت انسان، از ماوراى قواى ادراک بشرى جلوه کرده است؛ البته چنین دینى از روزى که بشر پدید آمده و تا هست، خواهد بود، چنانچه قرآن مجید درباره دین اسلام این نظریه را بیان فرموده و حقیقت اسلام را در هر زمان و مکانى، مطابق با عقل، فطرت و زند گى بشر مى‏داند، و روزى نخواهد آمد که بتوان کوچکترین مخالفتى در اسلام، براى هر گونه مبنایى از برنامه زندگى پیدا کرد. بنابراین علت اشتباه آن مردمى که دین را مخالف با دانش مى‏دانند، فرق نگذاشتن بین دین غلط و دین حق است.

آثار شوم اعتقادات باطل‏
 

این اقتضاى فلسفه عالى آفرینش است که آفریننده جهان بر اساس علمى که به سرنوشت مخلوقات و بندگانش دارد انسان را چنان آفریده که همواره باید میان دو نیرو قرار گیرد: یکى از این دو نیرو بشر را با ابزار شهوت و غضب به سوى بدى مى‏کشد و در این وادى گاهى چنان افراط مى‏کند که هتک ناموس، ربودن حقوق دیگران و آدمکشى، به نظرش کارهایى مباح جلوه مى‏کند.
نیروى دیگر: این که با رهبرى عقل، هدایت و پایدارى را از گمراهى و لغزش باز مى‏شناسد، که آدمى را به نیکى سوق مى‏دهد؛ یعنى او را به جانب دادگرى، مساوات، مهر، بخشش، دستگیرى از ناتوان، فریادرسى درماندگان و بالاخره گرداندن چرخ اجتماع به سوى موجبات رستگارى فرا مى‏خواند.
بشر بین این دو نیرو قرار گرفته است؛ ولى همین که چشمش به زرق و برق دنیاى پر تجمل مادى افتاد، و تحت تأثیر شهوات قرار گرفت بدى را مى‏پذیرد، یا بدان تمایلى پیدا مى‏کند. خدا در قرآن مجید از این مرحله خبر داده مى‏فرماید:
«ضمیر انسان پیوسته به گناه فرمان مى‏دهد؛ مگر آن که پروردگارم ترحم کند».
«قسم به روزگار! انسان زیان کار است، مگر کسانى که مؤمن و کار شایسته انجام مى‏دهند» «1».
بنابراین، هرگاه انسان را تنها بگذاریم، قطعاً در کشاکش این دو نیرو هضم‏ شده و هرگز یاراى ایجاد هماهنگى، میان آن دو جنبه را پیدا نخواهد کرد.
ناچار باید قوّه خیر از جایى مدد بگیرد و بتواند راه نفوذ بدى‏ها را سد کرده و دو نیروى شهوت و غضب را تنها به خاطر حفظ نوع و تثبیت شخصیت انسان به کار اندازد.
آن قوّه خیر، قدرتى است به نام وجدان مذهبى که انسان را در ظاهر و باطن، تنهایى و آشکار رام مى‏سازد. وجدان مذهبى قوهّ‏اى است که آدمى را با مراقبت و بیدارى آشنا مى‏سازد، به گونه‏اى که هرگز دچار خواب غفلت نمى‏شود، و دانایى است که هیچ موضوعى از نظرش مخفى نمى‏ماند.
وجدانى که انسان به وسیله آن نحوه تنظیم زندگى را فرامى‏گیرد؛ آنگاه در تمام کارها سعى مى‏کند که مبدأ تواناى خویش را راضى نگاه داشته، و در نتیجه تمام اعمالش نیک گردد؛ یعنى دیگر تظاهر، خدعه و خیانت نکرده و در اداى هیچ حقى قصور روا نداشته و از هیچ واجبى روى برنمى‏تابد.
در این صورت او در زندگى راحت و همیشه در رفاه و سلامت است؛ اما اگر این نظم در زندگى انسان، مبدل به پراکندگى شود و این قدرت رو به ضعف گراید، معلوم نیست زندگى در چه مسیرى قرار خواهد گرفت.
راستى اگر نظام عالمِ وجود، گسیخته شود، اگر قدرت جاذبه‏اى که سیارات را به یکدیگر مرتبط ساخته، و این همه افلاک را در صحنه گیتى به سیر و حرکت واداشته از بین برود، چه پیش مى‏آید؟
اگر نظم اتم، که اساس و مبناى عالم بر آن استوار شده است، گسیخته شود و اگر هسته مرکزى اتم، که الکترون‏ها به طور دائم و مستمر به دور آن مى‏گردد، نابود شود چه خواهد شد؟

آیا غیر از هرج و مرج و گمراهى، نتیجه دیگرى خواهد داشت؟
 

وضع نسل جدید، در عدم توجه به دین واقعى اسلام، عیناً مانند اتم شکافته‏ شده‏اى است که هسته آن نابود شده و الکترون‏ها دیوانه‏وار از یکدیگر گسیخته و آزاد شده‏اند و با یکدیگر در حال تصادم و زد و خوردند و به هرچه برسند آن را نابود مى‏کنند.

هسته مرکزى در دستگاه حیات بشر چیزى جز عقیده نیست.
 

هسته در ساختمان اتم، عبارت است از: نیروى مثبت و همان نیرویى که نمى‏گذارد الکترون‏ها آزاد باشند و رشته ارتباطشان پاره شود و به جایى بروند که برنگردند، همین هسته است که تمام بنا را نگاه مى‏دارد و اجزاى آن را به یکدیگر پیوند مى‏دهد.
همین هسته است که تعادل و توازن را حفظ مى‏کند، و این نظام سیر و حرکت منظم و مرتب را نگاهدارى مى‏کند. همچنین همان هسته است که هر چیزى به دور آن مى‏گردد و همیشه به وسیله یک رابطه نهایى، ولى بسیار محکم، مجذوب است.
بدیهى است وقتى ذرّه اتم خرد شود، خرابى روى مى‏دهد؛ یعنى همان نیرویى که یک لحظه قبل به هسته اتم بسته بودند، با حرکت دائم، این بنا را حفظ مى‏کردند، از یکدیگر گسیخته مى‏شوند، و بدون ضابطه، نظم و قاعده‏اى به حرکت در مى‏آیند و به نیروهایى زاینده شده و پدیدآورنده خرابى و فساد تبدیل مى‏شوند. وضع انسان بى‏عقیده چنین است.
شخصیت انسان بى‏عقیده، مانند توده‏اى از ذرات سرگشته و حیران است که دیوانه‏وار در حرکت و فعالیتى مخرّبند؛ زیرا مرکزى که به دور آن مى‏گشتند از بین رفته و رابط محکم و مستحکمى که بین اجزاى وجودش قرار داشت، را بر اثر بى‏عقیدگى از دست داده و یک پارچه به سوى بى‏بندوبارى، بى‏قیدى، لاابالیگرى، سستى و پریشانى کشیده و مانند الکترون‏هاى منفى که بدون هسته به سوى هدف نامعلومى حرکت مى‏کنند، شخصیت انسان بى‏عقیده نیز به صورت مخلوقى لجام گسیخته و بى‏نظم و بى‏هدف سرگردان است.

تاثیر دین گریزى بر جهان‏
 

بشرى که در قرن بیستم زندگى مى‏کند، چنین حالتى را دارد و در چنین واقعیتى زیست مى‏کند. آیا در طول تاریخ پردامنه‏اى که بر بشر گذشته است این گونه اضطراب، نگرانى، جزع و فزعى که جنگ اتمى او را بدان دچار ساخته سابقه داشته است؟
آیا بشریت حتى در دورانى که در درون غارها، یا میان جنگل‏ها زیست مى‏کرد، این گونه کشمکش‏ها و منازعات هولناک و دیوانه‏وارى که امروز براى غلبه، سیطره، نابودى و تخریب به وجود آمده، دیده‏است؟ و آیا این همه سقوط اخلاقى را که اکنون در بعضى از اماکن مى‏بیند و نام آنرا هنر مى‏گذارد، مشاهده کرده است؟ قضاوت صحیح آن با کسانى است که در تاریخ اقوام مختلف مطالعه دقیق دارند.
آرى! نمونه‏اى از همه این وقایع ناگوار، بر بشریت آمده و فرزندان آدم آن را دیده‏اند؛ ولى هیچ وقت به این شدت و به این درجه از انحطاطى که در این عصر صورت گرفته نرسیده است.
این همه فساد، جنگ و سقوط اخلاقى، به خاطر نبودن عقیده صحیح نسبت به مبدأ اصلى و حقیقى؛ یعنى خداى متعال است.
آمارى که از جنگ اول و دوم جهانى مى‏دهند، تأیید مى‏کند که اگر این سرمایه در راه خیر و صلاح بشر به کار گرفته مى‏شد، مى‏توانستند براى هر فردى از افراد بشر، خانه‏اى بسازند که مجهز به تمام وسائل نافع و مفید باشد و مى‏توانستند درآمد روزانه همه افراد بشر را، به میزانى بالاتر از سطح فعلى افزایش دهند.
درک و شعور واقع‏بینى و وحدت و برادرى از میان بشریت رفته، و آن عامل و قاعده‏اى که بتواند جلوى شهوت، ویرانى و نابودى را بگیرد وجود ندارد.
دیگر عقیده صحیحى در کار نیست، دیگر نیروى تمیز و تشخیص باقى نمانده تا ماده اصلى شگفت آورى که این مخلوق بشرى، از آن ساخته شده است را ارزیابى کند و آن ماده اصیل نیرومند را بشناسد. بدیهى است وقتى انسان عقیده را از دست داد، به چنین بلاهایى دچار مى‏شود.
معلوم نیست این بى‏بندوبارى، و نداشتن مذهب که تمام مولود اعمال کلیسا در قرون وسطى است، و آن نحوه محاکمات آنان که یکسره خلق جهان را از عقیده خالى کرد، به کجا خواهد کشید.
ضربه هولناکى که قشریون و متعصبین «کاتولیک» در قرون وسطى به نوع بشر وارد ساختند، هیچ‏گاه قابل جبران نخواهد بود. با این برنامه خنده‏آور است که بر اثر تبلیغات وسیع و دامنه‏دارى، گاه و بى‏گاه اوراقى از طرف وابستگان به ادیان دیگر منتشر مى‏شود که مطالبى خرافى و زننده نسبت به مقام مقدس انبیا عموماً و نسبت به یعقوب و یوسف و لوط و موسى و عیسى علیهم السلام خصوصاً در آن نگاشته مى‏شود و اینان به زعم خود مى‏خواهند جهان را از سقوط بى‏دینى و فساد نجات دهند. آن حیله‏گران را بنگرید که مواد اصلى آتش‏سوزى را خود فراهم کرده‏اند و اساس معنویات را یکسره برباد داده و امروز براى ملل جهان دلسوزى مى‏کنند.
شنیدم گوسپندى را بزرگى‏
رهانیدى ز دست و چنگ گرگى‏
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وى بنالید
که از چنگال گرگم در ربودى‏
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودى‏
خسارات دو جنگ خانمان‏سوز
همین دیروز بود که جهان بى‏بند و بار، دو دوره هولناک براى بشر پیش آورد.
عدم توجه به خداى متعال بود که آن ابر مرگبار دو جنگ جهانى اول و دوم را در تمام دنیا بر فراز مناطق بزرگ و کوچک قرار داد، که از نتیجه شوم جنگ بین‏الملل اول 10 میلیون کشته، 25 الى 30 میلیون زخمى، که عاقبت بیمارستان‏ها را با عضو ناقص ترک گفتند، و در حدود 600 میلیارد فرانک که هر فرانک سویس مساوى با 75/ 17 «2» ریال است مصرف آن کشتار وحشیانه شد.
در جنگ بین‏الملل دوم که جهان، به اصطلاح تمدن بیشترى داشت و محاسبه، دقیق‏تر انجام مى‏گرفت، 35 ملیون کشته، 20 میلیون معلول و ناقص عضو، 17 میلیون لیتر خون خالص از بشر بى‏پناه به زمین ریخت، 12 میلیون ضایعه سقط جنین، 13 هزار دبیرستان و دبستان، 6000 هزار دانشگاه، 8000 هزار لابراتوار منهدم و ویران گشت، و 39 هزار میلیارد گلوله منفجر شد.
این جنایات وحشتناک باورنکردنى، محصول تمدن جدیدى است که خود را از فروغ ایمان بى‏نصیب ساخته، آیا این ضربات شدید را جز از ضرر بى‏دینى آنهم آنگونه خطرناک، از برنامه کلیسا نمى‏دانید؟ اگر آنچنان با علم و معرفت مبارزه نمى‏کردند، چنین پیش‏آمدهایى براى بشر رخ نمى‏داد. افسوس که بعضى از بى‏خبرانى که از اصول عالیه اسلامى اطلاع ندارند، و فقط اسماً خود را مسلمان مى‏نامند؛ از روى تقلید کورکورانه، خیال مى‏کنند دین مانع پیشرفت زندگى انسان است. در صورتى که دین مبین اسلام، اجازه کندن نهال نورسى را از روى زمین نمى‏دهد، اینان چنین جنایاتى را چگونه توجیه مى‏کنند؟
با آن همه برنامه‏هاى وحشتناک جنگ جهانى اول و دوم، مگر بشر بیدار شد؟
ضرر نداشتن یک عقیده واقعى، کار او را به جایى رسانده که امروز در جهان، پس از آن همه مصایب، طبق آمار دقیق، 160 هزار بمب بیست مگا تنى در انبارها موجود است که قدرت یکى از آنها برابر با هزار هواپیماى بمب‏افکن‏ جنگ جهانى دوم است که به مدت 14 سال هر روز و شب پشت سر هم بمب فرو بریزند.
در دنیاى کنونى، هزینه ساختن یک هواپیماى بمب‏افکن «پرتوتیپ» با لوازم آن، مساوى با مزد 250 هزار آموزگار در یک سال، ساختن سى دانشکده علوم که هر کدام 1000 دانشجو داشته باشد، 75 بیمارستان 10 تختخوابى با تمام تجهیزات و 5000 هزار تراکتور است.
این همه بدبختى مولود این است که مدنیت قائم به علم تنها، نتوانسته جنبه روحى و اخلاقى بشر را اصلاح کند. تمدن فعلى، تمام قدرت خود را در ترقى و تعالى جنبه مادى صرف نموده، و هر قدر این جنبه تقویت شود، انحطاط اخلاق و ضعف روحى بشر بیشتر خواهد شد.
احدى منکر نیست که براى آبادى جهان، مادیات نیز ضرورت دارد؛ ولى ضرورى بودن امور مادى ایجاب نمى‏کند که از تقویت جنبه اخلاقى غفلت نمود. این را باید دانست که مدنیت صحیح و مفید آن است که رمز حیات را آشکار سازد، و تنها قوه‏اى که مى‏تواند رمز واقعى حیات انسانى را آشکار کند «اسلام» است؛ دینى که دستوراتش با فطرت هر بشرى سازگار و او را بسوى خالق جهان راهنمایى مى‏کند.
همین عامل قوى است که مى‏تواند سعادت انسان را تأمین نماید، و مدنیتى به وجود آورد که متکى بر فضایل اخلاقى باشد. بشر در زندگى مدنى خود محتاج علم، اخلاق، عدل، انصاف، برابرى، برادرى، درستى، راستى، عفت، رحم، مروت، امنیت، شجاعت، غیرت و حقیقت است، تا در سایه این عوامل بتواند به سوى کمال مطلوب خود پیش رود. این عوامل که در رأس آن علم است، جز در تعالیم اسلام یافت نمى‏شود، علمى که توأم با ایمان صحیح بشر، داراى منافع غیر قابل توصیفى خواهد بود.
این است که رهبر گرامى اسلام، رسول اکرم صلى الله علیه و آله علم و فراگیرى دانش را در حدّ واجب دانسته؛ اما نه براى هرکس؛ بلکه براى افرادى که ابتدا از قوّه ایمان برخوردارند و گر نه علم اگر در دست نا اهل قرار گیرد همان است که در صفحات قبل مطالعه کردید.
حضرتش مى‏فرماید:طَلَبُ الْعِلْمِ فَریْضَةٌ عَلى‏ کُلِّ مُسْلمٍ‏ «3».حضرت در این روایت مى‏فرماید: طلب علم بر هر مسلمانى فریضه است نه بر همه مردم؛ یعنى کسى که از ایمان بهره دارد، و الا چو دزدى با چراغ آید گزیده‏تر برد کالا.
از این رو اسلام را دین اندیشه، عقل و دین دانش مى‏نامیم. قرآن براى دانش مقامى بس ارجمند قائل است و دانشمندان را در سوره آل عمران در شمار خدا و فرشتگان یاد کرده است. خدا به یکتایى خود گواهى مى‏دهد که جز ذات پاک او نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز بر این مطلب گواهند. چون اسلام آیین دانش است از متابعت گمان نهى کرده و اساس ایمان را فقط دلیل و قاطعیت منطق شمرده است.
در نکوهش تقلید، و مذمّت این که مردم بدون استدلال و فکر به متابعت از پیشینیان خود بپردازند آیات بسیارى وارد شده است. مردمى که از پدران، عقاید و افکارى به ارث برده‏اند، گویا چنین مى‏پندارند که سابقه ممتد زمانى، لباس حرمت و استدلال بر خط مشى آنان پوشیده است؛ لذا بدون تأمل آنها را بر عهده مى‏گیرند و امتیاز انسانى که تحقیق و کاوش است را، از وجود خود دور مى‏کنند.
جمود بر عقاید و اندیشه غلط پیشینیان، جنایت بر فطرت بشر، سلب مزیت‏ عقلانى و تمسک به چیزى است که نزد خدا ارزش ندارد.
مسلمانان در پرتو تعالیم اسلام، مى‏اندیشیدند، بحث و کاوش مى‏کردند و نیروى عقل را به کار برده و در هر امرى دلیل مى‏طلبیدند و از این رو سرور ملت‏ها شدند.
بى خردانى که خیال مى‏کنند منظور قرآن از علم، فقط علم به چند قسمت از برنامه‏هاى دینى است، و دیگر نباید در معارف واقعى قدم نهاد، بیهوده فکر مى‏کنند. قرآن درباره تحقیق و دانش، به طور اطلاق سخن گفته و هرگز علوم یا مباحث مخصوصى را به میان نکشیده است، تعلیمِ هرگونه علمى که مملکت محتاج است آن را واجب کفایى دانسته، و فرزندان اسلام را موظف مى‏کند تا به طلب هرگونه دانش مفیدى بروند. این اطلاق، ما را به این مطلب ارشاد مى‏کند که دانش در نظر قرآن، تنها به شناختن شرایع و معارف دینى نیست؛ بلکه مقصود، هر علمى است که انسان را در راه تحقیق در هدف آفرینش برانگیزد.
بنابراین، درک مطالبى که باعث اصلاح، رشد و بارورشدن گیاهان مى‏شود علم است علم طبیعى. و درک مطالبى که مربوط به زندگى حیوانات بوده و استمرار نسل و تهیه خوراکشان را تأمین کند علم است، علم طبیعى. و درک راه‏هاى مشروع براى به دست آوردن ثروت و شناختن نحوه تنظیم آن نیز علم است علم اقتصاد. و درک منابع صنعت و توسعه آن علم است علم مکانیک- فیزیک، معدن‏شناسى، درک بیمارى‏ها و علل و چگونگى آن علم است، علم طب و داروسازى. و شناختن وسائل دفاعى براى حفظ میهن و ارعاب دشمن علم است، علم سیاست.

تعلیم و تعلّم در نگاه قرآن‏
 

خوشبختانه تمام این موارد، در آیات قرآن اشاره شده و همواره علم با معناى گسترده حقیقى‏اش از نظر اسلام، اصل نخستین زندگى شناخته شده است. آیات متعددى در برنامه علم هیئت، جغرافیا، تاریخ، سیاحت و عبادت وارد شده که با مراجعه به قرآن براى طالبان آن واضح مى‏شود.
مسلمانان، نخستین تعالیم قرآن را در این باره فراگرفته و به ارزش و اهمیت علم، و نقشى که در خوشبخت ساختن مردم و ملت‏ها داشت پى بردند. آنان مردمى بى‏سواد بودند، نه مى‏خواندند، نه مى‏نوشتند؛ بنابراین اسلام براى تشویق و ترغیب مردم به علم و دانش به اسیران جنگى نوید مى‏داد که اگر چند نفر از مسلمانان را خواندن و نوشتن یاد دهند آزاد خواهند شد.
گاهى تعلیم قرآن را به عنوان مهریّه قرار مى‏دادند، خلاصه عنایت اسلام به علم، اندیشه و تفکر تا جایى بود که مسلمانان همه جا درباره مخلوقات جهان به کنجکاوى پرداخته و عوامل سعادت خویش را پیدا مى‏کردند. علم در میان مسلمانان مایه عزت فرومایگان، ثروت فقرا و نیروى ضعفا بشمار مى‏رفت.
کتب متعددى که مسلمانان در علوم، هنر و صنایع مختلف تألیف کرده‏اند خود دلیل بر تمرکز علمى و فرهنگى آنان است.
مسلمانان هیچ‏گاه به علم پیشینیان خود قانع نمى‏شدند؛ بلکه خود، در راه تحقیق گام نهاده تا معارف جدیدى به دست آورند.
امید است بار دیگر مسلمانان در راه کسب علم و تحقیق قرار گیرند؛ البته با این همه مشقات و زجرهایى که کشیده‏اند حتماً بیدار شده و اعتراف کرده‏اند که نخستین اصل در پیروزى سرافرازانه، اصل دانش است، همانطور که نادانى، جز خوارشدن، زبونى و استعمار زدگى چیز دیگرى به دنبال ندارد.
یکى از وظایفى که اسلام بر عهده داشت، مبارزه با خرافات و افسانه‏هایى بود که ملل عالم گرفتار آن بودند؛ بویژه افسانه‏هاى بافته شده و مطالبى که بر اثر اغراض و تعصبات مختلف، به دست از خدا بى‏خبران، در کتب مقدس تورات و انجیل راه یافت.
اسلام این وظیفه را چنان با حکمت و دقت انجام داد که هیچگاه خصومت و اختلافى میان عقل و دین پدید نیامده، و هرگز میان علم و دین، جدایى و تعارضى رخ نداده و نمى‏دهد.
در پرتو فروغ فروزان اسلام، دانشمندانى بزرگ پدید آمدند و آنچنان بنیانى در تمام علوم قرار دادند که بشریت را در هر زمان و مکان، مدیون تحقیقات و اکتشافات خود نمودند که نمونه‏هایى از آن را ذکر خواهیم کرد.
قبل از هر چیز تذکر این نکته لازم و ضرورى است که قرآن راهنماى مسلمین و کتاب هدایت است، به خاطر جنبه هدایتش، از تشریح جزئیات مسائل علمى، خارج مى‏باشد؛ ولى در مواردى که با هدف اصلى مناسبت داشته باشد، به پاره‏اى از نکات علمى اشاره فرموده است که امروز پس از 1400 سال و با پیشرفت علوم، پرده از روى آن برداشته شده است.

پي‌نوشت‌ها:
 

(1)- «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» [یوسف (12): 53] «وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ [عصر (103) 1- 3].
(2)- در سالى که استاد این مقاله را نگاشته‏اند یک فرانک سویس مساوى با این مبلغ بوده است.
(3)- کافى: 1/ 30، حدیث 5، باب فرض العلم ووجوب طلبه، حدیث 1؛ وسائل الشیعه: 27/ 26، باب 4، حدیث 33115.
 

منبع:کتاب بربال اندیشه ،حضرت آیت الله حسین انصاریان
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb